کتابخانه

  • خاطرات یدالله خسروشاهی

    من از منطقه نفت خیز خوزستان میآیم در چهارده سالگی بعنوان کارگر کارآموز در پالایشگاه نفت آبادان شروع به کار کردم. به کارآموزان به مدت دو سال حقوقی تعلق نمیگرفت و چیزی جز لباس کار، یک قالب صابون و ناهار بما نمیدادند. بطور کلی در آن زمان شرایط زندگی کارگران خیلی بد بود. تفاوتها در نحوه زندگی طبقات مختلف و ساکنان محلی و خارجی (غربی‌هایی که در ایران زندگی میکردند، خصوصاً بریتانیایى‌ها) چشمگیر بود. شبیه آفریقای جنوبی امروز بود. نوعی سیستم آپارتاید در منطقه برقرار بود. خارجیها و کارمندان در مناطق جدا و مخصوص شهر زندگی میکردند. آنها اتوبوسها، دفاتر، توالتها، کلوبها، سینماها و رستورانهای جداگانه خود را داشتند. کارگران حق رفتن به محلات کارمند و خارجی نشین را نداشتند. اگر کارگران را در آن محلات میگرفتند آنها را دستگیر کرده و مدتها در بازداشتگاه نگه میداشتند. بهترین چیزها متعلق به خارجیها و بدترین متعلق به کارگران بود. بعنوان مثال در هوای بسیار گرم خوزستان که آب آشامیدنی برای همه فراهم میکردند. در دفاتر خارجیها دستگاههای آب سردکن بود، در دفاتر کارمندان ظروف آب پر از یخ وجود داشت اما کارگران میبایست از سطلهایی که در سایه گذاشته میشد آب مینوشیدند. 

    تا سال ١٩٦٧ بخاطر شرایط اختناق و دیکتاتوری قابل ملاحظه‌ای وجود نداشت اما پس از ١٩٦٨ با وجود اختناق، مبارزه حرکت جدیدی به جلو کرد. در آن زمان من نمایندۀ کارگران بودم. حرکات و اعتصابات ما بالأخره باعث الغای برخی از نمودهای سیستم آپارتاید شد. ما توانستیم برخی از خواستهای اقتصادی خود را هم به دست آوریم. تعطیلات سالیانه ما از ٨ به ١٢ روز افزایش یافت. بیمه حوادث ناشی از کار، به ایّاب و ذهاب به کار نیز تعمیم یافت. هم چنین ما موفق به گرفتن جیره خواروبار نیز شدیم. در سال ١٩٦٨ زمانی که پالایشگاه نفت تهران افتتاح شد، من یکی از کارگرانی بودم که بر خلاف میل خود به تهران منتقل شد. در سال ١٩٧١ پس از کوششهای فراوان، ما توانستیم که سندیکای شمال کارگران نفت را به وجود بیاوریم. در سال ١٩٧٣ به هنگام یک کار تعمیراتی عمده در پالایشگاه تهران ما به مدت ٢ هفته اعتصاب کردیم. این اعتصاب موفقیت بزرگی برای ما کارگران بود. در اثر این اعتصاب ما توانستیم ٩٠٪ از خواست‌هایمان را به دست آوریم. مهمترین این خواستها، کاهش ساعت کار هفتگی از ٤٨ ساعت به ٤٠ ساعت، ٢ روز تعطیل هفتگی بجای ١ روز، ٢٥٪ اضافه مزد برای اضافه کاری بود. در سال ١٩٧٣ من نماینده کارگران در پالایشگاه نفت و نیز رهبر سندیکای نفت بودم. در آن سال مرگ یک کارگر در سانحه کار موجب شروع یک سری حرکات اعتراضی کارگران شد. من توسط ساواک، پلیس مخفی ایران دستگیر شدم. اما بعد از مدت کوتاهی آزادم کردند. ساواک یک بخش مخصوص کارگری داشت که حرکات کارگران را کنترل میکرد. ساواک با عملیات حساب شده و مفصّل کوشش میکرد که جلوی انتخاب نمایندگان واقعی کارگران را به اتحادیه بگیرد. هر کارگری که داوطلب نمایندگی میشد، فرم مفصّل ساواک را مبنی بر این که اختلالی در امور نفتی نباید ایجاد کند وگرنه به مدت بین ١٥ - ١٠ سال زندانی میشود را باید پر و امضاء میکرد. اما کارگران خوشبختانه همیشه میتوانستند که ساواک را گیج کنند و چند تن از نمایندگان و دوستان واقعی خود را به نمایندگی انتخاب کنند. 


    در سال ١٩٧٣ من برای بار دوم و بهمراه ٧ تن از نمایندگان دیگر کارگران دستگیر شدم. بعد از یک هفته در اثر اعتصاب کارکران و تقاضای آنان مبنی بر آزادی من، مرا آزاد کردند. پس از آزادیم کارگران که هنوز از دست رژیم خیلی عصبانی بودند از رژیم خواستند که بطور رسمی از من عذرخواهی کند. این مسأله باعث خشم رژیم شد. رژیم نه تنها دوباره مرا دستگیر کرد بلکه این بار کتک مفصلی به من زدند و به مدت یک هفته مرا شکنجه میکردند. در مدتی که من در اسارت بودم کارگران اطلاعیه‌ای دادند و خواستار آزادی من شدند. این اطلاعیه برای من خیلی گران تمام شد. لوازم و مواد چاپی که برای تهیه این اطلاعیه به کار رفته بود باعث شد که ساواک به فعالیتهای من با یک کارگر چاپ پالایشگاه پی ببرد. ما به مدت دو سال بود که برخی از کتابهای سیاسی ممنوعه را چاپ میکردیم. کارگر چاپخانه پالایشگاه کتابها را از یک دوست خودش که در کتابفروشی کار میکرد، میگرفت ما آنها را چاپ کرده و برای فروش به او بر میگرداندیم. من حتی دوست کتابفروش او را نمیشناختم. به نظر میرسید که ساواک مدتها بود که به دنبال منبع آن کتابها بود. ساواک تصور میکرد که یک گروه بزرگ زیرزمینی را کشف کرده است. آنها کارگر چاپ و دوست کتابفروش او را نیز دستگیر کردند و مرا تحت فشار زیادی گذاشتند که به آنها اطلاعات بدهم. آنها میخواستند بدانند که چرا ما آن کتابها را چاپ میکردیم و چه کسانی پشت این جریان بودند. ما کوشش کردیم که ساواک را قانع کنیم که تنها دلیل فقط دلیل مادی بود و ما فقط دنبال درآمد اضافی بودیم. یک باری که آنها کارگر چاپخانه را شکنجه میدادند و بازجویی میکردند از او پرسیدند: "اگر تنها مسأله شما، مسأله مالی بود پس چرا عکسهای شاه را چاپ نمیکردید؟" کارگر چاپخانه با سادگی جواب داد: "هیچکس آن عکسها را نمیخرید. در حالى که ما کتابها را به قیمت خوبی میفروختیم." این جواب باعث شد که او را به مدت چهار روز در آب یخ نگه دارند. 


    زمانی که من در زندان بودم کارگران به اعتصاب خود ادامه دادند. رژیم نگران بود و میخواست که به این اعتصاب سریعاً پایان دهد. ساواک جلسه کارگری فراخواند و در این جلسه من میبایست نطقی را که از طرف ساواک خطاب به کارگران تهیه شده میخواندم. من در آن نطق باید به "جنایات" خود اقرار کرده و از کارگران میخواستم که به سر کارشان برگردند. پاهای من زیر شکنجه لت و پار شده بود و آنها نمیتوانستند مرا در آن حال به کارگران نشان دهند. من را به سرعت به بیمارستان منتقل کردند و جراحی پلاستیک روی پاهایم انجام دادند. در روز موعود به من چند جفت جوراب و یک جفت کفش بزرگ دادند که بپوشم و مرا به جلسه کارگران در پالایشگاه بردند. پاهای من هنوز خونریزی میکردند. زمانی که مشغول خواندن نطق ساواک بودم عمدا کفشهایم را درآوردم و پاهایم را روی زمین گذاشتم که کارگران بتوانند جای پاهای خون آلودم را ببینند. موقعی که جلسه را ترک میکردم درد در پاهایم بقدری شدید بود که از پله‌ها پایین افتادم. روشن بود که کارگران گول این صحنه سازیها را نخوردند و تا مدتی از بازگشت به سر کار خود خودداری کردند. در واقع کارگران توانستند رژیم را مجبور کنند که تمام مزد مرا در طول مدتی که در زندان بودم به خانواده‌ام بدهد. وقتی که نمایش ساواک به اتمام رسید آنها مرا به زندان بازگرداندند و بازجویی واقعی تازه شروع شد. این دفعه مرا بطور وحشیانه‌ای شکنجه کردند. علاوه بر شلاق با کابل و شوک الکتریکی، انگشتان دست و پایم را با چراغ لحیم کاری سوزاندند. رئیس بخش کارگری ساواک شخصاً روی کمرم شمع آب کرد. پس از دو ماه بازجویی و شکنجه مداوم و زمانی که بالأخره ساواک فهمید که هر چه به آنها گفته‌ام واقعیت دارد آنها شکنجه را قطع کردند. مرا به مدت ٩ ماه در زندان کمیته نگه داشتند. پس از آن مرا به بیمارستان فرستادند تا جراحات ناشی از شکنجه را ترمیم کنند و بالأخره به زندان قصر منتقلم کردند. من در دادگاه اولم به ٢ سال زندان محکوم شدم. ساواک کوشش کرد که نظر مرا به همکاری با خود جلب کند. به من وعده آزادی فوری، حقوق و مزایای خوب دادند اما من پیشنهاد آنان را رد کردم. این مسأله باعث شد که محکومیت مرا افزایش دهند. 

    در دادگاه تجدید نظر محکومیت من به ١٠ سال افزایش یافت. 


    من چهار سال و نیم در زندان بودم و در ناآرامیهای قبل از انقلاب و پس از بازدید صلیب سرخ از زندانهای ایران آزاد شدم. پس از آزادی بعنوان کارگر اخراجی اجازه بازگشت به کار را نداشتم اما با این وجود فعالانه به مبارزات کارگران پیوستم. ما کمیته کارگران صنعت نفت را قبل از انقلاب ١٩٧٩ بوجود آوردیم. اولین تظاهراتی را که این کمیته سازمان داد در خود پالایشگاه بود. یکى از شعارهای ما در این تظاهرات این بود: 

    نفت را کی برد؟ آمریکا! گاز را کی برد؟ شوروی! مرگ بر رژیم شاه پهلوی! 

    کارمندان پالایشگاه تظاهرات ما را با گل استقبال کردند. از آن تاریخ کمیته به نماینده تمام کارکنان صنعت نفت مبدل شد. این کمیته اعتصاب کارگران صنعت نفت در طول انقلاب را رهبری کرد و نقش اساسی در سرنگونی رژیم شاه داشت. ما صادرات نفت را متوقف کردیم و از دادن بنزین به ارتش در طول حکومت نظامی خودداری کردیم. دولت نهایت سعی خود را کرد که اعتصاب ما را بشکند اما به نتیجه‌ای نرسید. اتحادیه ما ٨ میلیون تومان بابت حق عضویت کارگران در بانک داشت که دولت آنرا بلوکه کرد. بدبختانه کارگران هرگز نتوانستند این پول را پس بگیرند. بعد از انقلاب ١٩٧٩، دیکتاتوری اسلامی این پول را به تصاحب خود درآورد. کمیته ما قبل از انقلاب به شورای عمومی کارکنان صنعت نفت تبدیل شد و تا اوسط سال ١٩٨١ گردانندۀ تمام امور صنعت نفت بود. در اواسط سال ١٩٨١ رژیم اسلامی شورای ما را غیر قانونی و غیر اسلامی اعلام کرد. من رهبر شورای عمومی کارکنان صنعت نفت ایران بودم. حتی پس از انحلال شورا ما هنوز نفوذ زیادی در گرداندن امور نفت داشتیم زیرا رژیم هنوز جسارت آن را نداشت که ما را بکلی کنار گذارد. اما، بدبختانه جنگ ایران و عراق و نیز عملیات بمب‌گذاری یکی از گروههای مخالف رژیم بهانه بدست رژیم داد که ترور و اختناق خود را افزایش دهند. رژیم در ابتدا یک گروه مسلح از پاسداران را در پالایشگاه مستقر کرد. پاسداران و اعضای انجمن اسلامی تمام مدت کارگران را آزار و اذیت میکردند. من و برخی دیگر از کارگران با وجود خطر دستگیری هنوز به سر کار میرفتیم. بسته شدن پالایشگاه نفت آبادان به دنبال آغاز جنگ ایران و عراق جنبش کارگران نفت را بشدت تضعیف کرده بود. جنبش ما تقریباً به حالت سکون درآمد. آنچه که ما در طول سالها مبارزۀ سخت به دست آورده بودیم یک به یک توسط رژیم اسلامی از ما گرفته شد. حقوق ما را ٢٥٪ کاهش دادند. کار هفتگی به شش روز افزایش یافت و جیره خواروبار و هزینه رفت و آمد همگی متوقف شدند. 

    من در تاریخ ٥/٩/١٣٦٠ در خانه‌ام دستگیر شدم. آنان پسرم و همچنین مهمانان ما را که یکی از آنها خانم حامله‌ای بود دستگیر کردند. ما را به زندان مخوف اوین بردند. مرا چشم بسته در کنار سایر کارگران نفت دستگیر شده در راهرو زندان نشاندند. در دو سوی این راهرو و سلولها و اطاقهای شکنجه و بازجویی قرار دادند. من از زیر چشم بند میتوانستم منظره وحشتناکی را که در راهرو بود ببینم. زمین پوشیده از خون بود. در حدود ١٥ نفر در گوشه و کنار راهرو با پاهای مجروح و باندپیچی شده و لت و پار رها بودند. من میتوانستم صدای فریاد و نالۀ کسانی را که شکنجه میشدند را بشنوم. هنوز هم بطور زنده صدای فریادهای زنی را که بیوقفه بین ساعت ٢ تا ٦ صبح شکنجه شد و زیر شکنجه مرد میتوانم بشنوم. بدن بی جان این زن ساعتها پس از مرگش در راهرو رها شده بود. 

    طنز آمیز است که قبل از دستگیریم در نشریات برخی از گروههای سیاسی خوانده بودم که شایعاتی که از طرف عوامل ضد انقلابی امپریالیسم در مورد شکنجه در زندانهای ایران پخش میشود واقعیت ندارند. 

    مرا هشت روز با چشمان بسته در راهرو زندان نگه داشتند. بعد از دوازده روز بازجویی من شروع شد. مرا با کابل شلاق زدند و از پاهایم به سقف آویزان کردند. نحوه و شدت شکنجه طوری بود که بسیاری از زندانیان در زیر شکنجه و به هنگام بازجویی میمردند. رژیم اسلامی فقط به دنبال کسب اطلاعات از زندانی نبود بلکه آنها میخواستند زندانی را تا حد نفی تمام باورهایش در هم بشکنند. آنها حتی کوشش داشتند که زندانیانی را محکوم به مرگ بودند قبل از اعدامشان از نظر روحی و سیاسی نابود کنند. برخی از نادمین را مجبور میکردند که در اعدام رفقای خود شرکت کنند. کتک، شکنجه و تحقیر زندانی هیچ پایانی نداشت. بعلاوه، ما تنها زندانی رژیم نبودیم ما همچنین زندانی پاسداران نیز بودیم آنها هر طور که دلشان میخواست با ما رفتار میکردند. 

    من در کنار ٨٤ زندانی دیگر و در یک سلول ٥ در ٦ متر زندانی بودم. چند تن از نادمین نیز در میان ما بودند که جاسوسی ما را میکردند. یک تلویزیون مدار بسته بود که نطق ملاها را نشان میداد و نگاه کردن به این نطقها اجباری بود. هر روز صبح ما را برای چند دقیقه به حیاط زندان میبردند که سرود خمینی ای امام را بخوانیم. تنها سه بار در ٢٤ ساعت و هر بار به مدت ٢٠ دقیقه در سلول ما را باز میکردند که از توالت و دستشویی استفاده کنیم. فقط ٢ توالت و دستشویی وجود داشت و در آن مدت کوتاه ٨٤ زندانی باید از آنها استفاده میکردند. تقریباً پاهای تمام زندانیان زخمی و چرکین بود. تعداد زیادی از زندانیان عفونت کلیه داشتند و از این رو مجبور بودند که از ظروف پلاستیکی برای ادرار در سلول استفاده کنند. سلول مانند چاه مستراح بوی تعفن میداد. فقط یک تخت دو طبقه در سلول بود که زندانیان تنها روی آن مینشستند. بخاطر کمبود فضا عده‌ای شبها و عده‌ای روزها میخوابیدند. ما را همیشه نیمه گرسنه نگاه میداشتند. ٢ سال اولی را که در زندان بودم غذای ما شامل کمی نان، کره، پنیر، خرما و چایی بود. از اواسط سال ١٩٨٣ سیب زمینی و برنج به غذای ما اضافه شد. در ٢ سال اول حق ملاقات نداشتیم. بخاطر تعداد عظیم دستگیری‌ها شرایط هرج و مرج بر زندانها غالب بود. زندانیانی وجود داشتند که بین ٣-٢ سال در زندان بودند اما هیچ ردی از آنان در دفاتر زندان نبود. در بسیاری مواقع، گاردها اسم زندانیانی را برای ملاقات صدا میکردند که اعدام شده بودند. دادگاهی وجود نداشت و زندانیان را ملاها خود در زندان محاکمه میکردند. ملاها بعد از خواندن جملاتی به عربی و پرسشی کوتاه در مورد اعتقادات اسلامی آنان، مجازات زندانی را به او ابلاغ میکردند. 

    به مدت ٤ سال و ٣ ماه مرا مرتباً در آن زندان شکنجه کردند تا به عضویت خود در گروههای سیاسی اعتراف کنم. بالأخره زمانی که دریافتند من هیچ وابستگی سازمانی ندارم در تاریخ ٢١/١١/١٣٦٤ مرا با ضمانت بمبلغ ٥٠٠ هزار تومان آزاد کردند. 

    بعد از رهاییم من رابطه‌ام را با گروهی از کارگران برقرار کردم. بدبختانه چند تن از کارگران این گروه دستگیر شدند و رژیم بار دیگر در صدد دستگیری من برآمد. این مسأله فقط چند ماه پس از آزادی من اتفاق افتاد. من یک ماه در شمال ایران مخفی شدم و سپس به پاکستان فرار کردم. 

    قبل از آمدن به انگلستان به مدت دو و نیم ماه در کراچی بودم. در حدود هشت هزار تن از پناهندگان ایرانی در پاکستان بودند. بیشتر آنان جوانانی بودند که بخاطر فرار از شرکت در جنگ ایران و عراق به پاکستان گریخته بودند. وضعیت پناهندگان ایرانی در پاکستان واقعاً دهشتبار است. ما هیچ امنیتی در پاکستان نداشتیم. جان ما دائماً از طرف ماموران رژیم ایران تهدید میشد. ما بطور دائم مورد تعقیب و آزار و اذیت و حمله این اوباشان بودیم. آنها حتی از سلاحهای سنگین برای حمله به محل سکونت پناهندگان استفاده میکردند. یکبار وقتی که ما یک نشست اعتراضی در مقابل دفتر سازمان ملل و در اعتراض به وضعیت اسفبار پناهندگان و عدم توجه سازمان ملل به مسائلمان داشتیم این اوباشان به ما حمله کردند. آنها بعضی از تظاهر کنندگان را دزدیدند. زمانی که من در پاکستان بودم یک از تن ایرانیان به قتل رسید. به هتل من چندین بار حمله کردند. زندگی برای پناهندگان ایرانی در پاکستان بهتر از ایران نبود. بوروکراسی پناهندگان را در شرایط مشکل و بلا حلی در پاکستان و ترکیه قرار میدهد. سازمان ملل تقاضای پناهندگی از پناهندگان را نمیپذیرد مگر اینکه آنها پس از ورود، خود را به پلیس محلی معرفی کنند. اما به محض این که پناهندگان خود را به پلیس معرفی کنند پلیس آنها را به جرم ورود غیر قانونی دستگیر میکند. پلیس میتواند آنها را بخاطر این جرم به ایران باز گرداند و یا زندانی کند. در چنین شرایط نامعقولی پناهندگان ممکن است هرگز نتوانند فرصت درخواست پناهندگی داشته باشند. این بی حرمتی واقعا عظیمی است. 


    با وجود اینکه من یکی از معدود افرادی بودم که از طرف سازمان ملل در پاکستان رسماً به پناهندگی پذیرفته شدم، اما تمام مدت در حال فرار و گریز بودم. ماموران رژیم ایران حتی به دفاتر سازمان ملل در پاکستان نیز نفوذ کرده بودند. بمحض اینکه پناهندگان آدرس خود را به مقامات سازمان ملل در پاکستان میدادند اماکن مسکونی آنان مورد حمله اوباشان قرار میگرفت. یک بار، فقط دو روز پس از این که آدرس هتل سکونت خود را به سازمان ملل دادم به آن هتل حمله شد. من توانستم که از طریق پشت بام فرار کنم اما اوباشان پسرم را دزدیدند و یک هفته او را نگه داشتند. بخاطر تبلیغات خصمانه و نامطلوب وسائل ارتباط جمعی در پاکستان، مردم پاکستان نظر بسیار نامساعدی نسبت به پناهندگان دارند. پناهندگان ایرانی در پاکستان از یک طرف مورد آزار و حمله پلیس و اوباشان و نفرت عمومی هستند و از طرف دیگر توسط شیادانی که وعده مدارک جعلی و ویزای کشورهای اروپایی را میدهند فریب خورده و دار و ندار خود را از دست میدهند. داستان تأسف‌بار و غم انگیزی است. من پناهندگان ایرانی بی چاره و نا امید بسیاری را در پاکستان دیدم. 

    از آنجا که ماندن در پاکستان برایم خطرناک بود و زندگیم در معرض تهدید بود تصمیم گرفتم که ریسک کنم و پاکستان را با پاسپورت کسی دیگر ترک کردم. من در ٢٤ آگوست سال ١٩٨٧ وارد لندن شدم و در فرودگاه تقاضای پناهندگی کردم. مرا به مدت ٤٨ ساعت بازداشت کردند و پس از تحقیقات آزاد شدم. وقتی که در بازداشت بودم مأمور از من سئوال کرد که چایی دلم میخواهد بخورم یا قهوه؟ چون فکر میکردم که دارد سربسرم میگذارد ساکت ماندم و فقط نگاهش کردم. لابد فکر کرد که به نوعی اختلال حواس دچارم. اما در واقع من مقصر نبودم تنها تصور من از بازداشتگاه، تجربه دهشتناکم از زندان های ایران بود. بنابراین من انتظار هیچ نوع رفتار انسانی را در حبس نداشتم. پس از دو ماه از ورودم من بطور رسمی به پناهنگی پذیرفته شدم. در حال حاضر در صدد سر و سامان دادن به وضع خود در این مملکت هستم. مشکل زبان، کمبود پول، عدم وجود خدمات مناسب و کافی برای پناهندگان از مشکلات عمده من از زمان ورودم به این مملکت هستند. تنها کمکی که تا به حال به من شده است از طرف دوستان ایرانیم در این مملکت بود. 


    * * *


     يدالله خسرو شاهی در چهارم فوريه ٢٠١٠  بر اثر سكته مغزى در لندن درگذشت.

  • کورش مدرسی - حزب کمونیست کارگری؛ جریانات و تناقضات درونی

    تاریخچه: این متن، پیاده شده سخنرانی کورش مدرسی در انجمن مارکس – حکمت لندن در روز شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤ برابر با ٣٠ ژوئیه ٢٠٠٥ است که تلخیص و ادیت شده است. فایل صوتی این سخنرانی در سایت انجمن مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنین در سایت کورش مدرسی (koorosh-modaresi.com) در دسترس است.


    حزب کمونیست کارگری؛ جریانات و تناقضات درونی

    سخنرانی در انجمن مارکس حکمت

    شنبه ۳۰ ژوِئیه ۲۰۰۵

    فهرست


        مقدمه

        فصل اول – متد

        فصل دوم – حزب کمونیست ایران دیداری مجدد

        فصل سوم – حزب کمونیست ایران: کنگره سوم، قبل و بعد: پایان جنگ ایران و عراق، فروپاشی بلوک شرق، کانون کمونیسم کارگری، ناسیونالیسم کرد و "سانتریسم" مارکسیسم انقلابی

        فصل چهارم – شروع سقوط کشورهای بلوک شرق، جنگ اول خلیج، تحرک ناسیونالیسم کرد، تعرض مجدد ناسیونالیسم کرد، جدائی از حزب کمونیست ایران و تشکیل حزب کمونیست کارگری

        فصل پنجم – حزب کمونیست کارگری

        فصل ششم – جنبش سرنگونی و پوپولیسم وارونه – دوره اول

        فصل هفتم – جنبش سرنگونی و پوپولیسم وارونه – دوره دوم

        توضیحات 


    رفقا!


    دو هفته پیش در سخنرانی ای که تحت عنوان "کمونیست ها و انقلاب" داشتم اشاره کردم که مجموعه سخنرانی هائی که در انجمن مارکس حکمت این دوره اعلام شده است یک مجموعه مرتبط با هم است. [1] این بحث ها معطوف به یک تبیین خاص است. یک تبیین خاص از کمونیسم کارگری و تاریخچه آن و بالاخره مثل هر بحث کمونیستی ای به روشن کردن نحوه دخالت و نحوه تغییر دنیا یعنی چه باید کرد کمونیست ها میرسد. بعدا در بحث انقلاب ایران و وظایف کمونیست ها و همچنین در بحث مربوط به وضعیت عراق به این نتیجه گیری ها و وظایف کمونیست ها خواهیم پرداخت. در بحث امروز هم مانند بحث قبل ناچارم نقل قول های مفصلی را ذکر کنم.


    ***


    مقدمه


    حدود یک سال از جدائی ما از حزب کمونیست کارگری ایران میگذرد. امروز باید مجددا به این تجربه بازگشت. در شلوغی دوران جدائی بسیاری از توجه به ابعاد مسئله و عمق اختلافات و دلایل این جدائی محروم ماندند. رهبری جدید حزب کمونیست کارگری با دیدن دورنمای شکست خود در پلنوم کمیته مرکزی، تمام مقررات و اصول حزبی را زیر پا گذاشت ، جدائی را اجباری کرد و بخش اعظم اعضای حزب را از دیدن حقیقت پشت این ماجرا محروم کرد. امروز با دور شدن از آن رویداد و با روشن شدن جنبه هائی از تمایزات ما، بعضا هیستری و غیر سیاسی گری در برخورد به این جدائی کاهش یافته است و میتوانیم در فضای آرام تری در مورد آن حرف بزنیم. بعلاوه، حزب کمونیست کارگری بدون ما هم یک حزب در صحنه سیاست ایران است، یک حزب مهم است که بخش اعظم جامعه هنوز آن را ادامه تاریخ گذشته میداند. ما باید نظرمان را در مورد آن روشن کنیم و باید به آن به پردازیم.


    به اعتقاد من رهبری جدید حزب کمونیست کارگری یک جریان بورژوائی و راست را در سیاست ایران نمایندگی میکند که امروز با وضوح بیشتری از خلال تاکتیک های آن میتوان دید. یک سال قبل وقتی ما این ادعا را کردیم بحث تحلیلی بود. امروز میتوان با فاکت آن را نشان داد.


    رهبران جدید حزب کمونیست کارگری خود را بعنوان مدافع انقلاب معرفی میکنند. در بحث "کمونیست ها و انقلاب" توضیح دادم که چنین پرچمی از نظر فکری یک پرچم قدیمی چپ سنتی و تماما پوپولیستی است و از نظر سیاسی و جنبشی در جدال سنت های اجتماعی ایران امروز بخش میلیتانت و رفرمیست در سنت ناسیونالیسم ایرانی طرفدار غرب را نمایندگی میکند.


    اساس بحث امروز این است که نشان دهیم که بحران در حزب کمونیست کارگری، به عکس توضیح رهبران جدید حزب کمونیست کارگری یک شبه و در نتیجه تغییر عقیده یا نظرات جدید کورش مدرسی به وجود نیامده است. چنین توضیحی در مورد هر تاریخی جعلی و غیر واقعی است. حزب کمونیست کارگری تاریخ دارد، همه ما، از نظر سنت فکری و تعلق جنبشی، شخصیت های آن تاریخ هستیم و گذشته و حالی داریم. نه ما بازیگر جدید صحنه حزب کمونیست کارگری بودیم و نه جریان چپ سنتی هپروتی و ناسیونالیست پرو غرب.


    این جریان که بعد از جدائی ما بر حزب کمونیست کارگری مسلط شد از همان ابتدای تشکیل حزب کمونیست کارگری در تاسیس این حزب و در پراتیک آن حضور داشته است. در همه مقاطع میشود آن را نشان داد. جریانی مستاصل و بی خط و بی حرف بود که اوضاع سیاسی ایران به آن حیات مجدد داد و در نتیجه از دست رفتن منصور حکمت تعادل قوای مناسب تری در حزب را در مقابل خط ما برای آنها فراهم کرد.


    در بحث "کمونیست ها و انقلاب" مضمون پوپولیستی، راست روانه و ناسیونالیستی "انقلاب انقلاب" کردن های رهبری جدید حزب کمونیست کارگری را تشریح کردم. در بحث امروز تاریخ کمونیسم کارگری را مرور میکنیم و نشان میدهیم که خط چپ سنتی در حزب کمونیست کارگری جریانی است که از همان ابتدا در این حزب بوده است. نه ما حکمتیست ها و نه این چپ سنتی هیچکدام به عقاید مان پشت نکرده ایم. نه از ما و نه از آنها کسی عقاید اش را تغییر نداده است و یا در عقاید منصور حکمت تجدید نظر نکرده است. هر دو طرف این دعوا حرف هائی را میزنیم که همیشه زده ایم. مستقل از جنبه هائی که با بلوغ ما و با رشد خود آگاهی ما تغییر میکند، من همین حرف هائی که امروز میزنم را لااقل در پانزده سال گذشته زده ام و حمید تقوائی هم همین حرف های امروز اش را طی همین مدت زده است. عقاید ما طی این دوران مکتوب هست. میتوان به آنها مراجعه کرد.


    در بحث امروز نشان خواهیم داد که کمونیسم کارگری بستر مشترکی بود که در آن جریان های مختلفی حضور داشتند. منصور حکمت نماینده یکی از جریانات درون کمونیسم کارگری است. حزب کمونیست کارگری ایران از روزی که تشکیل میشود خصلت ائتلافی دارد و ما از همان بدو تشکیل حزب به این واقعیت آگاه بودیم و منصور حکمت مکرر به آن اشاره میکند. کسانی این خصلت ائتلافی را نمی بینند تمایز خط حکمت با بستر اصلی حزب کمونیست کارگری را درک نمیکنند. کسی که این تمایز را نمی بیند نقد دائم منصور حکمت به واقعیت موجود حزب کمونیست کارگری و اصرار او بر این امر که این حزب روی خط او پیش نمیرود را درک نمیکند.


    به اعتقاد من تحولی که در حزب کمونیست کارگری اتفاق افتاد تحول اجتناب ناپذیری بود و اگر خود منصور حکمت هم بود این تحول اتفاق می افتاد. البته نتیجه آن و اینکه کدام سنت در حزب کمونیست کارگری دست بالا را پیدا میکرد قطعا متفاوت میبود؛ اما دینامیسم سیاسی جامعه تقابل را اجتناب ناپذیر میکرد. در پلنوم چهاردهم که آخرین جلسه کمیته مرکزی ای بود که منصور حکمت در آن شرکت داشت [2] (پلنوم چهاردهم کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری) شروع این پروسه دوری و جدائی را میبینید.


    بعلاوه این بحث مهم است چون رهبری جدید حزب کمونیست کارگری رسما دارد تاریخ این حزب را روتوش و جعل میکند. حوادث و رویدادها را قلب میکنند، جایگاه و نقش آدم ها و سیاست ها را تغییر میدهند، و بالاخره حتی بیوگرافی سفارشی برای منصور حکمت نوشته اند [3] که "اتفاقا" هیچ یک از شخصیت های مهم در زندگی سیاسی و بعضا شخصی او در آن حضور ندارند. جای همه اینها را تیم حمید تقوائی – آذر ماجدی و علی جوادی گرفته است. تاریخی از حزب کمونیست کارگری و تصویری از منصور حکمت بدست میدهند که به اندازه تاریخ مختصر استالین و تصویری که از لنین میدهند سفارشی و جعلی است.


    ***


    فصل اول – متد


    بحث را باید از متد برخورد حزب کمونیست کارگری به بحران شروع کرد. یک اختلاف اساسی ما حکمتیست ها با جریان چپ سنتی و یک ویژگی مهم مارکسیسم در همین روش و متد برخورد است. در تمایز با کل سنت ضد مارکسیستی چپ که مثلا شکست انقلاب روسیه و یا وقایع چین بعد از مائو و یا تحولات سیاسی در احزاب مختلف را با توسل به مفاهیمی نظیر تجدید نظر طلبی (رویزیونیسم)، "راست روی" و کلا فعل و انفعالات فکری و ذهنی انسانها توضیح میدهد، مارکسیسم بطور اعم و مارکسیسم منصور حکمت بطور اخص بر ضرورت درک تحولات سیاسی و اجتماعی بر بستر سنت ها و افق های اجتماعی تاکید میکند. بحث ما در مورد شکست انقلاب در روسیه و یا انقلاب سال ٥٧ ایران و غیره درست از همین سر با کل بحث چپ متفاوت بود و هست. اتکا به کاراکتر های نماینده خیر و شر، مومن و کافر، وفادار و خائن، آدم خوب و آدم بد و کلا ذهنیت شیر یا خطی و سیاه و سفید برای توضیح تاریخ به قدمت خود تاریخ است. تاریخ را با اتکا به روایت در مورد احوال شخصی افراد، جنگ و جدل های "شخصیت ها" نمیتوان توضیح داد. این کار رایج ترین عامیگری است. نمیتوان تاریخ انقلاب روسیه را با دعوا های تروتسکی، استالین و لنین و غیره توضیح داد. این روش غیر ماتریالیستی و غیر مارکسیستی است.


    در متد برخورد به تاریخ حزب کمونیست کارگری، مثل هر تاریخ دیگری، باید اصول ماتریالیستی و مارکسیستی را مبنا قرار داد.


        ١ - تاریخ یک پروسه یا پدیده پیوسته است. تاریخ جامعه و تاریخ هر جریانی پدیده های پیوسته ای هستند. تاریخ جامعه یا تاریخ یک جریان ناگهان قطع نمیشود، ناگهان شروع نمیشود، و خلق الساعه در آن اتفاق بدون سابقه ای روی نمیدهد. تاریخ بر این اساس حرکت نمیکند که گویا یک نفر (یا چند نفر) ناگهان عقیده شان را عوض میکنند و یا در عقاید شان تجدید نظر میکنند و مسیر تاریخ را تغییر میدهند. تاریخ بستر رودروئی جنبش های اجتماعی است و تغییر عقیده و یا نظر تنها بر متن این تاریخ میتواند نقش مهمی بازی کند. همانطور که علت شکست انقلاب روسیه خلق و خوی استالین و یا تجدید نظر او در سیاست حزب بلشویک نبود بلکه در تقابل جنبش هائی که در حزب سوسیال دمکرات روسیه همزاد هم بودند و تاریخی داشتند یکی (ناسیونالیسم روس) دست بالا پیدا میکند، در تاریخ حزب کمونیست کارگری هم تقابل، تقابل جنبش هائی است که تاریخ و سابقه دارند. اگر این حکم را مبنا قرار ندهیم اتفاقات تاریخ از یک طرف به نظر تماما اتفاقی و تصادفی (Random) می آیند و از طرف دیگر در برای جعل تاریخ و دلبخواه تاریخ تراشیدن باز میشود. تاریخ بورژوائی مملو از چنین تاریخ تراشی دلبخواه است. در سنت چپ این برداشت از تاریخ، که هنوز هم رایج است، جریانات چپ را نسبت به جهت و منطق رویداد های تاریخ در کوری و بی قانونی مطلق نگاه میدارد. در نتیجه در تلاطمات تاریخی تنها مکانیسم دفاع و حفظ خود اتکا به ایدئولوژی، تزکیه نفس، "انتقاد و انتقاد از خود" دائم برای دفع نفوذ ایده های "شیطانی بورژوائی" در افکار مومنین پرولتر و بالاخره روی آوری به انقلابات ایدئولوژیک میشود. اگر همه اینجا نشسته ایم و پس فردا فلانی ممکن است ناگهان "رویزیونیست" یا "راست" شود چاره ای جز کنترل دائم ایدئولوژیک همدیگر را نداریم. راهی جز خم و راست شدن در مقابل دیوار ندبه با کتاب سرخ در دست نداریم. بعلاوه این روش باعث میشود که نا امنی مطلق بر سازمان مورد بحث حاکم شود چون هر کس میتواند ادعا کند که اختلاف نظرش با فرد دیگر بر اساس تغییر ایدئولوژیک یا عقیدتی طرف است و به او یک مهر راست یا رویزیونیست بزند. تاریخ چپ سنتی مملو از این نوع رویداد ها است. جدا کردن رویداد های اجتماعی و سیاسی از پیوستگی تاریخی آنها علاوه بر اینکه ناتوانی تاریخ نگار در درک منطق حرکت اجتماعی و تاریخی را نشان میدهد، راهی جز عرفان و راه حل های عرفانی – ایدئولوژیک ندارد که ارائه کند. از کجا معلوم است که اگر فردا شما حکومت را گرفتید مردم را به بند نمی کشید؟ اگر حالا هم تعهد بدهید در این سیستم ممکن است فردا شیطان بورژوازی در بدنتان حلول کند، رویزیونیست شوید! جز یک سیستم انگیزاسیون عقیدتی "ضمانتی" نیست.


        تاریخ یک پدیده پیوسته است ناگهان قطع نمیشود و ناگهان از جای دیگری شروع نمیشود. تاریخ استالین با تاریخ عقاید و خلقیات او شروع نمیشود. اگر استالینی را در تاریخ روسیه میبینید به این دلیل است که سنت و افق ناسیونالیسم روسی وجود دارد که او پرچمدار آن میشود. این ناسیونالیسم در جامعه روسیه یک سنت زنده است و در حزب سوسیال دمکرات روسیه یک سنت است. این سنت قابل رد یابی و قابل مشاهده است. مسئله این است که کمونیسم تکلیف خود را با این سنت ناسیونالیسم روس در ابعاد اجتماعی و اقتصادی روشن نکرده است. مسئله افکار استالین نیست. مسئله این است که بلشویسم پدیده ممزوجی با ناسیونالیسم روس است.


        در رابطه با رویداد های امروز حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت و جدائی ما باید "فیلم را به عقب برگردانیم". باید به دوره خود منصور حکمت برگردیم. وجود یک جدال یا بهتر بگویم وجود مقاومت در حزب کمونیست کارگری در مقابل خطی که منصور حکمت نمایندگی میکرد یک فاکت تاریخی است. خود منصور حکمت بارها به آن اشاره میکند. در کنگره سوم حزب در باره آن به صراحت حرف میزند و در پلنوم ١٤، یعنی آخرین پلنومی که منصور حکمت در آن شرکت دارد، رسما اعلام میکند این حزب روی خط او نیست. سوال اساسی این است که این کشمکش بر سر چه بود و بر سر آن چه آمد؟ بعد از منصور حکمت ادامه یافت؟ تمام شد؟ چگونه؟ چگونه بعد از مرگ حکمت ناگهان آن جدال تمام میشود، تاریخ قطع میشود و ناگهان جدال جدید و تاریخ جدیدی شروع میشود؟ توافق با چنین روالی در تاریخ ضد مارکسیستی و علیه اساسی ترین تزهای کمونیسم منصور حکمت است. تاریخ یک پروسه پیوسته است. رویداد های بعد از مرگ حکمت به ناچار ادامه رویداد های قبل از مرگ او هستند.


        در کنفرانس تاسیس حزب حکمتیست هم به این تاریخ مشترک اشاره کردم و گفتم که مسئله ما فقط فهمیدن فاصله مان با رهبران جدید حزب کمونیست کارگری و کاری که در این دوره آخر کردند نیست. این کاری بسیار ساده است. مسئله کلیدی برای حزب حکمتیست فاصله گرفتن از یک سنت و از یک بستر مشترک با این جریان است. این فاصله گرفتن تنها با شناختن این بستر مشترک ممکن است و تشخیص این تمایز برای ما و برای پیش رفتن ما نهایت اهمیت را دارد.


        بحث من اینجا درباره افراد نیست. اگر اینجا و آنجا به افراد اشاره میکنم برای بدست دادن نمونه است و از این سر است که بالاخره این افراد هستند که خط و خطوط مختلف را نمایندگی میکنند. اتفاقا میخواهم نشان دهم که مشکل امروز حزب کمونیست کارگری این نیست که گویا عده ای عقیده شان را تغییر داده اند و یا این حزب گویا انحراف عقیدتی دارد. با انحراف عقیدتی هیچ رویداد سیاسی را نمیتوان توضیح داد. رهبری جدید حزب کمونیست کارگری انحراف عقیدتی و یا تجدید نظری در کمونیسم کارگری را نمایندگی نمیکند. خودش قائم به ذات یک سنت و افق بورژوائی است که در بستر کمونیسم کارگری وجود داشته است.


        به طریق اولی موضوع این بحث افشاگری در مورد کارهای شنیعی که این چپ سنتی علیه ما در این دوره کردند و یا ترور شخصیتی که راه انداختند نیست. موضوع تاریخ یک افق، تاریخ یک امید، تاریخ یک حرکت برای دنیای بهتر است. متضرر و قربانی اصلی در این میان امید مردم به کمونیسم و امید به امکان پذیری پیروزی دنیای بهتر بود. متضرر اصلی در این میان جامعه ایران و طبقه کارگر بود که یک ابزار مهم، یک امید و یک امکان برای سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی را از دست دادند. آن امید از میان رفت و آنجائی هم که بعضی هنوز به آن آویزان هستند خط حاکم بر حزب کمونیست کارگری ایران آنها را به لشگریان بی جیره و مواجب "هخا"، "الحواز"، "ترک پرست ها" و غیره تبدیل کرده است [4]. تراژدی این است. باید از این زاویه اجتماعی و جنبشی به مسئله نگاه کنیم و بحث امروز هم همین هدف را دارد.


        حزب کمونیست کارگری و رهبری جدید آن در انقلابی که در ایران در حال شکل گیری است جناح چپ ناسیونالیسم طرفدار غرب را نمایندگی میکند. به اعتقاد من شرط اینکه طبقه کارگر و کمونیست ها بتوانند در انقلاب آتی ایران صف مستقل را تشکیل دهند و واقعا انقلاب آتی ایران را به یک انقلاب سوسیالیستی تبدیل کنند این است که ماهیت اجتماعی و جنبشی خط جدید حزب کمونیست کارگری را بشناسند و تمایز خود را از این سنت بدانند. این ما را به تز دوم میرساند.


        ٢ - تاریخ جامعه، تاریخ مبارزه مکاتب و عقاید نیست، تاریخ مبارزه طبقاتی است که از کانال رو در روئی و کشمکش سنت های و گرایشات اجتماعی و سیاسی بروز میکند و افکار و عقاید بر این متن معنی میشوند.


        اگر این را نبینید ناچار میشوید برای توضیح تاریخ به افکار و خصوصیات افراد و توطئه ها و زد و بند ها متوسل شوید. نمی بینید آنچه که در روسیه پیروز شد نه "استالینیسم" بلکه ناسیونالیسم عظمت طلب روس بود که اتفاقا حزب بلشویک ناقل آن بود و حتی تروتسکی هم در همان چارچوب سنتی محبوس بود. با این تز مارکس است که میتوان فهمید چرا بعضی از احزاب رشد میکنند و بعضی نمیکنند. این تفاوت جامعه شناسی سیاسی مارکس با کتب درسی جامعه شناسی دانشگاهی است که گرفتن و نگرفتن کار احزاب سیاسی را تماما به یک لاتاری تبدیل کرده اند. 


    این متد در مورد همه پدیده های اجتماعی و تاریخ احزاب سیاسی درست است. ما تاریخ اختلافات حزب بلشویک و تاریخ اختلافات حزب کمونیست ایران را با این متد توضیح دادیم تاریخ حزب کمونیست کارگری را هم باید با همین متد توضیح دهیم.


    حزب کمونیست کارگری را هم باید بر متن تاریخ اش نگاه کرد. اگر کسی هم این تاریخ را نمیداند باید سراغ این تاریخ برود و کشمکش سنت ها و ترند های سیاسی و اجتماعی در آن را سراغ بگیرد. توضیح اینکه جدائی در حزب کمونیست کارگری با اینکه "ناگهان" کورش مدرسی "راست شد" و قصد کرد با بورژوازی ائتلاف کند پوچ و در تناقض با واقعیت و مخالف ابتدائی ترین درک از مارکسیسم و خط حکمت است. این حکم در مورد سیاست های طرف مقابل هم ما هم درست است. بدین معنی که آنها هم در این حزب تاریخی دارند. آنها هم در عقاید خود تجدید نظری نکردند. همین بودند که اکنون هستند، گیرم که در شرایط متفاوت سیاسی و اجتماعی.


    بحث من این است که نه حمید تقوائی، نه آذر ماجدی، نه علی جوادی، نه اصغر کریمی در ارادت شان به منصور حکمت تجدید نظری نکرده اند. مسئله این است که قبلا هم همین نظرات امروز را داشتند. تصور شان از مارکسیسم و خط حکمت همین بوده است. "پیچ و خمی" که به کمونیسم کارگری میدهند از نیاز های افقی و سنتی نتیجه میشود که قطب نمای آنها است. بعدا توضیح میدهم که حزب کمونیست کارگری بستر مشترک نظرات حکمت با این نظرات بود. بعلاوه حتی اگر اینها هم در عقاید خود تجدید نظر کرده باشند باید این تغییر در متن تاریخ حزب قرار دهید و این تاریخ را در متن تحولات اجتماعی و سیاسی جامعه بگذارید و ضرورت این تغییر را نشان دهید. با فردی و شخصی کردن تاریخ از سر مصلحت سیاسی روز نمیشود چیزی را توضیح داد.


    این متد یک پایه اساسی تفاوت مارکسیسم انقلابی با کمونیسم کارگری است. بخش مهم کتاب "تفاوت های ما" منصور حکمت معطوف به باز کردن این تمایز متدیک است. به این معنی است که میگوئیم مارکسیسم انقلابی یک جریان مکتبی است و به تاریخ چپ سنتی تعلق دارد و کمونیسم کارگری یک جریان اجتماعی و جنبشی که از کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست در نقد همین چپ شروع میشود.


    عجیب نیست که اختلاف ما با رهبری جدید حزب کمونیست کارگری در توضیح چه گذشت آن حزب از همینجا شروع میشود. ما فکر نمی کنیم که مبارزه سیاسی بر سر یا حول ارتداد و ایمان یا مارکسیسم و رویزیونیسم شکل میگیرد. اتفاقا یکی از نقطه های شروع نظری بحث های کمونیسم کارگری از جدل بر سر اینکه رویزیونیسم چیست در میگیرد.


    در حوالی کنگره دوم حزب کمونیست ایران در سال ١٣٦٥ بحثی حول بازنویسی برنامه بعد از تثبیت شکست انقلاب ایران شروع میشود و یکی از مسائل مورد بحث در مورد رویزیونیسم است و اینکه رویزیونیسم را چگونه باید توضیح داد.


    منصور حکمت در سمینار کمونیسم کارگری در سال ٢٠٠٠ میگوید:


    "از نظر فکری یکی از رگه‌های اصلی بحث کمونیسم کارگری، یکی از مسائلی که دریچه‌ای بود به بحث کمونیسم کارگری، بحث ارزیابی ما از رویزیونیسم بود. اگر یادتان باشد در حوالی کنگره ٢ (حزب کمونیست ایران) بحث اینکه باید برنامه حزب را بازسازی کرد، آنهائی که در حزب کمونیست ایران بودند میدانند، و تجدید نظر در برنامه حزب و برنامه دیگری باید بنویسیم و آن یکی دیگر بدرد نمیخورد.


    در توجه به برنامه حزب، یک بند مهم آن، بند رویزیونیسم، خیلی حساس بود. رویزیونیسم چیست؟ آن چیزی که در بحث ما بخصوص برجسته شد، این بود که جنبش چپ رویزیونیسم را تا به حال به عنوان ارتداد از نظریات، ارتداد از مکتب به آن نگریسته است. رویزیونیست، یعنی اینکه در یک چیزی ریوایز (revise) کرد، رویزیونیست کسی است که در یک حرفهائی، در یک احکامی که گویا حقیقت دارند، و حقانیت دارد و به یک معنی مقدس است، تجدید نظر میکند. ما به این میگوئیم رویزیونیست. رویزیونیستها را مجبور بودیم بشماریم، روسی، چینی، خروشچفی، و رویزیونیسم پوپولیستی. به هر کسی که قرار بود یک چیز بدی بگوئی یک رویزیونیست به او بگوئی. و این رویزیونیسم را محکوم کنی! به عنوان ارتداد از عقیده! و خود کلمه مرتد به مقدار زیادی در جنبش کمونیستی به کار رفته است اگر دقت کنید. فلانی مرتد است! مرتد یعنی چی؟ مگر این دین است؟ ارتداد از عقیده را میگفتند رویزیونیسم.


    اولین جائی که متوجه شدیم این کمونیسم ما با این بحث فرق دارد، در تبیین ما از رویزیونیسم بود . اگر این ارتداد از عقیده است، سؤالی که هست این است چرا ارتداد پیدا میکنند از آن عقیده؟ چه منفعتی، چه منفعت واقعی پشت آن ارتداد از عقیده هست؟ فرقی که ما در تبیین مان داشتیم این بود که ما از مقوله رویزیونیسم گذشتیم و رسیدیم به مقوله کمونیسم بورژوائی. گفتیم علت اینکه در تئوری تجدید نظر میشود، برای این است که یک منفعت اجتماعی آن را ایجاب میکند. اگر شما به فرض قرار است تز دیکتاتوری پرولتاریا را بگذارید کنار، برای این است که آن تئوری بدردت نمیخورد و وجودش دست و بالت را میبندد. یک جنبشی، یک پدیده‌ای در جامعه باید باشد که به آن تز و حکم احتیاج ندارد یا احتیاج دارد که تغییرش بدهد، وگرنه چه لزومی دارد یک نفر روز روشن پاشود برود در فلان تز مارکسیسم تجدید نظر کند؟ متوجه شدن به اینکه کمونیستها به آن احکام مارکسیستی تجدید نظر میکند این است که به آن تجدید نظر احتیاج دارد. و در نتیجه به خاطر اینکه منفعت اجتماعی ای را دنبال میکند که آن حکم مزاحمت برایش ایجاد میکند، با آن حکم سازگار نیست، این به نظر من برای ما گام بلندی بود.


    برای اینکه ما را تازه برد به یک سطحی از مانیفست. مانیفست را که میخوانید، میبینید مارکس و انگلس آخرش میرسند به سوسیالیسم های غیرکارگری. سوسیالیستها و کمونیستها، ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی، سوسیالیسم فئودالی را بحث میکنند. به آنها نمیگویند در چیزی تجدید نظر کرده اند، میگوید سوسیالیسم برایش پوششی است ..."


    و ادامه میدهد


    " بنابراین اولین وجه تمایز ما که از ابتدای بحث رویزیونیسم وارد آن شدیم این بود که کمونیسم بورژوائی کمونیسم بورژوائی است و برای توضیح کمونیسم کارگری اول باید محتوای طبقاتی متفاوت خودت را و آرمانها و ایده‌آلهایت را برای جامعه‌ای که میخواهی بسازی با قطب مقابل باید روشن کرده باشی. تفاوت کمونیسم کارگری با کمونیسمهای مکتبهای دیگر مکتبی نیست در درجه اول، اجتماعی است."


    و


    " ... کمونیسم کارگری. اجتماعی جنبشی به چه معنا؟ به این معنی که اهداف اجتماعی متفاوتی را دنبال میکند، و بخش اجتماعی متفاوتی را سازمان میدهد. به همین دلیل ساده! اگر شما یک جنبشی دارید که روی دوش بخش اجتماعی متفاوتی قرار است ساخته بشود، و قرار است اهداف اجتماعی متفاوتی را متحقق بکند، شما جنبش متفاوتی دارید. همین را هم باید به آن بگوئی. کمونیسم کارگری یک جنبش متفاوت از کمونیسم واقعا موجود است." [5]


    کمونیسم کارگری در مورد پوپولیسم هم از همان ابتدا همین را میگوید. در همین سمینار حکمت در مورد پوپولیسم میگوید:


    "بحث اینکه اینها جنبشهای طبقات دیگر هستند در درون اتحاد مبارزان همیشه بوده و موج میزد. ما پوپولیسم را جنبش خرده بورژوائی میدانستیم، ولی فکر میکردیم پوپولیسم خرده بورژوائی اندیشه‌ای است مسلط بر جنبش کمونیستی ایران . آن چیزی که بحث کمونیسم کارگری میآورد، این است که اینطور نیست. این خود جنبش خرده بورژوائه است و اگر تو آنجا بایستی تو هم جنبش خرده بورژوائی هستی. این بحث حرف و عمل دقیقا همین را به همه میگوید. که اگر ما داریم این کارها را میکنیم خود خرده بورژوائه هستیم، اینطور نیست که ما کمونیست هائی فعلا موقتا مشغول یک کار دیگر هستیم! این جنبش خرده بورژوائی است اگر موضوع کارش طبقه کارگر نیست، موضوع کارش انقلاب پرولتری و سوسیالیسم نیست، و تبلیغ و ترویج دائمیش به میدان آوردن آن طبقه نیست" [6]


    میگوید در بحث "فاصله میان حرف و عمل" (که در بهار ٦٣ از جانب منصور حکمت در کردستان مطرح شد) در واقع مسئله این است که عملی که از آن صحبت میکنیم، عمل یک جنبش دیگر است و نه بدفهمی جنبش خودمان . و تا وقتی که جنبشی که "عمل میکند" را در تمام قامت آن نشناسید نقد شما در محدوده همان جنبش باقی میماند. اگر این جنبش را بشناسید و اگر بدانید مثلا جنبش و افق و سنت ناسیونالیستی را بشناسید میتوانید آنرا پیش بینی کنید و خود را برای رودروئی با اشکال جدید آن از جمله با پوپولیسم آماده کنید. با این شناخت است که متوجه میشوید که هر وقت جامعه به حرکت در آید بر اساس ناسیونالیسم مطرح در آن دوره پوپولیسم مربوطه هم خواه نا خواه قدم به میدان خواهد گذاشت . در نتیجه قادر خواهید بود که صف تان را در مقابل آن محکم کنید. در نتیجه میتوانید دخالت کنید و صف طبقه کارگر را در مقابل آن خودآگاه و متشکل کنید. در نتیجه میتوانید انقلاب کمونیستی تان را سازمان بدهید. بحث در مورد شوروی هم همین بود. میگفتند استالینیسم باعث این وضع شده است. دیکتاتوری حزب بجای دیکتاتوری طبقه نشست و سایر اشکال نقد هائی که با توجه به عدم شناخت از افق جنبش ناسیونالیستی روس در عرصه اقتصاد در چارچوب همین افق بورژوائی و دمکراتیک باقی میمانند. بحث کمونیسم کارگری این بود که در مقابل جامعه شوروی یک افق سوسیالیستی (که لنینیسم آن را نمایندگی میکرد) و یک افق ناسیونالیستی عظمت طلب و رفرمیست روسی (که بلشویسم و منشویسم بدنه اصلی حزب بلشویک آن را نمایندگی میکرد) قرار داشت. این ناسیونالیسم دوست داشت روسیه از عقب ماندگی بیرون بیاید، صنعتی شود، به اروپا به پیوندد، دست مذهب و فئودالیسم را کوتاه کند، متمدن و مدرن شود و درجه ای از رفاه بر آن حاکم شود. در دوره تعیین تکلیف بعد از تثبیت حکومت بلشویک ها دولت و حزب تماما افق ناسیونالیستی را انتخاب کردند. بحث های استالین، تروتسکی و کل رویداد های آن دوره را این انتخاب جنبشی ضروری میکند و نه به عکس. مشروطه خواهان و کادت ها در روسیه همین را آگاهانه تر از بلشویک ها و منشویک ها میخواستند و درست به همین دلیل تقریبا دسته جمعی پشت استالین و سیاست ها او رفتند. بحثم این است که از سر مکتب نمیشود سراغ تحولات جامعه رفت باید از سر جنبش ها و تاریخ کنکرت آنها سراغ این مسائل رفت.


    ما از ابتدا با همین متد به اختلافات داخلی حزب کمونیست کارگری برخورد کردیم. در بیانیه ای که تحت عنوان "در باره بحران کنونی حزب کمونیست کارگری ایران و ...." از طرف ٢١ نفر از اعضای کمیته مرکزی در ١١ اوت ٢٠٠٤، قبل از جدائی ما از حزب کمونیست کارگری ایران منتشر شد ما بر همین اصل تاکید کردیم. بیانیه میگوید:


    "آنچه که در حزب کمونیست کارگری در حال رشد است، رعد و برق در آسمان بی ابر نیست. این وضع از تجدید نظر در عقاید افراد، به چپ و به راست رفتن اعضای رهبری حزب و یا از خلقیات و سوء نیت آنها ناشی نمیشود. از جانب بخشی از رهبری حزب در توضیح وضعیت کنونی حزب یک تبیین بغایت ضد مارکسیستی بدست داده میشود که گویا این وضع از "ارتداد" یک فرد – کورش مدرسی – ناشی شده است. ... در این راه رفقا به عقب مانده ترین شیوه ها و شیطان سازی های مائویستی و تقلید ناشیانه متد های انقلاب فرهنگی چین متوسل میشوند. جدال در حزب به جدال میان "راست" و "چپ" جعلی نسبت داده شده است که ناگهان در حزب سر بر آورده است. پلاتفرمی برای "راست" و "چپ" اختراع شده است که تماما ساختگی و جعلی است.


    این متد ضد مارکسیستی در تحلیل و تبیین سیاسی مورد نقد دائمی کمونیسم کارگری بوده است. یکی از درافزوده های بارز منصور حکمت به تئوری مارکسیسم نقد این سوسیالیسم عرفانی در بررسی تجربه شکست سوسیالیسم در روسیه است. در مقابل همه مکاتب سنتی چپ منصور حکمت بجای متمرکز کردن نقد بر انحرافات فکری یا شخصیتی افراد، نقد را به تقابل کشمکش های سنن اجتماعی موجود در تاریخ حزب بلشویک و در جامعه روسیه متکی کرد. کشمکش هائی که در تمام طول تاریخ حزب سوسیال دمکرات روسیه و در سنت سیاسی و اجتماعی اعتراض به تزاریسم قابل مشاهده است.


    حزب کمونیست کارگری ایران را هم درست باید با همین روش تبیین کرد و باید با همین خط کش اندازه گرفت. اختلافات در این حزب و موقعیت کنونی را باید بر متن تاریخ همین حزب نگاه کرد. راست، چپ، کمونیسم کارگری و یا چپ سنتی یک شبه در هیچ حزب و سازمانی ظاهر نمیشوند. سیر حرکت حزب کمونیست کارگری یک مسیر پیوسته است." [7]


    با این متد باید سراغ تاریخ حزب کمونیست کارگری و تناقضات درونی آن رفت.

    فصل دوم – حزب کمونیست ایران دیداری مجدد


    اگر بخواهیم جریانات درونی حزب کمونیست کارگری ایران را بشناسیم باید به حزب کمونیست ایران برگردیم. بخش مهمی از سنت های درون حزب کمونیست کارگری از حزب کمونیست ایران به ارث رسیده اند. حزب کمونیست ایران خود محصول یک انقلاب بزرگ در ایران است که نقطه شروع خوبی برای بحث ماست.


    تشکیل حزب کمونیست ایران محصول انقلاب ٥٧ در ایران بود و در نتیجه این حزب نه تنها از نظر فکری بلکه از نظر سنت اجتماعی نیز صف بندی های چپ در انقلاب ٥٧ را منعکس میکرد. جامعه ایران در سال ۵٧ در یک بحران انقلابی به حرکت در آمد. همراه با این بحران سنت های اجتماعی مختلف جلو آمدند و افق و راه خود را در مقابل جامعه قرار دادند. این سنت ها از اسلامی تا لیبرال و از ناسیونالیست تا چپ تلاش کردند که جامعه را به سمتی که مورد نظرشان بود سوق دهند. حزب کمونیست ایران انعکاس، محصول یا نماینده رادیکال ترین سنت چپ در متن این انقلاب بود.


    از جانب دیگر کمونیسم کارگری محصول یا انعکاس شکست انقلاب در ایران است. یا درست تر بگویم از اینجا شروع میشود. یکی از پایه های مهم کمونیسم کارگری انعکاس شکست انقلاب ٥٧ و سوالاتی است که در مقابل ما قرار میگیرد. از جمله اینکه انقلاب ٥٧ تمام شد اما انقلاب بعدی چیست؟ کی است؟ تا آنوقت چه باید کرد؟ چرا کمونیست ها شکست خوردند؟ چرا ما شکست خوردیم؟ چرا در حالی که ما که در کردستان کمونیست ها و انسان های آزادیخواه و شرافتمند را جذب کرده بودیم، حول یک پرچم انسانی سازمان داده بودیم و متکی به تئوری مارکس و انگلس و لنین بودیم از یک جریان مذهبی که به خرافه و تئوریزه کردن جهالت متکی بود و به زور سرباز گیری میکرد شکست خوردیم؟ چرا ما که سمبل آزادی خواهی و عدالت جوئی بودیم در مقابل جریان اسلامی که جامعه را مختنق میکند، طبقه کارگر را سرکوب میکند، کمونیست ها را قتل و عام میکند، زنان را به اتباع درجه سوم تبدیل میکند نتوانستیم مقاومت پیروزمندی بکنیم؟ منصور حکمت هم در سمینار های کمونیسم کارگری در سال ٨٩ و ٢٠٠٠ درست از همین چرا ها شروع میکند. به هر صورت، کمونیسم کارگری متعلق به دوره ای است که در آن پایان انقلاب ٥٧ مسجل میشود. بقول حکمت:


    "از نظر تاریخی شروع بحث کمونیسم کارگری برمیگردد به پایان دوره انقلاب در ایران و وقتی که عملا بحث سازمان دادن یک انقلاب دیگر، ولی چه انقلابی، مطرح میشود و آن بحث انقلاب طبقه کارگر و سازماندهی خود طبقه کارگر" [8].


    انقلاب ٥٧ ایران اتفاق مهمی بود. به این دلیل که در ایران اولین بار بود که در یک جامعه کاپیتالیستی تحرک انقلابی شروع شد و تضاد ها و تناقضاتی که این تلاطم انقلابی را بوجود آورد تضاد ها و تناقضات یک جامعه بورژوائی بود. در انقلاب ١٩١٧ روسیه مسئله دهقانی مهم بود. در کشورهای دیگر بخصوص در خاورمیانه و آسیا ما با تحولاتی روبرو هستیم که یک محرکه مهم آنها مبارزه با عقب ماندگی های جامعه ماقبل سرمایه داری نظیر مسئله دهقانی یا مسائل مربوط به جنگ های استقلال طلبانه و غیره بود. انقلاب ٥٧ ایران اساسا محرکه خود را از جمعیت شهری و جامعه کاپیتالیستی نسبتا پیشرفته میگرفت. درست به همین دلیل انقلاب ٥٧ ایران همراه خود طبقه کارگر را به عنوان یک نیروی اجتماعی و سیاسی به میدان آورد. و به همراه به میدان آمدن طبقه کارگر. انعکاس به میدان آمدن طبقه کارگر را می توان در میدان پیدا کردن افق ها و سنت های سیاسی و اجتماعی رادیکال تر در جامعه دید. چپ در جامعه میدان پیدا میکند و با استقبال روبرو میشود.


    سال ٥٧ بحران در جامعه سرمایه داری ایران بلاواسطه رابطه کار و سرمایه را به روی میز جامعه انداخت و کل چپ هر کدام از زاویه خود شروع به پاسخ دادن به این رابطه و سوالات ناشی از آن کردند. کسانی که انقلاب ٥٧ ایران را تجربه کردند میدانند که یک مشخصه آن دوره شکل گیری اجتماعات متعدد کارگری – روشنفکری چپ بود. اگر در خیابان در دفاع از مارکس و در توضیح رابطه کار و سرمایه خوب حرف میزدید دیر یا زود یک کارگر پیشرو دست شما را میگرفت از شما میخواست که همراه او به کارخانه یا محله اش بروید و برای کارگران در این مورد حرف بزنید. طبقه کارگر همراه خود سوسیالیسم و در نتیجه مارکس و مارکسیسم را به میدان میکشد این اجتناب ناپذیر است.


    اما ایده های نیروی چپی که در این متن به جلو صحنه آمد بود لزوما ربطی به مارکس نداشت. این نیروی چپ فکر میکرد که مشکل جامعه ایران نوعی وابستگی به امپریالیسم است. این برداشت را در قالب تز سرمایه داری وابسته، تز نیمه فئودال – نیمه مستعمره و غیره توضیح میداد. این چپ در اشکال تمایز زیادی میان انقلاب جاری و پیروزی آن با سوسیالیسم نمی داد. سوسیالیسم برایش همان استقلال از امپریالیسم به اضافه دولت رفاه بود. در نتیجه فکر میکرد که میتواند با همین انقلاب که هنوز به سوسیالیسم مرتبط نشده سوسیالیسم را متحقق کرد. این چپ سرنگونی رژیم شاه را در یک انقلاب آزادی خواهانه همان سوسیالیسم میدانست. چپ در نهایت یک نیروی ضد رژیمی بود و برای او سوسیالیسم هم در نهایت همین ضدیت با رژیم بود. این چپ متوجه نبود که "عقب ماندگی ها"ی جامعه نه ناشی از امپریالیسم بلکه ناشی از مقتضیات تولید و باز تولید سرمایه داری در ایران است. این پوپولیسم پرچم سیاسی و آرمانی ناسیونالیسم میلیتانت طرفدار دولت رفاه است.


    پوپولیسم در انقلابی که سوالات خود را از تناقضات جامعه سرمایه داری میگرفت ناتوان بود. مارکسیسم انقلابی اتحاد مبارزان کمونیست تناقضات فکری این پوپولیسم را به نقد کشید. اما مارکسیسم انقلابی تنها یک جریان فکری ضد رویزیونیستی و ضد پوپولیستی بود واز نظر سنت اجتماعی در چارچوب همان جنبش اجتماعی ای که پوپولیسم را از خود بیرون داده بود عمل میکرد. مارکسیسم انقلابی فلسفه و علت وجودی خود را از ضدیتش با پوپولیسم و رویزیونیسم میگرفت درست به همین دلیل است که با شکست پوپولیسم، مارکسیسم انقلابی هم کل فلسفه وجودی و لذا کل خوش فکری سیاسی خود را از دست داد و به عمق سکوت و بی حرفی مزمن فرو رفت.


    تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ١٣٦٢ در واقع اعلام پیروزی مارکسیسم انقلابی و شکست پوپولیسم است اما همانگونه که گفتم با شکست پوپولیسم مارکسیسم انقلابی هم فلسفه وجودی خود را از دست داد. کنگره موسس حزب کمونیست ایران جشن پیروزی و مجلس ختم مارکسیسم انقلابی هر دو است. قبل از این رسالت مارکسیسم انقلابی در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست تمام شد و کمونیسم کارگری در بحث "نقد سبک کار پوپولیستی" (و در واقع در نقد سبک کار خود اتحاد مبارزان) متولد شده بود. منصور حکمت خود تولد بحث های کمونیسم کارگری را به کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست برمیگرداند. در هر صورت، اگر این تمایز و این واقعیت وجودی مارکسیسم انقلابی را تشخیص ندهیم تفاوت بنیادی و جنبشی کمونیسم کارگری و مارکسیسم انقلابی و در واقع منشا کشمکش درون حزب کمونیست ایران و پس از آن کشمکش در حزب کمونیست کارگری را درک نخواهیم کرد.


    این حقیقت که مارکسیسم انقلابی قادر به نقد آن جنبشی که پوپولیسم بر آن استوار است نبود انعکاس این واقعیت است که مارکسیسم انقلابی خود در صف همان جنبش بود - البته با پذیرش یک مارکسیسم ابستره و متناقض. منصور حکمت خود به کرات از همان ابتدا بر این تمایز میان مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری اصرار داشت. از جمله در "تفاوت های ما" در سال ٦٨، در پاسخ به این سوال که آیا کمونیسم کارگری نقدی به سبک کار و در واقع مارکسیسم انقلابی است که "جلو تر رفته" است میگوید:


    "البته این نحوه ای است که خیلی از رفقا دوست دارند فکر کنند، چرا که به نحوی بحث امروز را در امتداد بحث دیروز نشان میدهد و پیوستگی تاریخی حزب را محفوظ نگه میدارد. بنظر من کمونیسم کارگری حاوی انتقاد نظری جدی ای به چهارچوب فکری موسوم به مارکسیسم انقلابی ایران است. تاکید هر دو بر مبتنی بودن به ارتدوکسی مارکسیسم برای یکی فرض کردن اینها حتی از نظر تئوریک کافی نیست. مساله تماما بر سر برداشت متفاوت ما از این مارکسیسم و این ارتدوکسی است. به عبارت دیگر، کمونیسم کارگری بعنوان یک جمعبندی در موضع انتقادی جدی ای نسبت به گذشته فکری و سیاسی خود ما قرار میگیرد. ...


    قبلا هم گفتم که من از تقابل جنبش ها، بعنوان پدیده های اجتماعی، حرکت میکنم و تنها بر این مبنی میتوانم تقابل مکاتب و دستگاههای فکری را بشناسم. "مارکسیسم انقلابی ایران" یک جنبش فکری و سیاسی اجتماعی بود. چهارچوب فکری حرکت مادی ای بود که در جامعه ایران در دوره معینی براه افتاد و نتایج کاملا ملموس و قابل مشاهده ای در سطح جامعه ببار آورد. ... این جریان پرچم چرخش به چپ سوسیالیسم رادیکال در ایران بود و خیلی زود آنچنان نیروی وسیعی را شامل شد که عملا به بستر اصلی رادیکالیسم چپ در ایران تبدیل شد و معتبر ترین و فعال ترین حزب سیاسی چپ رادیکال ، حزب کمونیست ایران، را تشکیل داد. چپ ایران در طول انقلاب ٥٧ پلاریزه شد، مرکز آن دچار تشتت شد، راست آن به سمت حزب توده و سوسیال دموکراسی چرخید و چپ آن، بر مبنای این نقد مارکسیستی انقلابی از خلق گرایی، به یک جریان حزبی قدرتمند تبدیل شد.  


    واضح است که این جریان انتقادی به ارتدوکسی مارکسیسم در برابر خلق گرایی متکی بود. ­­.. اما بعنوان یک حرکت اجتماعی این جریان بهرحال سیمای معینی از خود بدست میداد. اینکه ما، بعنوان فعالین و یا سردمداران این جریان، از مارکسیسم چه میفهمیدیم یک بحث است و اینکه حرکت مارکسیسم انقلابی بعنوان یک حرکت تعریف شده و عینی چه استنباطی از مارکسیسم بدست میداد بحث دیگری است. این دومی به مراتب مهم تر است. در همه جنبش ها همینطور است. آن بخشی از تفکر و آگاهی رهبران و فعالین یک جریان به مشخصه فکری و عینی یک جنبش بطور کلی تبدیل میشود که با نیازها و مشخصات مادی و اجتماعی آن حرکت تناسب دارد. یک جنبش بهرحال مشغله اجتماعی معینی پیدا میکند که تصویری از تمام افق فعالین و متفکرین و رهبران آن نیست. جریان مارکسیسم انقلابی پرچم رادیکالیزاسیون چپ روشنفکری ایران زیر فشار سوسیالیسم کارگری و عظمت معنوی مارکسیسم بود که تازه داشت بطور دست اول و یا با روایاتی اصولی تر در چپ ایران مطرح میشد . بهرحال مارکسیسم انقلابی بعنوان یک جریان تا آن اندازه به ارتدوکسی رجعت میکرد که به کار یک چپ غیر کارگری فعال در یک انقلاب معین میخورد. خیلی از فعالین این جریان شاید در ذهن خود افقی فراتر یا محدودتر از این داشتند." [9]


    و بعدا اضافه میکند که:


    "در چهارچوب سنت مارکسیسم انقلابی ایران، علت شکست نهائی انقلاب کارگری در شوروی را "غلبه رویزیونیسم" میداند. بحث ما، من و رفیق ایرج آذرین، در بولتن شوروی دقیقا همین تبیین را نقد و رد میکند. بجای جستجو کردن علل شکست در تخطی این و آن از مارکسیسم به مثابه یک تئوری، ما جنبش اجتماعی طبقه کارگر و محدودیت ها و افق و بی افقی آنرا مبنی قرار میدهیم...


    اگر بخواهم انتقاد تئوریک امروز خود را از دستگاه فکری موسوم به "مارکسیسم انقلابی ایران" ساده کنم و در یک جمله بگویم این میشود: این جریان فاقد یک نگرش تاریخی وفاقد یک درک اجتماعی از خود مارکسیسم به مثابه یک تئوری و یک جنبش بود. بنظر من این جریان مفسر بسیار خوبی برای مارکسیسم به عنوان یک تئوری بود، البته تا آنجا که امر اجتماعی ای که در برابر خود داشت رجوع به مارکسیسم را ایجاب میکرد " [10]


    حزب کمونیست ایران از همان روز اول با سوالات جدید و چالش هایی از جانب خطی که در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست متولد شد روبرو بود. کسانی که با تاریخ آن دوره آشنا هستند به سخنرانی مشهور منصور حکمت تحت عنوان "فاصله حرف و عمل" یائیز ١٣٦٢ در اردوگاه مرکزی کومه له آشنا هستند. در این سخنرانی، که تنها چند ماه بعد از کنگره موسس حزب انجام شد، منصور حکمت کل "عمل" حزب را به طبقه ای دیگری نسبت داد. اشاره کردم که بعدا در بحث های کمونیسم کارگری منصور حکمت میگوید ما فکر میکردیم که این سنت جریانات اجتماعی دیگر است که در میان ما نفوذ کرده است. اما در واقع خود آن جریان "اجتماعی دیگر" بود که عمل میکرد.


    چالش حزب کمونیست ایران از جانب خط حکمت دینامیسم کل حرکت متفاوت این حزب از چپ رادیکال را تامین میکرد. پشت هر تصمیم، هر بحث و هر سیاست کار ساز حزب کمونیست همین چالش خط حکمت حضور داشت. این خط تا مدت ها خود را بعنوان "گروه فشار" یا "عنصر پیشرو" سنت های دیگر موجود در حزب کمونیست ایران ارائه میکرد. اما خط حکمت بطور قطع تنها یکی از سنت ها و جریانات موجود در حزب کمونیست ایران بود. حزب کمونیست ایران بطور اخص محمل اتحاد و یا بستر مشترک چند سنت و یا خط سیاسی بود. قبل از هر چیز باید از "مارکسیسم انقلابی" نام برد. مارکسیسم انقلابی به همان معنی که در بالا به آن اشاره شد از یک طرف حزب کمونیست را اعلام پیروزی خود بر چپ پوپولیسم میدانست و از طرف دیگر با شکست این پوپولیسم در واقع مارکسیسم انقلابی دیگر خاصیت، معنی و رسالت خود را از دست داد. شکست پوپولیسم و شکست انقلاب ایران کل این مارکسیسم انقلابی را به یک بی هدفی، سردرگمی، بی سوالی و در نتیجه بی جوابی کشاند. اگر کل نشریات سیاسی و تئوریک آن دوره را مرور کنید این بی حرفی و سر در گمی را میبینید.


    با فروکش غلیان انقلابی در جامعه حدود سال ١٣٦٢ مارکسیسم انقلابی هم که بستر عمومی چپ سنتی ایران شده بود تپش، هیجان و تعجیل خود را از دست داد. نهاد های حزبی، البته به جز آنهایی که در کردستان فعالیت میکردند که بعد به آنها هم خواهم پرداخت، سوت و کور بودند. ما شاهد تغییر آرایش مکرر بالای حزب برای روشن نگاه داشتن تنور رهبری حزب بودیم. تنوری که تا آخر خاموش ماند. از همین دوره پوپولیسم و چپ سنتی وارد یک دوره یخبندان تاریخی شد و به خواب زمستانی فرو رفت و تا تحرکات انقلابی جامعه ایران در سالهای اخیر کماکان همین خواب زمستانی باقی ماند. این خط و سنتی است که در بحث های کمونیسم کارگری به آن نام سانتر دادیم. جریان بی خط، جریان مبهوت، جریان ضد رویزیونیست، بدون هویت و پراتیک اجتماعی و بی مسئله و کلا بی رنگ.


    بعلاوه در حزب کمونیست ایران ما کومه له یا تشکیلات کردستان حزب را داشتیم که پدیده پیچیده تری است. دامنه عمل و معنای عملی فعالیت ما در حزب کمونیست ایران در کردستان و در خارج از کردستان کلا متفاوت بود. در کردستان، حزب کمونیست از کانال کومه له یک قدرت سیاسی، اجتماعی و نظامی بود. اما کومه له خود اختلاطی از جریانات مختلف بود و بیش از هر بخش دیگر حزب از مباحث کمونیسم کارگری تاثیر گرفت. بدون شک یک جریان مهم در حزب کمونیست در کردستان یک سنت ناسیونالیستی میلیتانت و بعضا زحمتکش دوست بود که به حزب کمونیست رضایت داده بود. به این دلیل که به صفوف کومه له برای مقاومت در مقابل جمهوری اسلامی یک فلسفه فکری و سیاسی طولانی مدت تر میداد. با تشکیل حزب کمونیست ایران معلوم شد فعلا تا سوسیالیسم باید بجنگیم. بعلاوه تشکیل حزب کمونیست به کومه له هم پیمان سراسری و متحدین جهانی در یک انقلاب سوسیالیستی را وعده میداد. از یک نظر پیوستن حزب دمکرات به شورای ملی مقاومت هم همین خاصیت ها را داشت. بعلاوه، کومه له برعکس سایر جریانات چپ یک موجودیت اجتماعی بود. کارگر و زحمتکش در کردستان در ابعاد وسیع خود را با کومه له و حزب کمونیست ایران تداعی میکرد و همین واقعیت به فعالیت کمونیستی ابعاد اجتماعی میداد که در سایر بخش های ایران حزب کمونیست فاقد آن بود. در کومه له در کنار سنت ناسیونالیسم میلیتانت راضی به حزب کمونیست و در کنار چپ سنتی بی افق و بی حرف، یک پراتیک عمیقا تاثیر گرفته از بحث های کمونیسم کارگری شکل گرفت. سازماندهی در میان طبقه کارگر، سازمان دادن اول ماه مه های کردستان در اوج اختناق جمهوری اسلامی جنبه هائی از این موجودیت متمایز بود.


    در پائیز ٦٢، با عقب نشینی رهبری کومه له به داخل خاک عراق اولین سوالاتی که از جانب منصور حکمت در مقابل حزب قرار داده شد یک چرای همه جانبه به شکست انقلاب ٥٧ بود. معلوم بود که پرونده انقلاب ٥٧ اساسا بسته شده است. محور اصلی سوالات مسئله یافتن دلیل بی قدرتی چپ در ایران و در جهان بود. بطور واقعی صورت مسئله کمونیسم کارگری از یافتن دلیل بی قدرتی کمونیسم در جهان بطور اعم و در ایران بطور اخص، شروع میشود. اولین بعد و شاید مهمترین بعد جوابی که به این سوال داده میشود اینست که کمونیسم یک پدیده اجتماعی است و اگر شما کمونیست هستید قاعدتا باید از جامعه شروع کنید و در جامعه قدرت باشید. قدرت یک جریان کمونیستی را اساسا باید از قدرت آن در جامعه نتیجه گرفت و نه از سر تعداد نوشته ها یا جدال های فکری آن. این بحث اصلی کنگره دوم حزب کمونیست ایران و کنگره پنجم کومه له بود که به دنبال هم در زمستان ٦٤ در اردوگاه مرکزی کومه له در خاک عراق برگزار گردید. [11]


    در این دوره محور بحث ضرورت توجه به جامعه شد. با توجه به برتری عظیم کومه له از نظر نفوذ اجتماعی بر تجربه تا کنونی چپ رادیکال، در این دوره نورافکن روی کومه له به عنوان نمونه چپی که میتواند اجتماعی شود افتاد. در این کنگره ها کومه له نمونه و مثال یک جریان چپ اجتماعی شده بود و در کنگره دوم حزب کمونیست و در کنگره پنجم کومه له این تجربه برجسته شد و خود کومه له مورد ستایش بود. هنوز هم تمام بخش های باقی مانده از کومه له به اینکه "کومه له یک نیروی اجتماعی است" اشاره دارند. این حکم که کومه له یک نیروی اجتماعی است یکی از فرمولبندی های باقی مانده از کنگره دوم حزب کمونیست و کنگره پنجم کومه له است.


    سوال دوم این بود که چگونه میشود اجتماعی شد. در پاسخ به این سوال تز دوم متولد شد: دخالت گری. اگر میخواهید اجتماعی شوید باید در رویداد های اجتماعی شرکت کنید و به تغییرات اجتماعی قفل شوید. اینکه "کومه له یک سازمان دخالتگر" است مدال دومی بود که کنگره دوم حزب و کنگره پنجم کومه له به سازمان کردستان حزب داد. این دو تز در واقع محور های فشار خط حکمت به مارکسیسم انقلابی بعنوان یک جریان غیر اجتماعی و غیر دخالتگر بود. اجتماعی بودن و دخالتگر بودن به این میرسید که جامعه ساخت دارد، طبقه کارگر ساخت و بافت دارد و کمونیسم ما باید بخشی از بافت و فابریک اجتماعی طبقه کارگر باشد. از اینجا بحث های آژیتاتور پرولتر و بحث های سیاست سازماندهی ما در طبقه کارگر از جانب حکمت مطرح شد. و این دیگر بیان فرموله بحث های حکمت است.


    تفاوت گروه خون سیاسی مارکسیسم انقلابی با پراتیک اجتماعی کومه له و مسائلی که در مقابل ما قرار میداد بیش از هر چیز در این واقعیت منعکس شد که از میان تعداد زیادی از ما که از تهران و سایر بخش های ایران به کردستان آمده بودیم تنها معدودی واقعا با آنچه در کومه له اتفاق می افتاد گره خوردند و بر آن تاثیر گذاشتند. بخش اعظم قریب به اتفاق این فعالین مارکسیسم انقلابی، با اینکه سال ها در اردوگاه های کو مه له بودند، هیچگاه در پراتیک و مسائل سازمانی، انسانی، سیاسی و اجتماعی این تشکیلات شریک نشدند و تا آخر میهمان باقی ماندند. همین واقعیت نشان داد که برای هر کس که درگیر این پراتیک و مسائل ناشی از آن میشد به سرعت جا باز میشد و جذب میشد. جایگاهی که منصور حکمت و خسرو داور و کسانی مانند من در کومه له پیدا کردند نمونه های این واقعیت است. عصبانیت و نقد تیز منصور حکمت از این پدیده غیر اجتماعی و شاید ضد اجتماعی چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی چاشنی مباحث او در کنگره دوم حزب کمونیست و کنگره پنجم کومه له بود.


    منصور حکمت خود گفت که اولین بار بحث های کمونیسم کارگری را بطور فرموله در کنگره دوم حزب مطرح کرد. این کنگره بعلاوه محل تمجید از سنت اجتماعی و دخالتگر کومه له هم بود. بسیاری هنوز درک شان از کمونیسم کارگری به این جنبه های بحث محدود مانده است. وقتی بر اجتماعی و دخالتگر بودن تاکید میگذارند برایشان نوع جنبشی که قرار است اجتماعی و دخالتگر باشد برجسته نیست. متوجه نیستند که قرار است جنبش کمونیستی اجتماعی و دخالتگر را سازمان داد و نه بطور کلی دخالتگری و یا اجتماعی بودن با اتکا به دنباله روی از عقب ماندگی ها [12]. و همین واقعیت باعث شد که گرایش ناسیونالیستی در کومه له نه تنها زیر نقد نرود بلکه به همراه کل کومه له احساس آرامش کند. تنها رویداد های بعدی در حدود سال ١٣٦٨ بود که ناسیونالیسم کرد را ناراضی و فعال کرد که بعدا به آن خواهم پرداخت.


    نکته مهم دیگری که باید به آن توجه کرد اینست که چه جریان چپ سنتی و چه جریان ناسیونالیست درون کومه له هیچکدام پرچمی ندارند. در همه جلسات و کنگره ها و کنفرانس ها با بحث های منصور حکمت موافق هستند و به آن رای میدهند - که مشروح این رابطه پیچیده در کتاب "تفاوت های ما" منصور حکمت تشریح شده است. اما ماحصل نقد حکمت و فعالیت ناشی از آن در این دوره علیرغم اینکه کسانی چه با رضایت و یا چه از سر ناچاری آنرا دنبال کردند این شد که بعد از ٣ یا ٤ سال دیگر روابط و ضوابط درونی و همه جنبه های فعالیت کومه له در مقایسه با ابتدای تشکیل حزب کمونیست تغییرات مثبت عظیمی کرد. کومه له سال ١٣٦٨ از کومه له سال ١٣٦٢ تا حدود زیادی غیر قابل بازشناسی شده بود.


    همزمان با این فعل و انفعال ها اضمحلال اردوگاه شوروی شروع شد و کل بلوک شرق در بحران فرو رفت. جنگ ایران و عراق تمام شد و کل حزب کمونیست وارد یک تند پیچ دیگری شد که موضوع بخش بعدی است.

    فصل سوم – حزب کمونیست ایران: کنگره سوم، قبل و بعد: پایان جنگ ایران و عراق، فروپاشی بلوک شرق، کانون کمونیسم کارگری، ناسیونالیسم کرد و "سانتریسم" مارکسیسم انقلابی


    در این اوضاع حزب کمونیست ایران در سال ١٩٨٨ (١٣٦٧) به کنگره سوم خود نزدیک میشد. اشاره کردم که کنگره اول یا کنگره موسس حزب در واقع کنگره اعلام پیروزی مارکسیسم انقلابی در چپ و در همان حال مجلس ترحیم رسمی مارکسیسم انقلابی هم بود. کنگره دوم کنگره طرح کمونیسم کارگری و کنگره سوم کنگره باز شدن رسمی شکاف ها در حزب کمونیست ایران بود. کنگره سوم حزب در اوج برو و بیای گورباچف و قبل از فروریختن دیوار برلین برگزار شد.


    در این کنگره، کمونیسم کارگری که تا آنزمان بعنوان نماینده کل حزب حرف میزد رسما خود را از سایر جریانات درونی جدا کرد و بعنوان یکی از گرایش های درون حزب ظاهر شد . نفس همین فاصله گرفتن در واقع نورافکن را روی سایر جریانات درون حزب، بویژه چپ سنتی (مارکسیسم انقلابی) و گرایش یا سنت ناسیونالیستی در کومه له انداخت و درست به همین دلیل با عدم استقبال، "ابهام" و " سوال" روبرو شد.


    تا این مقطع بحث های کمونیسم کارگری بعنوان نظر کل رهبری حزب معرفی میشد. منصور حکمت از جانب رهبری حزب حرف میزد، بحث های او "باور های مشترک" اعلام میشد. در این کنگره این همه با هم بودن و این دست در گردنی رسما تمام شد. فاصله هایی که از قبل از کنگره شکل گرفته بود در این کنگره علنی شد.


    صحبت از دوره ای است که جنگ ایران و عراق تمام شده بود. امکان فعالیت در شکاف اختلافات دو دولت بسیار کم شده بود و سرنوشت کومه له در ابهام قرار گرفته بود. با تاریک شدن افق فعالیت نظامی و امکان ادامه حیات اردوگاه ها ابهام وسیعی نسبت به آینده کومه له در اردوگاه های این تشکیلات شکل گرفت. رهبری کومه له زیر فشار واقعیات بعد از خاتمه جنگ ایران و عراق و ناتوان از پاسخ گوئی به مسائل اساسی که در مقابل آن قرار گرفته بود برای حفظ تشکیلات به یک سنگر میلیتانسی، اکتیویسم، انقلابی گری اخلاقی و "اسپارتیسم" فرو رفت که مستقیما سنت های ناسیونالیسم عرفای کرد خفته در عمق این تشکیلات را بیدار کرد و به یاری طلبید.


    از طرف دیگر این دوره مصادف بود با فلج کامل مارکسیسم انقلابی. چپ ضد پوپولیست – ضد رژیمی که بعد از شکست پوپولیسم و فروکش مبارزه ضد رژیمی، بی حرف، بی ایده و مبهوت نظاره گر تحولات بود به طبیعی ترین هدف میلیتانسی و رزمندگی رهبری کومه له تبدیل شد. بی تحرکی و بی حالی سیاسی این طیف آن را به سیبل به حرکت میلیتانسی جدید رهبری کومه له تبدیل کرد.


    کنگره سوم حزب کمونیست ایران سه جریان، یعنی میلیتانسی جدید رهبری کومه له و در واقع تعرض ناسیونالیسم زیر پوشش این رزمندگی، مارکسیسم انقلابی و بالاخره خط حکمت که تحت عنوان کمونیسم کارگری خود را معرفی میکرد را در مقابل هم قرار داد.


    آن زمان اساسا رهبری حزب کمونیست ایران یعنی ارگانهای مرکزی و بدنه این حزب را در خارج کشور همین خط مارکسیسم انقلابی رخوت زده تشکیل میداد. غلبه بازماندگان مارکسیسم انقلابی بر حزب کمونیست ایران و بخصوص بر رهبری آن و بر تشکیلات خارج کشور آن یک پدیده عمومی بود. اگر امروز تاریخ حزب کمونیست ایران را مرور کنید به سادگی میبینید که از این بخش رهبری حزب کمونیست ایران از بعد از کنگره موسس حزب یک نوشته، یک سیاست، یک ایده، یک پروژه عملی یا کرده ای که چه در سطح محلی و چه در سطح سراسری به خاطر کسی مانده باشد و یا تاثیر خاصی داشته است وجود ندارد. این سنت در این دوره نه اصولا مسئله ای داشت، نه راه حلی برای مسئله دیگران و نه حتی مسئله ای که کمونیسم کارگری در مقابل حزب و جامعه قرار داده بود را درک میکرد. این خطی بود که علت وجودی خود را از دست داده بود. اشاره کردم که با شکست قطعی انقلاب ۵٧ و با شکست پوپولیسم در فرم انقلاب ۵٧ ای آن، این خط علت حرف و هویت متمایز خود را از دست داد و به یک توده گیج تبدیل شد.


    باید به این بدنه اصلی باقی مانده از مارکسیسم انقلابی دقت کرد زیرا بعدا همین بدنه طی فعل و انفعالی که به آن میپردازم مستقیما به حزب کمونیست کارگری ایران منتقل شد و بازهم بدنه اصلی آن را تشکیل داد. امروز شناساندن این پدیده مهم است چون پدیده ای که امروز رهبری حزب کمونیست کارگری را بدست گرفته است دقیقا همین چپ سنتی ضد رژیمی است. کنگره سوم حزب کمونیست ایران، کنگره تعرض ناسیونالیسم کرد به این چپ بود. در این تعرض گرچه خط حکمت یا کمونیسم کارگری مورد حمله نبود ، اما نوع و مضامین تعرض ناسیونالیسم کرد مستقیما ارزش های سیاسی و سنت های تشکیلاتی کمونیسم کارگری را نیز مورد تعرض قرار داد.


    البته یک گرایش سوم هم در حزب کمونیست ایران وجود داشت. این گرایش انعکاس شکست عمومی تر کمونیسم اردوگاهی در مقابل الگوهای سوسیال دمکراسی بود. با مهاجرت بخش قابل توجهی از فعالین چپ ایران به اسکاندیناوی که در این دوره مهد دولت رفاه سوسیال دمکراسی بود، مهاجرت از کمپ چپ افراطی به کمپ مخالف رادیکالیسم، به کمپ لیبرالیسم، قانون گرائی و سوسیال دمکراسی شروع شد. در حزب کمونیست ایران این رگه بیشتر خود را در سطح عملی و در خارج کشور نشان میداد. پدیده ها و تزهای قدیمی سوسیال دمکراسی را به عنوان ایده های جدید فرو میداد و غالبا بدون اینکه بداند مثلا به تکرار ایده های لاسال در مقابل مارکس و کشفیات ای از این دست رو آورده بود.


    با این صف بندی، حزب کمونیست ایران وارد کنگره سوم خود شد. در کنگره سوم منصور حکمت بقول خودش ایده همه با هم را کنار گذاشت. او به این نتیجه رسید که ادامه حرف زدن کمونیسم کارگری از جانب گرایش های دیگر نه ممکن است و نه درست. به این نتیجه رسید که کمونیسم کارگری یک اقلیت کوچک در حزب کمونیست ایران است و اگر بخواهد تاثیر درستی بر اوضاع داشته باشد باید بدوا به همین عنوان، یعنی یک اقلیت کوچک با خط روشن، خود را از بقیه متمایز کند. تا این تاریخ منصور حکمت هر موضع و هر بحثی را که مطرح کرده بود بعنوان موضع حزب اعلام شده بود. همه خود را بعنوان صاحبان آن بحث وارد تصویر سیاسی حزب میکردند. در نتیجه عملا حتی ممکن نبود که کادرها و رهبری را متوجه تفاوت های موجود در حزب کرد.


    از مدتی قبل از خاتمه جنگ ایران و عراق جریانات ناسیونالیستی کرد در مقابل دولت های عراق و ایران در حال عقب نشینی و شکست مداوم بودند. از کردستان ایران و عراق بیرون رانده شده بودند. با خاتمه جنگ ایران و عراق شکاف میان ایران و عراق که لانه دیرینه امید این جریانات بود تنگ تر شد. در نتیجه ناسیونالیسم چپ و عرفانی کرد که از کانال سنت های کومه له در حزب کمونیست شریک بود، علیرغم اینکه دیگر آن خوش بینی سابق را به حزب کمونیست ایران و دریچه هائی که این حزب میتوانست بر تحقق آرزو های آن باز کند نداشت، جای بهتری از حزب کمونیست برای رفتن نداشت.


    چپ سنتی که با شکست انقلاب ۵٧ و شکست پوپولیسم فلسفه وجودی خود را از دست داده بود با خاتمه جنگ ایران و عراق و شروع یک دوره سکون نسبی در فضای سیاسی ایران تماما دچار یک حضیض همه جانبه شد. این چپ با شلوغی زنده است، ضد رژیمی است و اگر مبارزه ضد رژیمی را در عروج نبیند به یاس دچار میشود. این چپ سنتی این بازماندگان مارکسیسم انقلابی در حزب کمونیست ایران از تعداد زیادی از کسانی تشکیل میشد که خود را به نوعی مارکسیست میدانستند، آزادیخواه و ضد ظلم و طرفدار محرومین بودند. اینها از جنس اکثریت نبودند که کلا به مارکسیسم پشت کرده بود و یا به جمهوری اسلامی روی آورده بود. این طیف در حزب کمونیست ایران گرچه هم امید و هم اعتماد خود را به پیروزی علی العموم و پیروزی حزب کمونیست علی الخصوص از دست داده بود، اما جای بهتری از حزب کمونیست برای رفتن نداشت. سنت مارکسیسم انقلابی برای دفاع از حیثیت چپ خود ناچار بود در حزب کمونیست ایران باقی بماند. برای انسان ها و جریانی رادیکال اما گیج و بی افق سر پناه سیاسی دیگری وجود نداشت که بتواند با عزت نفس در آن چرت بزند. در نتیجه حزب کمونیست ایران برای بخش اعظم بدنه و بویژه رهبری آن، در این مقطع نه ظرف مبارزه بلکه محل اتراق یا محل انتظار توام با افتخار بود.


    در این دوره چپ سنتی در حزب کمونیست ایران در مقایسه با جریان مارکسیسم انقلابی در موقعیت ضعیف تری بود. کومه له به هر حال اردوگاه و نیروی مسلح داشت و نفس حضور در اردوگاه را به عنوان انقلابی گری خود در مقابل "خارجه نشینی" بقیه وسط میکشید.


    فاکتور خاتمه جنگ و همچنین بالارفتن سن اعضا و کادرهای کومه له که بسیاری بیش از ٨ سال بود در واحد های عملیاتی فرسوده شده بودند و دیگر نیاز انسانی به پیوستن به یک زندگی مدنی و آرام تر داشتند تلاش برای خروج از این وضعیت را در صفوف کومه له همه گیر کرده بود. تا زمانیکه جنگ ایران و عراق بر پا بود، اردوگاه های کومه له میتوانستند پایگاه حضور مسلح این تشکیلات در کردستان ایران و محل استراحت و زندگی کل تشکیلات علنی و مسلح کومه له باشند. این فعالیت حداقل بهر حال فضای "فعال"تری را بوجود می آورد. اما با خاتمه جنگ این حضور یا عملا نا ممکن شد و یا بشدت محدود گردید و درنتیجه ابهام نسبت به آینده در صفوف کومه له رشد یافت. فضای سیاسی ایران بعد از جنگ آرام شد و برای رهبری کومه له که سنتا تنها شیوه قابل اعتنا در مبارزه را مبارزه مسلحانه میدانست، با بسته شدن شکاف میان دولت های ایران و عراق و آرام شدن فضای جامعه ایران اصولا کل فلسفه زندگی سیاسی زیر سوال رفت. رهبری کومه له ناتوان از تصویر مبارزه در اشکال اجتماعی آن (که کنگره ششم کومه له آن را تصویب کرده بود) و ناتوان از شکستن سد های سنتی در افق مبارزاتی خود، برای مقابله با "انفعال سیاسی" که به گمانش تشکیلات را در خطر گرفته بود به اسپارتیسم ، روحیه دادن عرفانی، طرح ایده آماده شدن برای رفتن به کوه های مرز ایران – عراق و ترکیه (کوه های قندیل) و "مخفی کردن" بدنه اصلی اردوگاهی کومه له در شهرهای عراق ، و ایده های مشعشعی از این دست رو آورد.


    اما بخش اعظم بدنه نیروی مسلح و اردوگاهی کومه له که بعد از ١٠ سال مبارزه بلاانقطاع نظامی در سخت ترین شرایط به حق نیازمند بازگشت به زندگی متعارف تر اجتماعی بود به مقاومت علیه فشار و تعرض ایده های کلاسیک ریاضت کشی، اسپارتیسم و غیر انسانی ناسیونالیسم میلیتانت کرد و در نتیجه مقاومت در مقابل رهبری کومه له کشیده شد.


    این جهت گیری رهبری کومه له از دو جهت مورد مخالفت قرار گرفته بود. از طرف کندی و بی تحرکی چپ سنتی در حزب کمونیست ایران و از طرف مخالفت فعال کمونیسم کارگری (که تز های اش در کنگره ششم کومه له تصویب شده بود). رهبری کومه له به نقطه ضعف این "جبهه مخالفت" یعنی به فلج و بی تحرکی مارکسیسم انقلابی حمله کرد با این امید که با از میدان بدر رفتن اینها منصور حکمت و هم خط هایش "عاقل" میشوند و به وضع موجود رضایت میدهند و در مقابل تشکیلات کردستان حزب از اسپارتیسم و عرفان رهبری کومه له به دفاع برخواهند خواست.


    کنگره سوم حزب کمونیست ایران صحنه تعرض این محدود نگری سنتی رهبری کومه له به بقیه حزب شد. برای خط حاکم بر رهبری کومه له "بقیه حزب" یک پدیده واحد و نماینده انفعال بود و این سنت آمده بود تا در کنگره سوم این "بقیه" منفعل را "سر جای خود بنشاند". در این رابطه بود که تقدیس کومه له، تقدیس اردوگاه، تکفیر تمایل به ترک اردوگاه، تکفیر ایده های "رفاه طلبانه"، "تمایل به رفتن به خارج"، تز "خستگی عمومی تشکیلات بعد از حدود ٩ سال مبارزه مسلحانه"، "اضافه خواهی" و غیره در فضای فکری رهبری کومه له (کمیته رهبری یا ک ر خوانده میشد) را به درجات غالب بود. در واقع رهبری کومه له در مقابل سوال چه باید کرد بجای اتکا به افق و راه حل های مطرح شده و تصویب شده کمونیسم کارگری در کنگره ششم کومه له به راه حل های کلاسیک ناسیونالیسم رادیکال و میلیتانت کرد روی آورد. [13]


    به هر صورت کنگره سوم حزب کمونیست ایران، کنگره پیروزی اکتیویسم سنت ناسیونالیستی کرد بر چپ سردرگم بی افق سنتی مکتبی است که با برچسب هائی نظیر "قلم زن"، "منفعل" و "بی تحرک" مورد حمله قرار گرفتند.


    بعد از کنگره سوم حزب کمونیست ایران و حاد شدن رابطه میان گرایشهای موجود در حزب و بالاخره بر متن اوضاع پر تحول جهان، کمونیسم کارگری متوجه شد که نمیتواند همراه با بقیه گرایشات ظاهر شود و باید افق و بحث های خود را متمایز از بقیه و در مقابل آنها مطرح کند. کنگره سوم جائی بود که منصور حکمت تصمیم گرفت که حساب خود را از کل این دو اردو جدا کند و برعکس روال تا آن زمان کاندید هیچ پست اجرائی حزب نشود. کمونیسم کارگری به عنوان یکی از گرایش های درونی حزب کمونیست ایران رسما خود را متمایز کرد و از بقیه فاصله گرفت. کانون کمونیسم کارگری از منصور حکمت، ایرج آذرین و رضا مقدم تشکیل میشد.


    بعد از کنگره سوم حزب کانون کمونیسم کارگری سمینار های کمونیسم کارگری را سازمان داد [14]. خط رهبری کومه له که از کنگره سوم حزب پیروزمند بیرون آمده بود "ناگهان" با یک تعرض متقابل سیاسی از جانب کمونیسم کارگری روبرو شد. این خط تلاش کرد تا در مقابل این تعرض در کردستان مقاومت سازمان بدهد و در جلساتی که به نام جلسه "ک. ر و مسئولین" مشهور شد بحث های سمینار اول کمونیسم کارگری را با توسل به عقب مانده ترین شیوه ها مورد حمله قرار بدهد و علنا با توسل به این شیوه های عقب مانده منصور حکمت و کمونیسم کارگری را به چالش بطلبد.


    این تعرض رهبری کومه له در واقع یک پاتک بود برای پس زدن نقد کمونیسم کارگری به پراتیک کومه له که خطرناک تشخیص داده شده بود. تلاشی بود برای به تمکین کشیدن منصور حکمت در مقابل انقلابی گری "بدنه" حزب در کردستان.


    نکته مهمی که باید به آن توجه کرد اینست که مخاطب اصلی و موضوع مورد بحث سمینار ها و مباحث کمونیسم کارگری رهبران کومه له و حتی افق ناسیونالیستی موجود در کومه له نبود. در واقع موضوع اصلی نقد کمونیسم کارگری چپ سنتی بود (که بعدا با نام سانتر معروف شد). مارکسیسم انقلابی در مقابل این تعرض کمونیسم کارگری گیج بود و تلاش میکرد که خود را همان کمونیسم کارگری معرفی کند. در این دوره شاهد تلاش این خط بی خط برای همراه نشان دادن خود با کمونیسم کارگری و تلاش بی وقفه کمونیسم کارگری و بویژه منصور حکمت برای تاکید بر تفاوت های خود با مارکسیسم انقلابی هستیم. واقعیت اینست که این خط بالاخره تا به آخر هم متوجه تفاوت خود با کمونیسم کارگری نشد و کمونیسم کارگری را اصلاحاتی بر خود و خود را بیان قدیمی تر کمونیسم کارگری فهمید.


    اما تحرک کمیته رهبری وقت کومه له و تلاش برای بسیج تشکیلات کردستان علیه بحث های کمونیسم کارگری به سد دو تمایل بر خورد که بسیاری اوقات تمایز آنها ساده نبود. دو تمایلی که غالبا در افراد به هم بافته شده بودند. تمایل اول سد کسانی بودند که واقعا موافق بحث های کمونیسم کارگری بودند و تمایل دوم سد توده وسیعی از تشکیلات علنی کومه له بود که میلیتانسی جدید رهبری کومه له با زندگی و نیازهای انسانی شان جور در نمیآمد. تعرض ک ر کومه له در همان اردوگاه با موج مخالفت بخش های مختلف روبرو شد و عملا شکست خورد. در این تعرض ظاهرا کمونیسم کارگری پیروز شد و همه مخالفین خط رهبری کومه له چه در جناح مارکسیسم انقلابی و چه در میان توده وسیعی که به دنبال راه نجات بودند خود را کمونیسم کارگری خواندند. در واقعیت اما تمایز کمونیسم کارگری از مارکسیسم انقلابی و از چپ سنتی محو یا کم رنگ شد.


    این تحولات بجای مارکسیسم انقلابی یا "سانتر" مورد نقد کمونیسم کارگری سنت ناسیونالیستی کومه له را در مرکز توجه قرار داد و البته چپ سنتی هم از کوبیدن این خط ناسیونالیستی، هم رزم نشان دادن خود با کمونیسم کارگری و تلافی خفت کنگره سوم کوتاهی نکرد.


    قبلا اشاره کردم که در کنگره دوم حزب کمونیست ایران که بحث های کمونیسم کارگری بر جنبه اجتماعی کمونیسم و نقد غیر اجتماعی گری چپ سنتی متمرکز بود و کومه له به عنوان تنها نیروی اجتماعی چپ ایران و مثال زنده امکان اجتماعی شدن با اتکا به رادیکالیسم مورد تمجید قرار داشت و سنت ناسیونالیستی موجود در کومه له بطور مستقیم مورد نقد کنگره دوم قرار نگرفت. گرچه منصور حکمت در کنگره پنجم کومه له، که بلافاصله بعد از کنگره دوم حزب کمونیست برگزار گردید ، الگوئی از فعالیت را مطرح کرد که تماما با الگوی فعالیت سنتی ناسیونالیستی متمایز بود [15]، اما نقد بطور صریح متوجه شیوه های یک سنت اجتماعی متمایزیعنی ناسیونالیسم کرد، نشد.


    بهر صورت، علیرغم تلاش منصور حکمت و کانون کمونیسم کارگری، با جلو آمدن سنت ناسیونالیستی کرد در کومه له، تقابل کمونیسم کارگری با "سانتر" عملا به سایه رانده شد و این خط به اصطلاح خود را قاطی جمعیت کرد. با اشاره به این واقعیت است که منصور حکمت در پلنوم ١٦ حزب کمونیست ایران که بعد از شکست خط ک ر برگزار شد تاکید میکند که اتفاقات کردستان برعکس تصور همگانی به ضرر خط کمونیسم کارگری بود چون موضوع مورد نقد این کمونیسم این عقب ماندگی بالا آمده در کردستان نبود جدال ما با پیشرفته ترین کمونیسم موجود یعنی مارکسیسم انقلابی و خط چپ سنتی بود که به سایه رانده شد. این جدال به سایه رانده شد و همه باهم و ظاهرا متحد در یک صف واحد در مقابل تعرض ناسیونالیسم کرد به میدان آمدند. در اشاره به همین واقعیت است که منصور حکمت در "جمعبندی از مجادلات درونی اخیر در تشکیلات کردستان" مینویسد:


    " شاید مایه تعجب خیلی از رفقا بشود اگر بگوئیم رویدادهای تشکیلات کردستان بر اصل بحث کمونیسم کارگری در حزب و بیرون آن و بر سیر پیشروی آن تاثیر منفی داشته است. بحث کمونیسم کارگری بحثی برای تسویه حساب با عقب مانده‌ترین گرایشات در درون حزب نبود. این بحث حتی بحثی اساسا خطاب به حزب به عنوان یک تشکیلات معین نیست. ما میخواهیم چهارچوب فکری و سیاسی‌ای به جنبش سوسیالیستی کارگری، حتی در مقیاس فراتر از ایران بدهیم. ... این تلاشی است صدها مرتبه مهمتر و مارکسیستی‌تر از کاری که یازده سال قبل با شکل دادن به یک مارکسیسم انقلابی بر علیه خلق گرایی در ایران آغاز کردیم و هزاران رفیق کمونیست و توانا را به جنبش و حزب ما داد. ...  


    از نظر تشکیلاتی نیز بحث ما بحثی علیه عقب ماندگی نبود. بحثی در مقابل پیشروترین چهارچوبی بود که حزب قبل از مباحثات جدید به آن متکی بود. بحث ما از نظر سیاسی و تشکیلاتی بحثی در نقد مرکز بود. ما میدانستیم که با تعرض از چپ در اولین قدم با خاکریزهای عقب مانده ‌ترین گرایشات مواجه میشویم. اما همانطور که تجربه هم نشان داد مقاومت این جریانات مسالـه مهمی را تشکیل نمیداد. امروز این مقاومت تا حدودی مرز میان مباحثات ما را با مبارزه علیه عقب ماندگی بطور کلی و لاجرم با سانتــری که در این میان علیه ناسیونالیسم موضع گرفت کمرنگ کرده است. ما میخواهیم بحث کمونیسم کارگری اثباتا مورد توجه رفقا قرار بگیرد و بالاخره با وارد شدن رفقا به مضمون آن، درجه‌ای از پلاریزاسیون فکری که در درون حزب لازم است بوجود بیاید. بهرحال شکست تحرکات راست ابدا به معنی پایان کار ما و تحقق هدف ما در درون تشکیلات نیست، بلـکه تازه داریم به جدالــهای فکری و سیاسی اصلی در حزب نزدیک میشویم." [16]


    بعنوان پشتوانه تاریخی این تبیین بد نیست به خود حکمت رجوع کنیم. منصور حکمت همین روال را در نوشته "تفاوت های ما " توضیح میدهد که در متن همان همه با همی بعد از تعرض ک ر کومه له مورد توجه لازم قرار نمیگیرد. منصور حکمت در این زمان مینویسد:


    "در کل دو جریان راست وجود دارد که کاملا حساب شان از نظر سیاسی و اجتماعی از هم جدا ست. اول، ناسیونالیسم کرد که در تشکیلات کردستان حزب و به درجه ای در تشکیلات خارج کشور حزب نفوذ معینی دارد. این جریان همانطور که گفتم تا این اواخر عمدتا ساکت بوده و به اهرم هائی که در سطح عملی تر برای تاثیر گذاری به کار و بار حزب در دست داشته، به نفوذ تاریخی سنت هایش در مبارزه مسلحانه و نظایر اینها قانع و دلخوش بود. این وضعیت امروز تغییر کرده و تا حدودی این جریان خود نمائی بیشتری میکند. گرایش دیگر حاصل تعرض بین المللی بورژوازی علیه سوسیالیسم بطور کلی و علیه مارکسیسم بطور اخص است. بیرون حزب ما این را بصورت سوسیال دموکرات شدن و لیبرال شدن و چپ نوئی شدن فعالین پوپولیست چپ ایران میبینیم. در داخل حزب هم تاثیراتی در این جهت مشاهده میشود. اما باز با توجه به هژمونی فکری مارکسیسم رادیکال و ارتدوکسی مارکسیسم در حزب کمونیست، این گرایش بصورت یک گرایش خاموش و مسکوت دیده میشود. نمیشود به این جریان نسبت آکادمیسم داد چرا که واقعاً حتی مایه کار تحقیقی و نوشتنی هم از خود نشان نداده. عمدتا شکل ابراز وجود این جریان محافظه کاری سیاسی، عدم تحرک عملی، محفلیسم و نظایر آن است. از نظر فکری بنظر من اینها یک گرایش دموکراتیک و یا سوسیال دموکراتیک را نمایندگی میکنند. این گرایشات راست طبعا خوانائی با هم ندارند و رضایتی هم از وجود دیگری در حزب ندارند.  


    مرکز این حزب، و در واقع از نظر کمی بزرگترین بخش این حزب را همان سنت مارکسیم انقلابی ضد پوپولیست تشکیل میدهد که حزب خود را ساخته شده میبیند و امر اساسی اش را اداره حزب و بعبارتی تشکیلات داری تشکیل میدهد. این جریانی است که نمیتواند پایان موازنه فکری و سیاسی قبلی را ببیند و به رسمیت بشناسد. این را نمیبیند که چهارچوب فکری و سیاسی ضد پوپولیستی با زوال پوپولیسم خود بلا مصرف و ناکافی میشود.از نظر اجتماعی بنظر من خط مرکز برخلاف راست فاقد یک پایه مادی است. این نوع مارکسیسم انقلابی، یعنی جنبش اجتماعی روشنفکران کمونیست دوره اش تمام شده و هر نوع کمونیسم رادیکال و از نظر فکری ارتدوکس تنها بر بنیاد جنبش سوسیالیستی کارگر امکان وجود دارد. این حرف را ما در کنگره زدیم بی آنکه کسی از این مرکز عظیم انتقاد ما و هشدار ما را بخودش بگیرد. بهرحال مرکز امروز همان چپ سابق حزب است که در شرایط جهان امروز حرف بیشتری ندارد، پاسخی به معضلات کمونیسم امروز ندارد و گاه حتی متاسفانه سوالی هم ندارد، چرا که حزبی هست که باید حفظ بشود، رشد بکند، عضو بگیرد و روزنامه منتشر کند و غیره. همانطور که گفتم در حزب کمونیست در کلیه سطوح، در کمیته مرکزی و به پائین، به استثنای شاخه های فعالیت کارگری حزب در داخل ایران، ما این مرکز را بعنوان گرایش اصلی میبینیم."


    و در جای دیگری میگوید:


    "منظور من از "مارکسیسم انقلابی" چهارچوب و موازنه فکری ناظر به حزب کمونیست ایران در این مقطع نیست. بنظر من این عنوان میتواند به معنی دقیق کلمه توصیفی از جریان ما تا قبل از کنگره اتحاد مبارزان کمونیست باشد. یعنی مقطعی که بحث پراتیک کمونیستی بطور جدی مطرح شد و کمبودهای سیستم فکری قبلی عیان شد . بعد از این مقطع و بویژه بعد از تشکیل حزب، بتدریج نظراتی در چهارچوب خط رسمی حزب مطرح میشود که دیگر مال این سنت نیست. خود بحث کمونیسم کارگری رسما در کنگره دوم در سه سال و نیم قبل مطرح شده. این مقطعی است که ما دیگر تقابل کمابیش رسمی و علنی کمونیسم کارگری با چهارچوب فکری قبلی و با سایر گرایشات فکری موجود در حزب را میبینیم. اینکه برای دوره ای، در واقع تا کنگره سوم، این بحث ها در پیوستگی با گذشته مطرح میشود نباید بر تفاوتهای فکری و عملی این دیدگاه با چهارچوب قبلی سایه بیاندازد. خود من به درجه ای که از چند سال قبل نسبت به این تقابل آگاه شده ام حتی المقدور از استفاده از عبارت "مارکسیسم انقلابی" در خصلت نمائی حزب کمونیست ایران و بالاخص نظراتی که در این دوره مطرح کرده ام اجتناب کرده ام.


    این را هم بگویم که تمایز دیدگاههای امروز ما با چهارچوب فکری قبلی چیزی نبوده که یکباره به آن رسیده باشیم. امروز تشخیص داده ایم که اینها سنت های فکری متفاوتی هستند، اما لزوما از ابتدا متوجه دامنه نظری و عمق اجتماعی این اختلافات نبوده ایم" [17]


    بعد از شکست تعرض ناسیونالیسم کرد در کومه له، منصور حکمت از طرف کانون کمونیسم کارگری در "نامه سرگشاده به رفقای چپ در کردستان" مینویسد:


    "منظور ما از سانتر در حزب کسی نیست که در اختلاف میان ما و ک.ر وسط را گرفته است، یا سعی کرده اختلافات را تخفیف بدهد و غیره. سانتر برای ما نامی اختصاری، و شاید نه چندان گویا، است برای نوع معینی از سوسیالیسمِ که در این مقطع تاریخی از جدال افقهای کارگری و بورژوائی، و در این دوره تعیین کننده در سرنوشت کمونیسم کارگری، بی افق و بی تفاوت وسط ایستاده است. ما به جنبش روشنفکران مارکسیست میگوئیم سانتر. این جنبش در کل جهان شکست خورده و به انتها رسیده است. روشنفکر مارکسیست و معتقد به سوسیالیسمِ دارد به جانور منقرض شده‌ای در دنیا تبدیل میشود. اقشار غیر کارگری و بویژه روشنفکرانی که برای دهها سال خمیره و پایگاه اجتماعی سازمانهای رادیکال چپ و مارکسیست را تشکیل میدادند دارند بسرعت با گذشته خود تسویه حساب میکنند و رادیکالیسم و سوسیالیسمِ را به نفع روایات جدیدی از لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی کنار میگذارند. اما در سردخانه‌های احزاب سیاسی چپ متعلق به دوره گذشته، و از جمله در درون حزب کمونیست ایران، این چپ رادیکال روشنفکری در شرایط آزمایشگاهی به بقاء خود ادامه میدهد. دوره این جریان سرآمده و این خود را اساسا دراین واقعیت نشان میدهد که این جریان در هیچیک از سنگربندی‌های اساسی امروز میان کارگر و بورژوا و مارکسیسم و ضد مارکسیسم با رغبت حضور ندارد. ... من در این سانتر تمام آن رهبران حزبی را میبینم که با قلــم های غلاف کرده و دهان های بسته، با ور رفتن به تشکیلات ادای فعالیت سیاسی را در میاورند. تمام آن رهبرانی که مارکسیست بودن شان را تنها از عضویت شان در حزب کمونیست میتوان فهمید. من در این سانتر تمام آن کادرهائی را میبینم که با تمام اندوخته فکری و سیاسی که مارکسیسم در اختیارشان گذاشته است، با تمام آمادگی که کارگر برای سازمان یافتن و جنگیدن دارد و با تمام عرصه‌هائی که برای بروز توانائی‌ها و خلاقیتهای مبارزین کمونیست وجود دارد، در مقابل ابتدائی‌ترین نیازهای سازمانگرانه، تبلیغی، ترویجی زانو میزنند و از "بالا" استمداد میطلــبند. من در این سانتر تمام کسانی را میبینم که به عقب ماندگی سیاسی و فکری و اخلاقی رضایت داده‌اند، تمام کسانی که کمونیستند بی آنکه متحول کننده هر محیطی باشند که در آن پای میگذارند، تمام کسانی که اعتماد به نفس و اعتماد به امر خود را در برابر نق نق گرایشات اجتماعی دیگر از دست داده‌اند، و تمام کسانی که این وضع را میبینند و تکان نمیخورند. این وضعیت خطای این افراد و این حرفها ادعانامه‌ای علیه شخصیت فردی آنها نیست. جنبش اجتماعی‌ای که اینها را تا اینجا آورده است به پایان عمر خود رسیده است


    ... در پلــنوم رفیقی اظهار کرد که "چپ و راست و سانتر مقولات تاکتیکی هستند و من این شکافها را در حزب نمیبینم." در درون یک سنت اجتماعی واحد این حرف صحیح است. اما تمام مسالــه بر سر تلاقی سنتهای طبقاتی مختلــف است. کل آن سنت اجتماعی که این رفقا حاضر نیستند ترکش کنند یک پدیده وسط ایستاده در مقیاس اجتماعی است. این آن سانتری است که ما در مبارزه خود برای ساختن یک حزب کمونیست کارگری در درون حزب در مقابل خود پیدا میکنیم. این مبارزه است که میخواهم چپ به آن بپیوندد و کوتاه نیاید. " [18]


    در اینجا منصور حکمت تاکید میکند که منظور از سانتر، خط وسط در جدال میان کمونیسم کارگری و خط ناسیونالیستی بالا آمده در کومه له نیست، بلکه سانتر جریان بی خط چپ سنتی است که مارکسیسم انقلابی آن را نمایندگی کرده و جدال با آن با بحث های کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست شروع شده است.


    در پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران که بعد از روشن شدن شکست تعرض خط ک ر بر کردستان برگزار شد اتفاقات مهمی افتاد. در این پلنوم تعدادی از اعضای کمیته مرکزی حزب با پذیرش مسئولیت خود در رویدادهای تشکیلات کردستان از پست خود استعفا دادند. اگر امروز به نوار های این پلنوم گوش بدهید پدیده های جالبی را میبینید. برخورد متمایز خط مارکسیسم انقلابی – چپ سنتی – با خط حکمت یا به اعتبار آن روز کمونیسم کارگری را میبینید.


    یک خط از این زاویه به کمیته رهبری کومه له انتقاد میکند که گویا عده ای به عقاید خود پشت کرده اند، تمایلات راست پیدا کرده اند. این خطی است که در آن زمان توسط حمید تقوائی نمایندگی میشد و امروز هم علیه ما بکار گرفته شده است. این خط درواقع دوباره بر میگردد و اتفاقات حزب کمونیست ایران را از سر عقیدتی توضیح میدهد. بر این مبنا است که حمید تقوائی از جانب هیات اجرائی وقت حزب اطلاعیه ای در مورد پلنوم تنظیم میکند که در آن اعلام میشود که عده ای راست شده اند و آمدند در پلنوم بخود شان انتقاد کردند و بعد استعفا دادند. در واقع در این بیانیه رویدادهای حزب کمونیست ایران به شیوه سنتی تغییر عقیده و راست و چپ شدن این و آن توضیح داده میشود.


    در رابطه با این بیانیه منصور حکمت نامه ای برای حمید تقوائی نوشت و گفت:


    "رفیق حمید،


    رفقای هیات اجرائی،


    در پاسخ به نامه مورخ ١١/٨/٨٩ شما و متن اطلاعیه علنی پلنوم شانزدهم باید بگویم که نظر من کاملا با شما فرق میکند.


    من به سهم خودم قویا و جدا با متن نوشته شده مخالفم. بنظر من انتشار این متن نه فقط غیراصولی است بلکه به اَشکال مختلف واقعیات درونی حزب را مخدوش میکند و از هیچ برای حزب مسأله میتراشد. این متن در شکل فعلی خود برای ایجاد یک بحران جدی برای حزب کافی است.


    بعلاوه بعنوان یک طرف اصلی در بحثهای درون حزبی ابدا این متن را برای مبارزه‌ای که در درون حزب در جریان است سازنده نمیدانم. من معتقدم در بیانیه پلنوم شانزدهم نباید هیچگونه اشاره‌ای به ناسیونالیسم، گرایشات راست و استعفای رفقا وجود داشته باشد.


    ما بسهم خودمان حقایق مربوط به گرایشات درون حزبی و کشمکش آنها را در سطح علنی به تفصیل بحث کرده‌ایم و میکنیم. دقیقا از همین موضع است که فکر میکنم متن شما این حقایق را تنزل میدهد و میپوشاند و درعین حال مسائل و رویدادهای کم‌اهمیت را جای این حقایق قرار میدهد و در ذهن خوانندگان خود بیهوده برجسته میکند. من در این اطلاعیه یک عدم اعتماد بنفسِ آشکار و یک بی‌افقی کامل در قبال دورنما و آینده مبارزات درون حزبی میبینم. اطلاعیه برای دفع شر نوشته شده. حال آنکه شری واقع نشده و قرار نیست بشود. و اگر آنچه گذشت یک پیروزی برای چپ و مارکسیسم در این حزب بود آنوقت باید این پیروزی با همان وقار و متانتی بیان بشود که انتظار داریم کسانی که شکست خوردند، شکست خود را بپذیرند.


    بنظر من این متن چهره کسی را نشان میدهد که باور نمیکند پیروز شده، و یا از پیروزی خودش ترسیده. یک لحظه فکر کنید که اگر کسانی استعفا نداده بودند و یا این استعفا پذیرفته نشده بود و هرکس سرجای خودش مانده بود باز هم با همین اصرار لازم بود مسائل محوری پلنوم در یک جمله بیان بشود؟


    منصور حکمت در ادامه نقد به تبیین ایدئولوژیک از رویداد های حزب کمونیست میگوید:


    آیا واقعاً کسانی که با حزب کمونیست سر و کار دارند باید حقایق مربوط به اوضاع درون حزب را با دو جمله از جنس اطلاعیه‌‌های دبیرخانه‌های احزاب و سفارت‌های دولتها درباره مقاومت عده‌ای ناسیونالیست ، که پائین‌تر اسمشان هم بُرده میشود، در برابر خط رسمی درک کنند؟ آیا واقعاً ماجرا این بوده؟


    آیا فکر کرده‌اید با این اطلاعیه حزب کمونیست دارد رسما به سیاق انقلاب فرهنگی در چین رسما به عده‌ای از کادرهای حزب انگ ناسیونالیست میزند؟ آیا واقعاً فکر میکنید بعد از این اطلاعیه فرجه‌ای برای فعالیت کسانی که اسمشان را برده‌اید در این حزب باقی میماند؟ آیا واقعاً از این رفقا دست شسته‌ اید، با ابراهیم علیزاده و غیره؟ و آیا این اطلاعیه در همان حال که پنج نفر را بطور بازگشت ناپذیری محکوم میکند، برای یک سانتر وسیع، که واقعاً در برابر هر نوع تحول این حزب مقاومت میکند، سپر برائت درست نمیکند؟ آیا این خوب و بد کردن رسمی آدمها در این حزب به این شیوه مجاز است؟ آیا لیست شما تکمیل شده است؟


    کار اطلاعیه پایانی پلنوم اعلام پایان پلنوم است نه دفع شایعات. اگر حقایق درونی این حزب را باید علنا گفت، که باید گفت، روشی سیاسی برای این کار لازم است. هیچکس مانع از این نیست که هریک از ما بعنوان افراد معین در متن مبارزه سیاسی خودش این پلنوم و جایگاه آن را علنا تشریح کند. اما خواهش میکنم پای دبیرخانه‌ها و روابط عمومی‌ها و اطلاعیه‌ها را به یک مبارزه سیاسی باز نکنید. میخواهید مردم بدانند، حرف بزنید، مصاحبه کنید، بنویسید. اما از پشت فرمان تشکیلات و با مهر و امضاء رسمی، و آنهم از موضع نگران، در این باره چه خواهند گفت، درباره حقایقی که باید در متن یک مبارزه آگاه گرانه برای مردم روشن شود حرف آخر را نزنید."


    این اطلاعیه تغییر کرد. بحث در کانون کمونیسم کارگری، که بعد از این رویدادها من هم به آن ملحق شدم [19] ]، به این برگشت که با این سانتر چه باید کرد؟ با عدم عضویت منصور حکمت در رهبری حزب، حزب فاقد مرکز سیاست گذاری شده بود. در حزب نه دفتر سیاسی موجود بود، نه مرکز سیاستی ای بجز کانون کمونیسم کارگری. با خوابیدن عملی کل چرخ حزب و فلج شدن تقریبا همه کارها، کانون تصمیم گرفت مجددا خود را کاندید برعهده گرفتن مسئولیت کند. استدلال ما این بود که در شرایط امروز جهان و سقوط آزادی که کمونیسم داشت میکرد، اگر هر کس هم بتواند حزب را رها کند، کانون کمونیسم کارگری نمیتواند و نباید این کار را بکند. همه ما اعضای کانون در پلنوم ١٧ کاندید دفتر سیاسی شدیم با این شرط که دفتر سیاسی از یک خط و به این کانون محدود باشد . جمع چهار نفره ما (منصور حکمت، ایرج آذرین، رضا مقدم و کورش مدرسی) بعنوان دفتر سیاسی انتخاب شدیم و کانون کمونیسم کارگری دفتر سیاسی حزب را تشکیل داد.


    وقتی امروز به کتاب تفاوت های ما، به سمینار کمونیسم کارگری در مورد کردستان و نوشته های بعدی کانون برگردید به یک نکته جالب توجه بر میخورید. کانون کمونیسم کارگری در آن زمان اعلام کرد که در حزب چندین خط هست و کنگره چهارم حزب نقطه پایانی این پروسه همزیستی برای ماست. و اگر کنگره چهارم حزب کنگره تحول حزب کمونیست ایران به کمونیسم کارگری نباشد ما راه مان را جدا میکنیم. و گفت که این نه گرو کشی است و نه تهدید. کانون کمونیسم کارگری روباز بازی میکند و طرف مخالف خود را مطلع نگاه میدارد. جالب است که وقتی ما همین حرف را در حزب کمونیست کارگری ایران زدیم و اعلام کردیم که اگر تحزب سیاسی به رسمیت شناخته نشود راه مان از هم جدا میشود، به ما عنوان مکارتیسم، ضد کمونیست، جنگ سردی داده شد و بر بیانیه ما برچسب گروکشی و تهدید زده شد. این خصوصیت خط عقیدتی و دلبخواه سانتر بود که نه آن زمان و نه امروز متوجه نشد که در حزب کمونیست ایران و در حزب کمونیست کارگری چه اتفاقی روی میدهد.


    بهر صورت، در این دوره در حیات حزب کمونیست ایران دو اتفاق بسیار مهم روی داد؛ اول اینکه سقوط کشورهای بلوک شرق شروع شد، بهمن اردوگاه شرق در مقابل چشمان ناباور جهانیان شروع به ریزش کرد و همراه با آن یک هزیمت جهانی از کمونیسم شروع شد. پیش بینی منصور حکمت در کنگره سوم حزب کمونیست ایران که به ازاء هر کمونیست موجود ما صد هزار کمونیست سابق خواهیم داشت بوقوع پیوست. پدیده دوم حمله نظامی آمریکا به عراق به بهانه اشغال کویت و تلاش دولت آمریکا برای پر کردن خلا قدرت ناشی از سقوط بلوک شرق در جهان بود. سیاستی که نظم نوین جهانی نام گرفت.

    فصل چهارم – شروع سقوط کشورهای بلوک شرق، جنگ اول خلیج، تحرک ناسیونالیسم کرد، تعرض مجدد ناسیونالیسم کرد، جدائی از حزب کمونیست ایران و تشکیل حزب کمونیست کارگری


    در این دوره ما شاهد دو سلسله از وقایع عظیم هستیم. اول شروع فروپاشی کشور های بلوک شرق و دوم حمله آمریکا به عراق و شروع تلاش آمریکا برای اعلام نظم نوین جهانی خود. این رویدادها همراه با دنیا، حزب کمونیست ایران را هم به لرزه در آورد و آنرا از هم گسست.


    پیش از این گورباچف در شوروی سر کار آمده بود و "نسیم" گلاسنوست و پروسترویکا در حال وزیدن بود. گلاسنوست همراه با این تغییرات خیل عظیمی از مارکسیست های اردوگاهی را علنا به سمت سوسیال دمکراسی و ایده های لیبرالی تر در سنت بورژوائی سوق داده بود. اما سقوط دولت های بلوک شرق و جایگزین شدن آنها با دولت های غالبا دست راستی، که دست آخر به سقوط دیوار برلین رسید نقطه شروع واقعی بود که نه تنها هزیمت عظیمی را از مارکسیسم، بلکه یک فرار عمومی از هر گونه ایده برابری طلبانه را در میان روشنفکران و ژورنالیسم حاکم را آغاز کرد. همراه با کمونیسم اردوگاهی، کل گوشه و زوایای جنبش برابری طلبانه زیر تعرض مستقیم ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی هار دست راستی و ژورنالیسم نوکر و تازه به دوران رسیده قرار گرفت. فضا طوری شد که حتی اگر اعلام میکردید که به برابری انسانها، به حقوق کودک، به بیمه بیکاری و یا به خدمات اجتماعی اعتقاد دارید فورا بعنوان کمونیست شکست خورده مورد استقبال قرار میگرفتید و حقانیت بازار و ارزش های دست راستی ترین بورژوازی به رخ تان کشیده میشد. پیش بینی منصور حکمت در کنگره سوم درست در آمد. آوار کمونیسم و اینکه به ازاء هر مارکسیست موجود چند هزار مارکسیست سابق پیدا خواهیم کرد، و اینکه بورژوازی این دیوار را نه تنها بر سر کمونیسم اردوگاهی بلکه بیشتر بر سر جنبش برابری طلبانه و بویژه ایده ها و امید کمونیسم طبقه کارگر فرود خواهد آورد، در ابعاد غیر قابل باوری به تحقق پیوست. دنیا شاهد عروج مجدد ناسیونالیسم راست شد. همه ناسیونالیست های رفرمیست طرفدار بلوک شرق هم به سرعت تغییر جهت دادند و شروع به تعرض به معیشت مردم و یا به اصطلاح اجرای "اصلاحات" اقتصادی و تغییر ایدئولوژی شدند. پاشیدن یوگسلاوی و کشورهای بلوک شرق ناسیونالیسم فاشیستی را مستقیما به میدان آورد و در سطح ایدئولوژیک به آن دست بالا داد. همراه با مجسمه های استالین، مجسمه های مارکس، انگلس، لنین و همه آزادیخواهان و برابری طلبان پایین کشیده شد، و بجای آنها مجسمه تاچر و ریگان و علم و کتل های مذهبی و ناسیونالیستی بالا رفت.


    این واقعیات در حزب کمونیست ایران هم بازتاب خود را داشت. چسبندگی درونی حزب را تضعیف کرد. از یک طرف گرایش تحت تاثیر سوسیال دمکراسی و لیبرالیسم اروپائی هرچه بیشتر از کمونیسم و حزب کمونیست فاصله میگرفت و هر چه کمتر خود را با ایده های کمونیستی و حزب کمونیست تداعی میکرد و از طرف دیگر برای ناسیونالیسم کرد لانه کرده در حزب هم هرچه بیشتر تداعی شدن با کمونیسم و حزب کمونیست دست و پا گیر تر و کم جذبه تر میشد. ناسیونالیسم چپ در سطح جهانی تغییر جبهه داده بود. ناسیونالیسم کرد هم نمیتوانست از این سیر جدا شود.


    تحت تاثیر این واقعیات و این تغییرات سریع در حزب کمونیست، ما کانون کمونیسم کارگری، که در این دوره دفتر سیاسی را تشکیل میدادیم، به ارزیابی مجدد از تاکتیک تعیین تکلیف حزب کمونیست در کنگره چهارم کشانده شدیم. در این دوره مجددا در میان ما بحث این مطرح شد که آیا درست تر نیست که حزب کمونیست را ترک کنیم و حزب خودمان را بسازیم؟ آیا ما میتوانیم سنت های دیگری که در این حزب سهیم هستند را با مکانیسم تشکیلاتی کنار بزنیم؟ آیا این روش مقبولیت اجتماعی دارد؟ [20] آیا دوباره در این بازار مکاره ضد کمونیستی سنت هائی که احیانا در کنگره بعدی حزب شکست خواهند خورد با پرچم اینکه وای استالین آمد! کل فضا را آلوده تر از این نخواهند کرد؟ آیا ما زور مان میرسد و وقتش را داریم که این حزب را تغییر بدهیم؟ این بحث ها همانگونه که گفتم چندین بار در میان اعضای کانون مطرح شد. بخصوص که در آن دوره امور اجرائی حزب را منصور حکمت و من میگرداندیم و این بحث تقریبا یک تم دائم میان ما بود.


    در این بحث ها منصور حکمت، با تردید، طرفدار ادامه سیاست کنونی بود. من طرفدار ترک حزب کمونیست بودم، اگر اشتباه نکنم ایرج آذرین طرفدار بسیار محکم ماندن در حزب و جدال تا به آخر بود و متاسفانه موضع رضا مقدم را بیاد ندارم. تصورم این است که رضا مقدم هم طرفدار ماندن در حزب بود.


    بهرصورت، جنگ اول خلیج، به قدرت رسیدن ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق، اعتماد به نفس جدیدی به ناسیونالیسم کرد و امکان تعرض مجدد به ما در حزب کمونیست را به این سنت داد و این تیر آخر به زندگی حزب کمونیست را شلیک کرد. یکی از نتایج جنگ اول خلیج، یعنی حمله دولت آمریکا و متحدین اش به عراق در سال ۹۲ احیای ناسیونالیسم کرد بود که به نوبه خود این ناسیونالیسم در حزب کمونیست ایران را نیز به یک تعرض مجدد به کمونیسم کارگری سوق داد. حزب کمونیست هم شاهد تلاطمات جدی ای شد که منجر به جدائی ما از این حزب و تشکیل حزب کمونیست کارگری گردید.


    رویداد های کردستان عراق و قدرت گیری ناسیونالیسم کرد در سطح جامعه تناسب قوای میان کمونیسم کارگری و ناسیونالیسم کرد را بهم زد. این تغییر در تناسب قوا بلاواسطه و فوری در حزب کمونیست ایران منعکس شد. معلوم شد که در عراق ممکن است که با اتکا به آمریکا و ناسیونالیسم کرد به قدرت خزید و یا به آن نزدیک شد و بهر حال از این محاق فراموشی خارج شد. عبدالله مهتدی و بخشی از کادر های حزب ابتدا با تردید و دولا دولا و بعد صریح و روشن تصمیم گرفتند که بر این موج ناسیونالیستی سوار شوند که طبعا مورد نقد تیز و فوری منصور حکمت قرار گرفت. نقد تبیین های ناسیونالیستی عبدالله مهتدی که به توجیه ناسیونالیسم کرد و حمایت از حمله آمریکا به عراق میرسید توسط منصور حکمت [21] با عکس العمل مجدد از طرف ناسیونالیسم کرد در حزب کمونیست منجر شد. تعرض سیاسی ناسیونالیسم کرد با بازگشت به مفاهیم و ارزش ها و متد پوپولیستی عقب مانده سال ۵۷ و آغشته به تحریکات شخصی علیه منصور حکمت و اعضای کانون کمونیسم کارگری همراه بود. در این مقطع منصور حکمت تصمیم گرفت که حزب کمونیست ایران را ترک کند. خواسته یا ناخواسته همه ما با این تصمیم منصور حکمت روبرو شدیم. من و ایرج آذرین در همان وقت تصمیم به تاسی از منصور حکمت گرفتیم و رضا مقدم چندی بعد در پلنوم ۲۰ کمیته مرکزی در این مورد تصمیم خود را گرفت.


    قبل از عروج مجدد ناسیونالیسم کرد توجه کانون کمونیسم کارگری کمابیش به نقد مارکسیسم انقلابی یا چپ سنتی معطوف میشد. اما عروج ناسیونالیسم کرد و تعرض مجدد آن به ما در حزب کمونیست بار دیگر صحنه را به نفع چپ سنتی تغییر داد. این چپ سنتی مجددا "قاطی جمعیت شد". بطور واقعی صورت مسئله کمونیسم کارگری تغییر کرد. مسئله ما تماما به تلاش برای ممانعت از هزیمت همگانی از کمونیسم و دفاع از سنگر های بدست آمده در مقابل تعرض ناسیونالیسم کرد در حزب کمونیست ایران و راست ترین سنت های بورژوازی در سطح جهان شد. مشکل ما این بود که حزب کمونیست ایران و بخصوص بدنه مارکسیسم انقلابی آن نه تنها ناتوان از هرگونه مقاومت در مقابل این تعرض جهانی بود بلکه خود را بعنوان نقطه ضعف ما به میدان می انداخت. چپ سنتی و مارکسیست انقلابی که بدنه اصلی رهبری حزب کمونیست ایران را تشکیل میداد و خود را هم نظر و موافق کمونیسم کارگری اعلام میکرد، فاقد توانائی سازمان دادن دفاع در مقابل این تعرض عمومی بود و راستش مانند عسل به دست و پای همه میچسبید. تعرض ناسیونالیسم کرد و بدنبال آن تصمیم به جدائی ما از حزب کمونیست ایران این بدنه مارکسیست انقلابی به همان دلایلی که در قسمت قبل توضیح دادم تصمیم گرفت که با کمونیسم کارگری همراه شود. واقعیت درک سیاسی این سنت از تحولات حزب کمونیست را باید در اسناد و نوشته ها و فعالیت های مکتوب و مستند در حزب کمونیست در این دوره دید. منصور حکمت در متن استعفای خود که انتشار علنی هم یافت نوشت: [22]


    " به پلنوم بیستم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران


    موقعیت امروز کمونیسم در سطح بین المللی و نیز مشخصات و روندهای درونی حزب کمونیست ایران اکنون مرا متقاعد کرده است که تلاش برای شکل دادن به یک حزب کمونیستی کارگری که معطوف به پاسخگویی به نیازهای امروز کمونیسم کارگری و مارکسیسم باشد در بیرون حزب کمونیست ایران مثمر ثمر تر خواهد بود و یا لااقل انرژی و فرصت محدود من بعنوان یک کمونیست از این طریق به شیوه موثر تری در خدمت این امر، که آن را فلسفه زندگی خود میدانم، قرار خواهد گرفت.


    از اینرو با کمال احترام به اطلاع پلنوم میرسانم که در نظر دارم پس از کنفرانس فراکسیون کمونیسم کارگری و توضیح تفصیلی ارزیابی ام از موقعیت کنونی، از حزب کمونیست ایران کناره گیری کنم و به ایجاد یک حزب کمونیستی بر مبنای نظراتی که درسالهای اخیر تحت عنوان کمونیسم کارگری بیان کرده ایم اقدام کنم.


    این نوشته به معنای استعفای فوری من از حزب و یا از کمیته مرکزی نیست. هدف این نوشته اینست که کمیته مرکزی با اطلاع قبلی بتواند در یک روند آگاهانه و سیاسی مسائل عملی احتمالی ناشی از این اقدام را حل و فصل نماید و این جدائی برای فعالین حزب و همه کسانی که تحولات حزب کمونیست ایران را دنبال میکنند ناگهانی و ابتدا به ساکن جلوه نکند. بعلاوه درست تر است که قبل از قطعیت یافتن این تصمیم رفقای فراکسیون کمونیسم کارگری فرصت اظهار نظر درباره آن را داشته باشند و با عمل انجام شده مواجه نشوند. استعفای رسمی خود را پس از کنفرانس فراکسیون به کمیته مرکزی تقدیم خواهم کرد.


    درباره علل این تصمیم در کنفرانس و در مقطع جدایی رسمی توضیحات کافی خواهم داد. بعلاوه در هر مورد که پلنوم لازم بداند برای ارائه توضیح آماده ام


    این نامه برای انتشار علنی، و از جمله برای اطلاع همه فعالین حزب کمونیست، نوشته شده است. خواستار آنم که در اولین شماره نشریه کمونیست بعد از پلنوم بیستم، و یا بهر ترتیب که پلنوم تصمیم بگیرد، منتشر شود.


    با درودهای کمونیستی،


    منصور حکمت، ١/٨/٩١ "


    من به نوبه خود در متن استعفا نامه ام خطاب به پلنوم ۲۰ کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران به مشکل "موافقین" کمونیسم کارگری که در آن دوره معنائی جز مارکسیسم انقلابی و چپ سنتی نداشت اشاره کردم و گفتم که مسئله ما نه ناسیونالیسم کرد و عقب ماندگی بلکه همین چپ سنتی به اصطلاح موافق کمونیسم کارگری است.


    "به پلنوم بیستم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران


    رفقای گرامی،


    با درودهای گرم،


    حتما تاکنون نامه رفیق منصور حکمت دایر بر تصمیم او به کناره گیری از حزب کمونیست را خوانده اید.


    لازم میدانم به اطلاعتان برسانم که من نیز تصمیم دارم از عضویت در حزب کمونیست ایران استعفا بدهم. ضروری میدانم که مختصرا دلایل این تصمیم را توضیح دهم. در صورت لزوم آماده خواهم بود که شفاها توضیحاتی عرض کنم.


    دلایل این تصمیم از جانب من به مباحثات اخیر در حزب پیرامون رویدادهای خاورمیانه و کردستان عراق مربوط نمیشود. فعالیت در دوره یکساله اخیر در حزب هرچه بیشتر مرا متقاعد کرد که ایده اولیه کانون کمونیسم کارگری و بعدا دفتر سیاسی، که طبعا من هم با آنها توافق کامل داشتم، دایر بر یک بنی کردن حزب تلاشی کم حاصل برای فائق آمدن بر واقعیتی اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی است.


    حزب کمونیست رشته بهم پیوسته ای از فعالیت سیاسی و جریانات اجتماعی است که با هیچ معیار قابل قبول تشکیلاتی ای بسادگی تفکیک پذیر نیست. حزب کمونیست یک تاریخ، یک سنت، یک سطح معین از انتظارات، نوع خاصی از ارتباط میان اعضا، الگوهای معینی از فعالیت، سازمان معینی از کادرها و اعضا است. مقدرات حزب کمونیست را متاسفانه کارگر شهرهای ایران تعیین نمیکند. این مقدرات توسط بدنه اصلی حزب در خارج کشور، کردستان و سازمان مرکزی آن تعیین میگردد. هر تغییری بنابراین متوجه تغییر در این اسکلت است. اما این تغییر قبل از هر چیز کنار گذاشتن آن سننی است که تاریخا حزب کمونیست نام گرفته است. سنتی که افق ها و جنبش های مختلف اجتماعی در آن سهیم هستند.


    سازمان دادن هر پراتیک متمایزی لاجرم باید از فیلتر این تاریخ و سنت عبور کند و وزنه ی مهمی از این تاریخ را با خود یدک بکشد. به عبارت دیگر هر تلاشی برای شکل دادن به یک فعالیت کمونیستی کارگری بدوا در خود حزب کمونیست باید از مراحل گوناگون "مبارزه درون تشکیلاتی" و کلنجارها و اعصاب خردکنی های متقابل عبور نماید. این حزب تاریخ خود را دارد و تاریخ دیگری را در متن آن نمیتوان شروع کرد.


    این پروسه ایست که فعالیت ما را به ضد خود تبدیل میکند. ما را در یک حصار از پیش ساخته و مبارزه ای در این حصار و پیرامون مسائل آن محصور مینماید و نموده است.


    اجازه میخواهم همینجا توضیح دهم که مشکل اصلی جریان ما بنظر من با کسانی نیست که علنا مخالفت ما هستند. بعکس مشکل سازمان دادن فعالیت دیگری توسط موافقین ما است.


    افق ها و سنت ها را به اعتقاد من با ترویج نمیتوان تغییر داد. این افق ها و سنت ها اجتماعی هستند و زیر فشار یک پراتیک اجتماعی میتوانند تاثیر بگیرند. اما سازمان دادن چنین پراتیکی در ائتلاف با نیرو هائی که گویا قرار است خود موضوع کار باشند و در قالب سنت حزبی که خود باید تغییر کند معنائی جز تبدیل شدن تشکیلات از ابزار مبارزه به موضوع آن و مشغول شدن بخود و دنیای تشکیلاتی را ندارد. شخصا مشغول شدن به این کار را برای افق فعالیتی که مباحث کمونیسم کارگری در مقابل ما گشوده است مخرب میدانم. درست به همین دلیل است که معتقدم کنگره چهارم حزب نیز چیزی را در این میان حل نخواهد کرد و خود یک مرحله دیگر از سیکل "مبارزات درونی" خواهد بود.


    بعلاوه فعالیت در چهارچوب کنونی به اعتقاد من هم فعالیت ما را فلج کرده و هم فعالیتی که مورد نظر جریانهای دیگر است. حتی گاه بنظر میرسد اشتراک در این چهارچوب باعث گردیده که بسیاری حرف هائی که همین حزب کنونی نیز قابلیت قبول آنها را دارد با برخورد به دیوار "ارزیابی از پراتیک" این یا آن فرد یا کمیته تشکیلاتی در اذهان رد شود. هر بحث سیاسی و نظری بناچار معنی تشکیلاتی میابد و این از یک طرف امکان برخورد مثبت با هر نظر پیشروی را سد میکند و از طرف دیگر مبارزه سیاسی را به کلنجار روزمره باهم تبدیل کرده است.


    به دلایل فوق معتقدم فعالیت سیاسی مثمر ثمرتری را میتوان در خارج این حزب انجام داد. و باز به همین دلایل من قصد سازماندهی یک انشعاب از حزب کمونیست ایران را، اگر هم توان آنرا بعنوان یک فرد داشته باشم، ندارم. بعکس مایلم بعنوان یک فعال جنبش سوسیالیستی کارگران، یک مارکسیست آخر قرن بیست فعالیتم را نه در امتداد و انشعاب یک سنت سیاسی دیگر بلکه مستقیما برپایه جنبشی که خود را متعلق به آن میدانم انجام دهم. میراث خوب حزب کمونیست را نمیتوان با خود برد و میراث بد آنرا برای کس دیگری برجا گذاشت. بنابراین من طرفدار بجا گذاشتن حزب کمونیست با همه میراث خوب و بد آن هستم. طرفدار این هستم که فعالیت سیاسی دیگری را در خارج از چهارچوب حزب کمونیست و مستقل از سنتهای آن را شکل داد. چنین فعالیتی بعلاوه شانس تاثیر گذاری بیشتری بر حزب کمونیست را نیز خواهد داشت.


    شاید لازم به گفتن نباشد که ارزیابی من از حزب کمونیست تغییری نکرده است. کماکان برای حزب کمونیست احترام قائلم و آن را نیروئی دخیل در جامعه ایران میدانم و بنابراین در حد توانم خواهم کوشید تا مانع غلبه ناسیونالیسم و راست بر حزب شوم و مایلم با این حزب مادام که از مواضع دستکم رسمی کنونی خود عقب نکشیده روابطی دوستانه داشته باشم.


    تصمیم به کناره گیری از حزب کمونیست، شاید نه عینا به دلایل مشابه، گمان میکنم تصمیم همه اعضای کنونی دفتر سیاسی باشد. اما روشن است که انجام فوری اینکار، بدون اینکه به رفقائی که میخواهند حزب را تحویل بگیرند امکان تلاشی داده باشد، شیرازه حزب را از هم میگسلد و بیش از همه به عقب ماندگی میدان میدهد. این خلاف آن چیزی است که ما خواستار آن هستیم. لذا تقدیم استعفا نامه خود را به پلنوم آینده کمیته مرکزی موکول میکنم و آماده ام تا در فاصله دو پلنوم در چهارچوب سیاست اعلام شده کانون و فراکسیون کمونیسم کارگری مانند هر عضو دیگر کمیته مرکزی قبول مسئولیت کنم تا بتوانیم دوران تحویل دادن و تحویل گرفتن را با متانت و به شیوه ای سیاسی پیش بریم، به رفقای کمیته مرکزی که میمانند امکان تهیه برنامه کار خود، ترمیم ارگانهای حزب و... داده شود، تکلیف رفقای تشکیلات کردستان حزب که نخواهند با حزب بمانند روشن شود و... این به اعتقاد من راه درست و مسئولانه ای خواهد بود.


    تقاضا دارم که این نامه بصورت درونی در اختیار اعضای حزب قرار گیرد و مضمون آن نیز بهر نحوی که پلنوم مناسب تشخیص دهد انتشار خارجی پیدا کند.


    با درود مجدد


    کورش مدرسی


    ٢٢ اوت ١٩٩١" [23]


    در این رابطه مراجعه به بخشی از صورت جلسات پلنوم ۲۰ حزب کمونیست ایران برای دادن تصویری از چگونگی کناره گیری ها مفید است. در متن پیاده شده بحث جلسات این پلنوم در سال ۹۱ چنین آمده است: [24]


    " عبدالله مهتدی : من یک نکته دارم که رفیق منصور هم بنحوی مطرح کرد آنهم این است که پیشنهاد میکنم رفقای دیگری که حال امروز به شکل نامه کتبی یا در آینده نزدیکی میخواهند تاسی بکنند و حزب کمونیست را به هر منظور، به این منظوری که رفیق منصورگفت یا به هر مقصود سیاسی دیگری، ترک بکنند مطرح بکنند.


    حمید تقوایی: چون رفیق عبدالله این سوال را کرد اینجا من هم لازم میدانم اعلام بکنم که من هم از حزب استعفا میدهم. منتها علت اینکه بصورت کتبی به این پلنوم ندادم و باصطلاح اعلام نیت نکردم برای این بود که بر خلاف آن رفقا در حزب در این دوره کار بدست نبودم و فکر نمیکردم اگر که مثلا استعفا بدهم قرار است خیلی شلوغ پلوغ بشود. این است که لازم ندیدم نیت اش را بگویم. خودش را باید میگفتم و اینجا اعلام میکنم، بعد هم کتبا میدهم به خدمت کمیته مرکزی حزب.


    بهروز میلانی: در پاسخ سوال رفیق عبدالله من هم اعلام میکنم که استعفا خواهم داد و به آن چیزی که منصور اینجا اعلام کرد تاسی میکنم. بعنوان یک آدم نیمچه کار بدست فکر میکنم دانستن اش زودتر برای رفقائی که میمانند لازم باشد. چون بهرحال تحویل و تحولات وظایفی که الان بعهده من است یک خورده زمان میبرد.


    شهلا دانشفر: من هم استعفا خواهم داد. بعدا کتبا اعلام میکنم.


    ناصر جاوید: منهم خواستم بگویم استعفا میدهم. توضیحاتی هم اگر بخواهم بدهم شبیه صحبت رفیق حمید است. کاری نداشتم [...] قطعا استعفا میدهم.


    ابراهیم علیزاده: جواب من به رفیق عبدالله این است که من جزو کسانی هستم که میخواهم این حزب را تا انتهای منطقی اش ببرم که هنوز نرفته.


    فاروق بابامیری: منهم نظرم مثل رفیق ابراهیم است. من در این حزب میمانم.


    مجید حسینی: منهم میخواهم از این حزب بروم. بعدا استعفا میدهم.


    کاظم نیکخواه: منهم در جواب رفیق عبدالله میخواهم بگویم که از این حزب استعفا میدهم و درست نمیدانم که در حزب کمونیست بمانم. استعفایم را رسما بعدا اعلام میکنم.


    رحمان سپهری: منهم تصمیم دارم که استعفا بدهم دلیلش هم که معلوم است بقول حمید [...]


    رضا مقدم : من توی پلنوم ٢١ حزب کمونیست از عضویت در حزب کمونیست استعفا میدهم


    مظفر محمدی: من تصمیم دارم از حزب کمونیست بروم بعدا کتبا اعلام میکنم.


    اصغر کریمی : من هم تصمیم استعفا از حزب را دارم که بعدا کتبا اعلام میکنم.


    عبدالله مهتدی: میخواهم در حزب کمونیست بمانم و تا آنجا که در توان دارم در تبدیل آن به یک حزب کمونیست کارگری و دفاع از سوسیالیسم کارگری تلاش بکنم.


    ابراهیم شمعی: تا حالا تصمیم نگرفتم و بعدا تصمیمم را اعلام میکنم.


    رفیق حبیب فرزاد نظری اظهار نکرد.


    منصور حکمت: رفقا من اینجا این استعفا نامه ها را نخواندم چون متن اش هست. خواهشم این است که بعدا در هر گزارشی که از این پلنوم به اصطلاح توزیع شد یا هر چه متن این نامه ها حتما در اختیار بقیه قرار بگیرد تا مساله مفهوم باشد. کسانی که استعفای کتبی داده اند، کتبا اعلام نیت کرده اند که میروند، من و رفیق ایرج آذرین و رفیق کورش مدرسی هستیم. حالا سئوال اینست که ترتیبات آتی حزب کمونیست به این ترتیب چه میشود؟ بحثی که میتواند مورد توجه پلنوم باشد.


    اعلام ١٠ دقیقه تنفس."


    همانطور که در متن استعفای سال ۱۹۹۱ اشاره کرده ام مشکل اصلی کمونیسم کارگری در حزب کمونیست را ناسیونالیسم کرد و مخالفین رسمی کمونیسم کارگری نمی دانستم. از نظر من مشکل ما "موافقین" کمونیسم کارگری بود و این طیف اساسا همان سنت مارکسیسم انقلابی سنتی بود. موقعیت ناسیونالیسم کرد و کسانی مانند عبدالله مهتدی و همنظران اش معلوم بود و مشکل نبود. مشکل توده عظیمی از باقی ماندگان چپ سنتی دوران انقلاب ۵۷ بود که بدنه اصلی حزب کمونیست ایران و بخصوص رهبری آن را تشکیل میداد. این بدنه ظاهرا موافق بحث های کمونیسم کارگری بود ولی همان سنت ضد پوپولیستی مارکسیسم انقلابی که اوضاع جهانی و فضای سیاسی ایران آن را در یک فریزر تاریخی قرار داده بود اما هر جا میرفتیم با ما می آمد. قبلا توضیح دادم که چرا جای دیگری نداشت که برود.


    سوالی که در مقابل ما قرار گرفت این بود که باید دوباره با این توده "سانتر" برویم و حزب کمونیست کارگری را تشکیل دهیم؟. اینجا هم در کانون کمونیسم کارگری اتفاق نظر نبود. تصور من این بود که "سوار کردن" مجدد این سنت ما را به همین جا که هستیم میرساند و باید حزب را بر مبنای یک فیلتر جنبشی تشکیل دهیم. خودمان انتخاب کنیم که چه کسی را دعوت به پیوستن به حزب میکنیم. بحث منصور حکمت، به درست، این بود که در فضای هزیمت از کمونیسم و برابری طلبی که راست و تاچریسم بر جهان حاکم کرده است ما باید سر پناه یا سنگری بسازیم که بتوانیم از کمونیسم در مقابل تعرض بورژوازی دفاع کنیم. نباید این توده وسیع سانتر را که خود قادر به حفظ خود نیست را طعمه تعرض راست کنیم. در هر حال ما با منصور حکمت همراه شدیم و حزب را تشکیل دادیم. تشکیل حزب در دو سمینار، یکی در مالمو سوئد توسط منصور حکمت، و یکی در استکهلم توسط من، اعلام شد و در حزب را به روی همه کسانی که میخواستند به ما به پیوندند باز گذاشتیم. بدنه اصلی حزب کمونیست کارگری از همین چپ سنتی تشکیل شد و ما از ابتدا نسبت به این مسئله آگاه بودیم . منصور حکمت در سمینار "مبانی کمونیسم کارگری" در سال ۲۰۰۰ به این موضوع بر میگردد و در باره تشکیل حزب کمونیست کارگری در این دوره میگوید:


    "ما، یک عده مخالف [کمونیسم] اردوگاهی را باقی گذاشته بودند که از دوران برژنف دفاع کنیم. ما ایستادیم، وقتی راه کارگر و اکثریت و فدائی فرار کردند، ما ایستادیم و از تجربه شوروی در مقابل تاچریسمی که هجوم برده بود، دفاع کردیم. خودشان نبودند، رفتند، دمکرات شدند. یکهو همه بطور غریبی دمکرات شدند مثل حزب کمونیست ایتالیا که اسم خودش را گذاشته است دمکرات های چپ و تونی بلر به کنگره فعلی شان پیام داده است. همه اینطوری شدند. با خود آنها هم نمیشد از سوسیالیسم حرف زد. کاری که ما توانستیم در آن دوره بکنیم به نظر من این بود که در آن فضای یاس و در آن فضای هجوم، یک سنگر سیاسی و یک سنگر سازمانی و یک سنگر مکتبی را نگهداریم، افراد و ماتریال انسانیش را دورش نگهداریم، روزنامه هایش را دایر نگهداریم، و ما بشدت زیادی در میان خودمان انعطاف ایجاد کردیم تا این کار را کردیم. یعنی اگر آن موقع ما یک خورده سفت ‌تر از آن میگرفتیم، خود حزب کمونیست کارگری هم به یک مینیمم تبدیل میشد. ما مقررات را لغو کردیم، آزادی عمل دادیم، پاپی کسی نشدیم، تفتیش عقاید نکردیم، گذاشتیم همه باشند، ولی توی این صف باشند تا این موج بگذرد، وقتی این موج گذشت، واقعا سازماندهی حزب کمونیست کارگری تازه شروع میشود و فعالیت سیاسی شروع میشود. " [25]


    میگوید ما آن روز هر کس که بود را جمع کردیم چون میبایست یک سنگر میساختیم. بعد هم به درست در همین راستا منصور حکمت اعلام کرد که کانون کمونیسم کارگری منحل است. چون اگر این کار را نمیکرد و کانون کمونیسم کارگری میماند معنائی جز این نداشت که مجددا فیلتر را گذاشته ایم و رسما از همان اول کسانی را از قلب این حزب جدید دور نگاه داشته ایم. تنها روشی که میشد اطمینان داد که در این حزب واقعا به روی همه باز است و یک درجه امنیت ایدئولوژیک در حزب جدید را تضمین کرد این بود که کانون کمونیسم کارگری را منحل میکردیم و اعلام میشد که همه صاحب این حزب اند، صاحبخانه و مستاجر در این حزب نداریم، این سنگر، سنگر مشترک همه کسانی است که در تعرض جهانی بورژوازی میخواهند از خود دفاع کنند. اگر این کار را نمیکردیم تعداد زیادی میرفتند. این موضوع در خود کانون کمونیسم کارگری بحث شد. اگر کار کانون خاتمه نمی یافت حزب کمونیست کارگری یا تشکیل نمیشد و یا حزب بسیار کوچک تری میشد. باید کانون و مقوله بنیانگذاران حزب را از میان دست و پا جمع میکردیم تا فضا برای سهیم شدن تعداد بیشتری باز میشد. کسانی در حزب جدید بودند که در پروسه کشمکش های قبلی در حزب کمونیست ایران، در کردستان و در چپ سنتی مرکز حزب مورد نقد ما قرار گرفته بودند و ما میبایست به حق به اینها امکان و مجال بازگشت به صف دفاع از کمونیسم را میدادیم.


    بحث آن روز ما این بود که اگر کسی در اوضاع کنونی دنیا در حزب ما را میزند و به هر تعبیری میگوید که من کمونیسم کارگری هستم که در آن نه تنها به کسی حقوق نمیدهند بلکه دنیای بیرون او را دیوانه می پندارد، اگر کسی بهر دلیل، توجیه یا توضیحی میخواهد به این حزب کمک کند و در صف آن حضور داشته باشد باید به او اجازه ورود داد و نباید دیگر در داخل حزب خودی و غیر خودی وجود داشته باشد. حزب کمونیست کارگری بر این متن و در این شرایط و با شراکت این سنت ها تشکیل شد.


    تاکید من این است که به عکس تاریخ سازی جعلی امروز رهبری جدید حزب کمونیست کارگری و تاریخ سازی متکی بر فتواهای سیاسی و تاریخی بی پشتوانه و متکی بر استدلال "به نظر من این" یا "به نظر من آن" تاریخ سازان جدید، حزب کمونیست کارگری یک تاریخ مکتوب دارد. این حزب از روزی که تشکیل شد یک حزب ائتلافی یک بستر مشترک برای خط حکمت و چپ سنتی بود . حزب کمونیست کارگری هیچگاه بقول آن روزها یک حزب "تک بنی" نبود. این "ازدواج" مجدد سیاسی میان دو سنت و آن بستر مشترک در شرایط حاد سیاسی دیگری و با از میان رفتن فشار های سیاسی و اجتماعی که دو سنت را بهم مزدوج نگاه میداشت، میتوانست به جدائی بیانجامد که انجامید.

    فصل پنجم – حزب کمونیست کارگری


    دوره اول فعالیت حزب کمونیست کارگری که از تاسیس آن در نوامبر ۹۱ (آذر ۱۳۷۰) تا حوالی کنگره دوم آن یعنی حدود سال ۱۹۹۷ (۱۳۷۷) دوره خاصی در حیات حزب است. این دوره از نظر کمونیسم منصور حکمت در واقع دوره تدقیق و تبیین رویکرد مارکسیستی به بسیاری از مسائل جدید و یا مسائلی است که نیازمند بازنگری بودند.


    اوضاع سیاسی ایران در این دوره، بعد از خاتمه جنگ ایران و عراق، کما بیش آرام و غیر انقلابی بود. این دوره، دوره ای بود که هم جامعه و هم احزاب سیاسی تجدید قوا و تجدید آرایش میکردند. در این سالها بود که بتدریج نسل جوانی که به تجربه انقلاب ۵۷ و تاریخ قبل از آن احساس بدهی نمیکرد و تجربه کشتار های سالهای شصت را از سر نگذرانده بود، و مقهور دستگاه کشتار جمهوری اسلامی نبود قدم به میدان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه میگذارد. در حزب کمونیست کارگری هم این دوره، دوره ای کمابیش آرام بود. نشریه انترناسیونال با فرکانس نه چندان زیاد منتشر میشد. حزب کمونیست کارگری در این دوره با بحث های تئوریک منصور حکمت بازشناخته میشد. این دوره سنگر بندی تعرض عمومی به کمونیسم و هجوم میلیونی روشنفکران، هنرمندان و ژورنالیست های سابقاً چپ و مارکسیست به هر و همه گونه ایده برابری طلبانه بود.


    در این فاصله علاوه بر جنبه فکری و تئوریک مباحثات منصور حکمت در عرصه سیاسی حزب کمونیست کارگری عراق نیز ساخته شد و بخشی از انرژی ما در رهبری حزب و همچنین در تشکیلات کردستان حزب معطوف به کمک در شکل دادن به این حزب و فعالیت آن بود.


    در صحنه سیاسی، حزب کمونیست کارگری ایران اساسا بدنبال گرفتن حمایت برای مبارزات کارگران در ایران بود و پاشنه در همه اتحادیه های کارگری اروپا و آمریکا را از جا در می آورد و انصافا حمایت خوبی را برای مبارزات کارگران گرفت. اوج این فعالیت که مضمون فعالیت بدنه اصلی حزب را در بر میگرفت مبارزه برای جلب حمایت از اعتصاب کارگران نفت بود. بیشترین خاصیت حزب در این دوره این بود که کمونیسم را بعنوان یک حزب سیاسی زنده نگاه میداشت و اجازه نمیداد که تعرض ضد کمونیستی بورژوازی هار بعد از جنگ سرد بازمانده کمونیست های ایران را هم به قربانی بگیرد. حزب کمونیست کارگری در این دوره ماتریال انسانی فعالیت سیاسی در اوضاع جدیدی که به گمان همه دیر یا زود فرا میرسید را حفظ کرد و در میدان نگاه داشت.


    دوره دوم در حیات سیاسی حزب دوره ای بود که تحرک سیاسی در جامعه ایران مجددا بالا گرفت و همراه با آن تمام احزاب سیاسی و از جمله حزب کمونیست کارگری ایران مجددا خود را در وسط صحنه سیاست فعال ایران باز یافتند. اما بتدریج فضای سیاسی ایران در ابعاد سراسری و اجتماعی، بویژه زیر فشار نسل جوانی که پیشتر از آن صحبت کردیم، به حرکت در آمد. گرمای شعله تحرک اجتماعی و امکان شکل گیری یک بحران انقلابی و یا سرنگونی جمهوری اسلامی کل احزاب و جریانات سیاسی را هم از خواب زمستانی بیدار کرد. صحنه سیاست ایران مجددا به میدان برخورد فعال احزاب اپوزیسیون به رژیم و رقابت آنها با یکدیگر برای تاثیر گزاری بر جهت تحرکات آتی جامعه تبدیل شد. همراه با شروع بی قراری در صحنه سیاسی ایران مثل همه جریانات سیاسی در مقابل حزب کمونیست کارگری نیز مجددا سوال "چه باید کرد؟" قرار گرفت. بحث های درونی و بیرونی حزب کمونیست کارگری از موضوعات تئوریک و برنامه ای به مضامین سیاسی و روز و اینکه چگونه باید در سیاست دخالت کرد چرخید. زیر این فشار دنیای بیرون و زیر فشار انتخاب راه های متنوعی که در مقابل حزب کمونیست کارگری ایران قرار گرفت، سنت های مختلف درون حزب جهت های مختلفی را نشان دادند. چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی که هر شلوغی را فی نفسه یک انقلاب میداند، مجددا به میدان کشیده شد. حزب کمونیست کارگری مجددا زیر فشار این سنت و این عادت و راههائی که بطور خود بخودی در مقابل حزب قرار میداد قرار گرفت.


    بحث های کنگره دوم حزب کمونیست کارگری که بعدا تحت عناوین "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه" از جانب منصور حکمت فرموله شد در واقع رفتن به استقبال این شرایط سیاسی جدید بود. منصور حکمت تلاش داشت که خط خود را از تبیین ها و داده های سنتی چپ که حزب کمونیست کارگری بطور اتوماتیک روی آن به حرکت در آمده بود جدا کند. حکمت این بحث ها را "کفر آلود" اعلام کرد. اما اگر به مباحث کنگره دوم حزب کمونیست ایران و کنگره پنجم و ششم کومه له بر گردید استخوان بندی کل این مباحث را بسادگی در آنجا میبینید. در بخش های قبل اشاره کردم که بحث هائی از جنس بحث های "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" قبلا توسط منصور حکمت در کنگره پنجم کومه له و کنگره دوم حزب کمونیست ایران(سال ۱۳٦۴) با عناوین "حزب اجتماعی" و "دخالتگری کمونیستی" مطرح شده بود. در نتیجه برای ما که در آن تاریخ شریک بودیم طرح مجدد این ایده در شکل بسیار شسته و رفته تری در کنگره دوم حزب کمونیست کارگری ایران، تجدید دیدار با مباحث قدیمی در اوضاع جدید بود. ریشه قدیمی تر این ایده ها به کنگره اول اتحاد مبارزان و سخنرانی منصور حکمت در کنگره سوم کومه له بازمیگشت. از جمله میتوانید به برخورد ما به مقوله دولت، حاکمیت، قدرت، شورا و حزب در نوشته "تزهائی درباره مسئله حاکمیت" در سال ۱۳٦۲ [26] و همینطور جمعبندی مباحث کنگره پنجم کومه له [27] مراجعه کنید.


    همانطور که در بخش های قبل توضیح دادم واقعیت اینست که بخش اعظم بدنه چپ و "مارکسیست انقلابی" در حزب کمونیست ایران و در حزب کمونیست کارگری هیچگاه این بحث ها را جذب نکرد. بدنه اصلی حزب کمونیست کارگری علیرغم اصرار منصور حکمت بر این واقعیت که کمونیسم کارگری نه تنها ادامه مارکسیسم انقلابی نیست بلکه یک نقد بنیادی بر آن است، کمونیسم کارگری را ادامه تکمیل شده مارکسیسم انقلابی میدانست و هیچ کس بهتر از حمید تقوائی این برداشت را نمایندگی نمیکرد . در همان حال باید اذعان کرد که برداشت بستر اصلی کمونیسم کارگری در حزب کمونیست کارگری ایران از کمونیسم کارگری با افت و خیز هائی در مجموع همین برداشت مارکسیسم انقلابی از کمونیسم کارگری بود. این واقعیتی بود که منصور حکمت بارها و بارها مورد تاکید قرار داده بود. این به اصطلاح برداشت های متفاوت از کمونیسم کارگری زیر فشار تحرک اوضاع سیاسی از همه جهات از حزب کمونیست کارگری ایران بیرون زد.

    فصل ششم – جنبش سرنگونی و پوپولیسم وارونه – دوره اول


    عروج دو خرداد عکس العمل "سیستم" جمهوری اسلامی به خطر عروج سرنگونی طلبی در میان مردم بود. قرار بود فضای باز سیاسی، گفتگوی تمدن ها و اسلام خوش خیم جمهوری اسلامی را نجات دهد. عروج دو خرداد کل فضای سیاسی اپوزیسیون ایران را نیز پلاریزه کرد و بلاواسطه بر حزب کمونیست کارگری هم تاثیر گذاشت. تاثیر این رویداد ها بر حزب کمونیست کارگری چند جانبه بود. از یک طرف کمونیسم ارتدکس منصور حکمت را برای اولین بار با سازمان دادن یک حرکت کمونیستی اجتماعی قائم به ذات روبرو کرد که انتهای آن میبایست تصرف قدرت سیاسی و سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی باشد. اما علاوه بر پاسخ حکمت به تحرک سیاسی جامعه دو پاسخ دیگر نیز در حزب کمونیست کارگری مطرح شد. یک پاسخ از موضع اکونومیستی هراسان از سیاست بود که کار را عملا به موعظه تسلیم به دو خرداد میکشاند و دیگری از موضع انقلابیگری ضد رژیمی چپ سنتی که تمام انقلابی گری اش به ضدیت با دو خرداد محدود میماند و ضرورت سوسیالیسم را از همین اوضاع متحول و در واقع از تحرک برای سرنگونی جمهوری اسلامی نتیجه میگرفت.


    پرچم اول، یعنی پرچم اکونومیسم هراسان از سیاست برای توجیه این محدود ماندن به مبارزه اقتصادی و تبلیغ و ترویج در درون طبقه ناچار به توجیه دو خرداد گردید. این راست روی آشکار با فراخوان ترک همگانی حزب کمونیست کارگری با بلند کردن پرچم علیه حزب و حزبیت بطور کلی همراه گردید. رضا مقدم و ایرج آذرین در صف مقدم این واکنش و این سیاست بودند. اینها، مستقل از توجیهات تئوریک، از نظر عملی در مقابل نفس ضرورت تحزب، و نه در مقابل یک حزب خاص، ایستادند و به کرنش تئوریک و سیاسی به وضع موجود یعنی به جریان دو خرداد و پیچیدن نسخه ترک صف مبارزه سیاسی رسیدند.


    اما تحرک فضای سیاسی ایران و طرح مجدد امکان سرنگونی جمهوری اسلامی، مارکسیسم انقلابی موجود در حزب کمونیست کارگری را هم دوباره به میدان فعالیت اکتیو سیاسی کشاند. این جریان مثل تمام پیشینیان خود نماینده یک جنبش ضد رژیمی بود و با جذر و مد این جنبش بالا و پائین میرفت. گفتیم که سوسیالیسم برای این جریان در واقع همان سرنگونی است. اما اثبات اینکه جنبش سرنگونی ( که در آن از سوسیالیست تا ناسیونالیست عظمت طلب حضور دارند) همان سوسیالیسم است با روش و ایده های مارکسیستی عملی نیست. اینجاست که چپ محتاج ایده ها و تئوری های پوپولیستی میشود. مجبور است مارکسیسم را کنار بگذارد و به پوپولیسمی که همه با هم بودن در جنبش سرنگونی را توجیه میکند روی بیاورد. یکسان بودن جنبش سرنگونی با جنبش سوسیالیستی از طریق کاربست مارکسیسم ارتدکس قابل توضیح نیست. منفعت جنبش و اعتراضی که چپ سنتی نمایندگی میکند پوپولیسم را ضروری مینماید. بهر صورت، برای حزب کمونیست کارگری تولد دو خرداد، آنتی تز خود یعنی چپ سنتی را هم (که هویت خود را با ضد رژیمی و آنتی دو خردادی بودن تعریف میکرد) به میدان کشید.


    کنگره سوم حزب کمونیست کارگری در سال ۲۰۰۰ نقطه ای مهم در تقابل خط مارکسیستی حکمت با چپ سنتی بود. بحث های این کنگره، قطعنامه های آن، خطابیه های حکمت در این کنگره و بالاخره بحثی که بعدا با عنوان "جنبش سلبی، جنبش اثباتی" معروف شد، همه در این متن قابل درک هستند.


    قبل از کنگره سوم حزب هم این رو در روئی در جدال با حمید تقوائی بر سر شعار جمهوری سوسیالیستی [28] و بر سر نفس جنبش سرنگونی در حزب کمونیست کارگری دقیقا همین جدال را نمایندگی میکرد که بعدا به همه وجوه دیگر بحث های حکمت کشیده شد.


    استدلالات حمید تقوائی در مورد شعار جمهوری سوسیالیستی بسیار گویا است. این استدلال ها دو پایه دارد. یک پایه در واقع نقد گذشته حزب است که گویا به اندازه کافی سوسیالیستی نبوده است و ظاهرا این شعار قرار است سوسیالیسم حزب را تقویت کند و این نقد مشترک تمام چپ سنتی به جریان ما بوده است. و پایه دوم که بسیار تیپیک تر است این است که میگوید همه آلترناتیو های طبقات دیگر خاصیت خود را از دست داده اند و آنچه در جامعه در جریان است (یعنی در واقع همان جنبش سرنگونی) چیزی جز طلیعه های جنبش سوسیالیستی نیست و شعار زنده باد جمهوری سوسیالیستی قرار است این جنبش را رهبری کند. تقوایی شعار جمهوری سوسیالیستی را از سر جنبش سرنگونی درک میکند. بخش مهمی از مباحثات پلنوم ۹ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری اساسا به نقد این برداشت و نقد توضیحات شعار زنده باد جمهوری سوسیالیستی معطوف شد. بحث حمید تقوائی یک چرخش ۱۸۰ درجه ای رسمی به مارکسیسم انقلابی و ادراکات چپ سنتی بود.


    منصور حکمت در پلنوم ۹ در بحث مربوط به شعار پیشنهادی حمید تقوائی در اشاره به همین عقب گرد نظری به عقاید عتیق است که میگوید:


    الآن این مسأله با خود بحثهائی را آورده است. به نظرم این بحثها نمیبایست مشغله حزب میشد، و هنوز هم نباید مشغله حزب بشود. به نظرم حزب با مسائلی که با آن روبروست، دقیقا باید از قلمرو این نوع مباحث فاصله بگیرد. اما الآن این بحثها شده است و این جلسه باید به آنها بپردازد.


    و بعد در اشاره به اینکه اگر قرار پیشنهادی حمید تقوائی تصویب میشود حمید تقوائی چه توضیحی میداد میگوید:


    [اگر] حمید مصاحبه میکرد و علل انتخاب این شعار را، با بحثهایی که آن موقع میکرد، توضیح میداد و به نظر من بشدت اغتشاش و موضع غیر منصفانه‌ای نسبت به ماهیت حزب کمونیست کارگری بیرون میرفت. از دو سو به نظر من؛ یکی به این معنی که نان عمده است، آلترناتیو طبقات دیگر تمام شده است، فقط ما در صحنه سرنگونی‌طلبی مانده‌ایم، که البته رد کردن هر کدام از اینها سه دقیقه طول میکشد. چرا فقط ما مانده‌ایم؟ مجاهد با همه یال و کوپالش در صحنه سرنگونی‌طلبی است، خود فرخ نگهدار در موضع سرنگونی‌طلبی است. بین کسانی که گز کرده پاره میکنند با کسانی که میخواهند جمهوری اسلامی را نگهدارند، باید فرق گذاشت. مثل این است که بگوییم حزب توده طرفدار سلطنت بود، چون تا یک روز قبل از قیام حاضر نشد به قیام بگوید قیام، و حاضر نشد بگوید انقلاب، و تا آخرش طرفدار شورای سلطنت بود. آیا من و شما میگفتیم که حزب توده از شعار سرنگونی رژیم شاه دست کشیده است؟ من و شما میدانیم که اینها آرزو داشتند که رژیم شاه بالأخره یک روز ساقط بشود. طرف در این مملکت سرنگونی‌طلب است، اِشکال سرنگونی ‌اى است که اینها دارند بر سرش با هم کلنجار میروند. همه جامعه مدنی‌چی‌ها سرنگونی طلبهایی هستند که فکر میکنند آهسته آهسته آنقدر آخوند رقیق جای آخوند غلیظ را بگیرد که یک روزی بیمعنی بشوند و بگذارند بروند. اینها گوشه‌های تئوریکی دارند که در نوبت بعدی به آن میپردازم.


    ...


    از نظر من این بحث [بحث پلنوم] باید به اینجا منجر بشود که این آشفتگی تئوریکی که به دنبال این بحثها مطرح شده است لااقل جواب بگیرند. من نمیگویم حل بشوند، چون این مواضع واقعی آدمهاست، بالاخره مواضعشان است. ولی باید روش بشود که روش جلسه یا لااقل روش رهبری حزب ما در مقابل بحثهای تئوریکی‌ای که این بحث همراه خود آورد، چیست؟ نه در رابطه با خود شعار. خود شعار به نظر من یک زخمی شده است که یا باید ترمیم پیدا کند، یا لااقل باید وقتی به سراغ این شعار رفت که این یال و کوپال را همراه نداشته نباشد. من شخصا احساس راحتی با این شعار نمیکنم.


    رفیق حمید بعینه دید که این شعار تبدیل شده است به اینکه شعار جمهوری سوسیالیستی، بار دیگر پس از یک دوره سرگشتگی، یک دوره چپ و راست زدن، یک دوره تبدیل شدن به یک حزب آکسیونیستی، بعد از یک دوره حزب جنبشها شدن، حزب کمونیست کارگری فوکوس خود را بازیافت، و رفت روی مسأله سوسیالیسم! یعنی طیاره‌ای که پرواز کرده بود و وارد قلمرو سیاست در جامعه شده بود، دوباره نشست و پارک کرد و سویچش را دادند دست تفکر فرقه‌ای و آمدند بیرون .


    در یک جمعبندی از این مباحثات در همان جلسه حکمت میگوید:


    فکر کردم آخرین جمعبندی خودم را در یک چند دقیقه‌ای بگویم. وقتی من نوشته رفیق حمید را خواندم و همه رفقا گفتند همگی خوشحال شدند، اما من که همان وقت نوشته رفیق حمید را خواندم بشدت ناراحت شدم. خیلی هم ناراحت شدم، بخاطر اینکه قبلا تلفنی نیتش را به من گفته بود، خیلی خوشحال شدم، فکر کردم رفیق حمید دارد میگوید که حزب وارد فازی میشود که برای قدرت‌گیری در ایران قد عَلَم کُند و این با گفتن یک حرف مشخص راجع به قدرت سیاسی ممکن است. حکومت کارگری که برنامه عمل جنبش ماست، اما حزبی که میخواهد قدرت را بگیرد بگوید ما میخواهیم بیاییم جمهوری سوسیالیستی را تشکیل بدهیم. من گفتم این ایده خیلی خوبی است. اوضاع ایران دارد باز میشود و این خیلی خوب است. اما نوشته حمید که آمد، بحث را بُرد روی شرایط ذهنی و عینی و انقلابیگری طبقات دیگر. این متدولوژی‌ای بود که من بیست سال پیش پشت سر گذاشته بودم و اصلا راجع به این مقولات اینطوری فکر نمیکردم. بیست سال است که لااقل اینطوری فکر نمیکنم که گویا باید نشان داد انقلاب شدنی است تا انقلاب را بخواهم. یا اینکه ( گویا) باید بدانم که برابری شدنی است تا آنرا بخواهم. یا اینکه چون وقت آن رسیده است، آنرا میخواهم. من همیشه معتقد بوده‌ام که اهدافی داریم که میگوییم، تا شدنی بشوند. به همین دلیل بشدت ناراحت شدم. این بحث رفیق حمید یک دنبالچه رو به عقب دارد. راستش در مکالمه تلفنی هم این در بحث رفیق حمید بود که همه ما را با سکولاریسم و مدرنیسم میشناسند نه با سوسیالیسم و یک چنین بحثی ما را میگذارد جای درست آن. من با چنین بحثی اصلا موافق نیستم. این یک دلیل ناراحتی من بود. به یک معنی این بحث داشت به حزب یک نسبتی میداد که عقب‌تر از آنچیزی است که خود حزب هست. داری میگویی که حزب ما در شرایط فکری سال ٥٧ است، آنهم نه در موضع اتحاد مبارزان کمونیست، بلکه موضع رزمندگان. که حزب باید شرایط عینی و ذهنی و مرحله انقلاب ترسیم کند تا بتواند در این جنبش که در حرکت است، چه میخواهد بگوید و چه تصمیمی بگیرد. من اصلا این را قبول ندارم. بنابراین نوشته رفیق حمید به نظر من غلط بود. .... من خیلی وقت است حزب را اینطوری نمیبینم، جامعه را اینطوری نمیبینم، ما رابطه خود را با جامعه خیلی وقت است اینطوری نمیبینیم. رابطه خودمان را با احزاب دیگر خیلی وقت است اینطوری نمیبینیم. اگر همه‌شان هم انقلابی باشند، انقلابیگری خودمان را ترجیح میدهیم. لازم نیست ثابت کنیم دیگران درمانده‌اند تا بگوییم نوبت ما رسیده است.


    در نتیجه من بحث محتوایی و بحث متدولوژی با آن شعار داشتم. داشتیم فکر میکردیم که حزب را به جلو میبریم، در حالی که حزب داشت به خودش تردید میکرد. و آیا شما فکر نمیکنید حزبی که به خودش تردید میکند هرکس دیگری هم که تردید دارد، به عنوان یک پرچم آن وسط نمیآید؟ [29]


    در نامه شماره ۷ در مورد همین استدلال های حمید تقوائی میگوید:


    ٭ به نظر من آلترناتیوهاى طبقات دیگر باطل نشده‌اند. هر رژیم غیر اسلامى که پروسه صلح خاورمیانه را قبول کند، تروریسم اسلامى را محکوم کند، به طور یکجانبه و بدون قید و شرط خواهان رابطه با آمریکا بشود و بتواند ایران را از نظر اقتصادى و سیاسى به جامعه بین‌المللى متصل کند، در صورتى که ثبات سیاسى داشته باشد، که این آخرى شرطى است که براى همه آلترناتیوها از جمله جمهورى سوسیالیستى صادق است، میتواند چندین سال رشد سریع اقتصادى را ببار بیاورد. چرا؟ اولا، اینکه اقتصاد ایران زیر ظرفیت کار میکند و این ظرفیت عاطل با نفس شروع مناسبات تجارى و سرمایه‌گذارى عادى‌تر میتواند سریعا بکار بیفتد. ثانیا، شادابى عمومى ناشى از سرنگونى رژیم اسلامى و احساس پیروزى در بین بخشهاى وسیعى از مردم، یک فاکتور تعیین کننده اقتصادى است. ثالثا، ورود سرمایه‌هاى خارجى و از آن مهمتر سرمایه خارج شده "ایرانى".


    ٭ به نظر من درست نیست که احزاب و نیروهاى سیاسى طبقات دیگر از هر نوع انقلابیگرى دست شسته‌اند و کنار رژیم و مقابل مردمند. حتى اگر باشند، نفس پروسه سرنگونى این تصویر را مجددا عوض میکند. نه فقط همین الان بخش زیادى از احزاب غیر کارگرى و ضد کارگرى سرنگون طلبند، بلکه همین خاتمى‌چى‌هاى امروزى به موقع تماما سرنگونى طلب خواهند شد. به نظر من خاتمى‌چى‌گرى اغلب اینها اتفاقا از سر "سرنگونى طلبى مسالمت‌آمیز" اینهاست. بخش اعظم این احزاب را در روزهاى سقوط رژیم در کنار رژیم نخواهید یافت. اتفاقا باید مواظب بود در جریان خلع سلاح رژیم از ما بیشتر تفنگ نگیرند. در مورد انقلابیگرى هم به نظر من ابهام هست. به معنى "تاریخى طبقاتى" که اینها حتى اگر سرنگونى‌طلب بودند هم انقلابى نبودند، به معنى سیاسى- عملى، یعنى خواست دگرگونى اساسى نظامى که هست، یعنى نظام جمهورى اسلامى و ولایت فقیه، خیلى‌ها "انقلابیگرى‌شان" دست نخورده است و حتى تقویت شده است....


    آیا این ملاحظات من را کمتر "سوسیالیست فورى" و کمتر معتقد به ضرورت "جایگزینى" گذاشتن جمهورى سوسیالیستى بجاى رژیم اسلامى میکند؟ به نظر من خیر. چون قبل از این درجه کنکرت شدن و بدون ارجاع به حال و هواى طبقات دیگر، ما این فوریت را در برنامه حزب، برنامه عمل حزب علیه رژیم گنجانده بودیم. و این ما را به مسأله متد میرساند:


    به نظر من، علیرغم اطمینان خاطرى که حمید میدهد، اگر شما دارید شعارتان را بر مبناى مقدمات نظرى و مشاهدات تاریخى معینى طرح میکنید، آنوقت صدق نکردن آن مقدمات و مشاهدات قطعا از نظر منطقى باید پایه آن شعار را سست کند. اینجاست که من میگویم این مقدمه چینى، زائد و نادرست است. فوریت سوسیالیسم ما نه از مشاهداتى از اوضاع کنونى ایران، بلکه از مشاهده حاکمیت سرمایه و عصر ما درآمده است ." [30]


    منصور حکمت در نامه ای که در مورد مصاحبه حمید تقوائی با نشریه انترناسیونال در مورد شعار انقلاب سوسیالیستی نوشت همین التقاط نظری حمید تقوائی میان سرنگونی، انقلاب و انقلاب سوسیالیستی را مورد نقد قرار داد [31].


    جدال میان کمونیسم و چپ سنتی، جدال میان خط حکمت و مارکسیسم انقلابی در حزب کمونیست کارگری از همین مقطع به شدت حاد شد. تمام جلسات دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و جلسات اجرائی در رهبری حزب مملو از درگیری میان این دو سنت و این دو خط است. جای تاسف است که با مرگ منصور حکمت از نظر تاریخ نگاران رهبری جدید حزب کمونیست کارگری آن دعوا "ناگهان" تمام شد و دعوای کاذب میان "چپ" و "راست" به موضوعی تبدیل شد که حزب را دو شقه کرد. گفتیم که این توضیح رهبری حزب کمونیست کارگری مخالف ابتدائی ترین حکم مارکسیسم است. این حکم ماتریالیسم تاریخی میگوید تاریخ پدیده ای پیوسته است که ناگهان شروع و ناگهان تمام نمیشود و تاریخ مبارزه سیاسی، تاریخ مبارزه عقاید نیست، تاریخ رو در روئی طبقات است که از کانال جنبش های مختلف اجتماعی در مقابل هم می ایستند. همه اینها در تاریخ نگاری رهبری جدید حزب کمونیست کارگری کنار گذاشته شد. به عکس تصویری که چپ سنتی میدهد آنچه که در واقعیت در حزب کمونیست کارگری اتفاق افتاد این بود که در حزب کمونیست کارگری همان کشمکش میان خط حکمت و چپ سنتی ادامه یافت با این تفاوت که چپ سنتی در غیاب حکمت به خط او عنوان راست را داد. در این تاریخ بازنویسی شده و سفارشی جدال میان خط حکمت با چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی انکار میشود و یا به زیر فرش روبیده میشود و از آن هم بدتر کمونیسم کارگری حکمت ادامه "طبیعی" مارکسیسم انقلابی نمایانده میشود. موضوعی که بارها و بارها مورد اعتراض منصور حکمت بود. بخش اعظم کتاب "تفاوت های ما" به توضیح تمایز بنیادین میان مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری اختصاص دارد و ما قبلا نسبتا به تفصیل به آن اشاره کردیم. تاریخ نگاران رهبری جدید حزب کمونیست کارگری در واقع دارند تاریخ گذشته این حزب را که در آن چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی زیر فشار دائم خط حکمت بود را عوض میکنند.


    همه شواهد نشان میدهد که حزب کمونیست کارگری از روز اول ایجاد آن، خصلت ائتلافی و چند خطی داشت. یک خط آن کمونیسم منصور حکمت بود و خط دیگر مارکسیسم انقلابی و چپ سنتی. این حکم به شهادت تاریخ این حزب، به شهادت آنچه که خود منصور حکمت بارها و بارها اظهار کرده است، به شهادت آنچه که اتفاق افتاد، به شهادت اسناد، به شهادت همه جلسات پلنوم های کمیته مرکزی، جلسات دفتر سیاسی و هیات دبیران آن، در همه لحظات این حزب و در همه جزئیات آن از سیاست تا مقررات اداری حزب قابل مشاهده است. عرصه این کشمکش تنها سیاست بلاواسطه نبوده است، مدرنیسم حزبی، ساختن حزب در خارج کشور و بحث خانه های حزب، بحث ساختار حزب در داخل کشور، اهمیت مقررات و موازین سازمانی، قرار های پلنوم ۱۰، و مقاومت و سنگینی حزب در مقابل این تلاش ها منطق واقعی دینامیسم درونی حزب کمونیسم کارگری بود. خط چپ سنتی مستمر در مقابل این تغییرات مقاومت میکرد. یک پایه لایتجزای لنینیسم و خط حکمت تحزب کمونیستی و اهمیت ساختن یک ماشین مدرن رزمنده با دیسیپلین حزبی در مقابل سازماندهی جنبشی است.


    جای دیگری توضیح داده ام که یک مشخصه منشویک ها و منشویسم سازمان دادن جنبشی در مقابل سازماندهی حزبی است [32]. رهبری و بدنه حزب کمونیست کارگری بطرز عجیبی در مقابل نیاز به سازمان، دیسیپلین، مقررات، روتین ها، استاندارد کردن نهاد ها و روش های حزب مقاومت میکرد. در حزب کمونیست کارگری تب آکسیونیسم و سازماندهی جنبشی، استاندارد های سازمان حزب را حتی تا دوره پیش از حزب کمونیست ایران عقب برد. در حزب کمونیست کارگری ایران، علیرغم همه دوره های آموزشی، همه مقررات، همه نقد ها و فشارهای خط حکمت درست به دلیل وجود همین سنت چپ ما صاحب یک حزب سیاسی و با دیسپلین نشدیم. و این نشان دهنده قدرت چپ سنتی و عادات و نرم های این سنت در حزب کمونیست کارگری ایران است. بحث من بر سر افراد نیست. بحث بر سر یک سنت، یک استاندارد و یک توقع و یک افق از کار حزبی است که مطلقا ربطی به کمونیسم لنین و یا خط حکمت ندارد، و به شهادت اسناد هم لنین و هم حکمت تا آنجا که قدرت داشتند با این نوع تلقی از تحزب در افتادند. این تلقی از تحزب سیاسی بستر عمومی در حزب کمونیست کارگری ایران بود و متاسفانه هنوزهم ما نود درصد این سنت ها و این عادات را در حزب حکمتیست با خود حمل میکنیم.


    روی دیگر این سنت چپ را در نوشته های انشائی صرفا فقط برای اعلام نظر و نه تغییر نظر دیگران، برای دق دلی خالی کردن و نه برای جلب توجه جامعه هم میتوان دید. در این سنت آکسیون موضوع است و نه تغییر جامعه، سازمان دادن، قدرتمند کردن طبقه. در این سنت است که مبارزه سیاسی عبارت از حضور در جنگ های خاص اجتماعی و در جدل های فکری جامعه و تامین پیروزی برای کمونیسم نیست. این سننتی است که جامعه برایش مکان محوری را ندارد، دخالت کردن و تغییر دادن اصل نیست. اصل بر اعلام موضع و صدور فتواهای تئوریک است. برای این سنت ضروری نیست که طبقه کارگر را متوجه کند که علیرغم تمام منفعتی که این طبقه در برابری زن و مرد، در جدائی مذهب از دولت، در تامین بیمه بیکاری و غیره دارد، اگر همه اینها هم متحقق شوند باز کارگر و سرمایه دار در جامعه باقی میماند. ضروری نمی بیند که به کارگر بگوید که به انقلاب یک انقلاب سوسیالیستی احتیاج هست در نتیجه باید تحول کنونی را به تخته پرش به آن انقلاب تبدیل کنیم. اینها در سیستم چپ سنتی لازم نیستند. جدال این دو سنت در تمام لحظات زندگی سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست کارگری وجود دارد. و بلاواسطه ترین معنی از دست دادن منصور حکمت تغییر تناسب قوا در این جدال سیاسی جاری در حزب بود.


    بر این متن است که میگوئیم از دست رفتن منصور حکمت برای حزب کمونیست کارگری و برای سیاست کمونیستی در ایران، بیش از یک رویداد عاطفی و تشکیلاتی یک اتفاق سیاسی است. خود منصور حکمت در دوران بیماری به آذر مدرسی (رئیس هیات دبیران وقت در حزب) مینویسد:


    از نظر سیاسی به نظر من کمیته مرکزی حزب، علیرغم همه ابراز نگرانی‌های جدی، هنوز صورت مسأله سرنوشت حزب در غیاب نادر را هم بدرستی برای خود طرح نکرده است. همه دارند تشکیلاتی فکر میکنند. اینکه کدام فرد یا ترکیب افراد میتواند پست لیدر را تحویل بگیرد. سؤال اما اینست که در غیاب نادر چه کاری و چه مشخصات و ابعادی از وجود حزب و جنبش ما لطمه میخورد و به خطر میافتد و چطور میشود این حفره‌ها را پُر کرد. کسی، تا آنجا من میفهمم، هنوز در یک بُعد سیاسی و در قامت رهبر یک حزب و یک جنبش به نقطه عطف مهمی که حزب ممکن است با حذف نادر در آن قرار بگیرد فکر نکرده و در جستجوی پاسخی نیست.


    میگوید رهبری حزب هنوز به عوارض سیاسی از دست دادن نادر فکر نکرده است. بحث ما با رهبری جدید حزب کمونیست کارگری این بود که عوارض سیاسی از دست دادن منصور حکمت را باید دید. و این معنی سیاسی باید با گذشته و تاریخ کشمکش های این حزب پیوسته باشد، در ادامه آنچه باشد که جریان داشته است و نه یک "داستان تازه" کپی شده از روی نسخه های پوسیده چپ سنتی و اردوگاهی.


    به نوبه خود من در سخنرانی در پلنوم ۱٦ حزب کمونیست کارگری تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت" تلاش کردم توجه را به معنی سیاسی از دست دادن منصور حکمت در متن آن حزبی که داشتیم و آن مبارزه ای که در زمان خود حکمت در جریان بود جلب کنم. آنجا از جمله گفتم:


    سوالات جدی از ما میکنند. حزب بعد از منصور حکمت کجا میرود؟ میخواهد قدرت سیاسی را بگیرد؟ اشتهای آنرا دارد؟ شتاب و جسارت دوره منصور حکمت را از خود نشان میدهد؟ تیز بینی و ژرف اندیشی منصور حکمت را از خود نشان خواهد داد؟ میپرسند انسجام درونی حزب چه میشود؟ چند پارچه نمیشوید؟ انسجام درونی حزب کمونیست کارگری مساله درونی ما نیست. مساله یک جنبش و مساله‌ای اجتماعی است. حتی مساله مخالفینش است.


    از ما میپرسند مارکسیسم ‌تان کو؟ چه کسانی از مارکسیسم دفاع خواهند کرد؟ میپرسند حزب کمونیست کارگری به حزبی منتظر فرصت تبدیل خواهد شد یا حزبی خواهد ماند که مثل دوره منصور حکمت فرصت‌ها را میساخت؟ آیا تبدیل به یک حزب متوسط ‌الحالی نخواهید شد که منتظر فرج است؟ رادیکال است تظاهرات میکند، انسانی است، ضد ناسیونالیسم و ضد مذهب است و کمونیسم را میخواهد. اما این تنها یک وجه حزب منصور حکمت بود. منصور حکمت و حزب اش حال را تغییر میدادند و آینده را شکل میدادند. منصور حکمت قبل از هر چیز سازنده فرصت‌ها بود. آیا حزب کمونیست کارگری چنین حزبی باقی خواهد ماند؟ حزب کمونیست کارگری آیا کماکان فرصت ها را میسازد؟ این حزبی بود که کنفرانس برلین را خلق کرد؛ بدون حزب کمونیست کارگری کنفرانس برلین نبود.


    حزب کمونیست کارگری با بحث حزب و جامعه، حزب و قدرت سیاسی، حزب و شخصیت‌ها فرصت ایفای نقش برای کمونیسم در جامعه را خلق کرد. منتظر باز شدن فضا نماند. با طیف وسیعی از کادرهای کمونیست این فرصت را برای کمونیسم خلق کرد. اینها نقاط قدرت این حزب است اما با نبود منصور حکمت ادامه آنها در هاله‌ای از ابهام قرار میگیرند. این سوالات تنها از یک جمع کوچک بالای حزب نیست. رهبری حزب کمونیست کارگری امروز در اینجا نشسته است و جامعه این سوالات را در مقابل آن قرار داده است. باید به آنها پاسخ دهد.


    ...


    جامعه را باید قانع کرد که این حزب از آن تئوری، از آن سیاست، از آن اشتها، از آن آرمان، از آن تصویر، از آن بزرگ بینی، از آن تلاش و از آن نقش قدم عقب نگذاشته است. پاسخ اینها از بیرون روشن نیست هرچند که در درون خود ابهامی نسبت به اینها نداشته باشیم. این مصافی است که امروز در مقابل رهبری حزب کمونیست کارگری و کادرهایش باز شده است، باید از آن پیروز بیرون بیاید. فرصت زیادی هم برای این کار نداریم که نشان دهیم همان حزبی هستیم که قبلا بودیم. با از دست دادن این فرصت تلاش به مراتب بزرگتری برای برگرداندن حزب کمونیست کارگری به موقعیت کنونی آن لازم خواهد بود " [33]


    ما به حفره هائی که در مقابل حزب در فقدان حکمت دهان باز کرده بود پرداختیم و آن پلنوم در این مورد حرف نزد، توجه کسان زیادی را جلب نکرد یا اصلا چنین حفره هائی را نمیدیدند. اما قدرت بینائی سیاسی ما را بیش از هر چیز سنت و افقی که صاحب آن هستیم تعیین میکند نه بدفهمی های نظری.

    فصل هفتم – جنبش سرنگونی و پوپولیسم وارونه – دوره دوم


    از دست دادن منصور حکمت برای حزب کمونیست کارگری یک زلزله به تمام معنی بود. گذشته از ابعاد عاطفی قضیه که همه را بلا استثنا در برگرفته بود، این زلزله ویرانی های سیاسی زیادی را برجای گذاشت. این زلزله با یک اتفاق سیاسی و اجتماعی دیگر همراه شد که حزب را نیازمند اتخاذ تاکتیک های جدید در مقابل مسائل جدید میکرد. اگر این رویداد های سیاسی نبود و اگر اوضاع سیاسی جامعه همان بود که قبلا بود شاید روال اتفاقات درون حزب هم این شکل حاد را بخود نمی گرفت.


    وضع جدید قطعی شدن شکست دو خرداد بمثابه یک پدیده اجتماعی و تبدیل شدن سرنگونی طلبی به بستر اصلی مبارزه با جمهوری اسلامی بود. این تغییر را در جای دیگری مفصل توضیح داده ایم اما اینجا همین قدر بگویم که با بی خاصیت شدن دو خرداد، ضدیت با دو خرداد هم بی خاصیت میشود. جامعه انتخاب سیاسی اش به انتخاب یکی از دو صف اصلی در درون جنبش سرنگونی، یعنی پرچم چپ یا پرچم راست تبدیل میشود. ضدیت با دو خرداد دیگر هویت متمایز کننده ای نیست. خصوصیت عمومی جنبش در حال جریان است. حزب کمونیست کارگری میبایست معنی خود از سرنگونی را بدست میداد و سعی میکرد جامعه را حول آن پلاریزه کند. منصور حکمت خود در استقبال از این شرایط مکررا در بحث های شفاهی به وجود یک خلا در تاکتیک حزب اشاره میکرد. میگفت طرف مقابل ما با شعار رفراندم به این جنبش موجود یک معنی پیروزی و یا راه پیروزی نشان میدهد. راهی را در مقابل جامعه قرار میدهد که حرکت برای سرنگونی جمهوری اسلامی میتواند پیروزی خود را با آن تداعی کند و با تحقق آن خود را پیروز احساس کند. هسته بحث "جنبش سلبی و جنبش اثباتی" که توسط منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم حزب که در نقد حمید تقوائی ارائه شد همین بود [34]. از جمله منصور حکمت در این سخنرانی میگوید:


    مجاهد نمیگوید مرگ بر جمهوری اسلامی، میگوید مرگ بر حکومت آخوندی. بقول معروف در خیلی موارد در سلب، اثباتی نهفته است. اینکه شما تا کجا را میخواهی نفی کنی نشان میدهد چه چیزی را میخواهی عوض کنی. واضح است که تصویر اثباتی تو باید بالای سر جامعه باشد. من میخواهم بگویم که شعار روز جنگ، آن شعار هَل مَن مبارز طلبیدن و برویم به سمت پادگانها، بزنید و بگیرید، نمیخواهیم، رضایت نمیدهیم و یا مثلا بگویند طبرزدی نوکر بی اختیار از این در نمیآید که من آلترناتیوم را گفته‌ام. این شعارها از این در میآیند که آنها میخواهند سازش کنند تو نمیخواهی، فقط از این. یکی یکی سیاستمدارهای طبقات دیگر میخواهند سازش کنند ولی تو نمیخواهی. یکی یکی در حفظ وضع موجود آن روز ذینفع میشوند ولی تو ذینفع نیستی. و اگر مردم هم ذینفع نباشند و حس کنند که ذینفع نیستند با تو میآیند. یا تو باید کاری بکنی که حس کنند که ذینفع نیستند. به این معنی قبول میکنم که هرچه جلوتر میرویم و اوضاع آشفته‌تر باشد، دوز بیشتری از اینکه آلترناتیو چی هست را باید وارد کنیم. بالاخره بین دو نیرو که هر دو طرفدار سرنگونی است مردم باید انتخاب کنند .


    تا وقتیکه دو خرداد هنوز در میدان بود این خلا در تاکتیک های حزب زیاد نمایان نبود. اما با از میان رفتن دوم خرداد جواب ندادن به ضرورت ارائه یک تعریف روشن از سرنگونی جمهوری اسلامی برای حزب مهلک بود. استنکاف از این کار ما را به دنباله روی از بخش دیگر همین جنبش سرنگونی یعنی ناسیونالیسم پرو غرب میکشاند. اتفاقی که امروز برای حزب کمونیست کارگری افتاده است. با از میدان به در رفتن دو خرداد و با توجه به صف بندی های موجود در جامعه میبایست در مورد ابعاد این جنبش سرنگونی و خصوصیات انقلابی که میتواند حول آن شکل بگیرد قضاوت کرد و در مورد آن حکم داد. جنبش سرنگونی واقعا موجود مشخصات، نقاط قوت و بویژه محدودیت های خود را نشان داده بود و میبایست پیروزی آن را از زاویه منفعت طبقه کارگر و بعنوان تخته پرش به انقلاب سوسیالیستی تعریف کرد.


    جلسه قبل توضیح دادم که در دوران های غیر انقلابی یا در دوره هائی که تحرک انقلابی در جامعه نیست حکم دادن در مورد خصوصیت انقلاب آتی مرحله بندی کردن انقلاب است. اما از طرف دیگر وقتی اوضاع انقلابی میشود و یا تحرک انقلابی بالا میگیرد دیگر نداشتن چشم بصیرت تشخیص خصوصیت و دامنه برد این تحرک انقلابی ما را تماما دنباله رو اوضاع خواهد کرد. همین تشخیص و عدم تشخیص بخش مهمی از فاصله عظیم میان متد لنینیسم و تروتسکیسم است. حرف زدن از خصوصیات و دامنه برد یک انقلاب بعد از آن انقلاب هنر نیست. هنر این است که از قبل بتوانیم به استقبال آن برویم.


    در بحث قبل توضیح دادم که چرا در برنامه دنیای بهتر بحثی از جمهوری دمکراتیک انقلابی نیست. جمهوری دمکراتیک انقلابی جوابی بود به انقلاب ۵۷. یک تاکتیک است و نه یک مرحله بندی انقلاب. هنگام نگارش برنامه دنیای بهتر چنین انقلابی در جریان نبود. اما وقتی انقلاب دیگری در حال شکل گیری است، وقتی این انقلاب جنسیت خود را نشان داده است ندیدن خصلت آن نابینایی سیاسی یا تله ایسم و دنباله روی از اوضاع است. در جلسه قبل در اینمورد صحبت کردیم. همانطور که در انقلاب ۱۳۵۷ ایران وحدت کمونیستی به دنباله روی از اوضاع افتاد و منشویک ها در انقلاب ۱۹۰۵ و مارس ۱۹۱۷ به دنباله روی افتادند.


    مشکل این بود که این سوال در موقعیت نامناسبی در مقابل حزب کمونیست کارگری قرار گرفت. این سوال وقتی در مقابل ما قرار گرفت که متاسفانه منصور حکمت را نداشتیم. تلاش ما در پلنوم ۱٦(اولین پلنوم بعد از منصور حکمت) هم مطرح کردن همین سوال و تلاش برای جواب دادن به همین سوال بود.


    گفتم که نفس تحرک سیاسی و عروج جنبش سرنگونی در جامعه ایران چپ سنتی را دوباره به حرکت در آورد. شکست دو خرداد تنها قطب نمای این چپ یعنی ضدیت با دو خرداد را هم بی خاصیت کرد. و کشتی سرگردان این چپ هر روز باد جدیدی را به بادبان انقلاب سردرگم خود انداخت.


    از این شاخ به آن شاخ جستن ها و هیچ بحثی را به انتها نرساندن یکی از خصوصیات این چپ بود و هست. بحث "حزب و انقلاب" برای کنار زدن بحث حزب و قدرت سیاسی از جانب حمید تقوائی و هم نظرانش مطرح شد، و این بحث با اولین برخورد انتقادی بایگانی شد. شعار "زنده باد شورا" درست با همان استدلال های بحث "جمهوری سوسیالیستی" مطرح شد و با نقد ما ظاهرا بایگانی شد. اعلام شد که "انقلاب ما را فرامیخواند" و کنگره چهارم کنگره انقلاب است و وقتی پرسیدیم کدام انقلاب؟ شما خواستار چه انقلابی هستید؟ این که در جریان است انقلاب ما نیست، انگار کل فلسفه وجودی آنها به زیر سوال رفت و با فریاد "وا انقلابا" با اتکا به یک پوپولیسم عقب مانده در سطح سیاسی و سنت های فرقه ای ترین چپ ممکن در سطح فکری و تشکیلاتی و بالاخره با یک انقلاب ایدئولوژیک به جنگ ما آمدند. سوسیالیسمِ برای این سنت مثل همیشه سرنگونی است و وقتی ما با نقد این جنبش سرنگونی و گذاشتن انگشت روی تمایز آن با انقلاب سوسیالیستی به میدان آمدیم دنیا زیر و رو شد. مداحان و کرنش کنندگان به جنش سرنگونی چپ شدند و ما منتقدین همین جنبش ظاهرا راست!!! باید هم همین طور میبود. لابد برای کسی که تمام فلسفه زندگی سیاسی اش در جنبش سرنگونی خلاصه میشود سوسیالیست ها راست به نظر میرسند. همانطور که برای مجاهدین هم همه چیز جنبش سرنگونی است و بقیه که به هر اعتبار با این داده مجاهد موافق نباشند راست هستند. اما این دنیای پشت رو شده، دنیای وارونه شده پوپولیسم سال ۲۰۰۲ است.


    پوپولیسم چپ سنتی در سال ۵۷ در حول جنبش سرنگونی رژیم شاه شکل گرفته بود. در این پوپولیسم سرنگونی رژیم که بخشی از بورژوازی در آن شریک بود مساوی سوسیالیسم گرفته میشد. قرار بود با یک انقلاب همگانی (انقلاب خلقی) حکومت سرمایه داری سرنگون شود [35] سنت بورژوائی که آن دوره افق این جنبش را تامین میکرد ضد غربی بود و پوپولیسم ۵۷ هم به تبع آن ضد غربی، آل احمدیست و ضد امپریالیست بود. پوپولیسم امروز هم در اساس همان رابطه را با جنبش سرنگونی دارد. اما افق بورژوائی در این جنبش غرب گرا است. پوپولیسم ما هم امروز غرب گرا و مدرنیست است و به این دلیل سر از حمایت از فرخوان های جریان هخا، و یا دیدن جنبه مثبت در تحرکات ناسیونالیست های ترک و کرد (که آنها هم ضد رژیمی و سرنگونی طلب هستند) و بالاخره تزلزل و اغتشاش فکری در مقابل سیاست های آمریکا (که آنها سرنگونی طلب است) سر در می آورد.


    برای اینکه مشخصات این پوپولیسم را بشناسید باید به جامعه نگاه کنید. وارونگی یا سر و ته بودن پوپولیسم ۲۰۰۲ محصول جابجائی سنت ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی با سنت ناسیونالیسم جهان سومی ضد امپریالیست در فضای سیاسی و اجتماعی ایران است.


    اجازه بدهید کمی روی این نکته مکث کنیم. در ایران جنبش یا یک حرکتی در حال تپش است. همه تپش این جنبش را احساس میکنند. به عنوان کمونیست فورا باید از خود پرسید که این جنبش چه میخواهد و پرچم مطالبه ماگزیمال آن در شرایط کنونی چیست؟ متوجه میشویم که جنبشی است که خواستار برابری حقوق زن و مرد است، جنبشی است که خواستار خلاصی فرهنگی است، جنبشی است که میخواهد ایران مدرن و غربی بشود، جنبشی است که میخواهد دست آخوند را از حکومت کوتاه کند، جنبشی است که میخواهد جوان راحت تر زندگی کند و قید و بند فرهنگی و دخالت در زندگی خصوصی کم شود، جنبشی است که در بهترین حالت میخواهد ساعت کار کارگر کم شود و بیمه بیکاری هم بگیرد. کمونیست ها و طبقه کارگر باید رابطه خود را با این جنبش تعریف کنند. به اعتقاد ما باید گفت با همه منفعتی که ما در این جنبش داریم این جنبش تمام خواست های ما را منعکس نمیکند در نتیجه در تمایز از سایر سنت ها و نیروهائی که این جنبش تمام آرمان شان را نمایندگی میکند، برای ما این جنبش نقطه شروع انقلاب خودمان، انقلاب سوسیالیستی است. از نظر ما اگر کمونیست ها و طبقه کارگر تلاش نکنند که رهبری این جنبش را بدست بگیرند بزرگترین خطای سیاسی را کرده اند. تحقق این خواست ها بیش از هر کس به نفع طبقه کارگر است. سندیکالیست و آکادمیستی که کارگر و کمونیست را از انجام این امر باز میدارد و به هر دلیل میگوید کارگران و کمونیست ها نباید رهبری این جنبش را بدست بگیرند، آینده طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی را پیش فروش کرده اند. این برخورد تیپیکی است که به نام منشویسم شناخته شده است [36].


    از طرف دیگر اما، اگر شما یک کارگر یا فعال کمونیست باشید موظف هستید که به طبقه خود و به جامعه بگوید و توضیح دهید که اگر این جنبش به همه اهداف خود هم برسد باز سرمایه داری سر جای خود هست، باز کارگر استثمار میشود باز هم بیکاری و فقر وجود خواهد داشت بازهم دیکتاتوری بورژوازی بجای خود باقی است و در نتیجه باز هم جنبش سوسیالیستی ما باید علیه وضع موجود انقلاب کند . در نتیجه برای ما این جنبش بیش از هر چیز تخته پرش بلاواسطه به یک انقلاب سوسیالیستی است. در نتیجه بحث برای ما این خواهد شد که این جنبش موجود باید به چه نوعی از پیروزی برسد که انقلاب بعدی را برای ما ساده تر و سر راست تر و بی درد تر و سریع تر بکند. اگر ما این پیروزی را تعریف نکنیم، اگر خصلت گذرای این پیروزی را نشناسیم و اگر طبقه کارگر را برای گذار بلاواسطه به یک انقلاب سوسیالیستی به لحاظ فکری و عملی آماده نکنیم به سرنوشت سال ۵۷ دچار میشویم. باید طبقه کارگر را برای انقلاب واقعی بعد از سرنگونی آماده کرد. عدم انجام این کار عملا طبقه کارگر را در محدوده یک افق بورژوائی، گیرم رادیکال، محدود میکند. خصلت بورژوائی پوپولیسم هم دقیقا در همین محدودیت است. شرط پیروزی انقلاب سوسیالیستی اینست که طبقه کارگر عمیقا و قاطعانه تمایز خود از این رادیکالیسم خرده بورژوائی را درک کند.


    تشخیص این دو برخورد به جنبش موجود فاصله میان یک انقلابی کمونیست و یک رادیکال خرده بورژوا را نشان میدهد. تشخیص فاصله میان یک کمونیست و یک ناسیونالیست میلیتانت است. تشخیص فاصله جنبش کمونیستی با جنبش سرنگونی است. کسی که این تفاوت ها را تشخیص ندهد در واقع متوجه فرق سوسیالیسم با سرنگونی نیست و بنا به تعریف باید برای توضیح این اغتشاش جنبشی به اغتشاش تئوریک احتیاج پیدا میکند و ایده های پوپولیستی که عوضی گرفتن یک جنبش همگانی با یک جنبش طبقاتی کارگری را توجیه میکند لازم میشوند. این بینش بجای اینکه جنبش موجود را به زیر پرچم کمونیسم طبقه کارگر بکشاند، طبقه کارگر را در یک فضای مه آلود فکری و در یک اغتشاش تئوریک به زیر پرچم جنبش موجود میبرد.


    رابطه میان این پوپولیسم، که امروز حزب کمونیست کارگری نماینده آن است، با ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی درست مثل رابطه پوپولیسم شرق زده سال ۵۷ است با جبهه ملی، با "الهیات رهائی بخش" و با آل احمد و شرکایش. چریک فدائی - خط احمدزاده ترکش میلیتانت جبهه ملی بود، چریک فدائی - خط جزنی ترکش میلیتانت حزب توده و مجاهدین خلق جناح میلیتانت نهضت آزادی. پوپولیسم امروز حزب کمونیست کارگری هم همین نوع رابطه را با ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب ایرانی دارد.


    سال ۵۷ جنبش انتقادی بورژوائی ضد امپریالیست، شرق زده، آل احمدیست و نیمه مذهبی بود و پوپولیسم ۵۷ هم همین خاصیت ها را داشت، امروز، بعد از پیروزی بازار و شکست سوسیالیسم اردوگاهی، بعد از شکست مدل های توسعه سنتی ناسیونالیسم ضد امپریالیستی و بعد از تجربه جمهوری اسلامی ضد امپریالیست، جنبش اعتراضی بورژوازی مدرنیست، غیر مذهبی، و پرو غرب است. سال ۵۷ جنبشی که جبهه ملی و نهضت آزادی نماینده آن بودند اپوزیسیون بود و جنبشی که سلطنت پهلوی نماینده آن بود در اپوزیسیون. امروز وضع برعکس شده است. رضا پهلوی در اپوزیسیون است و مخلوط ناسیونالیسم ضد امپریالیستی و "الهیات رهائی بخش" در پوزیسیون. پوپولیسم هم که همیشه انعکاس میلیتانت اعتراض بورژوائی در جامعه است به طبع این وضع پشت و رو شده است. حزب کمونیست کارگری و رهبری جدید آن امروز همین وارونگی را نمایندگی میکنند. همانطور که این نقش را پیکار و رزمندگان و مارکسیسم انقلابی، با انگیزه های خوب و با همه رزمندگی و به کرات قهرمانی خود در مقابل جمهوری اسلامی ایفا کردند. تفاوت میان پیکار، رزمندگان و راه کارگر با رهبری جدید حزب کمونیست کارگری ناشی از تفاوت میان خصوصیات اعتراض بورژوائی در سال ۵۷ و دوره کنونی است. اما وجه مشترکشان اینست که همگی این جریانات میخواستند یا میخواهند انقلاب سوسیالیستی و رابطه کار و سرمایه را از خلال یک جنبش همگانی حل و فصل کنند که در بحث کمونیست ها و انقلاب مفصل در این باره صحبت کردیم.


    در یک بحث در جلسه دفتر سیاسی وقتی که ما توضیح دادیم که در تمایز از حرکت برای سرنگونی جمهوری اسلامی در تحرک سوسیالیستی بورژوازی و بخش های مهمی از خرده بورژوازی دنبال پرچم سوسیالیسم نمی آید علیه آن اسلحه بدست میگیرند و از انقلاب سوسیالیستی رم میکنند، مخالفین ما شروع به دفاع از همراهی تا به آخر همه مردم با انقلاب سوسیالیستی کردند و این دفاع در واقع عمق پوپولیسم آنها را نشان میداد. ادعای همراهی همه مردم با انقلاب سوسیالیستی فریب آشکار طبقه کارگر است. این سنت بجای اینکه کمونیست ها و طبقه کارگر را برای انقلاب بعدی که در آن بورژوا و خرده بورژوا علیه اش اسلحه بر میدارند آماده کند، از مداحی قابلیت همراهی عمومی مردم و از جمله بورژوازی با انقلاب سوسیالیستی سر در می آورد. پشت کل کمپین کورش مدرسی گفته "سوسیالیسم رم میدهد" مغشوش کردن همین واقعیت ساده کمونیستی است. و تذکری که در جلسه دفتر سیاسی به این پوپولیست های جدید داده شد.


    وقتی با این دید به رهبری حزب کمونیست کارگری نگاه کنید، نقطه لغزش های تیپیک را میبینید. در مقابل مضرات حمله آمریکا به ایران متزلزل است. ادعا میکند ضمن محکوم کردن این حمله، از این حمله برای سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی استفاده میکند. اعلام میکند که پایه اسلام سیاسی بورژوازی عرب است و مستقیما ضدیت با اسلام را به ضد عرب بودن وصل میکند.اعلام میکند عراق توسط آمریکا اشغال نشده است. اشغالی اعلام کردن عراق و سازمان دادن و تشویق مقاومت در مقابل اشغال همکاری با اسلامی ها است. این سنت کمونیست های عراق را در انتظار نیروهای بین المللی بی وظیفه میکند و بزرگترین خدمت را به اسلام سیاسی و آمریکا میکند. و تلاش ما و کمونیست های عراق و فعالیت کنگره آزادی عراق را محکوم میکند.


    لغزش دیگر برخورد این خط به انتخاب احمدی نژاد بود. فورا اعلام کردند که تقلب شده است، کودتا کردند و غیره و رفتند پشت تئوری دفاع از هاشمی رفسنجانی در مقابل احمدی نژاد. این موضع مشترک کل اپوزیسیون ناسیونالیست طرفدار غرب از رضا پهلوی تا مهدی خانبابا بود. همه همین موضع را گرفتند. ظاهرا اگر کس دیگری از دو خرداد یا رفسنجانی سر از صندوق ها در می آوردند کودتا یا تقلب نبود! دیدن همین لغزش ها باید به اندازه کافی در رابطه با شباهت شان به مواضع اپوزیسیون ناسیونالیست پرو غرب گویا باشد. بحث بر سر انگیزه یا عقاید نیست. بحث بر سر افق های جنبشی است. فراخوان هخا به تظاهرات علیه جمهوری اسلامی با یک پرچم اولترا راست ناسیونالیستی در سال گذشته با فراخوان هادی غفاری به تظاهرات با پرچم اسلامی در سال ۵۷ تفاوتی ندارد. آن زمان چپ سنتی به هادی غفاری سمپاتی داشت و در تظاهرات او شرکت میکرد امروز چپ سنتی به هخا سمپاتی دارد و در تظاهرات اش شرکت میکند. در واقع آلرژی لازم به این نیروی ارتجاعی را ندارد.


    اگر لازم نباشد که انقلاب دیگری را سازمان دهید و اگر لازم نباشد از انقلاب در حال جریان بعنوان تخته پرش به انقلاب دیگری استفاده کنید و اگر انقلاب جاری همان کاری را بکند که شما میخواهید دیگر به حزب سازمانده و رهبر احتیاجی نیست. و میشود لاقیدانه حزب کمونیست کارگری را متلاشی کرد. رهبری جدید حزب کمونیست کارگری در آنزمان تمام تلاش و سازش های ما برای حفظ حزب را عقب نشینی و برخورد ما از موضع ضعف گرفت. همانطور که گفته اند؛ امروز هم بدون آن حزب کمونیست کارگری، بدون ما، واقعا راحت تر هستند واقعا احساس قدرت بیشتری میکنند، آرام تر میخوابند. چون انتقادات خط حکمت به چپ سنتی به بیرون از حزب رانده شد و فشار ما برای تامین پراتیک کمونیستی و ایجاد یک سازمان حزبی را از سر خود کم کردند. در جلسه به اصطلاح کنگره پنجم این شادی و آسودگی را در گفتار و رفتار رهبران جدید این حزب میبینید. واقعا فکر میکنند انقلاب سوسیالیستی همین است که آنها مشغول آن هستند. نقد منصور حکمت از حزب کمونیست کارگری حذف شد و جریان مورد نقد دست بالا پیدا کرد. این مضمون رویداد درونی حزب کمونیست کارگری بر متن تاریخ واقعا موجود آن است.


    آیا جدائی در حزب کمونیست کارگری سرنوشت محتوم بود. به اعتقاد من نه. خط و سنت ما به یک حزب سیاسی محتاج است و ما تمام تلاش ممکن را برای نگاه داشتن آن حزب کردیم. جدائی در حزب کمونیست کارگری اجتناب ناپذیر نبود. تجربه حزب کمونیست کارگری نشان میدهد که در یک حزب کمونیستی مادام که هژمونی سیاسی با خط ما باشد امکان کنار هم ماندن و با هم کار کردن طیف وسیعی از نیروها و جریانات کمونیست هست. ما به حزب سیاسی، حزبی که تعدد نظرات را تحمل کند و وحدت اراده را تضمین کند باور داریم و به آن نیاز داریم. تجربه حزب کمونیست کارگری بار دیگر نشان میدهد که تا وقتی ما، چه در دوره حکمت و چه بعد از آن دست بالا را داشتیم حزب را نگاه داشتیم و وقتی چپ سنتی دست بالا پیدا کرد حفظ وحدت تشکیلاتی و سیاسی حزب بی اهمیت شد. از نظر من آنچه که دست بالا پیداکردن چپ سنتی را تحمیل کرد در نهایت ضعف خودآگاهی خط ما در حزب کمونیست کارگری بود که منصور حکمت خود در آخرین پلنومی که در آن شرکت داشت برای چندمین بار بر این ضعف انگشت گذاشت. ناروشنی بخش عمده رهبری و بدنه این حزب نسبت به خصوصیات جنبشی این چپ سنتی و تشخیص تمایز های خط حکمت با این جریان به این چپ امکان داد که کنترل را در حزب بدست بگیرد. امروز هم ضمانت پیشرفت ما تعمیق این خود آگاهی و واقعا حکمتیست کردن حزب حکمتیست است. نقد امروز ما را هم باید دوباره در متن این گفته مارکس قرار داد:


    "... انقلابهای پرولتری ... مدام از خود انتقاد میکنند، پی در پی حرکت خود را متوقف میسازند و به آنچه که انجام یافته بنظر میرسد باز میگردند تا بار دیگر آنرا از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بیرحمانه به باد استهزا میگیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بزمین میکوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد، در برابر هیولای مبهم هدفهای خویش آنقدر پس مینشینند تا سرانجام وضعی پدید آید که هرگونه راه بازگشت آنها را قطع کند و خود زندگی با بانگ صولتمند اعلام دارد: گل همینجاست، همینجا برقص!" (مارکس هجدهم برومر لوئی بناپارت)


    توضیحات


    [1] - منظور سه سخنرانی است که در سال ٢٠٠٥ انجمن مارکس – حکمت لندن توسط کورش مدرسی ایراد شد: کمونیست ها و انقلاب: منشویسم، بلشویسم، لنینیسم و حکمت ( ژوئیه ٢٠٠٥)، حزب کمونیست کارگری؛ جریانات و تناقضات درونی آن (ژوئیه ٢۰۰۵)، و انقلاب ایران و وظایف کمونیست ها (اوت ٢۰۰۵)،


    [2] - رک سخنرانی منصور حکمت در پلنوم چهاردهم حزب لینک به بحث های پلنوم چهاردهم


    [3] - اشاره به کتاب سهیلا شریفی است


    [4] - اشاره به حمایت مستمر رهبری حزب کمونیست کارگری از شرکت مردم در تظاهرات های قومی مانند فراخوان های هخا، جبهه الحواز، ترک پرست ها در ماجرای کاریکاتور منتشر شده و .. است.


    [5] - منصور حکمت، "مبانی کمونیسم کارگری – سمینار در انجمن مارکس لندن سال ٢٠٠٠"، ضمیمه ١ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب کمونیست کارگری – حکمتیست، ژوئیه ٢٠٠٦، صفحه ٤٣٧، تاکید ها از ماست. همچنین ر ک به : آرشیو آثار منصور حکمت


    [6] - همانجا، صفحه ٤٣١، تاکید ها از ماست.


    [7] - رک نشریه حکمت شماره ١


    [8] - منصور حکمت، "مبانی کمونیسم کارگری – سمینار در انجمن مارکس لندن سال ٢٠٠٠"، ضمیمه ١ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب کمونیست کارگری – حکمتیست، ژوئیه ٢٠٠٦، صفحه ٤٣١. همچنین ر ک به : آرشیو آثار منصور حکمت


    [9] - منصور حکمت، "تفاوت های ما" نشریه بسوی سوسیالیسم، شماره ٤ آبان ١٣٦٨، صفحه ٨١، منتخب آثار یک جلدی منصور حکمت، انتشارات حزب کمونیست کارگری - حکمتیست صفحه ٨٨٨. تاکید ها از ماست. همچنین ر ک به : آرشیو آثار منصور حکمت


    [10] - همانجا صفحه ٨٥


    [11] - رک به مصوبات و مباحث کنگره دوم حزب کمونیست ایران در منتخب آثار یک جلدی منصور حکمت و همچنین ر ک به : آرشیو آثار منصور حکمت و همینطور برای مباحث کنگره پنجم کومه له رجوع کنید به جزوه جمع بندی مباحثات این کنگره که توسط جعفر شفیعی و کورش مدرسی نوشته شده و از اینجا قابل دسترس است.


    [12] - در این رابطه باید به یک کتاب دیگر اشاره کنم. این کتاب نوشته من و رحمان حسین زاده تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری عراق – مصاف ها و چشم اندازها" است که در سال ١٩٩٦ (١٣٧٧) منتشر شد. این کتاب حاوی تاریخ کومه له و حزب کمونیست و جریان کمونیسم کارگری است و سرنخ بسیاری از بحث های امروز ما را دارد. از جمله بحثی داریم تحت عنوان حزب اجتماعی و حزب حاشیه ای که در آنجا تفاوت آدم مشهور را با رهبر سیاسی توضیح میدهد. تفاوتی که حدود ده سال بعد مجبور شدیم برای رفقای خود مان در حزب کمونیست کارگری دوباره توضیح دهیم که با هنرپیشگی سیاسی نمیشود انقلاب کرد. رهبر اجتماعی و حزب اجتماعی لازم دارید. رک به سایت کورش مدرسی


    [13] - کورش مدرسی و رحمان حسین زاده، "حزب کمونیست کارگری عراق؛ مصاف ها و چشم اندازها" انتشارات حزب کمونیست کارگری عراق، اوت ١٩٩٦ – همچنین رک به سایت کورش مدرسی


    [14] - مراجعه کنید به منصور حکمت، سمینار اول کمونیسم کارگری منتخب آثار یک جلدی صفحه ٧٤٩ و کمونیسم کارگری و فعالیت حزب در کردستان، منتخب آثار یک جلدی صفحه ٧٩١


    [15] - جعفر شفیعی و کورش مدرسی، جمعبندی مباحث کنگره پنجم کو مه له، انتشارات کومه له ١٣٦٥، همچنین رک به سایت کورش مدرسی


    [16] - منصور حکمت جمعبندی از مجادلات درونی اخیر در تشکیلات کردستان آبان ١٣٦٨، منتخب آثار یک جلدی ص ٨٩٤


    [17] - منصور حکمت، تفاوت های ما، منتخب آثار یک جلدی صفحه ٨٦٣، تاکید از ماست


    [18] - نامه سرگشاده خطاب به رفقای چپ در کردستان– منتخب آثار یک جلدی صفحه ٩٠٢، تاکید از خود منصور حکمت است


    [19] - حوالی پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، کانون کمونیسم کارگری برای گسترش خود اقدام به مصاحبه با اکثر اعضای مرکزیت آن روز حزب، از جمله من، عبدالله مهتدی و حمید تقوائی گرفت. حاصل این مصاحبه ها پیوستن رسمی من به کانون کمونیسم کارگری بود.


    [20] - ما همین سیاست و همین استدلال را در مقابل رهبری جدید حزب کمونیست کارگری در دوره بحران قرار دادیم. گفتیم که اجتماعا نه ما میتوانیم شما را تصفیه کنیم و نه شما میتوانید این کار را بکنید. اما آنها نه در دوره حزب کمونیست اصولا متوجه این بحث بودند و نه در این دوره آن را درک کردند. اگر جامعه و سنت های سیاسی را تصویر نباشند این استدلال پوچ به نظر میرسد. که برای خط مارکسیسم انقلابی سنتی آن در هر دو مقطع این بحث پوچ به نظر میرسید.


    [21] - منصور حکمت، "ناسیونالیسم و رویدادهای کردستان عراق- نقدی بر سه نوشته از رفیق عبدالله مهتدی" منتخب آثار یک جلدی، انتشارات حزب حکمتیست، صفحه ۱۰۱۲


    [22] - منصور حکمت، منتخب آثار یک جلدی، انتشارات حزب حکمتیست، صفحه ۱۰۲۹


    [23] - کمونیست، ارگان حزب کمونیست ایران، شماره ٦۳، مهر ۱۳۷۰ - خط تاکید ها در متن اولیه نیست


    [24] - گمان میکنم نوار جلسات این پلنوم به همت خسرو داور و ابراهیم علیزاده در سایت حزب کمونیست ایران قابل دسترس است.


    [25] - ضمیمه ۱ منتخب آثار منصور حکمت، انتشارات حزب حکمتیست، صفحه ۴۰۷، - خط تاکید و کلمه داخل کروشه از ماست. همچنین مراجع کنید به سایت آثار منصور حکمت


    [26] - کورش مدرسی، تزهائی درباره مسئله حاکمیت، نشریه مشعل، انتشارات داخلی کومه له، ۱۳٦۲، همچنین رک به سایت کورش مدرسی


    [27] - جعفر شفیعی – کورش مدرسی جمعبندی مباحث کنگره ۵ کومه له - ۱۳۶۵، همچنین رک به سایت کورش مدرسی


    [28] - مثلا مراجعه کنید به نامه منصور حکمت در باره شعار جمهوری سوسیالیستی در منتخب آثار منصور حکمت و همچنین رک به سایت آثار منصور حکمت


    [29] - منصور حکمت، بحث درباره شعار "جمهورى سوسیالیستى ایران"، منتخب آثار منصور حکمت، ضمیمه ١، انتشارات حزب کمونیست کارگرى - حکمتیست، ژوئیه ٢٠٠٦ - صفحات ٢٧٩ و ٢٩٤ – همچنین رک به سایت آثار منصور حکمت


    [30] - منصور حکمت، باز هم در باره شعار جمهورى سوسیالیستى ایران، منتخب آثار (چاپ اول - ژوئن ٢٠٠٥) - صفحات ١٤٨٢ تا ١٤٨٤، همچنین رک به سایت آثار منصور حکمت


    [31] - منصور حکمت، نامه به فاتح و حمید


    [32] - کورش مدرسی، "منشویسم، بلشویسم و لنینیسم - بررسی تاریخ انقلاب روسیه، نشریه حکمت شماره ۳


    [33] - کورش مدرسی، "حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت، خلاصه سخنرانى در پلنوم ١٦ کمیته مرکزی حزب، ١٦ اوت ٢٠٠٢، انترناسیونال هفتگى شماره ١٢١ - ٨ شهریور ١٣٨١ - ٣٠ اوت ٢٠٠٢، همینطور در نشریه حکمت شماره ۱


    [34] - منصور حکمت، جنبش سلبی - جنبش اثباتی، منتخب آثار یک جلدی، صفحات ١٥٧٩ تا ١٥٨٦ ، همچنین رک به سایت آثار منصور حکمت


    [35] - منصور حکمت، رزمندگان و راه کارگر، جدال بر سر تحقق سوسیالیسم خلقی


    [36] - ر ک کورش مدرسی، بلشویسم، منشویسم و لنینیسم در انقلاب روسیه - نشریه حکمت شماره ۳


Share by: