تحزب کمونیستی طبقه کارگر نتیجه بلافصل اتحاد دو واقعیت اجتماعی است: مارکسیسم و جنبش طبقه کارگر. تاریخ مبارزات کمونیستی در ایران پس از انقلاب ۵۷ تاریخ مبارزه برای اتحاد این دو واقعیت با هم است، مبارزه ای که با نام منصور حکمت گره خورده است. مبارزه برای گره دادن دو واقعیات اجتماعی جنبش طبقه کارگر و کمونیسم به یکدیگر. این مبارزه گنجینه ای پربار برای تلاش امروز ما است. کار ما ادامه کمک به این تلاش است و خود را در کنار کارگران کمونیست و همه کمونیستهای همجهت، در تحقق این امر میبینیم.
بنابراین و در این راستا "دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران" را اعلام و بیانیه زیر را بعنوان خطوط کار این دفتر به اطلاع عموم میرسانیم و همه کمونیستهایی که مایل به پیشبرد هر بخش و هر اندازه از این فعالیت ها هستند را به همگامی یاری رساندن به امر تحزب کمونیستی در ایران دعوت میکنیم.
اسد گلچینی و بهرام مدرسی
فروردین ۱۳۹۸- آوریل ۲۰۰۱۹
جامعه ایران جامعهای سرمایه داری است. آنچه که ادامه حاکمیت سرمایه و دولت نماینده آن در ایران را تضمین میکند، پراکندگی، عدم آگاهی و غیرمتشکل بودن طبقه کارگر در ایران است. تلاشهای جناح های مختلف بورژوازی در تحمیق طبقه ما برای تامین این امر است. مفهوم کار، زندگی، خوشبختی، رفاه، برابری، آزادی، دستمزد و مبارزه تماماً در کانتکس جدلها و ضروریات وجودی بورژوایی معنی میشوند.
مبارزه کارگران کمونیست و رهبران کارگری تلاش برای رفع موانع ذهنی و عملی تشکل و آگاهی این طبقه بعنوان تنها طبقه نجات دهنده کل جامعه، مدعی قدرت و رهبر جامعه در مبارزه برای رهائی از شر حاکمیت بورژوازی و جمهوری اسلامی و برپا کردن جامعه ای سوسیالیستی در ایران است. این مبارزه تنها با شکل گیری حزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران میتواند به پیروزی برسد. ما خود را بخشی از این تلاش میدانیم.
تحزب کمونیستی طبقه کارگر نتیجه بلافصل اتحاد دو واقعیت اجتماعی است: مارکسیسم و جنبش طبقه کارگر. تاریخ مبارزات کمونیستی در ایران پس از انقلاب ۵۷ تاریخ مبارزه برای اتحاد این دو واقعیت با هم است، مبارزه ای که با نام منصور حکمت گره خورده است. مبارزه برای گره دادن دو واقعیات اجتماعی جنبش طبقه کارگر و کمونیسم به یکدیگر. این مبارزه گنجینه ای پربار برای تلاش امروز ما است. کار ما ادامه کمک به این تلاش است و خود را در کنار کارگران کمونیست و همه کمونیستهای همجهت، در تحقق این امر میبینیم.
بنابراین و در این راستا "دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران" را اعلام و بیانیه زیر را بعنوان خطوط کار این دفتر به اطلاع عموم میرسانیم و همه کمونیستهایی که مایل به پیشبرد هر بخش و هر اندازه از این فعالیت ها هستند را به همگامی یاری رساندن به امر تحزب کمونیستی در ایران دعوت میکنیم.
اسد گلچینی و بهرام مدرسی
فروردین ۱۳۹۸- آوریل ۲۰۰۱۹
کمونیستها، طبقه کارگرواهداف ما
ایران یکبار دیگر ایران آبستن تحولات عظیمی است. دامنه و ابعاد اعتراضات طبقات و اقشار گوناگون به این اوضاع چنان گسترده است که همه سخن از تحولات ممکن آینده میزنند، از بورژوازی و طبقات دارای دخیل در حکومت تا هم طبقه ای هایشان خارج از دایره حکومتی، از حکومت های بورژوایی اتحاد اروپا، آمریکا، چین و روسیه تا احزاب و گروههای سیاسی نمایندگان هریک از این قطب ها، همه چشم براه اتفاقات آینده در ایران هستند و خود را برای آن آماده میکنند.
طبقه کارگر ایران اما به یمن عدم تشكل و سازمانیابی اش در محل کاروزیستش و محرومیت از حزب كمونیستی اش در شرایطی بشدت نامناسب برای دخالت در تحولات سیاسی و اجتماعی آتی در ایران است. درغیاب این تشکل یابی مستقل و تحزب کمونیستی بیم آن میرود که طبقه کارگر یکبار دیگر قربانی اهداف و سیاستهای بورژوازی بشود.ما خود را بخشی از تلاش رهبران کارگری و کمونیستها در جواب به این امرمیدانیم.
اوضاع بین الملل
سرمایه داری غرب به رهبری آمریکا، اسلام سیاسی را بعنوان رهبر انقلاب ۵۷به جامعه و بخصوص طبقه کارگر تحمیل کرد و مرتجعترین جریان سیاسی مذهبی آن دوران یعنی خمینی و پیروانش را به جلو صحنه تحولات سیاسی راند تا روبنای سیاسی و اجتماعی تضمین نقش اقتصادی ایران در زنجیره گردش سرمایه را حفظ کند. قطب نمای آمریکا و سرمایه داری جهانی در دخالت امروزشان کماکان همین است.
تمرکز سرمایه در جهان هیچگاه اینگونه عظیم نبوده است. بهشت امروز سرمایه داری روی دیگر سکه تحمیل زندگی جهنمی به اکثریت مطلق جامعه بشری و طبقه کارگر و جامعه کارکن در سرتاسر جهان است. زندگی که ظاهراً سرنوشت محتوم بشریت است.
بورژوازی در ایران
حکومت اسلامی، سرمایه داری را از حکومت شاه تحویل گرفت. امکانات حکومت اسلامی در سازمان و توسعه سرمایه داری در ایران به همت سرکوب خونین انقلاب ۵۷ ، کشتار نسلی از انقلابیون و تحمیل بیحقوقی مطلق به طبقه کارگر بسیار بیشتر از بورژوازی شاهنشاهی بود و هست. انقلاب ۵۷ وقفهای در روند توسعه سرمایه داری در ایران ایجاد کرد. وقفهای که طبقه کارگر و توده زحمتکش بهای آن را با صدها هزار کشته و اعدام و زندانی و بیحقوقی مطلق خود پرداخت کردند.
مبارزه بورژوازی خارج از حکومت اسلامی از سلطنت طلبان تا قوم پرستان، از لیبرال ترین تا رادیکال ترینشان علیه هم طبقه ای هایشان در حکومت ذرهای از توافق و اتحاد بنیادینشان در حفظ بردگی مطلق طبقه کارگر و اتحادشان در مبارزه علیه تلاش کارگری در سرنگونی نظامشان کم نمیکند.
طبقه کارگر در ایران
آغاز دور مجدد انباشت سرمایه درایران پس از سرکوب انقلاب ۵۷، تمرکزو انباشت وسیع سرمایه در ایران را سبب شد. تمرکز و انباشتی که بناچار طبقه کارگر وسیع و متمرکزتری را در مراکز تولیدی سازمان داد.
وجود طبقه کارگری که حتی از لحاظ آماری هم لرزه بر اندامشان میاندازد. علیرغم همه تحولات تکنولوژی سه دهه اخیر، طبقه کارگر آن طبقه اجتماعی است که قادر به پایان دادن به حاکمیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سرمایه داری و جهنم موجود است.
گسترش کمی طبقه کارگر جبرا شبکه وسیعی از محافل و جمع های کارگران کمونیست در محل کار و زیست را شکل داده است. این کلید تمام نگرانی کل طبقه بورژوا در ایران است.
این طبقه اما به یمن عدم تشكل و سازمانیابی اش در مقابله با تهاجم بورژوازی به زندگی اش و معیشت اش از یك طرف ومحرومیت از حزب كمونیستی اش در محل كار و زیستش از طرف دیگر در شرایطی بشدت نامناسب برای دخالت در تحولات سیاسی و اجتماعی آتی در ایران است.
احزاب بورژوایی
گرایشات سیاسی مختلف در بورژوازی ایران در قالب سازمانها و احزاب داخل و خارج حکومتی بر سر اینکه حکومت اسلامی باید تغییر کند توافق دارند. معنی این تغییر برای لیبرال ترینشان تغییرات درساختار حکومت و برای رادیکال ترینشان به معنی سرنگونی در شکل عام آن است. هر یک از این فراکسیونهای درونی بورژوازی صفی از سازمانها و احزاب راست، ملی و ناسیونالیست ایرانی تا ناسیونالیست های محلی تا سازمان و احزاب "کمونیستی" "سوسیالیستی" و " چپ" را همراه خود دارند.
هدف این احزاب و سازمانها بسیج طبقه کارگر حول شعارهای بورژوازی، محو اختلاف طبقاتی و بسیج طبقه کارگر حول شعارها و اهداف بورژوازی است.
کمونیسم بورژوایی
اگر سال ۵۷ سیاست "وحدت کلمه"علیه حکومت شاهنشاهی به نمایندگان اسلامی بورژوازی این امکان را داد که منافع طبقاتی خود را بعنوان منفعت کل جامعه بفروشند و طبقه کارگر را در غیاب آگاهی به منافع خود و رابطه اش با طبقات دیگر با خود همراه کنند و ضمام امور را به دست گیرند، امروز این شعار"سرنگونی جمهوری اسلامی"است که قرار است طبقه کارگر را به گذشت از خواستها و اهداف طبقاتیش قانع کند.سرنگونی جمهوری اسلامی در غیاب صف منسجم و توده ای طبقه کارگر و مردم زحمتکش متحدش، هیچ منفعتی برای طبقه کارگرو جامعه نخواهد داشت.
قدرت طبقه کارگر در موقعیتش در تولید است. قدرت طبقه کارگر در سازمانش در محل کار است. بدون تشکل طبقه کارگر در محل کار و تشکل رهبران کارگری نه در احزاب بورژوایی مدعی کمونیسم بلکه در حزب کمونیستی حاضر در همان محل کار وزیست، هیچ قیام و شعار رادیکالی خیری برای طبقه کارگرنخواهد داشت.
برای کمونیسم بورژوایی که سرنگونی طلبی همه چیزش است، نکات بالا جایی از ارعاب ندارند. چون کمونیسم شان کمونیسم طبقات دارا است. قدم اول برای نزدیک شدن به تشکل های واقعی کارگری نقد این کمونیسم بورژوایی است.
۱. هدف این احزاب و سازمانها، بسیج طبقه کارگر حول شعارهای بورژوازی، محو اختلاف طبقاتی و بسیج طبقه کارگر حول شعارها و اهداف خود است. مستقل از اینکه کدامیک از این سازمانها و احزاب به کدام گرایش درونی بورژوازی وابسته هستند، واقعیت یک صف شدن همه این ها در جنب و جوش و تحولات اعتراض و اجتماعی که از سوی جنبشهای بورژوایی هدایت و رهبری میشود، برای نمونه جنبش سبز، توافق بنیادی این جریانات را با هم نشان میدهد.
۲. کمونیسم بورژوایی یا مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را در انقیاد ایدئولوژیک بورژوایی – تریدیونیستی و در ضدیت با تحزب کمونیستی طبقه کارگر قرار میدهد و یا اینکه با تحمیل خود بعنوان حزب طبقه کارگر وتبلیغ و توسعه شعارها و سازمان خود مانع تشکل واقعی جنبش کارگری در مبارزه اقتصادی و تحزب کمونیستی اش میشود. این کمونیسم بورژوایی بجای نقد کلیت سرمایه داری و توضیح تناقضات این سیستم عملا در سایه "سرنگونی طلبی"وجود مبارزه طبقاتی در این جبهه را "فعلا و تا اطلاع ثانوی"کنار میگذارد.
۳. آلترناتیو سیاسی کمونیسم بورژوایی در جبهه همه با هم برای سرنگونی طلبی با محو طبقه کارگر بعنوان طبقه مدعی علیه کل بورژوازی یا ایجاد جامعه ای "سوسیالیستی"بدون طبقه کارگر است یا "سوسیالیسم اش"را از طریق اصلاحاتی در همین سیستم میخواهد تحقق بخشد. این آلترناتیوهای "سوسیالیستی"طبقه کارگر را به سلاخ خانه بورژوازی میفرستند.
۴. نتایج تاکتیکی دخالت کمونیسم بورژوایی چه بخش لیبرال آن و چه رادیکال ترینشان در مبارزات جاری کارگری یا آوانتوریستی و یا رفرمیستی است.
آکسیون از نظر کمونیسم بورژوایی اوج تعرض طبقاتی است! برای این جریانات یک روز تظاهرات کارگران در خیابان به اندازه یک نیم قیام معنی دارد، به هیجان میایند، سرود میخوانند رهبران اعتراض کارگری را رهبران قیام مردم میخواند. چنان هیجان سیاسی بار رهبران کارگری یا هر فعال اجتماعی دیگری میکنند که دیگر کسی جرات رهبر اعتصاب شدن را به خودش نمیدهد.
۵. هر تنش سیاسی برای این جریانات شیپور آغاز انقلابشان برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. این در حالی است که کارگران برای احقاق حقوق معوقه شان هنوز مشغول مبارزه با رژیم سرمایه داری هستند، درحالی که طبقه کارگر هنوز تشکل های خود برای دفاع از دستمزدش را هم فراهم نکرده است، فراخوان به دخالت در پروسه سرنگونی رژیم میدهند این شور و هیجان کمونیسم بورژوایی در ظاهر رادیکالش طبقه کارگر را به سلاخ خانه می فرستد. طبقه کارگر بدون تشکل و تحزبش، نیروی احزاب و جریانات بورژوایی خواهد بود. تشکل طبقه کارگر در محل کار و در حزب کمونیستی اش در گرو نقد افکار، روشها و سبک کار این کمونیسم بورژوایی است. این هم یکی از درسهای شکست انقلاب ۵۷ است.
۶. رفرمیسم روی دیگر سکه سیاست این کمونیسم بورژوایی برای طبقه کارگر است. "امکان گرایی"، مبارزه درچهارچوب "امکانات"تنها گوشه ای از فراخوانهای این جریانات هستند. تلاش این گرایش لیبرالی درونی بورژوازی کشاندن طبقه کارگر بزیر پرچم اصلاحات ساختارهای درونی حکومت است. این نه کلیت سرمایه داری بلکه "ویژگی ها"و "کاستی های"و "ساختارهای"حکومتی است که باید تغییر کنند.
۷. تریدیونیسم بمعنای جدا کردن مبارزات اقتصادی طبقه کارگر از تلاشش درسازمانیابی کمونیسی اش روی دیگر سکه سیاست کمونیسم بورژوایی است. طبقه کارگر ایران بدلیل موقعیت ویژه اش در تقسیم کار جهانی بعنوان نیروی کار ارزان بدون تشکل حزبی قدرتمندش توان مقابله با توحش بورژوازی برای دفاع از این موقعیت را نخواهد داشت. بدون یک آوانگارد کمونیستی و حزبی قدرتمند هیچ پیروزی در مبارزات کارگری با دوام نخواهد بود.
۸. معنی و دلیل شوراهای کارگری را باید از زیر بار تحریفات کمونیسم بورژوایی از انقلاب اکتبر پاک کرد. صرف وجود شوراهای کارگری بدون سیاست مارکسیستی و کمونیستی میتواند تبدیل به سازمان حکومتی بورژوایی بشود. این بخشی از تاریخ انقلاب اکتبر است.
مارکسیسم، کمونیسم و طبقه کارگر
مارکسیسم نقد طبقه کارگر به جامعه سرمایه داری است، تبدیل مارکسیسم و کمونیسم به شبحی غیر اجتماعی و غیر طبقاتی از طرف کمونیسم بورژوایی و تبدیل آن به مذهب و ایدئولوژی، آنرا تبدیل به پدیده ای غیر قابل انتخاب برای طبقه کارگر میکند.
مارکسیسم نقد طبقه کارگر بر نظم سرمایه داری و بورژوازی ، سازمان سیاسی، اقتصادی و اجتماعیش و قطب نمای طبقه کارگر درخلع قدرت از سرمایه و سرمایه داران است. به این اعتبار باید مارکسیسم را یکبار دیگر از زیر آوار و تحریفات اقشار و طبقات دیگر بیرون کشید و آن را تمام قد و بدون هیچ اما و اگری در مقابل همه طبقات دارا، دولتشان و احزاب و گروههای نماینده شان قرار داد.
مارکسیسم را باید یکبار دیگر نه بعنوان ایدیولوژی بلکه بعنوان نقد روابط موجود جامعه سرمایه داری روی پای خود نشاند. مارکسیسم در درجه اول نه نقد نتایج سیاسی و اجتماعی نظام سرمایه داری بلکه نقد مناسبات حاکم تولیدی موجود است. بدون این نقد هیچ رادیکالیسمی در مبارزات اجتماعی پایدار نخواهد بود.
کومه له و پایان تراژیک یک انتخاب سیاسی
اخیرا و بعد از معاملات چند سال اخیر میان جمهوری اسلامی و دولت مرکزی عراق و احزاب حاکم در کردستان عراق برای خلع سلاح احزاب و گروه های ایرانی مستقر در آنجا ، سازمان و گروه های کومه له حزب کمونیست ایران به رهبری ابراهیم علیزاده و سازمان های زحمتکشان به وسیله اتحادیه میهنی خلع سلاح شدند و آنها را در کمپی دورتر از مرزهای ایران جای دادند. چرا سرنوشت این سازمانها و احزاب سیاسی مستقر در کردستان عراق به اینجا کشیده شد موضوع این نوشته است.
اینکه این اتفاق از طرف خود این احزاب چگونه ارزیابی میشود و بحران های جدی ناشی از این رویداد را چگونه برای خود و مردم توضیح میدهند دقیقا بستگی به جایگاهی دارد که آنها در مبارزه طبقاتی و سیاسی پیدا کرده اند. در سنت و مبارزه احزاب و گروه های ناسیونالیست ،مسلح بودن، مبارزه مسلحانه و حفظ موقعیت و حتی ظاهر مسلح در پشت مرزها یک امر حیاتی برای حفظ موقعیت قدرتمند تری در چانه زنی برای گرفتن امتیازات بیشتر از قدرت مرکزی بوده است. درعین حال این انتخابی است که این احزاب در اوضاع و احوال سیاسی ایران و موقعیت منطقه ای و جهانی کرده اند و در این انتظار بوده اند که بر خیزش و مبارزات میلیونی مردم به ستوه آمده از جمهوری اسلامی سوار شوند. نزدیكی به مرزها همیشه اعلام آمادگی آنها برای دخالت در روند اوضاع به نفع خود ویا متحدان آینده شان بوده است و در سایه حمایت و پادویی برای قدرت های غربی امیدوار به تكرار سناریو مشابهی مانند کردستان عراق بودند. این هویت مشترک همه ناسیونالیست های کرد است و این ضرورت حفظ نیروی مسلح آنها در اردوگاه ها طی سی سال گذشته را توضیح میدهد. بخشی از این سازمانها از جمله جریان عبدالله مهتدی رسما به نیروهای باند سیاهی و فاشیستی بدل شدند كه به قیمت پاشاندن خون به جامعه قصد تحمیل خود به مردم را دارند. این شرایط دگرگون شده است . بررسی موقعیت کنونی آنها و درس ها و تجارب آن برای طبقه کارگر، کمونیست ها و همه مردم مبارز یک ضرورت است که نمیتواند صرفا تحت محکومیت جمهوری اسلامی زیر فرش جارو شود.
نگفتن واقعیات سیاسی در باره این نیروها و فقط محكوم كردن جمهوری اسلامی، نیروهای منقد تاكنونی این ناسیونالیسم كرد را به بهانه حمایت از اپوزسیون و با كوبیدن مجدد بر طبل جنبش همگانی سرنگونی طلبی، پشت سر همین ناسیونالیسم كرد بخط میكند. نیروهایی كه فاشیستی ترین آنها مانند مهتدی و ایلخانی زاده و دمكرات تا جناح چپ این ناسیونالیسم كرد مانند كومله ابراهیم علیزاده را شامل میشود.
برای نیروهای چپ و کمونیست نگاهی به انتخاب های سیاسی که به اینجا منجر شد حائز اهمیت است چرا که گنجینه مهمی در تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران و مشخصا کردستان است که نقش مهمی در آینده فعالیت های سازمانیافته و ایجاد تشکل و سازمان و حزب با حضور رهبران خود در جامعه ایجاد خواهد کرد.
سرنوشت کومه له و حزب کمونیست ایران
حزب کمونیست ایران در سال ١٣٦٢ از طرف کادرهای کمونیست آن دوره و بر مبنای مبارزات نظری مارکسیسم انقلابی که در کومه له هم تماما غالب بود تشکیل شد. حزب کمونیست ایران اما در خود گرایشات سیاسی مختلفی داشت که در همه فعالیت های فکری و سیاسی در تمامی بخش های تشکیلات علنی و مخفی منعکس بود. کشمکش های اساسی در میان گرایشات و یا سنت های مختلف بروزات علنی قابل توجهی نداشت چرا که افق و سیاست های مارکسیسم انقلابی و بعد تر کمونیسم کارگری بود که از طرف همه تأیید میشد. خود منصور حکمت بر این امر واقف بود که این گرایش در مقابل دیگر گرایشات چپ و یا ناسیونالیست کرد ضعیف است. این جدال در همه دوران بسیار با شکوه این گرایش كمونیستی در نزدیک کردن هر چه بیشتر کمونیسم به طبقه کارگر در جریان بود. با شروع جنگ خلیج در سال ١٩٩١ و تغییر موقعیت احزاب ناسیونالیست در کردستان عراق و تبدیل آنها به نیروی حاکم در منطقه، ناسیونالیسم کرد درون کومه له جان تازه ای گرفت. جدال بر سر انتخاب سیاسی بعنوان نیرویی کمونیست یا گره زدن خود به عروج نیروهای ناسیونالیست موضوع اصلی جدال شد. ناسیونالیسم در کومه له در پی یافتن بیشترین دوستان و امکانات از میان نیروهای ناسیونالیست بود كه شکاف مهی در حزب کمونست ایران و کومه له را موجب شد. در ادامه بخش بزرگی از نیروهای کومه له خود را با کمونیسم کارگری تعریف کرده و جدا شدند و باقیمانده بعنوان کومه له و حزب کمونیست ایران به فعالیت خود در راستای موقعیت جدیدی که در کردستان عراق فراهم شده بود ادامه دادند. در ادامه کشمکش ها در كومله و حضور قوی تر ناسیونالیسم کرد در آن در سال ٢٠٠٠ جناح ناسیونالیسم افراطی به رهبری عبدالله مهتدی و کمک های اتحادیه میهنی در تلاش برای یکدست کردن کومه له و حذف دیگر بخش ها بر آمدند و حتی در پاکسازی طرفداران علیزاده تردید نکردند. در نتیجه این، بخش قابل توجهی از نیروهای کومه له تحت نام سازمان زحمتکشان اعلام موجودیت کرد و عملا خود را بعنوان نیرویی فاشیست در كنار ناسیونالیست های کرد قرار داد. بخش باقیمانده حول ابراهیم علیزاده ضمن تاکید بر فعالیت حزب کمونیست ایران اما کماکان در همان چهارچوب استراتژی مشترك همه ناسیونالیست های كرد و با تاكید بر مناسبات "دیپلماسی" به حفظ نیروی مسلح و ادامه فعالیت هایش با قیمت بسیار گزاف تر ادامه دادند. کومه له ابراهیم عایزاده احزاب کردی حاکم شده در منطقه را که بوسیله آمریکا به قدرت رسیده بود را نه تنها برسمیت شناخت و عملا در کنار آنها و در برابر کمونیست ها و منفعت طبقه کارگر در کردستان عراق قرار گرفت بلکه آنرا "دولت نوپا" معرفی کرد. داستان زندگیشان از این پس سکوت و همراهی با ماهیت و سیاست های ضد کارگری و ضد مردمی این دولت نوپا بود. این زندگی و این انتخاب سیاسی تحت نام دیپلماسی به خورد مردم داده میشد. ما کمونیستها این سیاست ها را افشا میکردیم. فعالیت رهبری کومه له و همه نیروها و امکانات تبلیغی آن تحت شرایط جدیدی که منافع و مصلحت های احزاب حاکم در کردستان عراق آنرا تعیین میکرد قرار گرفت تا جایی که کومه له بیش از بیش به نیرویی که سرنوشت ملت کرد و رابطه تنگاتنگ با احزاب ناسیونالیست در همه بخش ها و بویژه نزدیکی با جریانات پژاک و پ ک ک را انتخاب کرد، تبدیل شد تا راه حلی برای حفظ موجودیت خود پیدا کند. همین انتخاب های سیاسی موجب ادامه کشمکش در درون نیروهای کومه له شد. در سال ٢٠٢٢ بخش مهمی از رهبری و کادرهای باسابقه آن انشعاب کردند و تحت نام مشابه کومه له و حزب کمونیست به ادامه فعالیت پرداختند. این انشعاب بعضا انعکاس به راست چرخیدن کل نیروهای کومه له چه در بخش علنی و چه در شهرها و روستا های کردستان بود. این انشعاب نشان داد که به راست چرخیدن هر چه بیشتر کومه له و حزب کمونیست ایران نه به دلیل لزوم دیپلماسی برای حفظ موقعیت تشکیلات علنی در کردستان عراق بلکه دقیقا در ادامه انتخاب سیاسی بود که کومه له سالها پیش کرده بود و این سازمان را به یکی از نیروهای ناسیونالیست كرد تبدیل كرد.
سرنوشت کنونی این تشکیلات در کردستان عراق و نیروهایش نشان میدهد که سنت و سیاست های ناسیونالیستی نمیتوانند حتی زندگی و جان و سرنوشت افراد خودش را هم تأمین كند.
این چنین موقعیتی را باید با انتخاب سیاسی کمونیسم کارگری مقایسه کرد. در سال ١٩٩١ و در پی سر کار آمدن نیروهای ناسیونالیست در کردستان عراق در پی حمله آمریکا به عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین، تردیدی باقی نمانده بود که کردستان عراق محلی برای ادامه فعالیت كومله آن زمان نیست و به همین دلیل نقشه کمونیسم کارگری خروج تمام نیروهای سازمانی بود که بیش از ده سال در یکی از بزرگترین مبارزات مسلحانه با جمهوری اسلامی و بعضا با حزب دمکرات عمرشان را سپری کرده بودند و نجات همه کمونیست ها و مجموعا همه این انسان ها برای انتخاب زندگی بهتر را در دستور گذاشت و آنرا اجرا کرد. بدیهی است که از نظر ناسیونالیست ها چه آن زمان و چه هم اکنون این اقدام کمونیسم کارگری رها کردن "سنگر" بود طبعا سنگری که در سنت کمونیسم و مبارزه طبقه کارگر نبود.
بدیهی است که جمهوری اسلامی برای از بین بردن مخالفین خود از هیچ جنایتی روی گردان نبوده و نیست. بدیهی است که جمهوری اسلامی با مخالفین خود به زندانی کردن، تبعید، اخراج از کار و اعدام و سرکوب متوسل شده است. اما این هم باید بدیهی باشد که انتخاب های سیاسی هر گروه و سازمان سیاسی و از جمله کومه له بنا به موقعیتی که داشت موجب تشتت ، سردرگمی و تضعیف مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در کردستان شد كه نمیتوان آنرا به فراموشی سپرد. محکومیت جمهوری اسلامی و اتحادیه میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق نمیتواند در قضاوت و بررسی تصمیمات آگاهانه و انتخاب های سیاسی هر گروه و سازمان و فرد سیاسی پرده ساتر بکشد.
بیش از سی سال کومه له و حزب کمونیست ایران در سنت ناسیونالیسم كرد قرار گرفتند و امید و آینده خود را به این جنبش گره زدند و هرجا كه توانش را داشتند رهبران و سازماندهندگان مبارز طبقه كارگر را در كردستان حول همین سیاست ناسیونالیستی حاشیه ای كردند. در سنت اینها مردم ، طبقه كارگر و نیروهای کمونیست و پیشرو در جامعه کردستان ضمیمه همان سیاستهای ناسیونالیستی شان بود. درمقاطعی هم فکر میکردند که در همراهی با مرکز همکاری احزاب کردستان تصمیم گیرنده نهایی برای به چپ چپ و به راست راست کردن مردم و طبقه كارگر هستند. حفظ اردوگاه های مسلح و امکان ملحق شدن جوانان به آنها ، با خلع سلاح شدن آنها تجربه بزرگ اما بسیار دردناکی برای چند نسل از فعالین و رهبران و نیروهای کمونیست و مبارز در شهر و روستا های کردستان است که کومه له را بعنوان نیروی رادیکال و با تجارب کمونیستی گذشته میشناختند و به آن امیدوار بودند.
واقعیتی که در بیش از سی سال رهبری و تشکیلات علنی آن از سر گذراند نه تنها دست جمهوری اسلامی را برای تضعیف مبارزه مردم در کردستان باز تر کرد بلکه سرنوشت تحقیر شده ای که تاریخا متعلق به سنت های مبارزاتی ناسیونالیستها بود را بیشتر بر ملا کرد. این وضعیت و این شرایط برای کمونیست ها در ایران و کردستان قابل پیش بینی بود و به همین دلیل سرنوشت سیاسی و فعالیتی آنها همراه با نقد کومه له و فعالیت هایش قرار داشت و ارزیابی از این تجربه بدون تردید میتواند و باید پشتوانه مهمتری برای کارگران و پیشروان آنها در انتخاب مارکسیسم بعنوان چراغ راهنمای مبارزاتی آنها و نقد و كنار گذاشتن همه سنت ها، آمال و روشهای ناسیونالیسم كرد باشد.
در این مقطع و در پرتو ارزیابی از این تجربه کومه له، موقعیت کمونیست ها و سازماندهی مبارزه طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان که هر چه بیشتر با افق مبارزه و هم سرنوشتی با طبقه کارگر و مردم ایران رقم خورده است، روشنتر از همیشه قادر به خود نمایی و سازماندهی خود برای دخالت تعیین کننده در سرنوشت جامعه در مقابله با جمهوری اسلامی و بزیر کشیدن آن با قدرت و توان خود است. در ارزیابی از این تجربه تاریخی یکبار دیگر امر ایجاد حزب رهبر و سازمانده متشکل از رهبران و سازماندهان کمونیست در طبقه کارگر و جامعه میتواند امید بخش باشد و یکبار دیگر در ارزیابی از احزاب و سازمانهای سیاسی نشان داده شد که پشت هر کشمکش سياسى و حقوقى و عقيدتى، يک کشمکش واقعى طبقاتى وجود دارد. سرنوشت تراژیک کومه له یکبار دیگر این را نشان داد که مستقل از اینکه آنها در باره خودشان چگونه فکر میکنند، امر سازماندهی طبقه کارگر و سیاست و منافع آن جایی در تاریخ سی ساله آنها نداشته است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
٢٣ شهریور١٤٠٣ -١٣سپتامبر ٢٠٢٤
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
٣ ماه از شورشهای اجتماعی پس از مرگ مهسا امینی و گسترش اعتراضات سراسری كه در مدتی كوتاه و یكبار دیگر دامنه وسعت خشم و نفرت از جمهوری اسلامی را نشان دادند میگذرد. این اعتراضات فعلاً سركوب شدند. همه اما میدانند كه اعتراضات و شورشهای آینده درراه اند.
بررسی اتفاقات این سه ماه، شعارها و نقش نیروهای سیاسی در آن و عكس العمل حكومت اسلامی و دولتهای غربی به آن، كمك میكند كه خود را برای موج بعدی شورشهای شهری كه دیر یا زود اتفاق خواهند افتاد آماده كنیم. صحبت ما اینجا با كمونیست ها و رهبران كارگری است.
شعارها و مطالبات
اعتراضات وسیع بعد از مرگ مهسا امینی دامنه بسیاری از شهرهای ایران را گرفتند. خواست جمع كردن و انحلال گشت ارشاد به خواستی عمومی كه لغو حجاب اجباری و لغو آپارتاید جنسی را در خود داشت بدل شد و جنبش آزادی زنان را به جلو صحنه راند و نشان داد كه جنبش آزادی زن در ایران امكان و توان تغییر كل توازن قوای میان مردم و حكومت اسلامی را دارد. اعتراض به مرگ مهسا و گشت های ارشاد البته در ابتدا از طرف بخشی از ʺمحافظه كارانʺ درونی حكومت هم لانسه شد. پتانسیل عمومی آزادی زن در قالب انحلال گشت ارشاد عملاً توده بسیار وسیعی را بسیج كرد و به خیابان آورد. كنترل بسیاری از شهرها عملاً از دست نیروهای امنیتی و سركوب رژیم خارج شدند. جهان شاهد صحنههای شورانگیز فریاد آزادی زن شد. تمركز این اعتراضات در مراكزشهرها و محلات بود. شكل اجتماعی بیان آن تظاهرات، همبستگی اجتماعی و بدست گرفتن عملی فضای عمومی زندگی اجتماعی بود. كنترلی كه به دلیل وسعت و دامنه خود عملاً امكان سركوب را از حكومت اسلامی میگرفت. مقابله وسیع مردم با نیروهای امنیتی كه قصد بازگرداندن كنترل محلات و شهرها به خود را داشتند تا مدتی كل دستگاههای سركوب را فلج كرد. حكومت اسلامی در ابتدا در برخورد نظامی و شدیدتر به این اعتراضات بسیار محتاط بود، چرا كه وسعت خواست آزادی زن حتی دامنه بخشی از همین نیروهای سركوب را هم میگرفت.هر سركوب نظامی میتوانست در آن مقطع كل توازن قوا را بیشتر به ضرر حكومت اسلامی تغییر دهد.
مدت كوتاهی پس از این كنترل شهرها و محلات ما شاهد طرح شعارها و به طبع آن روشهای مبارزاتی دیگری میشویم. سرنگونی طلبی و مرگ بر خامنه ای به شعار اصلی تبدیل میشوند. طرح این شعارها درادامه خود روشهای مبارزاتی دیگری را به جلو صحنه راندند. حمله به مراكز دولتی و نظامی حكومتی و به آتش كشیدن آنها را در ادامه میبینیم. تحركات نیروهای ناسیونالیستی كرد و بلوچ بخصوص از یكطرف بیگانگی كل این نیروها را با خواستهای مردم نشان دادند و از طرف دیگر خود كمكی به هرچه بیشتر میلیتانت ونظامی تر شدن فضا بودند تا جایی که بخش ʺدوراندیش و منطقی ترʺ ناسیونالیستها به این تحرکات اعتراض کردند.
جمهوری اسلامی باید سرنگون شود! در این شكی نیست. سرنگونی این حكومت و ایجاد جامعهای آزاد و برابر آرزوی میلیونها انسان در ایران است. تغییر شعارها و میلیتانت شدن فضای اعتراضاتی كه برعلیه سرکوب وبرای لغو حجاب اجباری میلیونها انسان را حول خود جمع كرده بود ، دردرجه اول امكان شركت وسیعتر مردم را محدود كرد و بخش زیادی از آنها كه كنترل شهرهایشان را عملاً در دست گرفته بودند را خانه نشین كرد. لغو حجاب اجباری میتوانست با اتكا به همان توازن قوای بدست آمده عملاً به حكومت تحمیل شود و آنرا قدمها به عقب براند و شرایط را برای پیشروی های آینده آمادهتر كند. توده وسیع مردم تا وقتی كه نبینند امكان دفاع از خود را دارند در آكسیونهای شبانه و به آتش كشیدن مراكز حكومتی شركت نمیكنند.
میلیتانت شدن فضا وكم شدن وسعت و دامنه شركت عمومی در اعتراضات عملاً امكان پیوستن جنبش های اجتماعی چون جنبش كارگری، معلمان، بازنشستگان، بیكاران و... كه میتوانستند با سازمان و رهبری خود خواست آزادی زن را به خواست خود تبدیل كنند را هم گرفت.
میلیتانت شدن فضا و شعارهای منطبق با آن از طرف دیگر كل فراكسیونهای حكومتی و دستگاه سركوب حكومت را متحدتر كرد. همه با هم یكبار دیگر بر شیپور سركوب و خون پاشاندن به جامعه دمیدند. توافقی كه در ابتدای جنبش همگانی لغو حجاب اجباری، شكننده شده بود.
كم شدن دامنه شركت مردم وبه طبع آن عدم حضور جنبش های اجتماعی گفته شده و نظامی شدن فضای شهرها عملاً دست دستگاههای سركوب حكومت را در زدن و دستگیری و كنترل اوضاع بازتر کرد.
نیروهای سیاسی و جنبش های اجتماعی و طبقاتی
٤٠ سال حاكمیت اسلامی و دیكتاتوری مطلق آن نتوانست مانع شكل گیری جنبش های اجتماعی و طبقاتی متفاوت بشود. جنبش كارگری، جنبش معلمان، بازنشستگان، جنبش های ناسیونالیستی و جنبش زنان تنها نمونههایی از این جنبش های اجتماعی هستند كه علیرغم دیكتاتوری مطلق حكومت اسلامی عملاً توازن قوای دیگری را به حكومت تحمیل کردند و در همین راه صفی از رهبران و سازمانهای درونی خود را شكل دادند.
جنبش كارگری طی ١٠ سال گذشته مبارزات متشكل، سازمان یافته و پرشوری را سازمان داده است. مطالبات کارگری در اتکا به تحصن و اعتصابات متعدد کارگری مانع از تعرض بیشتر کارفرما و جمهوری اسلامی به آنها بوده است، تشکل های ضد کارگری دولتی مانند شوراهای اسلامی و خانه کارگركه همیشه در میان کارگران رسوا بود کم کم درهایشان هم به گل گرفته شد. صنایع بزرگ نفت، گاز، پتروشیمی، کارگران پیمانکاری و مبارزات پرشکوه در هفت تپه و فولاد در خوزستان، مبارزه بر علیه فقر و بیكاری، علیه قراردادهای سفید و اخراج ها تنها نمونههایی از موجودیت و ابراز وجود جنبش كارگری هستند. اعتصاب در ایران ممنوع است اما قدرت جنبش كارگری نه تنها این را به حكومت تحمیل و توازن قوایی دیگر را به نفع خود ممکن كرد، بلكه رسما صفی از رهبران خود را مقابل حكومت قرار داد و به جامعه شناساند.
فضای میلیتانت و نظامی سه ماه گدشته عملاً امكان تحرک رهبران كارگری حول خواست آزادی زن را بشدت محدود كرد. درصورت ادامه اعتراضات تودهای برای لغو حجاب اجباری و آزادی زن امكان تبلیغ و ترویج و سازمان دادن همبستگی با این خواستها وجود داشت. در توازن قوای فوق اما آنها بدرستی از شركت در فضای ملیتانت و نظامی اعتراضات دوری كردند. حفظ خود و سازمان و اعتماد توده كارگر به خود مهمتر از شركت در این آكسیونها و ریسك از بین رفتن دستاوردهای بدست آمده تاكنونی بودند.
جنبش ناسیونالیستی هم طی همین دوره در شاخه های مختلف، برای نمونه در كردستان متحدتر شد. فضای میلییتانت و آكسیونهای شبانه و نظامی عملاً راه را برای تحرك بیشتر این سازمانها در كردستان یا بلوچستان بازتر كرد. این امكان و بهانه بیشتری به دستگاههای نظامی حكومتی برای سركوب داد. كج كردن سر جنبش آزادی زن به فعالیت نظامی و مسلحانه یكی از نتایج این تحركات بودند. چیزی كه عملاً باعث خانه نشین كردن توده وسیع مردم در جنبش آزادی زن بود. كنترل شهرها و محلات دیگر نه كار مردم متحد در محل بلكه به آكسیونهای تعداد محدودی از جوانان تبدیل شد.
دولتهای غربی و سلطنت طلبان
تحركات سلطنت طلبان را باید در سایه سیاستهای دولتهای غربی و بخصوص آمریكا توضیح داد.
اعتراضات فوق دولتهای غربی را هم شوكه كرد. جنگ، كشمكش ها و بلوك بندی هایی كه به بهانه جنگ روسیه و اوكراین شكل گرفتهاند و دست بوسی های رهبران غرب و بخصوص اروپا برای خرید گاز و نفت ازكشورهای تولید كننده در خاورمیانه، امروز قطب نمای رهبران اتحادیه اروپا و دیگر كشورهای غربی است. آنچه كه آنها امروزبه آن احتیاج ندارند، كانون ناآرام دیگری در خاورمیانه است. هدف طولانی مدت آمریكا و دول متحدش عقب راندن چین و دامنه تأثیرگذاری جهانی اش است. آنها در عكس العمل به فضای سیاسی و اجتماعی ایران و اعتراضات سه ماه گذشته نقشه های همیشگی خود را مجددا فعال كردند. تغییر فضای اعتراضات و شعارهای آن، كنار زدن رهبران جنبش های اجتماعی و اینجا جنبش زنان، كنار زدن خواست های كنكرت و قابل دسترس، تحمیل انگیزه امكان پذیری انقلاب از طریق تظاهرات های خیابانی بدور از جنبش های اجتماعی با سازمان و رهبران خود، بخشی از سناریو دولت های غربی و بخصوص آمریكا در كنترل اعتراضات اجتماعی است. در چنین فضایی امكان رهبر سازی برای آنها در اعتراضات فراهم تر است.
رهبرسازی و لانسه كردن رضا پهلوی بخشی از همین استراتژی بود و هست. سرنگونی جمهوری اسلامی به هرقیمت هیچگاه هدف دولتهای غربی نبوده است. آنها خواهان انتقال آرام و كنترل شده قدرت از یك بخش بورژوازی به بخش دیگرآن هستند. طبعا بر طبل سرنگونی جمهوی اسلامی كوبیدند در عین حال اما بارها و بارها منظور خود از سرنگونی و آزادیهای سیاسی را هم توضیح دادند. اعتراضات سه ماه گذشته كل رابطه غرب و آمریكا با حكومت اسلامی را هم قطع نكرد. سرنگونی جمهوی اسلامی كل فضای خاورمیانه را بهم خواهد ریخت. همین حمایت لفظی آنها از اعتراضات در ایران از یكطرف و تلاش اروپا در توافق قطعی با ایران برسر فرجام و وارد شدن رسمی ایران به لیست صادر كنندگان گاز به اروپا را توضیح میدهد.
جنبش زنان
لغو حجاب اجباری و نفی بیحقوقی زنان در ایران امر طبقه كارگرهم هست. قدرت عظیمی که در اعتراض به کشتن مهسا امینی از سوی جنبش آزادیخواهانه زنان به میدان آمد، چهره مبارزه برای تحقق مطالبه های این جنبش را دگرگون کرد. تعرض به حجاب اجباری صرفا به جمهوری اسلامی محدود نماند و همه مخالفان نیم بند و رفرمیست را هم فرعی وپشت سر گذاشت. این جنبش با چنین مطالبات و ابراز وجود رادیکال و آزادیخواهانه ای بیش از هر چیز بر سکوهای محکمی از سالها فعالیت و مبارزه رهبران و فعالین جنبش رادیکال زنان استوار است. مطالبات امروز این جنبش بر علیه حجاب، برای آزادی پوشش و لغو گشت های ارشاد مستقیما امر همه جنبش های اجتماعی دیگر و از جمله مساله طبقه کارگر و مبارزاتش هم هست. هر نوع عقب نشینی جمهوری اسلامی در تحقق مطالبات این جنبش و رفع تبعیض علیه زنان مستقیماً به نفع مبارزه طبه كارگر و همه جنبشهای مبارزاتی دیگر است. جنبش زنان طی همین دوره رهبران و سخنگویان خود را پیدا كرد و به جلو صحنه راند. تغییر فضا و شعارهای جنبشی كه برای آزادی زن پابه میدان گذاشته بود عملاً همین صف را از امكان ادامه كار بازداشت. رهبرانی كه میتوانستند از سكوی جنبش آزادی زن كل جامعه را خطاب قرار دهند به عقب رانده شدند. جای آنها را جوانان مسلح به كوكتل مولوتف در محلات گرفتند.علیرغم این اما این جنبش آزادی زن بیشترین دستاوردهای ٤٠ سال گذشته را داشته است.
نیروها و احزاب چپ در تبعید
اكثریت بزرگی از نیروها، سازمانها و احزاب چپ تغییر فضای اعتراضات و میلیتانت شدن آن را به فال نیك گرفتند و نه تنها خطرات آنرا توضیح ندادند بلكه خود به یكی از مبلغین پرشور آن تبدیل شدند. تبلیغات آنها در كنار تبلیغات رسانه هایی چون بی بی سی و ایران اینترنشنال و بخشی از جریانات ناسیونالیست قرار گرفت. تنها نقد آنها به این دستگاههای تبلیغاتی لانسه كردن سلطنت طلبان بود. با نفس استراتژی پشت این تبلیغات مشكلی نداشته و ندارند. این نیروها خود در سازمان دادن حركتی یا تأثیر بر چیزی هم عاجز بودند. ما قبلاً در نوشتهای بنام ʺاحزاب تبعیدی و مشكل تحزب كمونیستی طبقه كارگر در ایرانʺ به این احزاب پرداخته ایم. سرنگونی طلبی بعنوان تنها قطب نمای این جریانات آنها را عملاً در كنار سیاستهای بورژوازی غرب قرار داد.
جنبش سرنگونی
حكومت اسلامی باید سرنگون شود. در این شكی نیست. اعتراضات سه ماه گذشته چه از لحاظ شکل و مطالبات و چه محتوای رادیکال و آزادیخواهانه اش گام های بسیار مهمی را درآمادگی عمومی برای این امربدست داد. سؤال اما این است كه آیا اعتراضات و شورشهای خیابانی به تنهایی میتوانند حكومت اسلامی را بدون جنبشهای اجتماعی موجود و سازمان و رهبری آنها، سرنگون كنند؟ روند سه ماه گذشته نشان داد كه جواب منفی است. درهیچ مقطعی از تاریخ، دولتهای مركزی در نتیجه فقط تظاهرات های خیابانی سرنگون نشده اند. این سناریو دول غربی و بخصوص مراكز فكری دولت آمریكا است كه آنرا تبلیغ میكنند. نمونه آن تحركات سازمان داده شده از طرف آنها برای نمونه در كشورهای آمریكای لاتین است.
قطع ادامه تحرك جنبش آزادی زن با شركت وسیع توده مردم در نتیجه حاكم شدن شعار سرنگونی جمهوی اسلامی ومیلیتانت شدن آن، در شرایطی كه همان جنبش های اجتماعی سرنگونی حكومت اسلامی را هنوز در توان خود نمیبینند. جنبش كارگری برای نمونه درگیر جنگ معاش با همین حكومت اسلامی و سرمایه دارن است و نتوانسته است خواستهای مهمی را به آنها تحمیل كند، در شرایطی كه جنبش معلمان و یا بازنشستگان درگیر مبارزه برای آزادی اجتماع و علیه گرسنگی تحمیل شده به خود هستند. میشد خواست لغو گشت ارشاد و حقوق برابر زن و مرد را در كنار خواست اضافه دستمزد طرح كرد، میشد خواست آزادی دستگیر شدگان را به خواست های فوق افزود، میشد در اعتراضات برای اضافه دستمزد، حقوق ویژه ای را برای زنان خواست. شیفت آن اعتراضات به سرنگونی طلبی اما همین امكان را از آنها و شركت و دخالتشان در آن اعتراضات را گرفت. حذف جنبشهای طبقاتی و اجتماعی درمبارزه با حكومت اسلامی برابر با حذف خواسته ها، سازمان و رهبران این جنبش ها، اعضایش و حذف بسیج جنبش در مراكز كار، ادارات وهمه مراكز زندگی اجتماعی است. دلیل به صف شدن سلطنت طلبان به عنوان نماینده بخشی از بورژوازی حول سرنگونی خیابانی مورد نظرشان هم همین است. این امكان تغییر قدرت از بالا را فراهم میكند. جریانات چپ صرفاً سرنگونی طلب هم با دمیدن در همین شیپور ضمن اینكه طبقه كارگر، جنبشش، سازمانش و رهبرانش را دورمیزنند، راه را برای همین سناریو هموار میكنند.
دستاوردها
حجاب و گشت های ارشاد بدرجه ای جمع شدند. حكومت اسلامی بدنبال راه حلی است كه هم به ضررشان نباشد و هم اكثریتی از فراكسیونهای درونی خود را قانع كند. خود این هم البته بستگی به قدرت مردم و بخصوص زنان در دفاع از این دستاوردها است. جنبش آزادی زن راه خود را از محجبه های حكومتی و اصلاح طلبان جدا كرد و دست ردی بر تلاشهای آنها برای كنترل اسلامی این جنبش عظیم اجتماعی زد و نشان داد كه آزادی زن یكی از اركان اصلی هر تحول سیاسی و اجتماعی آینده در ایران خواهد بود.
نسل جوان دهه هشتادی كه هیچ ذره اعتقاد، احترام ویا عقیدهای به بنیانهای حكومت اسلامی ندارد صحنه گردان اصلی بود. نسلی كه شاید برای اولین بار در زندگی خود تحرك و قدرت بسیج خود را تجربه كرد. عمیق شدن در اهداف سیاسی، اجتماعی و خواست هایش، راه دستیابی به آن یكی از نتایج بسیار بزرگ این دوره هستند.
همبستگی عمومی و اعتماد به نفس اجتماعی در مقابله با حكومت اسلامی یكی دیگر از دستاوردهای مهم این دوره هستند. محافل، جمع ها و مراكز سیاسی و فكری بسیار وسیعی شكل گرفتند. آلترناتیوهای ممكن بعد از جمهوری اسلامی، ارزیابی نیروهای فعال سیاسی وخطوط سیاسی از جمله موضوعات روز این محافل و جمع ها بوده وهستند.
این تحرك اجتماعی صفی از رهبران محلی را به جلو صحنه راند. شبكه ای به وسعت دهها هزارنفر از ارتباطات، همفكری و اقدام مشترك شكل گرفت.كمیته ها، محافل، جمع های محلات و شبكه های ارتباطی به وسعت كل كشور شكل گرفتند.
دستگاههای امنیتی حكومت اسلامی پس از سركوب آن اعتراضات بدنبال ʺرهبرانʺ این اعتراضات میگردند. بازجویی های دستگیر شدگان و سؤالات بازجویان با همه روش های فریب و بلوف زدن، نشان میدهد كه آنها بدنبال هسته های اصلی هستند كه این اعتراضات را سازمان دادند. برای دستگاههای سركوبی كه تاكنون كارشان تعقیب و شكار فعالان سیاسی و كارگری در مراكز معینی بوده است، دامنه وسیع این تشكل ها و جمع ها و محافل، آنها را عملاً فلج كرده است. پخش اعترافات اجباری و احكام اعدام و وصل كردن آن اعتراضات به آمریكا اگربرای رسانههای تبلیغاتی آنها حكم سنگین كردن فضای سیاسی و اعتراضی را دارد، برای دستگاههای امنیتی اما چیزی جز دست و پا زدنشان درتاریكی برای یافتن آن ʺرهبرانʺ نیست. اعتراضات سه ماه گذشته مسله اتحاد، تشكل و رهبری را از دایره كوچك شناخته شده این ارگانهای امنیتی به چنان امر اجتماعی بدل كرد كه عاجز از مقابله با آن هستند.
سه ماه گذشته در عین حال آلترناتیوها و نیروهای سیاسی را یكبار دیگر به محك گذاشت
اصلاح طلبان
اصلاح طلبان حكومتی و اپوزیسیون درونی حكومت اسلامی علناً و عملاً كنار زده شدند. رهبرانشان شاكی از كنار گذاشته شدنشان از دستگاههای حكومتی گفتند كه در صورت حضورشان شاید میتوانستند اعتراضات را مهار كنند. بخش قابل توجهی از اینها هم عملا در جنبش راست و سلطنت طلب ذوب شدند.
ناسیونالیست ها در کردستان
سازمان های ناسیونالیست كرد در كردستان در وضعیت دشواری قرارگفتند. از یک طرف جنبش اجتماعی و آزادیخواهانه سه ماه گذشته کل احساسات ملی ، محلی و قومی ناسیونالیستی مبتنی بر اینکه سرنوشت مردم کردستان مجزا است را بسیار حاشیه ای كرد و هم سرنوشتی همه مردم را جای آن گذاشت واز طرف دیگر سازمانها و احزاب سیاسی را بطور فشرده تری در دو شاخه مجزا متشكل كرد. اول "مرکز همکاری احزاب کردستانی" که شامل حزب دمکرات و سازمان های زحمتکشان و گروه اسلامی خبات است. قطب نمای آنها همیشه در جهت سیاستهای دولت امریکا و اپوزیسیون بورژوایی و سلطنت طلب است و قابلیت ابزاری برای آنها دارند، درعین اینكه مذاکره و توافق با جمهوری اسلامی هم همیشه بخشی از استراتژی آنها بوده است. دوم جبهه دیگری از ناسیونالیستهای کرد که چهره به اصطلاح چپ تری دارند و متشکل از سازمان پژاک بعنوان بخش ایرانی پ ک ک و کومه له حزب کمونیست ( با رهبری ابراهیم علیزاده) است. آنها در رودورویی مستقیم با جمهوری اسلامی دارای تشتت زیادی هستند. کومه له یک سازمان مخالف جمهوری اسلامی است در حالی که پژاک و پ ک ک ضمن مخالفت با جمهوری اسلامی در استراتژی خود در کنار "محور مقاومت شیعی" به رهبری جمهوری اسلامی در منطقه قرار میگیرند. پ ک ک و پژاک در مقاطع مختلف در کنار جمهوری اسلامی و در دشمنی با مردم این سیاست را نشان داده اند. از جمله در تظاهرات های بزرگ در شهرهای کردستان بر علیه ربودن عبداله اوجلان که در عین حال به مخالفت با جمهوری اسلامی هم تبدیل شد رهبری آنها طی اطلاعیه ای مردم را عامل و بازیچه اسرائیل قلمداد کرد. آنها سرنگونی جمهوری اسلامی رابه نفع عربستان میدانند. همکاری حشد الشعبی و نیروهای نظامی پ ک ک در جنگ های کردستان عراق و آخرین اظهار نظر بغایت ارتجاعی عضو رهبری پژاک در سه ماه گذشته در باره " اسلام دمکراتیک" جایگاه آنها را درمبارزات آزادیخواهانه اخیر مردم نشان میدهد.
سلطنت طلبان
قبلاً به برنامههای ʺرژیم چنجʺ دولت آمریکا پرداختیم.
آنها مشخصاً و فعلاً دست به ٢ اقدام زدند: اول اعلام تاسیس حزبی بنام ʺایران نوینʺ كه اساساً وظیفهاش شكل دادن به سازمانی برای تشكل هواداران خود است و دوم اعلام رضا پهلوی بعنوان رهبر جبهه شان و دادن وكالت به وی. این دوكار قرار است خلاء رهبری جنبش اعتراضی را پر كند. آنها علناً اعلام كرده اند كه خواهان انتقال قدرت از جمهوی اسلامی به خود با حفظ همه دستگاههای نظامی و سركوب آن هستند.
سخنی با كمونیست ها و رهبران كارگری
شورشهای اجتماعی قابل پیشبینی نیستند. در اینكه در آینده شاهد شورشهای اجتماعی دیگری خواهیم بود شكی نیست. این را سران حكومتی هم میدانند. شورش اجتماعی فوق اما یكبار دیگر ضرورت رهبری و سازمان و قدرت بسیج اجتماعی را نشان داد. خطاب ما اینجا به كمونیست ها و رهبران كارگری است. نیروهای سیاسی دیگر از امروز خود را برای آینده آماده میكنند. وكالت دادن به محمد رضا پهلوی بخشی ازكار جناح راست بورژوازی و سلطنت طلبان و دولت آمریكا است. افشای این اقدام ونشان دادن اهداف آن قطعاً باید بخشی از كار ما باشد. اما اكتفا كردن به این هم كافی نیست. سلطنت طلبان بعنوان یكی از نیروهای اپوزسیون جمهوری اسلامی محق هستند كه خود را برای آینده آماده كنند. ما چه میكنیم؟ نقشه ما چیست؟ ما خود را چگونه آماده میكنیم؟ ناسیونالیست های كرد هم بعنوان یكی از نیروهای اپوزسیون جمهوری اسلامی حق دارند خود را برای آینده آماده كنند. متحد شوند و حزب واحدی را تشكیل دهند. ما چه میكنیم؟ نقشه ما چیست؟ ما چگونه خود را آماده میكنیم؟
آمادگی ما برای آینده در گرو تشكل كارگران كمونیست است. پیشنهاد ما تأمین ممكن ترین تشكل كمونیستی در طبقه كارگردر قالب كمیته های كمونیستی جنبشی است. امروز به یمن اعتراضات ٣ ماه گذشته و آشنایی و نزدیكی فعالین كمونیست و رهبران كارگری به یكدیگر زمینه تمركز بیشتر فراهم شده است. سؤال این است كه چه چیزی میتواند امروز مبنای اتحاد پایهای فعالین كارگری كمونیست با یكدیگر باشد؟ مانیفست كمونیست از نظر ما میتواند آن مبنای اصلی چنین كمیته هایی باشد.
جواب به این سؤال نه از سرایدئولوژیک ضرورت وجود یک حزب کمونیستی طبقه کارگر بلکه به دلیل امکان واقعی ساختن آن در همین اوضاع و علیرغم شرایط استبدادی امروزاست. چرایی این را توضیح می دهیم.
وجود صف وسیع رهبران کمونیست در جنبش کارگری
هیچ اعتراض، تحرک و شکست و پیروزیی در جنبش کارگری بدون وجود رهبرانی که اهداف را دسته بندی میکنند، رفقای کارگرشان را به فعالیت مشترک در این رابطه قانع میکنند، قدم به قدم تحرکات کارفرمایان، دستگاه سرکوب و روحیات رفقای کارگرشان را تعقیب میکنند، ممکن نیست. این را همه فعالین دخیل در محل میدانند و ضرورتی به اثبات این برای این صف از رهبران کارگری نیست. این را کارفرمایان و دستگاه سرکوب رژیم هم میدانند. روشن است که جنبش کارگری هم مانند همه جنبش های اجتماعی دیگر حامل گرایشات مختلفی است و کمونیسم تنها یکی از این گرایشات را نمایندگی میکند . وجود صفی وسیع از رهبران کمونیست در جنبش کارگری محتاج اثبات نیست، سؤال این است که امکان تمرکز این صف رهبران کمونیست وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است، ظرف این تمرکز و اتحاد چیست؟ و چه چیز آن را در این شرایط استبدادی امروز امكان پذیر میكند؟ چه راه یا ظرفی میتواند هم با فاکتور سرکوب مقابله کرده و آن را خنثی کند و هم اتحاد سیاسی رهبران کمونیست کارگری را تأمین کند و در نتیجه آن فعالیت وسیع سراسری و مشترک را ممکن کند؟
منفعت مشترک طبقاتی
منافع مشترک طبقاتی در دفاع از حقوق خود، در بهبودی شرایط زیست و کار طبقه کارگر از جمله مطالبات مشترک طبقه کارگر در اکثریت واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی هستند و همین امکان فعالیتی مشترک و هماهنگ مستقل از نزدیکی یا دوری سیاسی سازماندهندگان و رهبران محلی اعتراضات به یکدیگر را ممکن کرده است. مهم این است که امکان تمرکز مشترک بر منفعت طبقاتی مشترک امروز موجود است، سوال این است که از این منفعت طبقاتی مشترک برای تضمین یک فعالیت مشترک و سر و سامان دادن به جنبش مطالباتی کارگران استفاده میشود؟ مرزبندی های سیاسی ضروری و لازم و مهم هستند، سؤال اما اینجا این است که مستقل از این مرزبندی های سیاسی امکان یک فعالیت مشترک طبقاتی میان رهبران کمونیست طبقه کارگر در محل ممکن است؟ خواستههای مشترک در اعتراضات وسیع اما پراکنده طبقه کارگر در همین سه ماه اخیر و بویژه تحرک جدی در میان کارگران نفت نشان میدهد که این امر ممکن و واقعی است چنانچه منفعت مشترک طبقاتی را پیش از مرزبندی های سیاسی با یکدیگر قرار دهیم؟
متمرکز و در عین حال سیال
اعتراضات ۳۰ سال گذشته جنبش کارگری در واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی تمرکز مشترک بر مطالبات مشترک و وضعیت جنبش مطالباتی در دوره های مختلف این مبارزات، تلاش برای ایجاد تشکل های توده ای کارگران در مراکز مختلف، سازمان دهی و رهبری آن از طرف رهبران کارگری در محل که بخشی از آن رهبران کمونیست هستند از یکطرف ودر عین حال یک همکاری سیال میان رهبران کارگری از طرف دیگر را نشان میدهد. تبادل نظر در باره خواستههای مطرح شده، حمایت های متعدد از یکدیگر، صندوق های کمک مالی به یکدیگر، حمایت خانوادههای کارگری از یکدیگر و غیره امروز جزو لحظات زندگی طبقه کارگر در ایران هستند. تمرکز پلیس سیاسی در شکستن این اتحاد و همکاری طبقاتی علیرغم اینکه در مواقعی ما را وادار به عقب نشینی کرده باشد، دامنه این همکاری سیال را نه تنها متوقف بلکه وسیعترهم کرده است. این شکل از تمرکز و در عین حال سیال بودن، راه حلی است که شرایط استبدادی زندگی و مبارزه ۳۰ سال گذشته به ما آموخته است. تمرکز جزو داده اتحاد و منفعت مشترک طبقاتی ما است، همکاری سیال نتیجه شرایط سرکوبی است که به ما تحمیل شده است. همکاری و اتحاد عمل در شرایطی که فضای سیاسی بازتر باشد قطعاً از شکل سیال گذر خواهد کرد، امکان و وجود این همکاری سیال اما امروز یکی از دلایل جواب مثبت به سؤال بالا در باره امکان و درستی تشکیل کمیته های کمونیستی است.
کمیته های کمونیستی میتوانند محل تمرکز سه فاکتور بالا باشند. کمیته کمونیستی نامی است که ما به تجمع فعالین محل در واحدهای تولیدی میدهیم. تجمعات و تشکلات و مراکز هم فکر همین امروز موجود هستند، ما کمیته های کمونیستی را توصیه میکنیم چرا که صرف کمیته بودن این تجمعات شکل فعالیت دیگری را بدست میدهد و تشکل فعالین محل را از شکل غیر تعریف شده وآکسیونی خارج و امکان یک فعالیت طولانی مدت تر و هم شکل تر و درنتیجه هماهنگ تری با سایر رهبران کارگری در واحدهای دیگر را ممکن میکند. چیزی که در آینده میتواند مبنای تشکل بزرگ تر حزبی این کمیته ها با یکدیگر باشد.
آنچه که فعالیت کمونیستی مشترک امروزرا به یک فعالیت کمیته ای تبدیل میکند، اساساً تقسیم کار و تعهد مشترک در آن است. این تقسیم کار تضمین ادامه کاری جمع است. تقسیم کار مستقیما تعریف هر عرصه فعالیت را موجب میشود واز آنجا که تقسیم کار آگاهانه تعریف شده است، جای خالی رفقایی که دستگیر، اخراج و یا به هر دلیلی امکان فعالیت از آنها گرفتهشده است سریعتر پر میشود و به این ترتیب کل فعالیت مشترک تعطیل یا به تعویق نمی افتد. تقسیم کار تعریف شده از طرف دیگر استفاده بهتر و بیشتری از آن سیالی فعالیت مشترکی که در ابتدا به آن اشاره کردیم را موجب میشود. مسئولین هر عرصه در هر کمیته میتوانند بدون اینکه کل کمیته را وارد رابطهای وسیع و در نتیجه خطرناک با کمیته های دیگر در واحدهای دیگر بکنند، مستقلا با یکدیگر در ارتباط باشند.
چهره علنی یا مبلغ، سازمانده، مروج، مسئول مالی، مسئول ارتباطات و یا مسئول امنیت از جمله مسئولینی هستند که در این تقسیم کار میگنجند. کمیته چهره علنی یا مبلغ را قاعدتاً به کسی میسپارند که اینکاره باشد، سازمانده کسی میشود که بهتر از دیگران آدم جمع میکند و مردم دارتر است. مروج را کسی تعیین میکنند که احاطه کافی بر نقد مارکسیستی دارد. امر مالی، پول و کمک جمع کردن هم به همین ترتیب، فعالیت تبلیغی، امنیت کمیته به شکلی حرفه ای و یا ارتباطات که مسئول تماس با واحدهای تولیدی دیگر یا تشکل و رهبران دیگر در میان جنبش های اجتماعی است و یا هر تقسیم کار دیگری که ضروری باشد مسئولیت هایی هستند که کمیته مشترکا تعریف و برایش کسی را انتخاب میکند. کمیته در جلسات منظم خود مشترکا تصمیم گیری میکند، مسئولین هر کار در این تصمیم گیری میدانند که چه باید بکنند؟ مسئولین هر کار منظما به کمیته گزارش میدهند و یکدیگر را در جریان کارها قرار میدهند. این آن شکلی است که ادامه کاری، امنیت و همکاری با کمیته های دیگر را بیشتر از اشکال متنوعی که امروز در مراکز و واحدهای تولیدی مختلف شاهد آن هستیم تضمین میکند.
آیا تنها توافق بر سر مانیفست کمونیست ویا نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری بعنوان مبنای اتحاد اعضای یک کمیته کمونیستی کافی است؟ جایگاه سیاست و نقد به اوضاع روز چه میشود؟
وجود اختلافات سیاسی در نگرش به اوضاع سیاسی روز روشن است. ارزیابی های متفاوت از شاخه های مختلف درونی رژیم، اختلاف بر سر تاکتیک برخورد به آنها، اختلاف بر سر اوضاع جهانی و آلترناتیوهای مطرح بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی و غیره گوشه کوچکی از اختلافات موجود در مورد ارزیابی از اوضاع سیاسی هستند.
سؤال ما این است که چه چیزی رهبران کارگری در محل را برای متحد کردن کارگران کارخانه خود و یا هدایت و به پیروزی رساندن خواستههای واحدهای تولیدی خود، متشکل میکند؟ توافق بر سر تحلیل از اوضاع جهانی؟ توافق برسر سیاستهای غرب؟ توافق بر سر ارزیابی از جناح های رژیم؟ توافق بر سر آلترناتیو بعد ازسرنگونی جمهوری اسلامی؟ کدامیک از این اختلاافات و یا توافقات بطور جدی میتوانند رهبران کمونیست در محل را از یکدیگر دور و یا به یکدیگر نزدیک کنند؟ اینکه توافق بر سر نکات فوق کار مشترک با هم نظر را "راحتتر" میکند، نمیتواند دلیل درستی باشد و تنها دوری و پرت بودن از شرایط واقعی مبارزه و اتحاد طبقه کارگر را نشان میدهد. سرنوشت کل تشکل هایی که بنام طبقه کارگر و خارج از دایره کار و زندگی آن تشکیل شدند، تشکل هایی که بر سر همه آن نکات مربوط به اوضاع سیاسی با یکدیگر توافق داشتند، تشکل هایی که بعداً به دلیل اختلاف شان بر سر این یا آن نکته خود بارها شقه شقه شدند، بیربطی این توافقات با سازماندهی مبارزه برای زندگی بهتر و دفاع از سنگرهای واقعی مبارزه طبقه کارگر را نشان دادند.
نباید منكراختلاف بر سر آلترناتیوهای مطرح در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی بود. سؤال ما این ست که اولاً آیا توافق بر سر این امر شرط همکاری و تشکل ما در محل با یکدیگر است؟ و ثانیاً به فرض توافق بر سر این یا آن آلترناتیو، آیا نیرو و امکان واقعی تحقق آنرا داریم؟ آیا طبقه ما امروز در شرایطی هست که آگاهانه و مستقلا این یا آن آلترناتیو را متحقق کند؟
آیا این به معنی آن است که اوضاع سیاسی و آلترناتیوهای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی ربطی به رهبر کارگری ندارد؟ آیا پرداختن به این سؤالات امر دیگران است؟ آیا ما از این طریق رهبران کارگری را از نقش تاریخی که باید ایفا کنند دور نمیکنیم؟ جواب منفی است.
آینده پس از سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از اساسیترین مسایل مربوط به طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن است. بخصوص همین دوره نشان داد كه چگونه طبقات دیگر، سلطنت طلبها و یا ناسیونالیست ها آلترناتوهای خود را بسیار واضح طرح میكنند. آینده مطلوب برای طبقه کارگر را تنها طبقه کارگر به نیروی خود میتواند بسازد و تأمین کند. دخیل بستن به طبقات دیگر، امید بستن به ترحم و همکاری طبقات دیگر بی راهه ای است که بارها شکست آنرا طبقه ما تجربه کرده است. اگر برای آینده مطلوب به نیروی مطلوب خود محتاج هستیم، آنوقت باید توضیح دهیم که این نیرو و این تشکل و اتحاد کجا و از چه طریقی ایجاد میشود؟
جواب این سؤال را میتوان در قامت یکی از احزاب تبعیدی در خارج کشور داد، میتوان یکی از این احزاب را بعنوان حزب طبقه کارگر و ظرف تشکل این طبقه معرفی کرد.این جواب اما تاریخا دیگر درست نیست. این احزاب دیگر جواب تحزب کمونیستی طبقه کارگر نیستند. ما قبلاً به مشکل احزاب تبعیدی پرداخته ایم.
امروز باید پایههای آن حزب کمونیستی طبقه کارگر را در محل تشکیل داد. اگر طبقه کارگر قرار است با اتکا به نیرو و اتحاد خود به اهداف طولانی مدت خود دست یابد، اگر توافق داریم که این اتحاد واقعیتی اجتماعی، انسانی و قابل لمس است، اگر توافق داریم که قدرت طبقه کارگر در نقشش در تولید است و از اینجا باید قدرت اش را به کل جامعه نشان دهد، اگر توافق داریم که تشکل رهبران کارگری درهمان محل تولید و کار و در واحدهای تولیدی مبنای تجمع و اتحاد کارگران آن محل است، اگر توافق داریم که این اتحاد محلی سنگ بنای نیروی ما در جامعه برای آینده بهتر است، بنابراین چه چیزی میتواند پایهای تر از توافق بر سر مانیفست کمونیست و نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری برای آن صف رهبران کارگری باشد؟
تجارب رهبران کارگری در چند ساله اخیر نشان میدهد که این توافق بنیادی برای آغاز کار مشترک نه تنها کافی بلکه ضروری است. اختلاف بر سر موضوع مذاکره با کارفرمایان و دولت، با مسئولین محلی و یا نمایندگان این یا آن ارگان حکومتی اختلافی واقعی و زمینی برای ادامه و به پیروزی رساندن ویا عقب نشینی آگاهانه در اعتراضات فلان مجمع تولیدی است، اختلافی است که مستقیماً به آن منفعت مشترک طبقاتی مربوط است و باید برسر آن بحث کرد و مشترکا تصمیم گرفت درحالی که دخالت دادن اختلاف نظر درباره آینده بعد از جمهوری اسلامی در این مبارزه معین امروز صف مبارزه کارگری را متفرق میکند.
آینده بعد از جمهوری اسلامی مسله هرعضو کمیته کمونیستی و هر رهبر کارگری است. منوط کردن تشکل رهبران کارگری به این امر اما دخیل کردن فاکتوری است که امروز منجر به پراکندگی میشود. به سختی میتوان رفقای کارگر در محل را قانع کرد که چرا به این دلیل از هم دور شدیم؟ این را هم رهبران کمونیست بارها شخصاً تجربه کرده اند. در آینده فعالیت این کمیته ها قطعاً زمانی جواب به سؤال آینده جمهوری اسلامی حیاتی خواهد بود. درباره آن بحث خواهد شد و به رأی عمومی مجامع كارگری گذشته خواهد شد. امروز اما بدون داشتن آن نیروی اجتماعی و بدون سازمان دادن آن این نباید مبنای دوری رهبران کارگری در محل با یکدیگر باشد.
جایگاه مجامع عمومی ویا سندیکاها چیست؟
اینجا هم میشود جمع شد و تصمیم مشترک گرفت و تقسیم کار کرد.مجامع عمومی و یا شوراها تشکل های تودهای هستند. در دنیای واقعی كار یک قدم پیش از تشکیل مجامع عمومی شروع میشود. جمعی باید قبلاً امكانات این مجمع را ممکن کرده باشد. باید گروه موزیکی قبلاً موجود باشد تا ملت برای دیدنش جمع شوند. باید جمع یا کمیته ای قبلاً وجود داشته باشد که رفقای کارگرشان را به مجمع عمومی یا سندیکا فراخوان بدهد، باید جمعی مورد اعتماد کارگران موجود باشد. تا به این فراخوان جواب مثبت داده شود.
مستقل از تفاوتهای مجمع عمومی و سندیکا که فعلاً موضوع این بحث نیستند، این درست است که در مجمع عمومی ویا سندیکا کارگران جمع میشوند و تصمیم میگیرند و برای پیش برد این تصمیمات تقسیم کار میکنند. جنبش کارگری اما مانند هر جنبش اجتماعی دیگری شامل گرایشات مختلف است، کمونیسم یا مارکسیسم یکی از این گرایشات است. رهبران کمونیست چه موافق مجمع عمومی باشند و چه سندیکا، قبل از هر تجمعی با یکدیگر همفکری میکنند. کمیته های کمونیستی ظرف این هم فکری هستند.
برای جواب دادن به گرایشات دیگر، برای کسب آرای کافی، برای حفظ خود، برای هر لحظه حضور در تجمع تودهای قبلش همفکری میشود. اینرا رهبران کارگری روزانه شاهدش هستند، بخصوص در شرایط حاکمیت استبداد.
چنانچه روال فروریزی و یا ازهم پاشی جمهوری اسلامی آغاز شود، همین كمیته های كمونیستی میتوانند در قالب بزرگتر و سراسری تری متمركز شوند. ازهم پاشی جمهوری اسلامی میتواند در یکماه آینده یا یکسال آینده اتفاق بیفتد، سؤال از نظر ما این است که چطور باید خود را برای آن آماده کرد؟ کمیته های کمونیستی جنبشی راهی برای آمادهشدن سریع برای دخالت دراین اوضاع هم هست.در غیراین صورت و در غیاب تشکیلات و تحزب کمونیستی قربانی اهداف طبقات دیگر میشویم. سلطنت طلبان و ناسیونالیست ها از همین امروز خود را برای آن آماده میكنند. ما یا با اتکا به نیروی خود طبقه کارگر در این تحولات شرکت میکنیم و یا یكبار دیگر به لشگر بورژوازی و طبقات دارا كه از امکانات وسیعتری در دخالت در این اوضاع برخوردارند تبدیل میشویم. جواب به نظر ما ساختن پایههای یک حزب واقعی کمونیستی طبقه کارگر است و کمیته های کمونیستی جنبشی میتوانند قدم اول در این راه باشند.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
٨ بهمن ١٤٠١ - ٢٩ ژانویه ٢٠٢٣
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
ازجمله لباس های چندش آوری که حتی دیدن آنها یادآور رنج، مصیبت و تباهی زندگی میلیون ها انسان است، لباس آخوند و شکل و شمایل و عمامه آنها است. درست مانند علائم دیگری چون حجاب و علائم نازیسم و سبیل هیتلری وكلاه کوکلوس کلان ها و امثالهم. اینها دیگر لباس و پوشش معمولی نیستند. نشانه لکه هایی مصیبت بار بر زندگانی بخش های بزرگی از بشریت در طول تاریخ اند .
به عمامه پرانی اما اگر بعنوان سرگرمی و زنگ تنفس و چاشنی یک مبارزه و جنبشی انقلابی نگریسته شود پیامش را رسانده است. ادامه آن اما مناسب جنبش برای آزادی نیست. چرا؟
واقعیت این است که عمامه و لباس ملا و آخوند تنها سمبل جمهوری اسلامی و نظامی که این رژیم حافظ تمام و کمال آن است، نیست. بخش بسیار بزرگی از افراد و كادرهای ریز و درشت دستگاه های حكومت اسلامی با کت و شلوار، لباس نظامی و حجاب و چادر مشکی و یا انواع لباس های محلی امورشان را دنبال میکنند. عمامه به سر ها شاید قطره ای از دریای آنها باشند.
عمامه پرانی، آنهم عمامه آن بخش از دون پایه ترین آخوند هایی که معمولا سهم بسیار ناچیزی از سفره حکومت اسلامی دارند و ناچار باید در میان نفرت مردم به امور زندگی خود بپردازند، اگر چه باز هم موجب آرامش است اما در عین حال میتواند مانع از گسترش و تمرکز جنبش به موضوع اصلی اش بشود.
هیچ حكومتی و از جمله حكومت شاه در نتیجه فقط تظاهراتهای خیابانی سرنگون نشده است. آنچه كه حكومت شاه را سرنگون كرد، اعتصاباتی بودند كه كل دستگاه دولتی و امور اقتصادی آنرا فلج كردند. اعتصابات ادارات دولتی، بیمارستانها، مدارس، دانشگاه ها، برق، حمل و نقل شهری و در پایان اعتصاب كارگران نفت بودند كه حكومت شاه را سرنگون كردند. اعتصاباتی كه ریشه در جنبش های اجتماعی اقشار و طبقات تهیدست و بخصوص طبقه كارگربرای احقاق حقوق صنفی و سیاسی و اجتماعی داشتند. میتوان درباره این خواستهها و تصورات آن زمان بحث كرد. وجود و ضرورت این جنبش ها برای سرنگونی حكومت اسلامی را اما نمیتوان انكار كرد.تصور و یا خواست سلطنت طلبان، ناسیونالیست ها و چپ های فقط سرنگونی طلب اما این نیست و همین را هم تبلیغ میكنند. سلطنت طلبان و مجاهدین و ناسیونالیست های ترك و بلوچ و كرد نفعی در حضور این جنبش ها ندارند، چرا كه هر یك از این جنبش ها سازمان و رهبری خود را مقابل جامعه و از جمله همین نیروها قرار میدهند، صف و جنبشهایی كه به راحتی به رهبری این یا آن فرد یا سازمان رضایت نمیدهند. بیجهت نبود كه اولین اقدام حكومت اسلامی پس از سركار آمدن حمله به همین رهبران و جنبش شان بود.
سؤال اما این است كه چه چیزی و یا چه شعاری میتواند مایه گسترش این جنبش ها، همبستگی و پیشرفت آنها باشد؟ ما قبلاً در نوشته "آزادی زندانیان سیاسی بدون " شکستن در زندان ها" هم ممکن است!" درباره ضرورت شعار "آزادی زندانی سیاسی" برای نمونه توضیح دادیم و نشان دادیم كه چنین شعاری امكان وسعت و تودهای شدن را دارد، عمامه پرانی اما امكان تودهای شدن و تحرك وسیعتر این جنبش های اجتماعی را ندارد، ضمن اینكه این رویه و چسباندن آن به جنبشی که باید پایه عظیم این نظام و دستگاههای آن را نشانه برود، هیچ سنخیتی با مبارزه ای رادیکال، اجتماعی، و به درجه اولی انقلابی هم ندارد.
نشانه و یا هدف واقعی جنبش، قیام و انقلاب مردم بیزار از جمهوری اسلامی، زیر و رو کردن حکومت شان همراه با همه ماشین سرکوب و تمامی قوانین و فرهنگش است.
مامتنفر از همه ظواهر حکومت اسلامی هستیم اما اگر خشم و نفرت و عصبانیت در بطن مبارزه و جنبش انقلابی میتواند برای لحظاتی موجه باشد، تبدیل شدن آن به موضوع روز مبارزه خطرناك است. خود آخوند ها هم میدانند که به هنگام قیام برای سرنگونی رژیم بسیاری خواهان فرستادن آنها به پای چوبه های دارهستند. فکر میکنیم همه انسان هایی که به امر سازماندهی مبارزه و قیام معتقدند، همه انسانهایی كه متنفر از كشتن و اعدام هستند و آنرا در جمهوری اسلامی تجربه كرده اند، مخالف حکم اعدام هستند. قیام اما منطق خود را هم دارد.
از این لحاظ عمامه پرانی فقط میتواند این لحظات را در این مبارزات نمایندگی کند و پیام واقعی اش را هم برساند. اما خارج شدن از این آنرا تبدیل به پروژهای میكند که میتواند مانع گسترش، تعمق و همبستگی همان جنبشهای اجتماعی بشود كه در ابتدا به آنها اشاره كردیم. مبارزه ای بشدت سطحی از نوع فعالیت سلطنت طلبان و مجاهد و امثالهم بر علیه "آخوند" و " حکومت آخوندی". در حالی که حکومت اسلامی بدون عمامه راهم حتی بخشهایی از فراكسیونهای درونی خودشان هم تبلیغ میكنند.
عمامه پرانی از جمله پاسخ در خوری به زندانی شدن بیش از ۲۰ هزار نفر از جوانان ما و كل زندانیان سیاسی که باید همین امروز آزادیشان را به راس مطالبات این جنبش تبدیل كنیم هم نیست. عمامه پرانی میتواند موجب رضایت و خنده برای لحظاتی باشد. مطالبه "آزادی زندانیان سیاسی" اما بطور سراسری و قدرتمند در محل کار و زندگی جواب به آن ۲۲۷ نماینده حکومت اسلامی در مجلس هم هست که رای به اعدام برخی از زندانیان دادند و هم اینكه اعتماد به نفس برای خنثی كردن دستگاه وحشت و سركوب حكومت را هم ایجاد میكند و امكان پیوستن توده های هرچه ویسعتری به این جنبش را فراهم میكند.
اسد گلچینی - بهرام مدرسی
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
١٨ آبان ١٤٠١ -٩ نوامبر٢٠٢٢
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
مرگ مهسا امینی و گسترش اعتراضات سراسری به آن در مدتی كوتاه یكبار دیگر دامنه و وسعت خشم و نفرت عمومی ازجمهوری اسلامی را نشان داد. سرنگونی جمهوری اسلامی از طرف مردم وتقریبا همه نیروهای سیاسی از راست وسلطنت طلب تا ناسیونالیستها و سازمانها و نیروهای چپ بعنوان خواست اصلی این اعتراضات اعلام شدند.
همین نگاهی دقیقتر به اوضاع سیاسی و راههایی كه برای سرنگونی جمهوری اسلامی توصیه میشوند را مهمتر میكند. باید این راهها را بررسی كرد وبه ضرر و نفع آنها برای جنبش كارگری و رهبران كمونیست آن پرداخت. در این رابطه توجه رهبران كمونیست طبقه كارگر را به نکات زیر جلب میكنیم:
١. حكومت اسلامی حكومت شاه نیست
تصویر عمومی كه از طرف اكثریت نیروهای سیاسی اپوزسیون داده میشود، سرنگونی حكومت اسلامی در نتیجه شورش ها و جنگ های خیابانی مردم علیه حكومت است. از همه و ازجمله از طبقه كارگر خواسته میشود كه با اعتصابات خود به این اعتراضات و قیام خیابانی بپیوندد. این تصویر نیروهای مختلف از چپ تا راست از چگونگی سرنگونی حكومت شاه و كپی آن برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. نگاهی به این بیاندازیم.
دیکتاتوری شاه عملا امکان تحرک و وجود هر اپوزسیون جدی بورژوایی خارج از دایره حکومتی شاهنشاهی را از بین برده بود. حزب دولتی چون حزب رستاخیز هم که قرار بود این خلا را برای بورژوازی پر کند عملا بخاطر دولتی و از بالا بودنش به تریبونی برای جناحهای آلترناتیو بورژوازی در کنار حکومت شاه تبدیل نشد. دستگاه حکومتی شاه تنها جریان سیاسی فعال بورژوازی در مقطع انقلاب ۵۷ بود. جنبش انقلابی توده های مردم علیه شاه در واقع این تنها مرکز سیاسی بورژوازی وقت را به مصاف طلبید. بورژوازی ایران در نتیجه بدون هیچ آلترناتیو حزبی که منافع آن را نمایندگی کند با انقلاب ۵۷ روبرو شد. تلاش بخش های مختلف بازماندگان جبهه ملی در همراهی با شاه ( شاپور بختیار) و یا همراهی با خمینی (بازرگان) تنها میخ های آخر را بر تابوت این جبهه زدند.
حکومت اسلامی اما بر خلاف آن شامل جناح ها و فراکسیون های متفاوتی است. ترکیب، پیچیدگی و چندگانه بودن تقسیم قدرت در حکومت اسلامی به درجه زیادی بلوغ آن را به نسبت حکومت شاهنشاهی نشان میدهد. اختلافات در حکومت اسلامی بسیار واقعی تر و زمینی تراز اختلافات درونی در حکومت شاه هستند.
جنبش دوم خرداد، جنبش سبز، احزاب متعدد اصلاح طلبان، بنیادگرایان، اصول گرایان، ایثارگران، فراکسیونهای سیال در مجلس، قدرت ولی فقیه، دولت، سپاه پاسداران و غیره همگی اشکال متنوع تقسیم قدرت میان فراکسیونهای متفاوت در چهارچوب حکومت اسلامی هستند. همه این ها اما از توافق عمومی شان در حفظ حاکمیت جمهوری اسلامی کم نمیکند. همین امكان مانور بیشتر به این فراكسیونها و مراكز متعدد قدرت و كل حكومت اسلامی را میدهد. این دلیل درجهای اعتراض فراكسیونهایی از حكومت به گشت های ارشاد و مرگ مهسا امینی را توضیح میدهد.
٢. جنبش های اجتماعی و طبقاتی
٤٠ سال حاكمیت اسلامی و دیكتاتوری مطلق آن نتوانست مانع شكل گیری جنبش های اجتماعی و طبقاتی متفاوت بشود. جنبش كارگری، جنبش معلمان، بازنشستگان، جنبش های ناسیونالیستی و جنبش زنان تنها نمونههایی از این جنبش های اجتماعی هستند كه علیرغم دیكتاتوری مطلق حكومت اسلامی عملاً توازن قوای دیگری را به حكومت تحمیل کردند و در همین راه صفی از رهبران و سازمانهای درونی خود را شكل دادند.
جنبش كارگری طی ١٠ سال گذشته مبارزات متشكل، سازمان یافته و پرشوری را سازمان داده است. مطالبات کارگری در اتکا به تحصن و اعتصابات متعدد کارگری مانع از تعرض کارفرما و جمهوری اسلامی به آنها بوده است، تشکل های ضد کارگری دولتی مانند شوراهای اسلامی و خانه کارگركه همیشه در میان کارگران رسوا بود کم کم درهایشان هم به گل گرفته شد. صنایع بزرگ نفت، گاز، پتروشیمی، کارگران پیمانکاری و مبارزات پرشکوه در هفت تپه و فولاد در خوزستان، مبارزه بر علیه فقر و بیكاری، علیه قراردادهای سفید و اخراج ها تنها نمونههایی از موجودیت و ابراز وجود جنبش كارگری هستند. اعتصاب در ایران ممنوع است اما قدرت جنبش كارگری نه تنها این را به حكومت تحمیل و توازن قوایی دیگر را به نفع خود ممکن كرد، بلكه رسما صفی از رهبران خود را مقابل حكومت قرار داد.
جنبش ناسیونالیستها هم طی همین دوره برای نمونه در كردستان صف خود را متحدتر كرده اند. احزاب كردی از كومه له تا دمكرات امروز دیگر یك جبهه واحد را تشكیل میدهند و با كمك دولتهای غربی و منطقه ای توازن قوایی را به حكومت تحمیل كرده اند كه نتیجه آن از جمله مذاكرات آنها با همین حكومت اسلامی و توافق هایشان با آنها بوده است.
جنبش زنان سالهاست كه عملاً حجاب اجباری را دوفاكتو منحل كرده است. مرگ مهسا كل عظمت این جنبش را یكبار دیگر به همگان نشان داد و گشتهای ارشاد و كل اختناق علیه زنان را به مصاف طلبید.
٣. دولتهای غربی
جنگ، كشمكش ها و بلوك بندی هایی كه به بهانه جنگ روسیه و اوكراین شكل گرفتهاند و دست بوسی های رهبران غرب برای خرید گاز و نفت ازكشورهای تولید كننده در خاورمیانه امروز قطب نمای رهبران اتحادیه اروپا و دیگر كشورهای غربی است. آنچه كه آنها امروز احتیاج ندارند، كانون ناآرام دیگری در خاورمیانه است. همین حمایت لفظی آنها از اعتراضات در ایران از یكطرف و تلاش در توافق قطعی با ایران برسر فرجام و وارد شدن رسمی ایران به لیست صادر كنندگان گاز به اروپا را توضیح میدهد.
٤. جنبش سرنگونی
حكومت اسلامی باید سرنگون شود. در این شكی نیست. اعتراضات اخیر چه از لحاظ شکل و مطالبات و چه محتوای رادیکال و آزادیخواهانه اش گام های بسیار مهمی را درآمادگی عمومی برای این امر تثبیت کرد. سؤال اما این است كه سرنگونی جمهوری اسلامی چگونه ممکن میشود و راه آن چیست؟ آیا اعتراضات و شورشهای خیابانی میتوانند حكومت اسلامی را بدون جنبشهای اجتماعی موجود و سازمان و رهبری آنها، سرنگون كنند؟ آیا این به نفع طبقه كارگر است؟ جواب ما منفی است. سازمانها و احزاب بورژوایی از راست سلطنت طلب تا چپ بورژوایی اما جوابشان به این سؤال مثبت است. چرا؟
حذف جنبشهای طبقاتی و اجتماعی در امر سرنگونی جمهوری اسلامی برابر با حذف خواسته ها، سازمان و رهبران این جنبش ها است. دلیل به صف شدن سلطنت طلبان حول سرنگونی مورد نظرشان همین است. این امكان تغییر قدرت از بالا را فراهم میكند. سرنگونی جمهوری اسلامی از بالا و با حمایت دولتهای غربی آرزوی احزاب بورژوایی است. جریانات چپ صرفاً سرنگونی طلب هم با دمیدن در همین شیپور ضمن اینكه طبقه كارگر، جنبشش، سازمانش و رهبرانش را دورمیزند، راه را برای همین سناریو هموار میكنند. امر ما جنبش طبقه كارگر است. جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی بدون جنبش كارگری كه منافع خود را تعقیب میكند، بدون تشكل های درونی و رهبرانی كه این امر را سازمان میدهند، نفعی برای ما ندارد. جنبش طبقه كارگر طی ١٠ سال گذشته صفی از رهبران خود را در دفاع از معیشت وحیات خود مقابل جامعه قرار داده است.
ما قبلاً در نوشته های دیگری به این امر اشاره كرده ایم و گفتیم كه ʺ اگر سال ۵۷ سیاست "وحدت کلمه"علیه حکومت شاهنشاهی به نمایندگان اسلامی بورژوازی این امکان را داد که منافع طبقاتی خود را بعنوان منفعت کل جامعه بفروشند و طبقه کارگر را در غیاب آگاهی به منافع خود و رابطه اش با طبقات دیگر با خود همراه کنند و ضمام امور را به دست گیرند، امروز این شعار"سرنگونی جمهوری اسلامی" است که قرار است طبقه کارگر را به گذشت از خواستها و اهداف طبقاتیش قانع کند. سرنگونی جمهوری اسلامی در غیاب صف منسجم و توده ای طبقه کارگر و مردم زحمتکش متحدش، هیچ منفعتی برای طبقه کارگرو جامعه نخواهد داشت. قدرت طبقه کارگر در موقعیتش در تولید است. قدرت طبقه کارگر در سازمانش در محل کار است. بدون تشکل طبقه کارگر در محل کار و تشکل رهبران کارگری نه در احزاب بورژوایی مدعی کمونیسم بلکه در حزب کمونیستی حاضر در همان محل کار وزیست، هیچ قیام و شعار رادیکالی خیری برای طبقه کارگرنخواهد داشت.ʺ
٥. جنبش زنان و لغو حجاب اجباری
لغو حجاب اجباری و نفی بیحقوقی زنان در ایران امر طبقه كارگرهم هست. قدرت عظیمی که در اعتراض به کشتن مهسا امینی از سوی جنبش آزادیخواهانه زنان به میدان آمد، چهره مبارزه برای تحقق مطالبه های این جنبش را دگرگون کرد. تعرض به حجاب اجباری صرفا به جمهوری اسلامی محدود نماند و همه مخالفان نیم بند و رفرمیست را هم فرعی و پشت سر گذاشت. این جنبش با چنین مطالبات و ابراز وجود رادیکال و آزادیخواهانه بیش از هر چیز بر سکوهای محکمی از سالها فعالیت و مبارزه رهبران و فعالین جنبش رادیکال زنان استوار است. مطالبات امروز این جنبش بر علیه حجاب، برای آزادی پوشش و لغو گشت های ارشاد مستقیما امر همه جنبش های اجتماعی دیگر و از جمله مساله طبقه کارگر و مبارزاتش هم هست. هر نوع عقب نشینی جمهوری اسلامی در تحقق مطالبات این جنبش و رفع تبعیض علیه زنان مستقیماً به نفع مبارزه طبه كارگر و همه جبشهای مبارزاتی است.
٦. اعتراضات اخیر
اعتراض به مرگ مهسا امینی و حجاب اجباری ابتدا در شعار ʺزن زندگی آزادیʺ تبلور یافت. این در مدتی كوتاه به شعار سرنگونی جمهوری اسلامی بدل شد كه دلیل آن قطعاً خشم و نفرت بجای میلیونها انسان از جمهوری اسلامی است. این اعتراضات در ادامه خود درجنوب شرقی ایران به جنگ مسلحانه درآذربایجان به تحرك ناسیونالیست های ترك و در كردستان به تحركات احزاب كردی منجرشد. فراخوان به آغاز مبارزه مسلحانه مداما تكرار میشود.
در نبود رهبری كمونیستی در این اعتراضات، جنبشی كه میتوانست هشیارانه و با تمركز بر همان خواست لغو حجاب اجباری، آن را دوفاكتو به حكومت تحمیل كند و شرایط منابستری برای مبارزات آتی فراهم كند به جنبش سرنگونی و مبارزه مسلحانه بدل شد. جنبش اعتراضی اخیر میتوانست با تمركز بر شعار ʺزن، زندگی، آزادیʺ هم توافق كلی جناح ها و فراكسیونهای درونی حكومت را مانع شود و هم نیروی لازم برای تحمیل این خواست به حكومت را حول خود جمع كند. در غیاب این با اعلام شروع جنگ برای سرنگونی حكومت اسلامی از یكطرف كل صفوف حكومت اسلامی را متشكل تركرد واز طرف دیگر امكان بسیج میلیونی حول این خواست را هم از دست داد. تبدیل شعارهمگانی لغو حجاب اجباری به جنگ مسلحانه و سرنگونی این حكومت در شرایطی كه جمهوری اسلامی هنوز امكان سركوب را دارد، یكبار دیگر همه دستگاه سركوب حكومت اسلامی را مقابل مردم قرار داد. مردمی كه سازمان و رهبران خود را در امر سرنگونی جمهوری اسلامی نمیشناسند وارد این جنگ نمیشوند.
٧. کدام سازمان و کدام رهبری
این رهبران و سازمان اما از كجا میاید؟ جواب را باید در همان جنبش های اجتماعی و طبقاتی كه بالا به آن اشاره كردیم جستجو کرد.
طبقه كارگر بدون سازمان و رهبران خود وارد چنین جنگی نمیشود و نباید هم بشود. نکته اینجاست که تغییر مطالبه آزادی پوشش و لغو گروه های ارشاد به مطالبه سرنگونی رژیم در این شرایط عمدتا از سوی مدافعین تغییر از بالا یعنی تمام نیروهای جبهه بورژوایی و چپ های شیفته سرنگونی مطرح میشوند. جنبش كارگری و رهبران و سازمانش جایی در استراتژی این جریانات نداشته و ندارد. معضل خواستهای طبقه كارگر، رهبری ، سازمان و هدایت مبارزات، یا در واقع کمبود و نارسایی های آن توانست مجالی برای این نوع دخالت های احزاب و جریانات سیاسی و مدافعین غربی و منطقه ای آنها فراهم کند. استراتژی اپوزیسیون بورژوایی عقیم کردن و یا به بیراهه بردن جنبش های اجتماعی است. جنبش آزادیخواهی، جنبش کارگری و مطالباتش، جنبش زنان و قدرت عظیمی که دارد، جنبش معلمان، جوانان و دانشجویان، بازنشستگان و سطح مبارزاتی که بویژه در سالهای اخیر به آن دست یافته است یکباره محو و به حاشیه رانده میشوند. اینʺ اتفاقʺ ممکن است برای بسیاری "عادی" جلوه كند. مساله فوری سرنگونی جمهوری اسلامی است و با این استدلال تحقق مطالبات جنبش های فوق فعلاً باید کنار بروند. این برای رهبران کمونیست و فعالین جنبش كارگری اما به معنی یک خلا مهم در سازمان و هدایت جنبش شان و از این طریق اعتراضات اجتماعی است.
جریانات بورژوایی خود را بعنوان سازمان و رهبران مردم معرفی میكنند. وظیفه "پایین" یعنی جنبش ها و رهبرانش هم این است که رهبری آنها را بپذیرند و دستورات یا توصیههای آنها را اجرا کنند. فراخوان و دستور اعتصاب در مراكز كارگری را میدهند، فعلاً همه باید برای سرنگونی حكومت اسلامی بسیج شوند. در آینده بعد از جمهوری اسلامی وقت به اندازه كافی برای طرح مطالباتتان هست. درحالی كه خود آنها ازحمایت مالی و ساپورت دول منطقه ای و غربی برخوردارند، درحالی كه آنها از شبكه های میدیایی وسیعی برخوردارند و خواستهای خود را روزانه طرح میكنند، طبقه كارگر و رهبرانش باید فعلاً از خواستها و جنبش و سازمان خود كوتاه بیاید. جنبش كارگری بیش ازهر جنبش اجتماعی دیگری نفع در سرنگونی جمهوری اسلامی دارد. سرنگونی كه برای آن آماده باشد و آنرا به نفع خود رقم بزند. این حداقل درسی است كه طبقه كارگر از شكستش در انقلاب ٥٧ گرفت. راه دیگری نیست!
جمعبندی
در مبارزات توده ای و عظیم علیه جمهوری اسلامی بر سر عقب راندن هر چه بیشترش از دخالت در زندگی زنان و مردم همواره دو تصویر کاملا مجزا برای تحقق مطالبات کنونی این مبارزات، آینده آن و امر سرنگونی جمهوری اسلامی وجود دارد:
تصویر اول: تصویرجریانات، احزاب و جریانات بورژوایی است كه راه حل شان در سرنگونی جمهوری اسلامی تنها راه را برای به قدرت رسیدن خودشان و عقب راندن جنبش های آزادیخواهی و بخصوص جنبش كارگری بازمیكند. نظم موجود سرمایه داری بدون جمهوری اسلامی!
تصویردوم: تامین منفعت طبقه کارگر و اقشار زحمتکش در هر تحول سیاسی و اجتماعی آینده است. منفعتی كه مستقیماً علیه نظامی است كه تصویر اول سعی در حفظ آن دارد. برخلاف سرنگونی طلبان بورژوا و مردم متوهم به آنها، در مبارزات عظیم این دوره کارگران آگاه و بویژه رهبران کمونیست این تمایز را دیدند.
برای رهبران كمونیست طبقه كارگر مهم قدرتمندتر شدن جنبششان، سازمانشان و قدرت بسیج تودهای شان است. تحمیل كردن لغو حجاب اجباری، جمع كردن گشت های ارشاد و تحمیل درجهای از آزادی به جمهوری اسلامی مستقیماً به نفع این امر رهبران كارگری و جنبش شان بوده و هست. بجای كمك به تأمین این امر، فراخوان جنگ آخر برای سرنگونی جمهوری اسلامی، این جنبش و رهبرانش را وارد جنگی میكند كه برای آن آماده نیستند. بدون این آمادگی هیچ تضمینی برای تأمین منافع طبقه كارگردرهرتحول سیاسی آینده نیست.
اسد گلچینی - بهرام مدرسی
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
مهر ١٤٠١ - سپتامبر٢٠٢٢
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
جنبش کنونی قادر به دست یابی به بسیاری از مطالباتش است بدون اینکه الزاما رژیم سرنگون شده باشد. این تصور که گویا برای متحقق کردن هر خواست و مطالبه ای باید منتظر سرنگونی رژیم بود، بر این مبارزات حاكم است. برای سرنگونی حكومت اسلامی باید توده ها و جنبش های اجتماعی مختلف به خواستهایی ممكن و واحد دست یابند. خواست سرنگونی حكومت اسلامی ضمن اینكه خواست هر انسان آزادیخواهی درایران است اما ملزومات خود را دارد. تصور اینكه با تظاهراتهای خیابانی میشود حكومت اسلامی را پایین كشید غیر واقعی است. ما قبلاً در نوشته "مرگ مهسا امینی، سرنگونی جمهوری اسلامی، كدام سازمان و كدام رهبریʺ به این پرداختیم. دستگاه سركوب حكومت اسلامی هنوز فعال است. فیلمها و عكس های دستگیرشدگان را علناً نمایش میدهند تا همین امكان سركوب را به مردم نشان بدهند. همین میتواند خواست "آزادی زندانی سیاسی" را به خواستی ممكن و همه گیر تبدیل كند و امكان سركوب را از حكومت اسلامی بگیرد و عملاً تناسب قوایی به نفع مردم و جنبشهای اجتماعی شان را فراهم كند.
این تصور که منتظر است زندانیان زمانی آزاد شوند که جنبش قادر به شکستن در زندان ها باشد، نقشی برای توان و قدرت کنونی این جنبش قائل نیست. واقعیت این است که مطالبه آزادی زندانیان سیاسی از جمله آن مطالبات مردمی است که راه را برای جنبش سرنگونی در اتکا به قدرت و سازمان و رهبری خود مردم با جنبش های خود را هموار میكند. از این رو ضرورت دارد که جنبش برای آزادی زندانیان سیاسی به صدر اولویتهای مبارزات کنونی تبدیل شود.
این خواست میتواند به سرعت به یک جنبش همه گیر و به یک مطالبه فوری میلیونی تبدیل شود. سازماندهی این جنبش از این لحاظ مهم وقابل توجه است که هم اکنون و حداقل جان بیش از ۲۰ هزار زندانی که فقط در همین مدت ۵۰ روزه دستگیر شده اند در خطر است. باید خواهان آزادی این زندانیان وهمه زندانیان سیاسی که سابقا دستگیر شده اند، بود. مردم همه این دستگیر شدگان را میشناسند. خانواده هایشان خواهان آزادی فوری آنها هستند، دوستانشان، همکارانشان و همسایه ها و همه خواهان آزادی عزیزانشان و سایر زندانیان سیاسی هستند. این مطالبه اگر به یكی از شعارهای اصلی تبدیل شود، آنچنان قدرت بالقوه ای خواهد داشت که بدون منتظر ماندن برای شکستن در زندان ها میتواند خود را به حكومت تحمیل كند وبا كشیدن دندان سركوب رژیم و دستگاه های ارتجاعی اش، هم همه آن عزیزان را آزاد كند و هم توازن قوایی بهتر را برای مبارزات آتی فراهم كند.
این تصور که آزادی زندانیان هنگامی ممکن میشود که جنبش کنونی قادر شود در زندانها را بشکند، قبل از هر چیز به کارکرد و تاثیرات همه جانبه ای که به دست آورده است متکی نیست. تبدیل شدن خواست آزادی زندانیان سیاسی به مطالبه عمومی و همگانی خیابان و محل های کار و زندگی در میان همه اقشار، از جوانان، روزنامه نگاران، معلمان، خوانندگان و مبارزین انقلابی و كارگران زمین را بشدت زیر پای حاکمان داغ میکند وتوازن قوای بهتری برای جنبش سرنگونی فراهم میكند. تصوری که تحقق آزادی زندانیان سیاسی را به زمان در هم شکستن زندانها موکول کرده است خود را از عمیق و تودهای كردن مبارزات انقلابی برای سرنگونی انقلابی رژیم محروم میکند.
اشکالی از سازماندهی که مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی میتواند به خود بگیرد از جمله تحصن، اعتصاب و تظاهرات هستند. این اشکال مبارزه و تمرکز بر این خواست بطور همه جانبه ای هم اکنون از سوی خانواده و بستگان زندانیان در جریان است و آنها به شدت نیازمند همراهی جنبش با آنها هستند. طرح این مطالبه در چنین ابعاد واشکالی، زمانی که سراسری است، تمام دستگاه های رژیم را ناچار به پاسخگویی به مطالبه آزادی زندانیان سیاسی خواهد کرد، بدون اینکه در انتظار شکستن درهای زندان بود. جنبش کنونی برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی نیازمند بکارگیری روش های خود در اتکا به سازماندهان و رهبران انقلابی اش است.
اسد گلچینی - بهرام مدرسی
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
١٤ آبان ١٤٠١ -٥ نوامبر٢٠٢٢
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
پاسخ کمونیستها و طبقه کارگر متشکل در ایران به اوضاع سیاسی و در رهبری اعتراضات میلیونی علیه جمهوری اسلامی و امر سرنگونی آن، سازمان دادن حزب کمونیست خود درایران است. تجربه جنبش کمونیستی و کارگری در چهل سال گذشته بنا به شرایط ویژه سرکوب خونین طبقه کارگر و کمونیستها از طرف نمایندگان بورژوازی در ایران از یک طرف و ریشه کن نشدن سبک کار پوپولیستی و بورژوایی در فعالیت کمونیستها از طرف دیگر، مسیری متفاوت از حرکت طبقه کارگر در امر تحزب کمونیستی خود را سبب شده است.
کارگران کمونیست همواره بعنوان ضمیمه احزاب و جریانات سیاسی در تبعید، به داده خود طبقه کارگر فعالین او هم تبدیل شده است. داستان اما بر سر این است که در مبارزات طبقه کارگر درایران و همچنین تعیین سرنوشت جامعه، حزب کارگران کمونیست بعنوان حزب رهبر و سازمانده در جامعه در مقابل سرمایه و هیات حاکمه اش عمل میکند. این نه تنها تضمین حضور دائمی در دخالت گری و مبارزه برای بهبود کار و زندگی بلکه تامین قطب سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر و کمونیستها در همه تحولات آتی است. این تصویر امکان میدهد تا مسیر واقعی تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران معادله کنونی و سردرگم حضور و جایگاه احزاب و کمونیستهای در تبعید را هم حل کرده و بهترین و مناسبترین این احزاب و جریانات در تبعید، که تعلق جنبشی و طبقاتی به این حزب و جنبش کارگری دارد را انتخاب و در کنار خود بازیابد.
آگاهی به این موضوع بر متن شرایط اجتماعی و سیاسی دخالت طبقه کارگر، رهبران مبارزات این طبقه و کمونیستها در جامعه، بیش از بیش زمینه برای حرکت در مقابل این وارونگی را فراهم کرده است.
بحث ایجاد کمیته های جنبشی کمونیستی و تحزب کمونیستی در ایران بر سر این است که کمونیسم و طبقه کارگر در شرایط مشخصی که جامعه امروز در آن بسر میبرد بر کدام تجارب اندوخته خود تاکید دارد وچه الگویی برای تشکیل حزب خود انتخاب میکند؟
ما در پایان نوشته " بررسی تجارب تحزب کمونیستی پس از انقلاب۵۷ در ایران" بسیار کوتاه به کمیته های کمونیستی جنبشی پرداختیم. در این نوشته تلاش خواهیم کرد به این کمیته ها بپردازیم و نشان دهیم که امروز امر تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران از کانال همین کمیته های کمونیستی جنبشی میگذرد. تلاش خواهیم کرد نشان دهیم که این کمیته ها میتوانند آن حلقه اصلی باشند که فعالیت کمونیستی در طبقه کارگررا در قالب تحزب یافته تری جلو ببرند.
مانیفست کمونیست مبنای اتحاد اعضای کمیته کمونیستی جنبشی است:
جنبش کارگری مانند همه جنبش های اجتماعی دیگر حامل گرایشات مختلفی است. کمونیسم تنها یکی از این گرایشات را نمایندگی میکند. این امر ظاهراً روشن است، امروز اما نگاهی کوتاه به کل جریانات سیاسی که خود را نماینده ویا مدافع حزب طبقه کارگر مینامند کافی است تا ببینیم که این امر پایهای تعریف کمونیستها از خود جایی از اعراب در میان بسیاری از این نیروها ندارد.
در این رابطه مفید است که به خود مانیسفت کمونیست مراجع کنیم. در ابتدای فصل دوم " پرولترها و کمونیست ها" میخوانیم که :
"کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند.
آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند.
آنها اصول ويژهاى را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند."
کمونیستها حزبی در برابر احزاب کارگری دیگر نیستند. تأکید مانیفست اینجا بر هم سرنوشتی کل احزاب کارگری با یکدیگر است و روشن است که اینجا منظور احزاب کارگری در جنبش کارگری هستند و نه هر حزب، دسته یا گروهی که امروز در ایران خود را مدافع، فعال و یا قیم و رهبر طبقه کارگر مینامد. این هم سرنوشتی طبقاتی را ما در اعتراضات روزمره کارگران شاهد هستیم، این هم سرنوشتی طبقاتی در سخترین شرایط تا به امروز و در اشکال مختلف و متنوع، در اعتصابات و تحصن و تشکل های کارگری در حین مبارزه و یا بهر اندازه ماندگار تر را شاهد هستیم. این هم سرنوشتی و آگاهی روز افزون میلیونی کارگران در شرایط امروز جامعه ایران خود را در قالب صد ها و هزاران اعتراض کارگری در مراکز کار نشان میدهد. ما شاهد هستیم که فعالین این جنبش در محل، مستقل از اینکه کمونیست هستند یا نه و یا اینکه خود را متعلق به چه گرایش سیاسی و اجتماعی میبینند، در تلاش برای شکل دادن به یک صف طبقاتی متحد هستند. این تفاوت کمونیستها با سایر فعالین طبقه کارگر است.
خطوط سیاسی، سازمانها، گروه ها و احزابی که بجای این اتحاد طبقاتی سکتاریسم و منافع کوچک و محفلی خود را جایگزین میکنند، عملاً خود را در مقابل این اتحاد طبقاتی قرار میدهند.
کمیته های کمونیستی جنبشی جواب به ضرورت این اتحاد طبقاتی است. کمیته هایی که این اتحاد طبقاتی برایشان اولین و مهمترین امر مبارزاتیشان است.
کمونیستها اصول ویژه ای را بمیان نمیاورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.
بر خلاف این حکم ما امروز شاهد هستیم که مارکسیسم و کمونیسم برای بسیاری جای مذهب را گرفته است.
درادامه در مانیفست کمونیست میخوانیم که:کمونیستها اصول ویژه ای را بمیان نمیاورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.
بر خلاف این حکم ما امروز شاهد هستیم که مارکسیسم و کمونیسم برای بسیاری جای مذهب را گرفته است. مارکسیسمی که نقد طبقه کارگر به جامعه سرمایه داری است، به قواعد و مقررات فلسفی و نشست و برخواست و روابط خصوصی افراد با یکدیگر تبدیل میشود، مارکسیسم را به اصول ماتریالیسم دیالکتیک نزول دادن و تبدیل آن به شبحی غیر اجتماعی و غیر طبقاتی چیزی است که ما امروز شاهد آن هستیم. این مارکسیسم را از نقد جامعه سرمایه داری به ایدئولوژی تبدیل میکند ایدئولوژی که جای خرافات مذهبی را گرفته است. به این اصول ویژه مذهبی و غیراجتماعی و غیرکارگری باید اصول ویژه هریک از افراد، سازمانها و گروههای مدعی را هم اضافه کرد.
در ادامه در همین بخش مانیفست میخوانیم که:
"نظريات تئوريک کمونيستها به هيچوجه مبتنى بر ايدهها و اصولى که يک مصلح جهان کشف و يا اختراع کرده باشد نيست"
اگر میبینیم که در تاریخ بلشویسم پیش از انقلاب اکتبر کمیته های حزبی بودند که امروز با منشویک ها و فردا با بلشویک ها میرفتند، اگر میبینیم که در فوریه ۱۹۱۷ نمایندگان سویت ها امروز با اس آر ها و یا منشویک ها و فردا به بلشویک ها رأی میدادند، دلیلش را باید در بنیادی ترین تعریف این سازمانها و کمیته های کارگری از خود دید. کمیته ها و سازمانهایی که در ابتدا امرشان اتحاد طبقاتی طبقه کارگر بود. این قطب نمای تصمیم شان در پیوستن به این یا آن حزب یا فراکسیون بود. همین امر را در کمیته های کارگری که درجریان انقلاب ۵۷ در مراکز کارگری تشکیل شدند را میدیدیم. این یکی دیگر از خصوصیات اصلی آن کمیته های کمونیستی جنبشی است که ما همه فعالین کمونیست طبقه کارگر را به ساختن آن دعوت میکنیم.
کمیته های کمونیستی جنبشی قصد ندارند اصول ویژه ای را به جنبش کارگری تحمیل کنند، امر آنها اتحاد طبقاتی جنبش کارگری است، سکتاریسم سیاسی، حزبی و گروهی و فردی جایی در پراتیک این کمیته های ندارند. آنها کمونیست بودن خود را به یکسری امر و نهی کمونیستی تبدیل نمیکنند. کمونیسم برای آنها نقد روابط موجود و راه نجات یافتن از آن است. آنها میدانند که برای پش برد این امر بیش از هرچیز محتاج اتحاد با دیگر احزاب کارگری هستند.
" نزديکترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند، يعنى متشکل ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه، سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا…...
صفت مميزه کمونيسم عبارت از الغاء مالکيت بطور کلى نيست، بلکه عبارت است از الغاء مالکيت بورژوازى……..
از اين لحاظ کمونيستها ميتوانند تئورى خود را در يک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکيت خصوصى" (همانجا)
الغاء مالکیت خصوصی که نتیجه همان نقد مارکسیستی به جامعه سرمایه داری است، نقطه اصلی تمایز کمونیستها با سایر احزاب و جریانات سیاسی در جنبش کارگری است. این حکم قطعاً برای خواننده علی السویه است. احتیاجی به تکرار ندارد و جزو دانستههای گذشته محسوب میشود. این حکم اما نقطه اشتراک اصلی همه آن فعالین کمونیستی است که اینجا مورد خطاب ما قرار دارند. هیچ چیز بنیادی تر، اصلیتر و پایهای تر از این حکم مانیفست در نقد نظام بورژوایی و تعیرف خود نیست. " الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته، چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد." صرف لغو مناسبات مالکیتی تاکنونی مختص به کمونیسم نیست. لغو مالکیت خصوصی آن حلقه اصلی اتحاد کمونیستها با هم و تفاوتشان با دیگر جریانات فعال جنبش کارگری است.
تبلور این امر را امروز از میان تاکتیکها و شعارها میتوان دید. در دفاعیات بعضی از مبلغین سندیکاهای کارگری برای نمونه میتواند نوع نقد آنها از جامعه سرمایه داری را دید. در سال های اخیر بویژه هر چه مبارزات کارگران در برابر سرمایه دار و کارفرما و دولت افزایش یافته و عمیقتر گشته، گرایشات رفرمیست در درون کارگران بیشتر همرنگ تشکیلات های ساخته شده از طرف دولت و سرمایه داران شده اند. بخش محافظه کارتر همین گرایش در تلاش برای ایجاد سندیکا ها از درون تشکیلات های دولتی خانه کارگر و شوراهای اسلامی بوده است ودیگر طرفداران پر و پا قرص جنبش سندیکایی تبلیغات و خطابیه هایشان در مورد سندیکا سازی را زیر فرش کرده اند. آنچه همه اینها را بهم متصل نگاه میدارد نقد رفرمیستی آنها از سرمایه داری است.
توافق بر سر این نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری نقطه اصلی توافق و اتحاد اعضای یک کمیته کمونیستی جنبشی با یکدیگر است. نقدی که انعکاس آن را در سیاستهای متفاوت و تاکتیکهای متفاوت با دیگر احزاب کارگری میتوان نشان داد.
کمونیستی بودن چنین کمیته هایی همانطور که میبینیم از توافق اعضای آن بر نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری است. نه تعلق سازمانی و یا حزبی و یا گروهی به این یا آن جریان بلکه توافق بنیادی بر سراین نقد است که اعضای این کمیته ها را با هم در یکجا جمع میکند و به این اعتبار میتوان به این کمیته ها جنبشی گفت.
این کمیته ها محل تجمع، تمرکز و فعالیت مشترک رهبران، آژیتاتورها و فعالین کمونیست فی الحال موجود در طبقه کارگر در یک جغرافیای معین هستند، که با هدف رهبری کردن مبارزه طبقه کارگر در تمام وجوه آن در حوزه فعالیت خود، متشکل شده اند. اعضا این کمیته ها میتوانند بر محور آنچه که مانیفیست بیان کرده است، جمع شوند و "کمیته کمونیستی"خود را تشکیل دهند. پلاتفرم این کمیته ها میتواند ازجمله این باشد که: کمیته برای اتحاد طبقه کارگر به منظور سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی حکومت بورژوازی تلاش میکند.
این کمیته ها نه کمیته های کمونیستی یک حزب معین، بلکه کمیته های کمونیستی فعالین و رهبران کارگری هستند که امرشان سازمان دادن فعالیتی متشکل و به این اعتبار حزبی و هدایت مبارزات در محل است، که ممکن است در ادامه کار خود به این یا آن حزب نزدیک یا دور شوند. کمونیستی بودن این کمیته ها بر خلاف سنت موجود سازمانهای چپ به درجه نزدیکی یا دوری این کمیته ها با یک حزب یا جریان ربط ندارد و سیاستهای این کمیته ها هم نه مصوبات و سیاستهای آنها بلکه مانیفست کمونیست است. بنابراین آن سازمان و حزب کمونیستی که خود را نماینده طبقه کارگر معرفی میکند، قاعدتاً باید تلاش کند این کمیته ها را با خود هم نظر و هم جهت کند. اینجا معیار کمونیستی و یا حتی کارگری بودن این کمیته ها درجه نزدیکیشان به این یا آن حزب یا سازمان مدعی نیست، بلکه بعکس این آن سازمانها و احزاب هستند که برای تأمین ادعای خود میبایست تلاش کنند که به این کمیته ها نزدیک و آنها را با خود هم نظر کنند. این گسستی جدی با آن نوع فعالیت فرقه ای است که کمونیست بودن را قبل از هرچیز با سازمان یا حزب خود بودن تعریف میکند.
اما چه چیزی این جمع را کمیته میکند؟
تمرکز بر فعالیت در یک محدوده معین تعریف شده، تصمیم گیری مشترک، تعهد مشترک، مسولیت مشترک، تقسیم کار، تعهد به انجام کار مشترک از اصلیترین نکاتی هستند که چنین جمع هایی را به کمیته تبدیل میکند.
به این نکات بپردازیم:
کمونیستها افرادی مریخی نیستند که به جایی، مرکز تولیدی ویا محیطی اجتماعی وصل نیستند. بنابراین روشن است که نقطه اول شروع فعالیت مشترک تمرکز بر محیط معینی است، مرکز کار، واحد صنعتی معینی، محله کارگری معینی و غیره، بدون این موضوع مشترک کار فعالیت مشترک خالی از معنای اجتماعی میشود. جمع کمونیستی که نتواند تأثیری بر محیط معینی داشته باشد، هرچیزی میتواند باشد جز کار مشترک واقعاً کمونیستی. همین فاصله جنبشی و سیاسی این کمیته ها را با همه آن جمع هایی که در تاریخ فعالیت کمونیستی و کارگری در ایران وجود داشته و دارند نشان میدهد. جمع ها و محافلی که برای خود فعالیتی کشوری و سراسری تعریف کرده اند، کمیته های پیگیری و هماهنگی و غیره از این جمله اند، فعالیت این کمیته ها مستقل از هر سیاستی، نشان دادند که به جای معینی از مبارزات محلی طبقه کارگر وصل نبوده اند، قادر به سازمان دادن و یا حتی کمک به سازمان دادن به هیچ تحرک کارگری هم نبودهاند. این به نظر ما شامل همه تشکل هایی هم میشود که عملاً در دنیای مجازی وجود دارند، سالهای زیادی است اسم و رسم دارند و در جغرافیای معینی ریشه ندارند.
بنابراین نقطه اول شروع فعالیت کمونیست هایی که میخواهند در قالب یک کمیته کمونیستی فعالیت کنند، تمرکز مشترکشان و فعالیت و حضور مشترکشان در یک محدوده معین است، در یک کارخانه، در یک واحد تولیدی و یا یک شرکت و محله معین. بدون این تمرکز و حضور و زندگی مشترک در یک محیط مشترک، فعالیت این کمیته ها نمیتواند معنی داشته باشد. روشن است که چنانچه دامنه وجود این کمیته ها در سطح کل کشور چنان وسیع شوند که لازم باشد برای هماهنگی های سراسری آنها رفقایی از این یا آن کمیته را مامور کنند هم در همان چهارچوب هماهنگ کردن فعالیتهای محلی امری درست، لازم و واقعی است. بدون آن فعالیت محلی اما هر هماهنگی و تخصص نیرویی به آن مجازی و غیرواقعی خواهد بود.
کمونیست هایی با توافق بر نقد مارکسیستی از جامعه که در یک محل مشترک کار یا زندگی میکنند، جمع میشوند. قدم بعدی برای این رفقا تصمیم گیری مشترک، تقسیم کار مشترکت و تعهد مشترک است.
هیچکس بهتر، درست تر و دقیقتر از رفقایی که در محل هستند از لحظات فعالیت، مبارزه و کار روزانه کارگران در یک مرکز تولیدی مطلع نیست. آنچه که قالب یک فعالیت کمونیستی مشترک را به این جمع رفقا میدهد، تصمیم گیری مشترکشان در باره امور پیشبرد مباره در آن محل، در آن واحد تولیدی یا صنعتی است. بحث و تصمیم گیری مشترک، تقسیم کار مشترک را بدنبال خود خواهد داشت. " چهره علنی" را قاعدتاً به کسی میسپارند که اینکاره باشد، "سازمانده" کسی میشود که بهتر از دیگران "آدم جمع میکند". "مروج" را کسی میکنند که احاطه کافی بر همان نقد مارکسیستی که گفته شد دارد. امر مالی، پول و کمک جمع کردن، فعالیت تبلیغی، امنیت کمیته و یا تماس با واحدهای تولیدی دیگر و هر تقسیم کار دیگری که ضروری است، قدم بعدی تبدیل چنین جمع هایی به یک کمیته کمونیستی است. تصمیم گیری مشترک و تقسیم کار مشترک، تعهد مشترک را بدنبال خواهد داشت. تقسیم کار برای پیش برد امری واحد بلافصل تعهد مشترک را بعنوان حلقه مهم بعدی کار نشان میدهد. هرکار، هر تصمیم و یا هر چیزی که مسول امری انجام میدهد در خدمت آن امر مشترک و آن تصمیم مشترک است. همین تعهد مشترک همه اعضای کمیته را به امر مشترکشان تعریف میکند.
این امر حلقه اصلی تضمین ادامه کاری این کمیته ها و به این اعتبار تضمین ادامه آن سطوح از مبارزهای است که کمیته فوق در کارخانه یا محل تولیدی خود بدست آورده است. دستگیری این یا آن فرد از اعضای کمیته، دقیقاً به دلیل همین امر تقسیم کار و تصمیم گیری مشترک میتواند سریعاً جبران شود.
جنبش کارگری ایران رهبران خود را بار میاورد. ابعاد مبارزات کارگری در سالهای اخیر صد ها کارگر را به راس این مبارزات رسانده است. این مستقل از خواست ما، سرکوب دولت و یا هر چیز دیگری است. این بخش جدایی ناپذیر موجودیت طبقه ای است که زندگیش به استثمار روزانهاش گره خورده است. سؤال این است که چه تشکل، جمع یا تقسیم کاری هم این رهبران را حفظ میکند و هم اینکه در صورت به زندان رفتنشان کارشان را ادامه میدهد؟ رهبران جنبش کارگری فقط سخنگویان علنی این جنبش نیستند، رهبران جنبش کارگری، فعالین کمونیست آن همه آن رفقایی هستند که شرایط پیشروی جنبش خود را در محل رقم میزنند. کمیته های کمونیستی جنبشی راهی برای تشکل و سازمان دادن به این فعالیتها است.
با گسترش دامنه وجود این کمیته ها است که میتوان اساساً به وجود یک حزب سراسری کمونیستی طبقه کارگر حتی فکر کرد. بدون و
جود چنین کمیته هایی در محل، حزب کمونیستی طبقه کارگر میتواند هرچیزی باشد، جز حزب کمونیستی واقعی طبقه کارگر. تجربه ۴۰ سال اخیر جنبش کارگری در ایران اینرا بخوبی نشان میدهد.
کمیته های کمونیستی جنبشی در واقع سنگ بنای حزب کمونیست در جامعه است و تمام خصوصیات حزب را در منطقه جغرافیایی خود دارا است.
اینکه در ادامه مبارزات طبقه کارگر و اوضاع سیاسی چگونه کمیته های کمونیستی جنبشی به حزب تبدیل میشوند بطوری که قادر به ادامه کاری باشد را در نوشته دیگری دنبال میکنیم.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۱۰ تیر۱۳۹۹ – ۳۰ جون ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
ما قبلاً در نوشته " کمیته های کمونیستی جنبشی، سنگ بنای تحزب کمونیستی در ایران" به این امر پرداختیم. در نوشته حاضر تلاش میکنیم به سؤالاتی که در این مورد مطرح شدهاند جواب دهیم و تلاش میکنیم ابعاد دیگری از امکان، ضرورت و فعالیتهای کمیته های کمونیستی را طرح کنیم و کماکان همه فعالین کمونیست جنبش کارگری را دعوت به دخالت در این بحث میکنیم.
سؤال شده است که آیا ساختن حزب کمونیستی در این شرایط استبدادی ممکن است؟
جواب به این سؤال برای ما نه از سرایدئولوژیک ضرورت وجود یک حزب کمونیستی طبقه کارگر بلکه به دلیل امکان واقعی ساختن آن در همین اوضاع و علیرغم شرایط استبدادی امروز مثبت است. چرا؟
۱. وجود صف وسیع رهبران کمونیست در جنبش کارگری
هیچ اعتراض، تحرک و شکست و پیروزیی در جنبش کارگری بدون وجود رهبرانی که اهداف را دسته بندی میکنند، رفقای کارگرشان را به فعالیت مشترک در این رابطه قانع میکنند، قدم به قدم تحرکات کارفرمایان، دستگاه سرکوب و روحیات رفقای کارگرشان را تعقیب میکنند، ممکن نیست. این را همه فعالین دخیل در محل میدانند و ضرورتی به اثبات این برای این صف از رهبران کارگری نیست. این را کارفرمایان و دستگاه سرکوب رژیم هم میدانند. روشن است که جنبش کارگری هم مانند همه جنبش های اجتماعی دیگر حامل گرایشات مختلفی است و کمونیسم تنها یکی از این گرایشات را نمایندگی میکند . وجود صفی وسیع از رهبران کمونیست در جنبش کارگری محتاج اثبات نیست، سؤال این است که امکان تمرکز این صف رهبران کمونیست وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است، ظرف این تمرکز و اتحاد چیست؟ و چه چیزامکانپذیری آن را در این شرایط استبداد نشان میدهد؟ چه راه یا ظرفی میتواند با فاکتور سرکوب مقابله کرده و آن را خنثی کند و هم اتحاد سیاسی رهبران کمونیست کارگری را تأمین کند و در نتیجه آن فعالیت وسیع سراسری و مشترک را ممکن کند؟ به این در ادامه خواهیم پرداخت، تا اینجا اما وجود همین صف رهبران محلی کمونیست در جنبشکارگری اولین دلیل مثبت بودن جواب به سؤال بالا است.
۲. منفعت مشترک طبقاتی
منافع مشترک طبقاتی در دفاع از حقوق خود، در بهبودی شرایط زیست و کار طبقه کارگر از جمله مطالبات مشترک طبقه کارگر در اکثریت واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی هستند و همین امکان فعالیتی مشترک و هماهنگ را مستقل از نزدیکی یا دوری سیاسی سازماندهندگان و رهبران محلی اعتراضات به یکدیگر را ممکن کرده است. مهم این است که امکان تمرکز مشترک بر منفعت طبقاتی مشترک امروز موجود است، سوال این است که از این منفعت طبقاتی مشترک برای تضمین یک فعالیت مشترک و سر و سامان دادن به جنبش مطالباتی کارگران استفاده میشود؟ مرزبندی های سیاسی ضروری و لازم و مهم هستند، سؤال اما اینجا این است که مستقل از این مرزبندی های سیاسی امکان یک فعالیت مشترک طبقاتی میان رهبران کمونیست طبقه کارگر در محل ممکن است؟ خواستههای مشترک در اعتراضات وسیع اما پراکنده طبقه کارگر نشان میدهد که این امر ممکن و واقعی است چنانچه منفعت مشترک طبقاتی را پیش از مرزبندی های سیاسی با یکدیگر قرار دهیم.
۳. متمرکز و در عین حال سیال
اعتراضات ۳۰ سال گذشته جنبش کارگری در واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی تمرکز مشترک بر مطالبات مشترک و وضعیت جنبش مطالباتی در دوره های مختلف این مبارزات، تلاش برای ایجاد تشکل های توده ای کارگران در مراکز مختلف، سازمان دهی و رهبری آن از طرف رهبران کارگری در محل که بخشی از آن رهبران کمونیست هستند از یکطرف ودر عین حال یک همکاری سیال میان رهبران کارگری از طرف دیگر را نشان میدهد. تبادل نظر در باره خواستههای مطرح شده، حمایت های متعدد از یکدیگر، صندوق های کمک مالی به یکدیگر، حمایت خانوادههای کارگری از یکدیگر و غیره امروز جزو لحظات زندگی طبقه کارگر در ایران هستند. تمرکز پلیس سیاسی در شکستن این اتحاد و همکاری طبقاتی علیرغم اینکه در مواقعی ما را وادار به عقب نشینی کرده باشد، دامنه این همکاری سیال را نه تنها متوقف بلکه وسیعترهم کرده است. این شکل از تمرکز و در عین حال سیال بودن، راه حلی است که شرایط استبدادی زندگی و مبارزه ۳۰ سال گذشته به ما آموخته است. تمرکز جزو داده اتحاد و منفعت مشترک طبقاتی ما است، همکاری سیال نتیجه شرایط سرکوبی است که به ما تحمیل شده است. همکاری و اتحاد عمل در شرایطی که فضای سیاسی بازتر باشد قطعاً از شکل سیال گذر خواهد کرد، امکان و وجود این همکاری سیال اما امروز یکی از دلایل جواب مثبت به سؤال بالا در باره امکان و درستی تشکیل کمیته های کمونیستی است.
کمیته های کمونیستی میتوانند محل به تمرکز سه فاکتور بالا باشند. کمیته کمونیستی نامی است که ما به تجمع فعالین محل در واحدهای تولیدی میدهیم. تجمعات و تشکلات و مراکز هم فکری همین امروز موجود هستند، ما کمیته های کمونیستی را توصیه میکنیم چرا که صرف کمیته بودن این تجمعات شکل فعالیت دیگری را بدست میدهد و تشکل فعالین محل را از شکل غیر تعریف شده وآکسیونی خارج و امکان یک فعالیت طولانی مدت تر و هم شکل تر و درنتیجه هماهنگ تری با سایر رهبران کارگری در واحدهای دیگر را ممکن میکند. چیزی که در آینده میتواند مبنای تشکل بزرگ تر حزبی این کمیته ها با یکدیگر باشد.
آنچه که فعالیت کمونیستی مشترک امروزرا به یک فعالیت کمیته ای تبدیل میکند، اساساً تقسیم کار و تعهد مشترک در آن است. این تقسیم کار تضمین ادامه کاری جمع است. تقسیم کار مستقیما تعریف هر عرصه فعالیت را موجب میشود واز آنجا که تقسیم کار آگاهانه تعریف شده است، جای خالی رفقایی که دستگیر، اخراج و یا به هر دلیلی امکان فعالیت از آنها گرفتهشده است سریعتر پر میشود و به این ترتیب کل فعالیت مشترک تعطیل یا به تعویق نمی افتد. تقسیم کار تعریف شده از طرف دیگر استفاده بهتر و بیشتری از آن سیالی فعالیت مشترکی که در ابتدا به آن اشاره کردیم را موجب میشود. مسئولین هر عرصه در هر کمیته میتوانند بدون اینکه کل کمیته را وارد رابطهای وسیع و در نتیجه خطرناک با کمیته های دیگر در واحدهای دیگر بکنند، مستقلا با یکدیگر در ارتباط باشند.
چهره علنی یا مبلغ، سازمانده، مروج، مسئول مالی، مسئول ارتباطات و یا مسئول امنیت از جمله مسئولینی هستند که در این تقسیم کار میگنجند. کمیته چهره علنی یا مبلغ را قاعدتاً به کسی میسپارند که اینکاره باشد، سازمانده کسی میشود که بهتر از دیگران آدم جمع میکند و مردم دارتر است. مروج را کسی میکنند که احاطه کافی بر نقد مارکسیستی دارد. امر مالی، پول و کمک جمع کردن هم به همین ترتیب، فعالیت تبلیغی، امنیت کمیته و یا ارتباطات که مسئول تماس با واحدهای تولیدی دیگر است و یا هر تقسیم کار دیگری که ضروری باشد مسئولیت هایی هستند که کمیته مشترکا تعریف و برایش کسی را انتخاب میکند. کمیته در جلسات منظم خود مشترکا تصمیم گیری میکند، مسئولین هر کار در این تصمیم گیری میدانند که چه باید بکنند؟ مسئولین هر کار منظما به کمیته گزارش میدهند و یکدیگر را در جریان کارها قرار میدهند. این آن شکلی است که ادامه کاری، امنیت و همکاری با کمیته های دیگر را بیشتر از اشکال متنوعی که امروز در مراکز و واحدهای تولیدی مختلف شاهد آن هستیم تضمین میکند.
سؤال شده است که آیا تنها توافق بر سر مانیفست کمونیست ویا نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری بعنوان مبنای اتحاد اعضای یک کمیته کمونیستی کافی است؟ جایگاه سیاست و نقد به اوضاع روز چه میشود؟
برای ما وجود اختلافات سیاسی در نگرش به اوضاع سیاسی روز روشن است. ارزیابی های متفاوت از جناح های درونی رژیم، اختلاف بر سر تاکتیک برخورد به آنها، اختلاف بر سر اوضاع جهانی و آلترناتیوهای مطرح بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی و غیره گوشه کوچکی از اختلافات موجود در مورد ارزیابی از اوضاع سیاسی هستند.
سؤال ما این است که چه چیزی رهبران کارگری در محل را برای متحد کردن کارگران کارخانه خود و یا هدایت و به پیروزی رساندن خواستههای واحدهای تولیدی خود، متشکل میکند؟ توافق بر سر تحلیل از اوضاع جهانی؟ توافق برسر سیاستهای غرب؟ توافق بر سر ارزیابی از جناح های رژیم؟ توافق بر سر آلترناتیو بعد ازسرنگونی جمهوری اسلامی؟ کدامیک از این اختلاافات و یا توافقات بطور جدی میتوانند رهبران کمونیست در محل را از یکدیگر دور و یا به یکدیگر نزدیک کنند؟ اینکه توافق بر سر نکات فوق کار مشترک با هم نظر شما را "راحتتر" میکند، نمیتواند دلیل درستی باشد و تنها دوری و پرت بودن از شرایط واقعی مبارزه و اتحاد طبقه کارگر را نشان میدهد. سرنوشت کل تشکل هایی که بنام طبقه کارگر و خارج از دایره کار و زندگی آن تشکیل شدند، تشکل هایی که بر سر همه آن نکات مربوط به اوضاع سیاسی با یکدیگر توافق داشتند، تشکل هایی که بعداً به دلیل اختلاف شان بر سر این یا آن نکته خود بارها شقه شقه شدند، بیربطی این توافقات با سازماندهی مبارزه برای زندگی بهتر و دفاع از سنگرهای واقعی مبارزه طبقه کارگر را نشان دادند.
ما منکر اختلاف بر سر آلترناتیوهای مطرح در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی نیستیم، خود ما هم در این رابطه نه بیطرف و نه بی نظر هستیم. سؤال ما این ست که اولاً آیا توافق بر سر این امر شرط همکاری و تشکل ما در محل با یکدیگر است؟ و ثانیاً به فرض توافق بر سر این یا آن آلترناتیو، آیا نیرو و امکان واقعی تحقق آنرا داریم؟ آیا طبقه ما امروز در شرایطی هست که آگاهانه و مستقلا این یا آن آلترناتیو را متحقق کند؟ جواب ما به همه این سؤالات منفی است.
آیا این به معنی آن است که اوضاع سیاسی و آلترناتیوهای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی ربطی به رهبر کارگری ندارد؟ آیا پرداختن به این سؤالات امر دیگران است؟ آیا ما از این طریق رهبران کارگری را از نقش تاریخی که باید ایفا کنند دور نمیکنیم؟
جواب اینجا هم منفی است. آینده پس از سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از اساسیترین مسایل مربوط به طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن است. آینده مطلوب برای طبقه کارگر را تنها طبقه کارگر به نیروی خود میتواند بسازد و تأمین کند. دخیل بستن به طبقات دیگر، امید بستن به ترحم و همکاری طبقات دیگر بی راهه ای است که بارها شکست آنرا طبقه ما تجربه کرده است. اگر برای آینده مطلوب نیروی مطلوب خود را محتاج هستیم، آنوقت باید توضیح دهیم که این نیرو و این تشکل و اتحاد کجا و از چه طریقی ایجاد میشود؟
جواب این سؤال را میتوان در قامت یکی از احزاب تبعیدی در خارج کشور داد، میتوان یکی از این احزاب را بعنوان حزب طبقه کارگر و ظرف تشکل این طبقه معرفی کرد.این جواب اما تاریخا دیگر درست نیست. این احزاب دیگر جواب تحزب کمونیستی طبقه کارگر نیستند. ما قبلاً به مشکل احزاب تبعیدی پرداخته ایم.
امروز باید پایههای آن حزب کمونیستی طبقه کارگر را یکبار دیگر و در محل تشکیل داد. اگر طبقه کارگر قرار است با اتکا به نیرو و اتحاد خود به اهداف طولانی مدت خود دست یابد، اگر توافق داریم که این اتحاد واقعیتی اجتماعی، انسانی و قابل لمس است، اگر توافق داریم که قدرت طبقه کارگر در نقشش در تولید است و از اینجا باید قدرت اش را به کل جامعه نشان دهد، اگر توافق داریم که تشکل رهبران کارگری درهمان محل تولید و کار و در واحدهای تولیدی مبنای تجمع و اتحاد کارگران آن محل است، اگر توافق داریم که این ااتحاد محلی سنگ بنای نیروی ما در جامعه برای آینده بهتر است، بنابراین چه چیزی میتواند پایهای تر از توافق بر سر مانیفست کمونیست و نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری برای آن صف رهبران کارگری باشد؟
تجارب رهبران کارگری در چند ساله اخیر نشان میدهد که این توافق بنیادی برای آغاز کار مشترک نه تنها کافی بلکه ضروری است. اختلاف بر سر موضوع مذاکره با کارفرمایان و دولت، با مسئولین محلی و یا نمایندگان این یا آن ارگان حکومتی اختلافی واقعی و زمینی برای ادامه و به پیروزی رساندن ویا عقب نشینی آگاهانه در اعتراضات فلان مجمع تولیدی است، اختلافی است که مستقیماً به آن منفعت مشترک طبقاتی مربوط است و باید برسر آن بحث کرد و مشترکا تصمیم گرفت درحالی که دخالت دادن اختلاف نظر درباره آینده بعد از جمهوری اسلامی در این مبارزه معین امروز صف مبارزه کارگری را متفرق میکند.
آینده بعد از جمهوری اسلامی مسله هرعضو کمیته کمونیستی و هر رهبر کارگری است. منوط کردن تشکل رهبران کارگری به این امر اما دخیل کردن فاکتوری است که امروز منجر به پراکندگی میشود. به سختی میتوان رفقای کارگر در محل را قانع کرد که چرا به این دلیل از هم دور شدیم؟ این را هم رهبران کمونیست بارها شخصاً تجربه کرده اند. در آینده فعالیت این کمیته ها قطعاً زمانی جواب به سؤال آینده جمهوری اسلامی حیاتی خواهد بود، امروز اما اختلاف نظر در این باره نباید مبنای دوری رهبران کارگری در محل با یکدیگر باشد.
سؤال شده است که آیا همین امر اتحاد رهبران کارگری را نمیتوان از طریق مجامع عمومی ویا سندیکاها پیش برد؟ اینجا هم میشود جمع شد و تصمیم مشترک گرفت و تقسیم کار کرد.
مجامع عمومی و یا شوراها تشکل های تودهای هستند. در دنیای واقعی مبارزه یک قدم پیش از تشکیل مجامع عمومی جمعی هست که این مجمع را ممکن کرده است. باید گروه موزیکی قبلاً موجود باشد تا ملت برای دیدنش جمع شوند. باید جمع یا کمیته ای قبلاً وجود داشته باشد که رفقای کارگرشان را به مجمع عمومی یا سندیکا فراخوان بدهد، باید جمعی مورد اعتماد کارگران موجود باشد. تا به این فراخوان جواب مثبت داده شود.
مستقل از تفاوتهای مجمع عمومی و سندیکا که فعلاً موضوع این بحث نیستند، این درست است که در مجمع عمومی ویا سندیکا کارگران جمع میشوند و تصمیم میگیرند و برای پیش برد این تصمیمات تقسیم کار میکنند. جنبش کارگری اما مانند هر جنبش اجتماعی دیگری شامل گرایشات مختلف است، کمونیسم یا مارکسیسم یکی از این گرایشات است. رهبران کمونیست چه موافق مجمع عمومی باشند و چه سندیکا، قبل از هر تجمعی با یکدیگر همفکری میکنند. کمیته های کمونیستی ظرف این هم فکری هستند.
برای جواب دادن به گرایشات دیگر، برای کسب آرای کافی، برای حفظ خود، برای هر لحظه حضور در تجمع تودهای قبلش همفکری میشود. اینرا رهبران کارگری روزانه شاهدش هستند، بخصوص در شرایط حاکمیت استبداد.
سؤال شده است که تمرکز رهبری و یا تشکیل کمیته مرکزی حزب کمونیستی در داخل ایران تا دوره توازن قوای مناسب ممکن نیست، وجود کمیته مرکزی در خارج کشور هم به نظر شما بازگشت به حزب در تبعید است. قدمهای بعدی برای تمرکز این کمیته های کمونیستی چیست؟
وجود کمیته مرکزی در خارج کشور حزبی که پا بر شانه کمیته های کمونیستی در محل دارد نه تنها ممکن بلکه درست هم هست. تجربه فعالیت مخفی همه احزاب ممنوع مستقل از چپ یا راست این را نشان میدهد. مشکل امروز این است که در غیاب نبودن این کمیته ها و پایههای اصلی و حیاتی وجود یک حزب کمونیستی، خود را رهبر طبقه کارگر و حزب آن اعلام کردن واهی است. این مشکل کل احزاب چپ یا کمونیست در تبعید است.
بحث اینجا درمورد احزاب در تبعید و نه رهبری در تبعید است. رهبری احزاب مخالف و اپوزسیون در جهان، چپ یا راست برای تأمین ادامه کار خود مجبور به ترک محل فعالیت خود بوده و هستند. در مورد ایران اما این نه تنها رهبری این احزاب بلکه تقریبا کل بدنه این احزاب هستند که در تبعید بسر میبرند. هر بخشی هم که در داخل وجود داشته باشد صرفا ضمیمه حزب در تبعید است. در تبعید بودن رهبری حزب بلشویک برابر با فرار یا مهاجرت و تبعید کل سازمان این حزب در محل نبود. کمیته های کارگری و حزبی بلشویک ها وحتی منشویک ها علیرغم اینکه هسته مرکزی رهبری احزابشان در تبعید بودند در محل کار و زندگی خود وجود داشتند. تنها و تنها به دلیل وجود این سازمانها و کمیته های محلی بود که لنین و رهبری حزب بلشویکی امکان دخالت دراوضاع را پیدا کردند. در مورد ایران اما این نه تنها رهبری این احزاب بلکه همه آنچیزی که موجودیت این احزاب را تعریف میکند از بدنه اعضا، کمیته ها و همه ارگانهای حزبی و نیروی انسانی آنها هم در تبعید هستند.
در شرایطی که کمیته های کمونیستی در واحدهای صنعتی متعددی تشکیل شده باشند، قطعاً مسله تمرکز فعالیت آنها با یکدیگر موضوع روز خواهد بود. این نکته ای است که در آن زمان و بسته به اوضاع و توازن قوا و تشخیص خود این کمیته ها باید به آن پرداخت. مسله درستی یا نادرستی ضرورت تمرکز کار مشترک نیست، این ضروری است. نکته راه آن و درستی این راه است.
سؤال شده است که نقش جریانات رفرمیستی چون حزب توده و یا حزب چپ (فدایی) را چگونه میبینیم؟
مستقل از نقش تاریخی مخرب این جریانات، باید این جریان را بعنوان یکی از گرایش های موجود در جنبش طبقه کارگر به رسمیت شناخت. این جریان بخصوص آنجا که خود را با حزب توده تداعی میکند صاحب سنت است. امکان گرایی و مبارزه درچهارچوب امکانات برای مثال شعارهایی هستند که به بهانه آن تلاش میکنند مبارزات طبقه کارگر را بزیر پرچم اصلاح ساختارهای درونی حکومت بکشانند. نقد این جریان نه به کلیت سرمایه داری بلکه ویژگی ها و کاستی های و ساختارهای حکومتی است. در ادبیات این جریان نه کارمزدی و استثمار طبقه کارگر که سازمان بد تولید و دستگاه دولتی ونامناسب بودن سازمان تولید اجتماعی است که نقد میشود. این جریان همانطور که گفته شد یکی از گرایشات جدی موجود در جنبش کارگری است. بحث و جدل با طرفداران این جریان در اعتراضات کارگری روزانه، جواب دادن به نکات آنها و نشان دادن راه نادرستی که توصیه میکنند یکی از صحنه های مبارزه سیاسی است. دفاع از منفعت مشترک طبقاتی یک جنبه اش هم دخیل نبستن به جناح های حکومت و پشت کردن به رفقای کارگر خود در محل هم هست. باید به رفقای کارگرمان نشان دهیم که دخیل بستن به این یا آن جناح حکومت برای مثال به ضرر ما است. ایستادن در مقابل این سنت نه ازسر ایدیولوژیک بلکه از سر نادرست بودن راهکارهای پیشنهادی آنها در مبارزات روزمره مان است.
این جریانات مانند خانه کارگر و شوراهای اسلامی حکومتی ممکن است برای کارگران "طلب حق" بکنند، سازمان داشته باشند و سازمان بدهند اما ماهیت متفاوتی ندارند. اختلاف آنها در وجود ولی فقیه است. در چهل سال گذشته این جریانات که در طبقه کارگر مبلغ ایجاد سندیکا بوده اند هیچگاه پنهان هم نکرده اند که تحقق این امر از طریق نفوذ در شوراهای اسلامی و خانه کارگر ممکن میشود. ماهیت اصلاح طلبی و ناسیونالیستی این جریان مانع طبقه کارگر برای وجود صف آگاه و متحد خود باشد.
در غیاب کمیته های کمونیستی که منافع امروز و فردای کارگران را نمایندگی کنند اینها حضور فعالی خواهند داشت.
سؤال شده است که اگر روال فروریزی و یا از هم پاشی جمهوری اسلامی آغاز شد، باید تا تشکیل حزب طبقه کارگر دست روی دست بگذاریم؟
رهبران کمونیست طبقه کارگر همین امروز هم دست روی دست نگذاشته اند. نگاه کوتاهی به کل اعتراضات سازمان داده شده در مراکز صنعتی و مراکز کار این را نشان میدهد. از هم پاشی جمهوری اسلامی میتواند در یکماه آینده یا یکسال آینده اتفاق بیفتد، سؤال از نظر ما این است که چطور باید خود را برای آن آماده کرد؟ طرح کمیته های کمونیستی راهی برای آمادهشدن سریع برای دخالت دراین اوضاع هم هست.
فرض کنیم که جمهوری اسلامی در یکسال آینده فروخواهد پاشید، تکلیف طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن چیست؟ ما یا یکبار دیگر در غیاب تشکیلات و تحزب کمونیستی خود قربانی اهداف طبقات دیگر میشویم، یا با اتکا به نیروی خود طبقه کارگر در این تحولات شرکت میکنیم. بورژوازی و طبقات دارا از امکانات وسیعتری در دخالت در این اوضاع برخوردارند. ما، کمونیستها و طبقه کارگر اما نه. چطور میتوان این خلاء را در کوتاهترین زمان ممکن رفع کرد؟ همانطور که قبلاً کفتیم میتوان یکی از احزاب تبعیدی را بعنوان حزب طبقه کارگر معرفی کرد و خیالمان را راحت کنیم، راه پر کردن آن خلاء هم به معنی پیوستن به یکی از این احزاب خواهد بود، این حتماً بعنوان راه حل طرح شده و میشود، راه حلی که از نظر ما درست نیست.
جواب درست به نظر ما ساختن پایههای یک حزب واقعی کمونیستی طبقه کارگر است و کمیته های کمونیستی میتوانند قدم اول در این راه باشند.
سؤال شده است که آیا احزاب تبعیدی در خارج کشور هیچ نقش مفیدی ندارند؟
بسته به اینکه این احزاب رابطه خود را با طبقه کارگر و رهبران آن چگونه تعریف میکنند، میتوانند نقشی مفید یا مخرب داشته باشند. ما قبلاً در نوشتهای بنام احزاب تبعیدی و مشکل تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران در این باره گفتیم که:
بدون اینکه قصد رد یا تأیید سیاستهای حزب یا سازمانی را داشته باشیم. تأکید ما بر این است که نقشی که احزاب در تبعید امکان اجرای آنرا دارند دخالت سیاسی و کمک به روشن کردن افق سیاستهای کمونیستی است. این مبارزه میتواند در کنار تلاش رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر در محل قرار گیرد و کمکی به آنها برای شکل دادن به صفوف متحد خود باشد. این آن نقش واقعی است که بعد از رد و نقد رهبری احزاب در تبعید باید بر آن تأکید کرد.
اینجا منظور نه سیاستهای عمومی و شناخته شده کمونیستی که برای نمونه در مانیفست کمونیست مدون شدهاند، بلکه منظور سیاستهای روز هم هستند. بخش مهمی از مبارزه طبقه کارگر مبارزه نظری و روشن کردن افق و سیاستهای کمونیستی و کارگری است واین دیگر ربطی به محل داخل یا خارج کشور ندارد.
عقاید سیاسی و نقد امری جهان شمول هستند. امروز بعد از انقلاب الکترونیکی و امکانی که ارتباطات اینترنتی در جهان ایجاد کرده است، سیاست را پیش از هر زمان جهانی کرده است. این همان ابزاری است که احزاب در تبعید میتوانند با استفاده از آن نقش مثبت خود را ایفا کنند. از این لحاظ جایگاه سیاسی و نظری که احزاب و گروه های در تبعید دارند میتواند بمراتب واضح تر از آن باشد که خود این احزاب ادعا میکنند. در مقایسه با مقوله تامین رهبری جنبش کارگری، تشکیلات و سازمانهای توده ای و رهبری این مبارزات، تاثیر گذاری بر نظرات و سیاست محدودیتی ندارد. نشناختن این جایگاه واقعی مشکل اصلی احزاب در تبعیداست. شناختن این جایگاه واقعی است که این احزاب را نه آلترناتیو یا بدیل بلکه در کنار تلاش کارگران کمونیست برای ساختن حزب کمونیستی شان قرار میدهد.
امر سازمانیابی کمونیستی طبقه کارگر نه از کانال رهبری و یا پیوستن به این احزاب تبعیدی بلکه مستقل از آن ممکن میشود. احزاب در تبعید میتوانند بعنوان کانون های فکری گرایشات گوناگون در طبقه کارگر در کنار تلاش و فعالیت هر یک از این گرایشات در ایران قرار گیرند. امر سازمان یابی کمونیستی طبقه کارگر از نظر ما از طریق سازمان ها و کمیته های کمونیستی میگذرد که به خود و امری که دنبال میکنند، جنبشی مینگرند.
لازمه متحد و متشکل بودن طبقه کارگر آگاه که در ابعاد میلیونی دیگر خاموش نمانده است وجود حزب کمونیستی اش است که در برگیرنده کارگران کمونیست طبقه کارگر و روشنفکران کمونیست در جامعه باشد. سلول های پایه ای این حزب همان کمیته های کمونیستی است. جامعه ایران یک بار دیگر و در میانه نارضایتی عمیق و مبارزه برای زیر و رو کردن نظم و دولت کنونی جمهوری اسلامی قرار گرفته است و طبقه کارگر و کمونیستها نیازمند حضور صف متحد و سازمانیافته خود در این رو در رویی عظیم می باشند. چنین حزبی در اتکا به خود و سازمان و نفوذ توده ای اش در میان طبقه کارگر و جامعه، در جدال برای گرفتن قدرت سیاسی یک پای اساسی است و برقراری جمهوری سوسیالیستی در ایران نیازمند انقلاب سوسیالیستی است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۳ آذر۱۳۹۹ – ۲۳ نوامبر۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
در نوشته "بررسی تجارب تحزب کمونیستی پس از انقلاب۵۷ در ایران" به تجارب تحزب کمونیستی پس از انقلاب ۵۷ در ایران پرداختیم. این بررسی نمیتواند امروز به احزاب در تبعید اشارهای نداشته باشد، چرا که پس از ۴۰ سال، احزاب در تبعید خود به فاکتوری منفی در پروسه تحزب کمونیستی در ایران بدل شده اند. فاکتوری که به نظر ما با درک جایگاه واقعی این احزاب از سوی نسل امروز فعالین کمونیست در جنبش کارگری درایران میتواند کمک مثبتی به تحزب کمونیستی در ایران باشد. تلاش ما اینجا بررسی هر دو جنبه این پدیده است. نقش منفی آنها وامکان ایفای نقشی مثبت.
نقش و جایگاه احزاب در تبعید در مبارزه طبقاتی و سازماندهی این امر در جامعه چیست؟ این سوالی است که در شرایط کنونی بیش از پیش طرح میشود. احزاب در تبعید در جواب به این سوال با تاکید بر موقعیت کنونی و گاهی با تغییر آرایش در میان خود و در رابطه شان با دیگران پاسخ خود را دارند. گرایش های مختلف چپ و رفرمیست در طبقه کارگرایران با سابقه ای بیش از بیست سال هریک پاسخ های آماده برای شرایط کنونی و چشم انداز تحولات سیاسی و اجتماعی را دارند. کمونیستها اما فاقد تحرکی و انسجامی هستند که منجر به فعالیتی اجتماعی بشود. انسجام و فعالیت اجتماعی که در خور طبقه کارگر برای سوسیالیسم باشد. احزاب در تبعید به لحاظ سبک کار و روش های مبارزاتی شان فاصله طبقاتی و سبک کاری نسبتا عمیقی با آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر دارند.
گرایش سوسیالیستی در طبقه کارگر و روشنفکران کمونیست نیازمند یافتن راه حلی هستند که به آنها ابزار مناسب دخالت در اوضاع کنونی را بدهد. .بدیهی است که این ابزار نمیتواند احزاب در تبعید باشد و این در حالی است که شرایط مبارزه کارگران و مردم در مقابل جمهوری اسلامی تغییرات زیادی را از سر گذرانده است.
درپایان نوشته "بررسی تجارب تحزب کمونیستی پس از انقلاب۵۷ در ایران" دراینباره گفتیم که:
" اجبار به خروج از محل فعالیت نه مختص به ایران و نه مختص به احزاب چپ و یا کمونیستی است. سرکوب هر انقلاب یا تحول اجتماعی موجی از مهاجرت را با خود همراه داشته است. آنچه که تفاوت اجبار به خروج از کشور در مورد اپوزسیون در ایران را توضیح میدهد، طولانی بودن زمان این تبعید است. سرنوشت احزاب، سازمانها و افراد در تبعید که اینجا بخصوص سازمانها و احزاب چپ و کمونیست مورد نظر ما هستند، هم مختص به ایران نیست. مهاجرین کمونیست و آزادیخواهی که پس ازشکست کمون پاریس مجبور به ترک فرانسه شدند، مهاجرین کمونیست و آزادیخواهی که پس از شکست انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا و بخصوص در آلمان مجبور به ترک کشورشان شدند هم با مشکلات شبیه به مهاجرین پس از شکست انقلاب ۵۷ در ایران روبرو بودند. دوری اجباری از موضوع کار، دوری از مجادلات واقعی و روز در جامعه، کم شدن دامنه عمل و تاثیرگذاری، بیگانه شدن با جامعهای که از آن بریده شدهاند، تنها نمونههایی از نتایج تبعید طولانی هستند. حزب بلشویک هم در روسیه تا پیش از آغاز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ با مشکل مهاجرت روبرو بود. آغاز انقلاب فوریه اما پروسه دوری از جامعه را در مقایسه با کمون پاریس و یا انقلاب ۱۸۴۸ و یا انقلاب ۵۷ ایران، کوتاه کرد.
۳۸ سال از زمان مهاجرت اول کمونیستها از ایران میگذرد. طی این ۳۸ سال، هر اعتراض سیاسی و اجتماعی وهر تحرکی علیه جمهوری اسلامی موجی از مهاجرت فعالین این تحرکات را موجب شده است. این مهاجرین با سایه روشن هایی غالباً به جریانات موجود در خارج کشور میپیوندند.
پلیس سیاسی و دستگاههای سرکوب جمهوری اسلامی خروج از کشور و به این وسیله کوتاه کردن دست فعالین سیاسی علیه خود را به یکی از سیاستهای اصلیاش در کنار زندان و سرکوب روزانه تبدیل کرده است. ارتباط هر فعال و رهبر مبارزه ای با خارج کشور و رهبری جریانات سیاسی به نسخه ای برای شکست های آینده تبدیل شده است. پلیس سیاسی هر مبارزه و مطالبه و خواستی را به خارج کشور و مخالفینش از آمریکا و اسرائیل گرفته تا سازمانهای سیاسی و کمونیست وصل میکند.
تجارب تاکنونی نشان ميدهند که دوران اتصال تشکلات کمونیستی درایران با احزاب در تبعید نسخه ماندن در دور باطل برتری پلیس سیاسی از یکطرف و جاری شدن روشها و سیاستهای نه چندان منطبق با منافع جنبش کارگری از طرف دیگر است. از این سد باید گذشت. اوضاع سیاسی و جنبش عظیم توده ای و کارگری در ایران بیش از بیش این فرصت را ایجاد کرده است."
سابقه چهل سال مبارزه علیه جمهوری اسلامی بوسیله احزاب در تبعید عمق دوری و کم اثر بودن این سازمانها را نشان میدهد. برسمیت شناختن واقعیت و وزن و جایگاه این سازمانهای در تبعید میتواند از بسیاری لحاظ دگرگونی در اذهان و فعالیت چه در داخل کشور و چه در تبعید را سبب شود. تلاش ما تجزیه و تحلیل این وضعیت و راه برون رفت قطعی از این مدار بسته اتکا به احزاب در تبعید بعنوان تشکیلات های رهبر و سازمانده در اذهان عمومی است.
بحث اینجا درمورد احزاب در تبعید و نه رهبری در تبعید است. رهبری احزاب مخالف و اپوزسیون در جهان، چپ یا راست برای تأمین ادامه کار خود مجبور به ترک محل فعالیت خود بوده و هستند. در مورد ایران اما این نه تنها رهبری این احزاب بلکه تقریبا کل بدنه این احزاب هستند که در تبعید بسر میبرند. هر بخشی هم که در داخل وجود داشته باشد صرفا ضمیمه حزب در تبعید است. در تبعید بودن رهبری حزب بلشویک برابر با فرار یا مهاجرت و تبعید کل سازمان این حزب در محل نبود. کمیته های کارگری و حزبی بلشویک ها وحتی منشویک ها علیرغم اینکه هسته مرکزی رهبری احزابشان در تبعید بودند در محل کار و زندگی خود وجود داشتند. تنها و تنها به دلیل وجود این سازمانها و کمیته های محلی بود که لنین و رهبری حزب بلشویکی امکان دخالت دراوضاع را پیدا کرد. در مورد ایران اما همانطور که گفته شد، این نه تنها رهبری این احزاب بلکه همه آنچیزی که موجودیت این احزاب را تعریف میکند از بدنه اعضا، کمیته ها و همه ارگانهای حزبی و نیروی انسانی آنها هم در تبعید هستند.
هریک از این احزاب و گروهها با سایه روشن های متعددی مدعی هستند که:
حزب آنها، حزب رهبری طبقه کارگر است ورهبران طبقه کارگر باید به این احزاب بپیوندند چرا که این احزاب سازمانده مبارزه طبقه کارگر برای سرنگونی حکومت اسلامی و برقراری سوسیالیسم هستند.
اینجا اجبارا کوتاه به مبارزات طبقه کارگر و مساله رهبران کارگری باید پرداخت. مبارزه اقتصادی طبقه کارگر مبنای هر تحرک اقتصادی وسیاسی و سازمانی طبقه کارگر است. طبقه کارگر در جریان مبارزه خود برای حقوق اش، علیه بیکار سازی ها و برای اضافه دستمزد و کلا در جریان دفاع اش از موجودیت خود در جریان فروش نیروی کارش است که نگاهش به خود بعنوان طبقه ای که مبنای موجودیتش در جامعه سرمایه داری بر اساس استثمارش قرار گرفته است شکل میگیرد. کارگر در این نظام، برده مزدی هستند و همین موقعیت ویژه طبقه کارگر را درمقایسه با سایر اقشار و طبقات اجتماعی بیان میکند. درست بخاطر همین موقعیت ویژه است که این طبقه امکان ساختن جامعه ای را دارد که در آن فروش نیروی کار و استثمار جایی در آن ندارند.
رهبری طبقه کارگر بدون دخالت روزانه و مستمر در کشمکش های روزانه این طبقه در مراکز تولید و زندگی امکان پذیرنیست. ادعای رهبری طبقه کارگر ضامن حضور در محل، دخالت در کشمکش های روزانه و اقناع اکثریتی از اصلیترین فعالین و رهبران محلی است. حزب رهبر و سازمانده مبارزه طبقه کارگر میتواند با اتکا به مکانیزم طبیعی کار و زندگی طبقه کارگر وجود داشته باشد. این آن حلقه اصلی است که نادرست بودن این ادعا را نشان میدهد.
سرکوب جمهوری اسلامی اما تنها محدود به احزاب و گروههای سیاسی نبوده و نیست. رهبران کارگری، رهبران اعتراضات مردمی چه در ابتدای حاکمیت این رژیم و چه در ادامه آن همیشه یکی از پایههای ثابت سرکوب حکومت اسلامی بوده اند.
تبعید سازمانها و احزاب سیاسی رابطه این سازمانها و احزاب را با زندگی روزانه این طبقه قطع کرد. بنابراین این ادعا و یا تصور که احزاب در تبعید میتوانند نقش حزب سازمانده و رهبر طبقه کارگر و توده های تحت ستم و استثمار در مقابل جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری در ایران را بازی کنند، غیر واقعی است. مکانیزم ها و سوخت و ساز و کشمکش های مبارزاتی در محل و خارج از دسترس این احزاب در تبعید هستند. رها شدن از این توهم که این احزاب ستادهای رهبری مبارزات طبقه کارگر هستند، چه در میان کمونیستها در ایران و چه در میان خود این احزاب در تبعید از شرایط پایه ای برای کمک به شکل گیری سازمان کمونیستی رهبر و سازمانده در محل است.
همین توهم است که باعث میشود تا هر فعال و مبارزی که درایران امکان فعالیت ندارد، با پیوستنش به یکی ازاین احزاب و سازمانهای سیاسی در خارج کشور بطور خودکار در موقعیت "رهبری" قرار گیرد. "رهبری"که از لحاظ عینی رابطهاش با طبقه کارگر و جامعه قطع است و از لحاظ سیاسی و فکری حتی امکان دخالت و شرکت در دغدغه های روزانه رفقای سابق خود را هم ندارد. این سرنوشت نسلی است که ۴۰ سال پیش ودر ابتدای شروع سرکوب های رژیم اسلامی پس از سرکار آمدن ناچار به ترک کشور شد. این سرنوشت فعالینی است که به این "رهبری"در خارج کشور میپیوندند و این روانشناسی دخالت در اوضاع ایران از طرف هرکسی است که خود را به یکی از این سازمانها و یا احزاب و گروهها متعلق میداند و این منشاء همه آن "فراخوانهای"شدادی هستند که روزانه در دنیای مجازی تولید میشوند. اینترنت و دنیای مجازی هم متأسفانه کمک بزرگی به روانشناسی و زندگی روزانه این رهبران در تبعید میکند. احزاب در تبعید در واقع هم نسبت به جامعه ایران و مبارزه روزانه و سوسیالیستی طبقه کارگر و کمونیستها و هم نسبت به جامعه ای که در آن زندگی میکنند و صد ها هزار ایرانی ناراضی و مخالف جمهوری اسلامی حضور دارند بیگانه اند.
همانطور که در ابتدا گفتیم. اینجا صحبت درباره رهبری احزابی که در ایران سازمانها، کمیته ها و تشکل های خود را دارند نیست. سرکوب جمهوری اسلامی، کشتار چند هزار فعال کمونیست و کارگر از ابتدای حاکمیت اش، مهاجرت و زندگی در تبعید را به بازماندگان این سرکوب ها تحمیل کرد. زندگی در تبعید تصمیم داوطلبانه کسی نبود و نیست. زندگی در تبعید تحمیل میشود. تبعید اما اگر تصمیمی دواطلبانه نبود، نگرش به آن و راهکار کنار آمدن با آن دیگرتماما آگاهانه و داوطلبانه است.۴۰ سال حیات در تبعید سازمانها و رهبران مادام العمری را شکل داده است که در غیاب حلقه اتصالشان به جامعه روزانه مشغول اجرای مراسم های نمایشی و تعیین رهبران بی ارتباط با زندگی و کار طبقه کارگر هستند. نمایشهای تلویزیونی و تحرکاتشان در دنیای مجازی در درجه اول کمک به اقناع خودشان و در تأیید رهبریشان است. این توهمات اما تنها به خود این احزاب محدود نمیشود و از موانع تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران هم هست که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
این مطلقا به معنی تحقیر و یا بی احترامی به این احزاب نیست. این تلاشی برای کمک به شکل گرفتن رهبری و اتحاد واقعی کارگران کمونیست درمحل است و از طرف دیگر امیدواریم که کمکی هم به این احزاب در انتخاب نقش واقعی که میتوانند بازی کنند، باشد.
تامین رهبری در هر کارخانه، کارگاه، شرکت و محله بوسیله خود رهبران موجود در محل ممکن میشود. مطالبات مختلف طبقه کارگر و توده زحمتکش در اتحادشان با هم است که قادر به ایجاد یک جنبش مطالباتی میشود. جنبش مطالباتی کارگران و توده مردم از طریق سخنگویان و رهبران محبوب و شناخته شده که محصول مبارزه در هم آمیخته آنها با پیشروان و فعالین و مطالبات شان است ممکن میشود. هیچ جنبشی بدون این مکانیزم رهبران، قادر به استمرار و تامین نیازمندیهایش در مراحل مختلف مبارزاتی نمیشود. بدون این جنبش و رهبرانش، طبقه کارگر قادر به ارتقا مبارزاتش نیست. این نیازمندی را کارگران رادیکال و سوسیالیست بدون اینکه ابتدا وارد مرزبندی های فرقه ای این احزاب تبعیدی با هم بشوند، بارها تامین کرده اند. این تصویر برای احزاب در تبعید بیگانه است.
سکتاریسم بیان درستی برای توضیح این احزاب نیست. این احزاب طی دوره های متفاوت وارد ائتلاف های مختلف با کسانی شدهاند که تا دیروز مرزبندی های عجیبی با آنها میکشیدند. ائتلاف های طیف جریان فدایی با هم و اتحادشان در حزب چپ، ائتلاف های مکرر کومه له و حزب کمونیست ایران با راه کارگر و حزب حکمتیست و فداییان تنها نمونههایی از این امر هستند. رفت و آمد موج سیالی از"کادرها"از این حزب به آن حزب، از این سازمان به آن سازمان، تهمت های دیروز به یکدیگر و دسته گلهای اهدایی امروز به همان کسان، بخشی از صحنههای خستهکننده مبارزات روزمره این احزاب در تبعید هستند. حفظ سازمان و حزب به هدفی درخود تبدیل میشود.
با کنار هم نهادن همه فاکتورهایی که وجود و ادامه حیات این احزاب تبعیدی را تضمین میکند متوجه این خواهیم شد که:
حزب در تبعید حزب در انتظار است. حزب در انتظار، دنباله رو حوادثی است که دسترسی به هر نوع امکان دخالت و رهبری آن خارج از اراده اوست.
حزب در تبعید بنا به طبیعت خود نمیتواند حزب سازمانده و رهبرطبقه کارگر باشد. مبارزه طبقه کارگر از طریق گروه ها، محافل ، شبکه ها و رهبران خود این مبارزات هدایت میشود. این تصور که این تشکلها، اعضایش و رهبران آن به یکی از این احزاب در تبعید میپیوندند و به بخشی از این سازمانها تبدیل میشوند و سپس تبدیل به حلقه اصلی رهبری این احزاب میشوند، در بهترین حالت رویایی کودکانه است.
احزابی که هنوز در افکار و نقشه های خود نقش رهبر و سازمانده برای خود قائل هستند بشدت از دوری از جامعه و درگیر نبودن در مبارزه و کشمکش های واقعی جنبش ها در جامعه رنج میبرند. این احزاب با این خصوصیت اجبارا به احزابی عمیقا در انتظار تبدیل میشوند، احزابی که خود عامل هیچ نقشه آگاهانه ای برای هیچ تغییری نیستند. صحبت ما اینجا درباره جریانات راست در تبعید( امثال طرفداران حکومت پادشاهی و مجاهد و امثالهم) که مکانیزم جابجایی قدرت برایشان در همراهی با دولت آمریکا و متحدینش است، نیست. صحبت ما درباره جریانات چپ و کمونیست و طرفدار سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است.
تفسیر ها و تحلیلهای این احزاب بیش از هر چیز بیان کم حوصلگی از وضعیت خود، از نقشی که تاریخا برای خود قایل شده اند و خسته ازانتظار در ایفای این نقش است.این معضل در دوره های متحول و جدل های سخت مردم با جمهوری اسلامی، به یکباره منفجر میشود و در پس هر اعتراض و عصیان و نارضایتی سرنگونی رژیم اسلامی دیده میشود، آرزو و انتظار جای واقعیت را میگیرد.مکانیزم تغییر در جامعه، منطق مبارزه طبقاتی، وجود سازمان حرفه ای و سازمان های توده ای و کشمکش های مختلف آنها و وجود جنبش های مطالباتی و سیاسی نقشه مند طبقه کارگر اینجا جایی از اعراب ندارند. از نظر اینها پشت هر بانک سوزاندن و مجسمه ای را پایین آوردن یک قیام و انقلاب خوابیده است که با مبارزه مسلحانه باید کامل شود.
در غیاب امکان تاثیرگذاری واقعی و در دنیای شور انقلابی ،انتخاب رهبری حی و حاضر در محل به یکی از انتخابهای این احزاب بدل میشود.صف کشیدن پشت رهبران جنبش سبز به بهانه همراهی با مردم تنها یک نمونه از این انتخاب است. قطع انترنت در ایران که هر لحظه امکان آن هست را باید به فاکتور انتظار این احزاب اضافه کرد. در چنین فضایی است که تاکید بر سازمان و آمادگی در مقابله با رژیم در هر سطحی، مایه بر آشفتگی میشود .امروز گفتن این که: رفیق من! اگر شما بروید بانک آتش بزنید باید قدرت مقابله بزرگتری را قبلا ایجاد کرده باشید، مایه رنجش میشود. دنیای سازمان های در تبعید بطرز بسیار دراماتیکی دنیای بزن و بکش و سرنگون کن است. دنیایی که در آن ترس از بیکاری، اعتیاد، ناامنی و سرکوب وحشیانه غریب است، دنیایی که علیرغم شور و شوق و تهییج در آن ربطی به توازن قوای واقعی میان طبقه کارگرو رژیم اسلامی ندارد. هر مبارزه اقتصادی طبقه کارگر برایشان شیپور سرنگونی و آغاز پروسه انقلاب سوسیالیستی است.
دراین که طبقه کارگرخواهان پایان یافتن حاکمیت جمهوری اسلامی است شکی نیست، هرمبارزه اقتصادی را فورا به جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی چسباندن اما به نفع نه مبارزه روزانه ما در محل است و نه به ما امکان متشکلتر شدن را میدهد. طبقه کارگرباید آنگاه آگاهانه وارد عمل برای سرنگونی حکومت اسلامی بشود که برای آن آماده باشد. بدون این آمادگی تنها به لشکر نیروهای طبقات دیگر تبدیل میشود. فشار جنبش سرنگونی بر جنبش طبقه کارگر، طبقه ما را در هر تک مبارزه اش وارد کشمکش و مبارزه ای میکند که امروز برای وارد شدن به آن آماده نیست. "سرنگونی جمهوری اسلامی"برای طبقات گوناگون معانی مختلفی دارند. اینکه سرنگونی حکومت اسلامی آزادی را موجب میشود که در آن طبقه کارگر امکان تشکل بیشتر، آگاهی بیشتر ودخالت در اوضاع به نفع خود را خواهد داشت البته به لحاظ تئوریک درست است، عملی شدن آن اما به تشکل رهبران کارگری کمونیست در محل بستگی دارد. احزاب در تبعید را بجای این تشکل رهبران کارگری گذاشتن و با اتکا به این فراخوان انقلاب دادن در بهترین حالت کودکانه است.
تاکید بر سازماندهی واقعی جنبش کارگری در پیشبرد مطالباتش و تامین انسجام کارگران رادیکال و سوسیالیست در محل، حلقه ای حیاتی در فرعی کردن احزاب در تبعید و درک جایگاه واقعی آنها در مبارزات طبقاتی است. اتفاقی که باید بیفتد این است که احزاب در تبعید به هواداران جنبش کارگری و کمونیستها و مطالباتش تبدیل شوند و بپذیرند که هر تحولی در جهت آزادی از نظر طبقه کارگر و کمونیسم، بدون سازمان و رهبری شناخته شده و در دسترس در محل ناممکن است.
احزاب در تبعید و جایگاه آنها در تحزب کمونیستی
بدون اینکه قصد رد یا تأیید سیاستهای حزب یا سازمانی را داشته باشیم. تأکید ما بر این است که نقشی که احزاب در تبعید امکان اجرای آنرا دارند دخالت سیاسی و کمک به روشن کردن افق سیاستهای کمونیستی است. این مبارزه میتواند در کنار تلاش رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر در محل قرار گیرد و کمکی به آنها برای شکل دادن به صفوف متحد خود باشد. این آن نقش واقعی است که بعد از رد و نقد رهبری احزاب در تبعید باید بر آن تأکید کرد.
اینجا منظور نه سیاستهای عمومی و شناخته شده کمونیستی که برای نمونه در مانیفست کمونیست مدون شدهاند، بلکه منظور سیاستهای روز هم هستند. بخش مهمی از مبارزه طبقه کارگر مبارزه نظری و روشن کردن افق و سیاستهای کمونیستی و کارگری است واین دیگر ربطی به محل داخل یا خارج کشور ندارد.
عقاید سیاسی و نقد امری جهان شمول هستند. امروز بعد از انقلاب الکترونیکی و امکانی که ارتباطات اینترنتی در جهان ایجاد کرده است، سیاست را پیش از هر زمان جهانی کرده است. این همان ابزاری است که احزاب در تبعید میتوانند با استفاده از آن نقش مثبت خود را ایفا کنند. از این لحاظ جایگاه سیاسی و نظری که احزاب و گروه های در تبعید دارند میتواند بمراتب واضح تر از آن باشد که خود این احزاب ادعا میکنند. در مقایسه با مقوله تامین رهبری جنبش کارگری، تشکیلات و سازمانهای توده ای و رهبری این مبارزات، تاثیر گذاری بر نظرات و سیاست محدودیتی ندارد. نشناختن این جایگاه واقعی مشکل اصلی احزاب در تبعیداست. شناختن این جایگاه واقعی است که این احزاب را نه آلترناتیو یا بدیل بلکه در کنار تلاش کارگران کمونیست برای ساختن حزب کمونیستی شان قرار میدهد.
امر سازمانیابی کمونیستی طبقه کارگر نه از کانال رهبری و یا پیوستن به این احزاب تبعیدی بلکه مستقل از آن ممکن میشود. احزاب در تبعید میتوانند بعنوان کانون های فکری گرایشات گوناگون در طبقه کارگر در کنار تلاش و فعالیت هر یک از این گرایشات در ایران قرار گیرند. امر سازمان یابی کمونیستی طبقه کارگر از نظر ما از طریق سازمان ها و کمیته های کمونیستی میگذرد که به خود و امری که دنبال میکنند، جنبشی مینگرند.
به این امر در نوشتههای آینده خواهیم پرداخت.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
اسد گلچینی – بهرام مدرسی
۹ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۹ ژانویه ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
در شرایط متشنج سیاسی امروز در ایران شاهد فراخوان های نیروهای چپ و كمونیست در اجتباب ناپذیری و ضرورت سوسیالیسم در ایران هستیم. مستقل از درك و درستی یا نادرستی سوسیالیسم این نیروها، شاهد محو تحزب كمونیستی بعنوان شرط و یا تضمین این جبر تاریخی هستیم. در میان نیروهای فعال این عرصه در ایران، تبلیغات است که بخش اساسی و مهمی از فعالیت کمونیستها را تشکیل داده است و سازماندهی حزب بعنوان مهمترین سازمان و تشکیلات کمونیستها که در شرایط فعلی باید بخش های مهمی از آن مخفی باشد و توان رهبری و سازماندهی مبارزات کارگران و دیگر اقشار مردم در مقابله با سرکوب و پلیس سیاسی، داشته باشد محو است. در این نوشته به این مهم خواهیم پرداخت. ابتدا اما نگاهی كوتاه به نیروهای دخیل در این شرایط متشنج سیاسی داشته باشیم.
ما قبلاً در نوشتهای بنام “ انقلاب آتی در ایران، توهمات و واقعیات “ به امكانات طبقات مختلف برای دخالت در تحولات آتی پرداختیم. مباحثات و مواضعی كه امروز بخصوص با گسترش اعتراضات اجتماعی از یكطرف و نزدیك شدن انتخابات در ایران از طرف دیگر طرح میشوند، تاییدی بر آن نكات هستند.
در رابطه با امكانات حكومت اسلامی در مقابله با شرایط بحرانی اجتماعی گفتیم:
“ یکی از پایه های کنترل و سرکوب انقلاب ۵۷ برای بورژوازی ارتش شاه بود. این دستگاه ۴۰ سال پس از آن رویداد، بمراتب وسیعتر، سازمان یافته تر و دخیل تر در زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور است. نیروهای نظامی جمهوری اسلامی امروز تنها به ارتش و سپاه پاسداران محدود نمیشوند، طیف وسیعی از سازمان های شبه نظامی در خاورمیانه بخشی از این دستگاه نظامی حکومت اسلامی هستند، نیروهایی که همانطور که در جریان سیل های سال ۱۳۹۸ دیدیم امکان شرکت درتلاطمات سیاسی آینده در ایران را هم دارند.
این نیروهای نظامی امکان ایفای نقش مهمی در تحولات آینده ایران را دارند. اینکه آیا تلاش های حکومت آمریکا و سلطنت طلبان در جدا کردن ارتش از سپاه موفق خواهد شد یا نه؟ اینکه آیا بخشی از این نیروها درکنار کدام یک از جناح های دورنی حکومت قرار میگیرند و اینکه آیا بدنه این نیروها در جریان طغیان های سیاسی آینده تاب مقاومت در مقابل مردم را دارند یا نه؟ همگی به فاکتورهایی بستگی دارند که امروز قابل پیش بینی نیستند. مهم این است که این نیروها با آن امکانات و وسعت یکی از ابزارهای بورژوازی در دخالت در رویدادهای آینده خواهند بود.“
طرح كاندیداتوری یكی از سران این دستگاه نظامی در انتخابات آتی ریاست جمهوری در ایران دلیلی بر این مهم است.
نیروهای بورژوایی اپوزیسیون جمهوری اسلامی از اصلاح طلبان تا سلطنت طلبان و جمهوری خواهان درنتیجه عاجز بودن از همراهی بخشی از این نیروهای دورن حكومت و بخصوص نیروهای نظامی با خود و با تغیییر سیاست دولت آمریكا و غرب در قبال جمهوری اسلامی و جانشین شدن بایدن بجای ترامپ، بادبان حركت خود را فعلاً به دست باد تحولات روزمره داده و با آكسیونهایی چون «نه به جمهوری اسلامی» از طرف سلطنت طلبان، تا
« تذكر و هشدار به حكومت» از طرف طیف تودهای و اكثریت درتلاشند تا در تحولات آتی شانس آلترناتیوهای بورژوایی خود را بیشتر كنند.علیرغم این تغییر راه از طرف سلطنت طلبان، نباید شانس این نیروها در دخالت در تحولات آینده را، بخصوص اگر حمایت وسیع سیاسی و مالی بخش بزرگی از بورژوازی جهانی از آنها را فراموش نكنیم، دست كم گرفت. در همین شرایط سیاسی امروز است که راس سلطنت طلبان از شاهزادگی استعفا میدهد و مجاهد اسلام را از الترناتیو خود حذف میكند. در بیانیه دفتر در همین رابطه گفتیم كه:
„گرایشات سیاسی مختلف در بورژوازی ایران در قالب سازمانها و احزاب داخل و خارج حکومتی بر سر اینکه حکومت اسلامی باید تغییر کند توافق دارند. معنی این تغییر برای لیبرال ترینشان تغییرات درساختار حکومت و برای رادیکال ترینشان به معنی سرنگونی در شکل عام آن است. هر یک از این فراکسیونهای درونی بورژوازی صفی از سازمانها و احزاب راست، ملی و ناسیونالیست ایرانی تا ناسیونالیست های محلی تا سازمان و احزاب "کمونیستی" "سوسیالیستی" و " چپ" را همراه خود دارند.
هدف این احزاب و سازمانها بسیج طبقه کارگر حول شعارهای بورژوازی، محو اختلاف طبقاتی و بسیج طبقه کارگر حول شعارها و اهداف بورژوازی است.“
احزاب راست و چپ نماینده بورژوازی در كنار طیف وسیعی ازگرایشات گوناگون درون حكومتی كماكان یك خطرجدی و مطرح برای طبقه كارگر و فعالین كمونیست اش هستند.
سؤال اما این است كه جواب افراد، نیروها و سازمانها و احزابی كه خود را كمونیست و سوسیالست معرفی میكنند به این خطر چیست؟ چه راه و یا چه ابزاری را برای آمادگی رهبران كمونیست طبقه كارگر پیش رو میگذارند؟
اینجا شاهد ٢ فاكتور مشترك میان همه این نیروها هستیم:
اول از طرف همه اینها شاهد توضیح ضرورت، درستی و اجتنابناپذیری سوسیالیسم بعنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی هستیم
و دوم اینکه در ادامه از طرف آن نیروهایی كه خود را بعنوان حزب یا سازمان طبقه كارگر معرفی میكنند، فراخوان پیوستن به این نیروها یا احزاب را شاهدیم.
به این نكات بپردازیم.
همه این نیروها گسترش سوسیالیسم و برابری طلبی را توضیح میدهند. به اعتراضات كارگری، معلمان، دانشجویان و بازنشستگان اشاره میكنند، همبستگی این اعتراضات را توضیح میدهند. به طرح شعار جنبش شورایی میپردازند. وجود صف وسیعی از رهبران كارگری را توضیح میدهند و سوسیالیسم را بعنوان آلترناتیو بزرگ، مطرح و پرقدرت و فوراً قابل اجرا معرفی میكنند. نكته این است که دایره فعالیت اینها هنوز از چهارچوب تبلیغات خارج نمی شود. بدیهی است که تبلیغات و افشاگری یک جنبه حیاتی در فعالیت کمونیستهاست اما برای داشتن ابزار انقلاب کمونیستی و کارگری این ناکافی و حتی خطرناك است.
اعتراضات كارگری، معلمان، دانشجویان، اعتراض به محدودیتهای اجتماعی و خشم بیكران میلیونها انسان در ایران از توحش اسلامی یكی از دادههای اجتماعی در ایران امروز هستند. نكته، گم شدن حلقه اتصال تبلیغ سوسیالیسم و ضرورت آن با طبقه ای است كه این در درجه اول امر او است. سوسیالیسم امر توده های میلیونی و همه طبقات معترض نیست. سوسیالیسم امر طبقه كارگر است و نه حتی همه اقشاراین طبقه بلكه امر رهبران كمونیست این طبقه است. قدرت این رهبران، تشكلشان، روشن بینی شان و تحزبشان است كه بدوا امكان واقعی همراه شدن بخش وسیعی از طبقه كارگر و سپس سایر اقشار اجتماعی با آن را ممكن میكند. حذف این مهم طرح همان سوسیالیسم خلقی و عمومی است كه ضررش دردرجه اول برای خود طبقه ما ، طبقه كارگر خواهد بود.
سؤال ما از فعالین و افرادی كه ضرورت واجرای فوری سوسیالیسم را توضیح میدهند این است كه قدم بعدی پس ازاین تبلیغ چیست؟ اشاره آنها به وجود صف وسیع رهبران كارگری نمیتواند همه جواب باشد. این صف هرچند هم وسیع باشد كه هست، بدون سازمان و حزب خود نمیتواند نه طبقه خود را و نه كل جامعه را حول آلترناتیو سوسیالیستی خود متشكل كند و عاجز از بستن یك آوانگارد طبقاتی علیه همه طبقات دارا خواهد بود. به نظر میرسد این افراد و نیروها به اندازه کافی متوجه خطرات جدی جمهوری اسلامی و حتی مخالفت های جدی اپوزسیون راست و ناسیونالیست نیستند.هراحساس خطر جدی از طرف جمهوری اسلامی برابر با زندان و کشتار و قتل عام خواهد بود. كشتاری كه همراهی همه نیروهای بورژوایی غرب و منطقه را باخود همراه خواهد داشت. در این نباید تردید كرد.
اعتراضات كارگری و تودهای و اعتصاب را مقابل تحزب كمونیستی طبقه كارگر گذاشتن و آنرا بعنوان امركافی برای سوسیالیسم معرفی كردن در جنبش كارگری و كمونیستی تاریخی طولانی دارد. در همین رابطه خواننده را به مجادلات میان لنین و رزالوگزامبورگ در رابطه با ضرورت تحزب كمونیستی رجوع میدهیم. سالهای ١٩١٧ و ١٩١٨ دو تجربه را مقابل طبقه كارگرجهانی قرار دادند. از یكطرف لنین و بلشویسم را در روسیه میبینیم كه با حزب سازمان یافته خود در محل زیست و كار طبقه كارگر در تحولات این دوره شركت و انقلاب اكتبر را ممكن میكند و از طرف دیگر اسپارتاكیست ها و حزب كمونیست در آلمان را داریم كه بدون سازمان و حزب به اعتبار همان تشكل محل كار و زیست وارد تحولات سیاسی سال ١٩١٨ در آلمان میشوند و سركوب میشوند. در روسیه شاهد پیوستن توده های وسیع طبقه كارگر و تهی دست جامعه به حزب بلشویك هستیم درحالی كه در آلمان شاهد پیوستن وسیع طبقه كارگر به حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلر میشویم. هردو این احزاب بلشویك ها و اسپارتاكیست ها مبلغین پرشور سوسیالیسم بودند. تفاوت كجاست؟ سؤال ما از مبلغین سوسیالیسم در ایران این است كه حلقه واسط میان تبلیغ سوسیالیسم و اجرای آن برای طبقه ای كه این امر او است چیست؟
ما قبلاً در بیانیه دفتر گفتیم كه:
“مارکسیسم نقد طبقه کارگر بر نظم سرمایه داری و بورژوازی ، سازمان سیاسی، اقتصادی و اجتماعیش و قطب نمای طبقه کارگر درخلع قدرت از سرمایه و سرمایه داران است. به این اعتبار باید مارکسیسم را یکبار دیگر از زیر آوار و تحریفات اقشار و طبقات دیگر بیرون کشید و آن را تمام قد و بدون هیچ اما و اگری در مقابل همه طبقات دارا، دولتشان و احزاب و گروههای نماینده شان قرار داد.
مارکسیسم را باید یکبار دیگر نه بعنوان ایدیولوژی بلکه بعنوان نقد روابط موجود جامعه سرمایه داری روی پای خود نشاند. مارکسیسم در درجه اول نه نقد نتایج سیاسی و اجتماعی نظام سرمایه داری بلکه نقد مناسبات حاکم تولیدی موجود است. بدون این نقد هیچ رادیکالیسمی در مبارزات اجتماعی پایدار نخواهد بود. „
ماركسیسم بعنوان نقد نظم سرمایه داری، سازمان سیاسی، اقتصای و اجتماعیش مستقیماً به زندگی و مبارزه روزانه طبقه كارگر ربط دارد. سؤال ما این است كه حلقه واسط این نقد با عملی كردن آن چیست؟ نمیتوان تنها به تبلیغ این نقد و یا توضیح آن اكتفا كرد. چه چیزی این نقد را به قدرت تغییر تبدیل میكند؟ چه چیز ممكن بودن این را به طبقه كارگر نشان میدهد؟
جواب ما سازمان و تحزب رهبران این طبقه است. لنین متأسفانه از طرف بخش بزرگی از این مبلغین سوسیالیسم به فراموشی سپرده شده است. لنین این نقد و توافق بر سر آن را به نیرو و قدرت اجرای آن بدل كرد. بدون ساختن سازمانی كه این توان و قدرت را به طبقه كارگر و رهبران آن بدهد، بدون سازمانی كه آوانگارد رهبران طبقه كارگر را در مقابل تهاجم بورژوازی تضمین كند، اعتمادی به ممكن بودن سوسیالیسم علیرغم هر تبلیغ شورانگیری وجود نخواهد داشت. كمونیست ها در آلمان در غیاب چنین سازمان و حزبی قربانی تهاجم بورژوازی شدند، بلشویسم اما به یمن وجود چنین سازمانی اكتبر سوسیالیستی را ممكن كرد. تبلیغ سوسیالیسم هرچند شورانگیز و درست، بدون این حلقه اتصال همین مبلغین را دردرجه اول قربانی حمله بورژوازی دولتی یا غیر دولتی میكند.
اینرا رهبران كارگری در زندگی روزانه خود هم تجربه میكنند. هراعتصابی اساسا تنها وقتی امكان شروع دارد كه رهبران آن سازمان و جمع خود در محل و به این اعتبار اعتماد به پیروزی را به رفقای كارگرشان میدهند. سوسیالیسم بدون تحزب كمونیستی طبقه كارگر اتوپی بیش نیست! این مهم از طرف مبلغین سوسیالیسم در ایران فراموش میشود.
جواب سازمانها و احزاب خارج كشوری كه خود را نماینده طبقه كارگر میدانند در این رابطه یك چیز است: به حزب ما بپیوندید! این فراخوان ها روی دیگرهمان سکه است.
به حزب ما بپیوندید! از طرف سازمانها و احزاب خارج كشور پیش از اینكه جواب به تحزب كمونیستی رهبران كارگری در محل باشد، نسخه بی جوابی برای آن است. این سازمانها و احزاب در خارج كشوراساسا در موقعیت ایفای نقشی كه به خود دادهاند نیستند.
سوالهایی چون: سوخت و ساز همكاری و همفكری در این سازمان و حزب در ایران چیست؟ چه چیز سلولهای پایهای این تحزب كمونیستی را توضیح میدهد؟ تقسیم كار و روند هماهنگی و قدرت این رهبران در چیست؟ بی جواب میمانند. تحزب كمونیستی به معنای مجرد آن، زمینی و قابل فهم و اجرایی آن اساساً طرح هم نمیشود. “به حزب ما بپیوندید“ در شرایطی كه خود این احزاب هیچ امكان و نقشی در تحولات امروز ندارند، برای رهبران كمونیست طبقه كارگر روی دیگر همان سكه محو تحزب كمونیستی طبقه كارگر است.
این را ما در نوشتهای بنام احزاب تبعیدی و مشکل تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران توضیح داده ایم.
درآنجا گفتیم كه:
„سابقه چهل سال مبارزه علیه جمهوری اسلامی بوسیله احزاب در تبعید عمق دوری و کم اثر بودن این سازمانها را نشان میدهد. برسمیت شناختن واقعیت و وزن و جایگاه این سازمانهای در تبعید میتواند از بسیاری لحاظ دگرگونی در اذهان و فعالیت چه در داخل کشور و چه در تبعید را سبب شود.
بحث اینجا درمورد احزاب در تبعید و نه رهبری در تبعید است. رهبری احزاب مخالف و اپوزسیون در جهان، چپ یا راست برای تأمین ادامه کار خود مجبور به ترک محل فعالیت خود بوده و هستند. در مورد ایران اما این نه تنها رهبری این احزاب بلکه تقریبا کل بدنه این احزاب هستند که در تبعید بسر میبرند. هر بخشی هم که در داخل وجود داشته باشد صرفا ضمیمه حزب در تبعید است. در تبعید بودن رهبری حزب بلشویک برابر با فرار یا مهاجرت و تبعید کل سازمان این حزب در محل نبود. کمیته های کارگری و حزبی بلشویک ها وحتی منشویک ها علیرغم اینکه هسته مرکزی رهبری احزابشان در تبعید بودند در محل کار و زندگی خود وجود داشتند. تنها و تنها به دلیل وجود این سازمانها و کمیته های محلی بود که لنین و رهبری حزب بلشویکی امکان دخالت دراوضاع را پیدا کرد. در مورد ایران اما همانطور که گفته شد، این نه تنها رهبری این احزاب بلکه همه آنچیزی که موجودیت این احزاب را تعریف میکند از بدنه اعضا، کمیته ها و همه ارگانهای حزبی و نیروی انسانی آنها هم در تبعید هستند….حزب در تبعید بنا به طبیعت خود نمیتواند حزب سازمانده و رهبرطبقه کارگر باشد. مبارزه طبقه کارگر از طریق گروه ها، محافل ، شبکه ها و رهبران خود این مبارزات هدایت میشود. این تصور که این تشکلها، اعضایش و رهبران آن به یکی از این احزاب در تبعید میپیوندند و به بخشی از این سازمانها تبدیل میشوند و سپس تبدیل به حلقه اصلی رهبری این احزاب میشوند، در بهترین حالت رویایی کودکانه است . تفسیر ها و تحلیلهای این احزاب بیش از هر چیز بیان کم حوصلگی از وضعیت خود، از نقشی که تاریخا برای خود قایل شده اند و خسته ازانتظار در ایفای این نقش است. این معضل در دوره های متحول و جدل های سخت مردم با جمهوری اسلامی، به یکباره منفجر میشود و در پس هر اعتراض و عصیان و نارضایتی سرنگونی رژیم اسلامی دیده میشود، آرزو و انتظار جای واقعیت را میگیرد.مکانیزم تغییر در جامعه، منطق مبارزه طبقاتی، وجود سازمان حرفه ای و سازمان های توده ای و کشمکش های مختلف آنها و وجود جنبش های مطالباتی و سیاسی نقشه مند طبقه کارگر اینجا جایی از اعراب ندارند. از نظر اینها پشت هر بانک سوزاندن و مجسمه ای را پایین آوردن یک قیام و انقلاب خوابیده است که با مبارزه مسلحانه باید کامل شود.“
كمیته های كمونیستی جنبشی جواب به محو مقوله تحزب كمونیستی در ایران هستند!
تحزب كمونیستی درایران خالی از تجربه نیست. همین به رهبران كمونیست طبقه كارگر امكان درس گیری از آن را میدهد. مباحث كمیته های كمونیستی جنبشی از جمله مهمترین این تجارب هستند. دراین رابطه تلاش میكنیم به جنبش كمیته های كمونیستی جنبشی بعنوان حلقه واسط نقد ماركسیستی از سرمایه داری وسازمان دادن قدرت سرنگون كردن آن بپردازیم.
بحث ایجاد کمیته های جنبشی کمونیستی و تحزب کمونیستی در ایران بر سر این است که کمونیسم و طبقه کارگر در شرایط مشخصی که جامعه امروز در آن بسر میبرد بر کدام تجارب اندوخته خود تاکید دارد وچه الگویی برای تشکیل حزب خود انتخاب میکند؟
مانیفست کمونیست مبنای اتحاد اعضای کمیته کمونیستی جنبشی است!
جنبش کارگری مانند همه جنبش های اجتماعی دیگر حامل گرایشات مختلفی است. کمونیسم تنها یکی از این گرایشات را نمایندگی میکند. این امر ظاهراً روشن است، امروز اما نگاهی کوتاه به کل جریانات سیاسی که خود را نماینده ویا مدافع حزب طبقه کارگر مینامند کافی است تا ببینیم که این امر پایهای تعریف کمونیستها از خود جایی از اعراب در میان بسیاری از این نیروها ندارد.
در این رابطه مفید است که به خود مانیسفت کمونیست مراجع کنیم. در ابتدای فصل دوم " پرولترها و کمونیست ها" میخوانیم که :
"کمونیستها حزب خاصى نیستند که در برابر دیگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند . آنها هیچگونه منافعى، که از منافع کلیه پرولتارها جدا باشد ندارند . آنها اصول ویژه اى را بمیان نمیآورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ویژه بگنجانند ."
کمونیستها حزبی در برابر احزاب کارگری دیگر نیستند. تأکید مانیفست اینجا بر هم سرنوشتی کل احزاب کارگری با یکدیگر است و روشن است که اینجا منظور احزاب کارگری در جنبش کارگری هستند و نه هر حزب، دسته یا گروهی که امروز در ایران خود را مدافع، فعال و یا قیم و رهبر طبقه کارگر مینامد. این هم سرنوشتی طبقاتی را ما در اعتراضات روزمره کارگران شاهد هستیم، این هم سرنوشتی طبقاتی در سخترین شرایط تا به امروز و در اشکال مختلف و متنوع، در اعتصابات و تحصن و تشکل های کارگری در حین مبارزه و یا بهر اندازه ماندگار تر را شاهد هستیم. این هم سرنوشتی و آگاهی روز افزون میلیونی کارگران در شرایط امروز جامعه ایران خود را در قالب صد ها و هزاران اعتراض کارگری در مراکز کار نشان میدهد. ما شاهد هستیم که فعالین این جنبش در محل، مستقل از اینکه کمونیست هستند یا نه و یا اینکه خود را متعلق به چه گرایش سیاسی و اجتماعی میبینند، در تلاش برای شکل دادن به یک صف طبقاتی متحد هستند. این تفاوت کمونیستها با سایر فعالین طبقه کارگر است.
کمیته های کمونیستی جنبشی جواب به ضرورت این اتحاد طبقاتی است.کمیته هایی که این اتحاد طبقاتی برایشان اولین و مهمترین امر مبارزاتیشان است.
کمونیستها اصول ویژه ای را بمیان نمیاورند که بخواهند جنبش پرولتارى را در چهارچوب آن اصول ويژه بگنجانند.
کمیته های کمونیستی جنبشی قصد ندارند اصول ویژه ای را به جنبش کارگری تحمیل کنند، امر آنها اتحاد طبقاتی جنبش کارگری است، سکتاریسم سیاسی، حزبی و گروهی و فردی جایی در پراتیک این کمیته های ندارند. آنها کمونیست بودن خود را به یکسری امر و نهی کمونیستی تبدیل نمیکنند. کمونیسم برای آنها نقد روابط موجود و راه نجات یافتن از آن است. آنها میدانند که برای پش برد این امر بیش از هرچیز نیازمند اتحاد با دیگر احزاب کارگری هستند.
الغاء مالکیت خصوصی که نتیجه همان نقد مارکسیستی به جامعه سرمایه داری است، نقطه اصلی تمایز کمونیستها با سایر احزاب و جریانات سیاسی در جنبش کارگری است. این حکم قطعاً برای خواننده علی السویه است. احتیاجی به تکرار ندارد و جزو دانستههای گذشته محسوب میشود. این حکم اما نقطه اشتراک اصلی همه آن فعالین کمونیستی است که اینجا مورد خطاب ما قرار دارند. هیچ چیز بنیادی تر، اصلیتر و پایهای تر از این حکم مانیفست در نقد نظام بورژوایی و تعریف خود نیست. " الغاء مناسبات مالکيتى که تاکنون وجود داشته، چيزى نيست که صرفا مختص به کمونيسم باشد." صرف لغو مناسبات مالکیتی تاکنونی مختص به کمونیسم نیست. لغو مالکیت خصوصی آن حلقه اصلی اتحاد کمونیستها با هم و تفاوتشان با دیگر جریانات فعال جنبش کارگری است.
توافق بر سر این نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری نقطه اصلی توافق و اتحاد اعضای یک کمیته کمونیستی جنبشی با یکدیگر است. نقدی که انعکاس آن را در سیاستهای متفاوت و تاکتیکهای متفاوت با دیگر احزاب کارگری میتوان نشان داد.
کمونیستی بودن چنین کمیته هایی همانطور که میبینیم از توافق اعضای آن بر نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری است. نه تعلق سازمانی و یا حزبی و یا گروهی به این یا آن جریان بلکه توافق بنیادی بر سراین نقد است که اعضای این کمیته ها را با هم در یکجا جمع میکند و به این اعتبار میتوان به این کمیته ها جنبشی گفت.
این کمیته ها محل تجمع، تمرکز و فعالیت مشترک رهبران، آژیتاتورها و فعالین کمونیست فی الحال موجود در طبقه کارگر در یک جغرافیای معین هستند، که با هدف رهبری کردن مبارزه طبقه کارگر در تمام وجوه آن در حوزه فعالیت خود، متشکل شده اند. اعضا این کمیته ها میتوانند بر محور آنچه که مانیفیست بیان کرده است، جمع شوند و "کمیته کمونیستی"خود را تشکیل دهند. پلاتفرم این کمیته ها میتواند ازجمله این باشد که: کمیته برای اتحاد طبقه کارگر به منظور سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی حکومت بورژوازی تلاش میکند.
این کمیته ها نه کمیته های کمونیستی یک حزب معین، بلکه کمیته های کمونیستی فعالین و رهبران کارگری هستند که امرشان سازمان دادن فعالیتی متشکل و به این اعتبار حزبی و هدایت مبارزات در محل است که ممکن است در ادامه کار خود به این یا آن حزب نزدیک یا دور شوند. کمونیستی بودن این کمیته ها بر خلاف سنت موجود سازمانهای چپ به درجه نزدیکی یا دوری این کمیته ها با یک حزب یا جریان ربط ندارد و سیاستهای این کمیته ها هم نه مصوبات و سیاستهای آنها بلکه مانیفست کمونیست است. بنابراین آن سازمان و حزب کمونیستی که خود را نماینده طبقه کارگر معرفی میکند، قاعدتاً باید تلاش کند این کمیته ها را با خود هم نظر و هم جهت کند. اینجا معیار کمونیستی و یا حتی کارگری بودن این کمیته ها درجه نزدیکیشان به این یا آن حزب یا سازمان مدعی نیست، بلکه بعکس این، آن سازمانها و احزاب هستند که برای تأمین ادعای خود میبایست تلاش کنند که به این کمیته ها نزدیک و آنها را با خود هم نظر کنند. این گسستی جدی با آن نوع فعالیت فرقه ای است که کمونیست بودن را قبل از هرچیز با سازمان یا حزب خود بودن تعریف میکند.
اما چه چیزی این جمع را کمیته میکند؟
تمرکز بر فعالیت در یک محدوده معین تعریف شده، تصمیم گیری مشترک، تعهد مشترک، مسئولیت مشترک، تقسیم کار، تعهد به انجام کار مشترک از اصلیترین نکاتی هستند که چنین جمع هایی را به کمیته تبدیل میکند.
به این نکات بپردازیم:
کمونیستها افرادی مریخی نیستند که به جایی، مرکز تولیدی ویا محیطی اجتماعی وصل نیستند. بنابراین روشن است که نقطه اول شروع فعالیت مشترک تمرکز بر محیط معینی است، مرکز کار، واحد صنعتی معینی، محله کارگری معینی و غیره، بدون این موضوع مشترک کار، فعالیت مشترک خالی از معنای اجتماعی میشود. جمع کمونیستی که نتواند تأثیری بر محیط معینی داشته باشد، هرچیزی میتواند باشد جز کار مشترک واقعاً کمونیستی. همین فاصله جنبشی و سیاسی این کمیته ها را با همه آن جمع هایی که در تاریخ فعالیت کمونیستی و کارگری در ایران وجود داشته و دارند نشان میدهد. جمع ها و محافلی که برای خود فعالیتی کشوری و سراسری تعریف کرده اند، کمیته های پیگیری و هماهنگی ، اتحادیه آزاد و غیره از این جمله اند، فعالیت این کمیته ها مستقل از هر سیاستی، نشان دادند که به جای معینی از مبارزات محلی طبقه کارگر وصل نبوده اند، قادر به سازمان دادن و یا حتی کمک به سازمان دادن به هیچ تحرک کارگری هم نبودهاند. این به نظر ما شامل همه تشکل هایی هم میشود که عملاً در دنیای مجازی وجود دارند، سالهای زیادی است اسم و رسم دارند و در جغرافیای معینی ریشه ندارند.
بنابراین نقطه اول شروع فعالیت کمونیست هایی که میخواهند در قالب یک کمیته کمونیستی فعالیت کنند، تمرکز مشترکشان و فعالیت و حضور مشترکشان در یک محدوده معین است، در یک کارخانه، در یک واحد تولیدی و یا یک شرکت و محله معین. بدون این تمرکز و حضور و زندگی مشترک در یک محیط مشترک، فعالیت این کمیته ها نمیتواند معنی داشته باشد. روشن است که چنانچه دامنه وجود این کمیته ها در سطح کل کشور چنان وسیع شوند که لازم باشد برای هماهنگی های سراسری آنها رفقایی از این یا آن کمیته را مامور کنند هم در همان چهارچوب هماهنگ کردن فعالیتهای محلی امری درست، لازم و واقعی است. بدون آن فعالیت محلی اما هر هماهنگی و تخصص نیرویی به آن مجازی و غیرواقعی خواهد بود.
کمونیست هایی با توافق بر نقد مارکسیستی از جامعه که در یک محل مشترک کار یا زندگی میکنند، جمع میشوند. قدم بعدی برای این رفقا تصمیم گیری مشترک، تقسیم کار مشترکت و تعهد مشترک است.
هیچکس بهتر، درست تر و دقیقتر از رفقایی که در محل هستند از لحظات فعالیت، مبارزه و کار روزانه کارگران در یک مرکز تولیدی مطلع نیست. آنچه که قالب یک فعالیت کمونیستی مشترک را به این جمع رفقا میدهد، تصمیم گیری مشترکشان در باره امور پیشبرد مبارزه در آن محل، در آن واحد تولیدی یا صنعتی است. بحث و تصمیم گیری مشترک، تقسیم کار مشترک را بدنبال خود خواهد داشت. " چهره علنی" را قاعدتاً به کسی میسپارند که اینکاره باشد، "سازمانده" کسی میشود که بهتر از دیگران "آدم جمع میکند". "مروج" را کسی میکنند که احاطه کافی بر همان نقد مارکسیستی که گفته شد دارد. امر مالی، پول و کمک جمع کردن، فعالیت تبلیغی، امنیت کمیته و یا تماس با واحدهای تولیدی دیگر و هر تقسیم کار دیگری که ضروری است، قدم بعدی تبدیل چنین جمع هایی به یک کمیته کمونیستی است. تصمیم گیری مشترک و تقسیم کار مشترک، تعهد مشترک را بدنبال خواهد داشت. تقسیم کار برای پیش برد امری واحد بلافصل تعهد مشترک را بعنوان حلقه مهم بعدی کار نشان میدهد. هرکار، هر تصمیم و یا هر چیزی که مسئول انجام امری است، در خدمت آن امر مشترک و آن تصمیم مشترک است. همین تعهد مشترک همه اعضای کمیته را به امر مشترکشان تعریف میکند.
این امر حلقه اصلی تضمین ادامه کاری این کمیته ها و به این اعتبار تضمین ادامه آن سطوح از مبارزهای است که کمیته فوق در کارخانه یا محل تولیدی خود بدست آورده است. دستگیری این یا آن فرد از اعضای کمیته، دقیقاً به دلیل همین امر تقسیم کار و تصمیم گیری مشترک میتواند سریعاً جبران شود.
جنبش کارگری ایران رهبران خود را بار میاورد. ابعاد مبارزات کارگری در سالهای اخیر صد ها کارگر را به راس این مبارزات رسانده است. این مستقل از خواست ما، سرکوب دولت و یا هر چیز دیگری است. این بخش جدایی ناپذیر موجودیت طبقه ای است که زندگیش به استثمار روزانهاش گره خورده است. سؤال این است که چه تشکل، جمع یا تقسیم کاری هم این رهبران را حفظ میکند و هم اینکه در صورت به زندان رفتنشان کارشان را ادامه میدهد؟ رهبران جنبش کارگری فقط سخنگویان علنی این جنبش نیستند، رهبران جنبش کارگری، فعالین کمونیست آن همه آن رفقایی هستند که شرایط پیشروی جنبش خود را در محل رقم میزنند. کمیته های کمونیستی جنبشی راهی برای تشکل و سازمان دادن به این فعالیتها است.
با گسترش دامنه وجود این کمیته ها است که میتوان اساساً به وجود یک حزب سراسری کمونیستی طبقه کارگر حتی فکر کرد. بدون وجود چنین کمیته هایی در محل، حزب کمونیستی طبقه کارگر میتواند هرچیزی باشد، جز حزب کمونیستی واقعی طبقه کارگر. تجربه ۴۰ سال اخیر جنبش کارگری در ایران اینرا بخوبی نشان میدهد.
کمیته های کمونیستی جنبشی در واقع سنگ بنای حزب کمونیست در جامعه است و تمام خصوصیات حزب را در منطقه جغرافیایی خود دارا است. به سؤالاتی در این رابطه جواب دهیم:
آیا ساختن حزب کمونیستی در این شرایط استبدادی ممکن است؟
جواب به این سؤال برای ما نه از سرایدئولوژیک ضرورت وجود یک حزب کمونیستی طبقه کارگر بلکه به دلیل امکان واقعی ساختن آن در همین اوضاع و علیرغم شرایط استبدادی امروز مثبت است. چرا؟
۱. وجود صف وسیع رهبران کمونیست در جنبش کارگری
هیچ اعتراض، تحرک و شکست و پیروزیی در جنبش کارگری بدون وجود رهبرانی که اهداف را دسته بندی میکنند، رفقای کارگرشان را به فعالیت مشترک در این رابطه قانع میکنند، قدم به قدم تحرکات کارفرمایان، دستگاه سرکوب و روحیات رفقای کارگرشان را تعقیب میکنند، ممکن نیست. این را همه فعالین دخیل در محل میدانند و ضرورتی به اثبات این برای این صف از رهبران کارگری نیست. این را کارفرمایان و دستگاه سرکوب رژیم هم میدانند. روشن است که جنبش کارگری هم مانند همه جنبش های اجتماعی دیگر حامل گرایشات مختلفی است و کمونیسم تنها یکی از این گرایشات را نمایندگی میکند . وجود صفی وسیع از رهبران کمونیست در جنبش کارگری محتاج اثبات نیست، سؤال این است که امکان تمرکز این صف رهبران کمونیست وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است، ظرف این تمرکز و اتحاد چیست؟ و چه چیزامکانپذیری آن را در این شرایط استبداد نشان میدهد؟ چه راه یا ظرفی میتواند با فاکتور سرکوب مقابله کرده و آن را خنثی کند و هم اتحاد سیاسی رهبران کمونیست کارگری را تأمین کند و در نتیجه آن فعالیت وسیع سراسری و مشترک را ممکن کند؟ به این در ادامه خواهیم پرداخت، تا اینجا اما وجود همین صف رهبران محلی کمونیست در جنبشکارگری اولین دلیل مثبت بودن جواب به سؤال بالا است.
۲. منفعت مشترک طبقاتی
منافع مشترک طبقاتی در دفاع از حقوق خود، در بهبودی شرایط زیست و کار طبقه کارگر از جمله مطالبات مشترک طبقه کارگر در اکثریت واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی هستند و همین امکان فعالیتی مشترک و هماهنگ را مستقل از نزدیکی یا دوری سیاسی سازماندهندگان و رهبران محلی اعتراضات به یکدیگر ممکن کرده است. مهم این است که امکان تمرکز مشترک بر منفعت طبقاتی مشترک امروز موجود است، سوال این است که از این منفعت طبقاتی مشترک برای تضمین یک فعالیت مشترک و سر و سامان دادن به جنبش مطالباتی کارگران استفاده میشود؟ مرزبندی های سیاسی ضروری و لازم و مهم هستند، سؤال اما اینجا این است که مستقل از این مرزبندی های سیاسی امکان یک فعالیت مشترک طبقاتی میان رهبران کمونیست طبقه کارگر در محل ممکن است؟ خواستههای مشترک در اعتراضات وسیع اما پراکنده طبقه کارگر نشان میدهد که این امر ممکن و واقعی است چنانچه منفعت مشترک طبقاتی را پیش از مرزبندی های سیاسی با یکدیگر قرار دهیم.
۳. متمرکز و در عین حال سیال
اعتراضات ۳۰ سال گذشته جنبش کارگری در واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی تمرکز مشترک بر مطالبات مشترک و وضعیت جنبش مطالباتی در دوره های مختلف این مبارزات، تلاش برای ایجاد تشکل های توده ای کارگران در مراکز مختلف، سازمان دهی و رهبری آن از طرف رهبران کارگری در محل که بخشی از آن رهبران کمونیست هستند از یکطرف ودر عین حال یک همکاری سیال میان رهبران کارگری از طرف دیگر را نشان میدهد. تبادل نظر در باره خواستههای مطرح شده، حمایت های متعدد از یکدیگر، صندوق های کمک مالی به یکدیگر، حمایت خانوادههای کارگری از یکدیگر و غیره امروز جزو لحظات زندگی طبقه کارگر در ایران هستند. تمرکز پلیس سیاسی در شکستن این اتحاد و همکاری طبقاتی علیرغم اینکه در مواقعی ما را وادار به عقب نشینی کرده باشد، دامنه این همکاری سیال را نه تنها متوقف بلکه وسیعترهم کرده است. این شکل از تمرکز و در عین حال سیال بودن، راه حلی است که شرایط استبدادی زندگی و مبارزه این دوران به ما آموخته است. تمرکز جزو داده اتحاد و منفعت مشترک طبقاتی ما است، همکاری سیال نتیجه شرایط سرکوبی است که به ما تحمیل شده است. همکاری و اتحاد عمل در شرایطی که فضای سیاسی بازتر باشد قطعااز شکل سیال گذر خواهد کرد، امکان و وجود این همکاری سیال اما امروز یکی از دلایل جواب مثبت به سؤال بالا در باره امکان و درستی تشکیل کمیته های کمونیستی است.
کمیته های کمونیستی میتوانند محل تمرکز سه فاکتور بالا باشند. کمیته کمونیستی نامی است که ما به تجمع فعالین محل در واحدهای تولیدی میدهیم. تجمعات و تشکلات و مراکز هم فکری همین امروز موجود هستند، ما کمیته های کمونیستی را توصیه میکنیم چرا که صرف کمیته بودن این تجمعات شکل فعالیت دیگری را بدست میدهد و تشکل فعالین محل را از شکل غیر تعریف شده وآکسیونی خارج و امکان یک فعالیت طولانی مدت تر و هم شکل تر و درنتیجه هماهنگ تری با سایر رهبران کارگری در واحدهای دیگر را ممکن میکند. چیزی که در آینده میتواند مبنای تشکل بزرگ تر حزبی این کمیته ها با یکدیگر باشد.
آنچه که فعالیت کمونیستی مشترک امروزرا به یک فعالیت کمیته ای تبدیل میکند، اساساً تقسیم کار و تعهد مشترک در آن است. این تقسیم کار تضمین ادامه کاری جمع است. تقسیم کار مستقیما تعریف هر عرصه فعالیت را موجب میشود واز آنجا که تقسیم کار آگاهانه تعریف شده است، جای خالی رفقایی که دستگیر، اخراج و یا به هر دلیلی امکان فعالیت از آنها گرفتهشده است سریعتر پر میشود و به این ترتیب کل فعالیت مشترک تعطیل یا به تعویق نمی افتد. تقسیم کار تعریف شده از طرف دیگر استفاده بهتر و بیشتری از آن سیالی فعالیت مشترکی که در ابتدا به آن اشاره کردیم را موجب میشود. مسئولین هر عرصه در هر کمیته میتوانند بدون اینکه کل کمیته را وارد رابطهای وسیع و در نتیجه خطرناک با کمیته های دیگر در واحدهای دیگر بکنند، مستقلا با یکدیگر در ارتباط باشند.
چهره علنی یا مبلغ، سازمانده، مروج، مسئول مالی، مسئول ارتباطات و یا مسئول امنیت از جمله مسئولینی هستند که در این تقسیم کار میگنجند. کمیته چهره علنی یا مبلغ را قاعدتاً به کسی میسپارند که اینکاره باشد، سازمانده کسی میشود که بهتر از دیگران آدم جمع میکند و مردم دارتر است. مروج را کسی میکنند که احاطه کافی بر نقد مارکسیستی دارد. امر مالی، پول و کمک جمع کردن هم به همین ترتیب، فعالیت تبلیغی، امنیت کمیته و یا ارتباطات که مسئول تماس با واحدهای تولیدی دیگر است و یا هر تقسیم کار دیگری که ضروری باشد مسئولیت هایی هستند که کمیته مشترکا تعریف و برایش کسی را انتخاب میکند. کمیته در جلسات منظم خود مشترکا تصمیم گیری میکند، مسئولین هر کار در این تصمیم گیری میدانند که چه باید بکنند؟ مسئولین هر کار منظما به کمیته گزارش میدهند و یکدیگر را در جریان کارها قرار میدهند. این آن شکلی است که ادامه کاری، امنیت و همکاری با کمیته های دیگر را بیشتر از اشکال متنوعی که امروز در مراکز و واحدهای تولیدی مختلف شاهد آن هستیم تضمین میکند.
آیا تنها توافق بر سر مانیفست کمونیست ویا نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری بعنوان مبنای اتحاد اعضای یک کمیته کمونیستی کافی است؟ جایگاه سیاست و نقد به اوضاع روز چه میشود؟
برای ما وجود اختلافات سیاسی در نگرش به اوضاع سیاسی روز روشن است. ارزیابی های متفاوت از جناح های درونی رژیم، اختلاف بر سر تاکتیک برخورد به آنها، اختلاف بر سر اوضاع جهانی و آلترناتیوهای مطرح بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی و غیره گوشه کوچکی از اختلافات موجود در مورد ارزیابی از اوضاع سیاسی هستند.
سؤال ما این است که چه چیزی رهبران کارگری در محل را برای متحد کردن کارگران کارخانه خود و یا هدایت و به پیروزی رساندن خواستههای واحدهای تولیدی خود، متشکل میکند؟ توافق بر سر تحلیل از اوضاع جهانی؟ توافق برسر سیاستهای غرب؟ توافق بر سر ارزیابی از جناح های رژیم؟ توافق بر سر آلترناتیو بعد ازسرنگونی جمهوری اسلامی؟ کدامیک از این اختلاافات و یا توافقات بطور جدی میتوانند رهبران کمونیست در محل را از یکدیگر دور و یا به یکدیگر نزدیک کنند؟ اینکه توافق بر سر نکات فوق کار مشترک با هم نظر شما را "راحتتر" میکند، نمیتواند دلیل درستی باشد و تنها دوری و پرت بودن از شرایط واقعی مبارزه و اتحاد طبقه کارگر را نشان میدهد. سرنوشت کل تشکل هایی که بنام طبقه کارگر و خارج از دایره کار و زندگی آن تشکیل شدند، تشکل هایی که بر سر همه آن نکات مربوط به اوضاع سیاسی با یکدیگر توافق داشتند، تشکل هایی که بعداً به دلیل اختلاف شان بر سر این یا آن نکته خود بارها شقه شقه شدند، بیربطی این توافقات با سازماندهی مبارزه برای زندگی بهتر و دفاع از سنگرهای واقعی مبارزه طبقه کارگر را نشان دادند.
ما منکر اختلاف بر سر آلترناتیوهای مطرح در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی نیستیم، خود ما هم در این رابطه نه بیطرف و نه بی نظر هستیم. سؤال ما این ست که اولاً آیا توافق بر سر این امر شرط همکاری و تشکل ما در محل با یکدیگر است؟ و ثانیاً به فرض توافق بر سر این یا آن آلترناتیو، آیا نیرو و امکان واقعی تحقق آنرا داریم؟ آیا طبقه ما امروز در شرایطی هست که آگاهانه و مستقلا این یا آن آلترناتیو را متحقق کند؟ جواب ما به همه این سؤالات منفی است.
آیا این به معنی آن است که اوضاع سیاسی و آلترناتیوهای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی ربطی به رهبر کارگری ندارد؟ آیا پرداختن به این سؤالات امر دیگران است؟ آیا ما از این طریق رهبران کارگری را از نقش تاریخی که باید ایفا کنند دور نمیکنیم؟
جواب اینجا هم منفی است. آینده پس از سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از اساسیترین مسایل مربوط به طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن است. آینده مطلوب برای طبقه کارگر را تنها طبقه کارگر به نیروی خود میتواند بسازد و تأمین کند. دخیل بستن به طبقات دیگر، امید بستن به ترحم و همکاری طبقات دیگر بی راهه ای است که بارها شکست آنرا طبقه ما تجربه کرده است. اگر برای آینده مطلوب نیروی مطلوب خود را محتاج هستیم، آنوقت باید توضیح دهیم که این نیرو و این تشکل و اتحاد کجا و از چه طریقی ایجاد میشود؟
جواب این سؤال را میتوان در قامت یکی از احزاب تبعیدی در خارج کشور داد، میتوان یکی از این احزاب را بعنوان حزب طبقه کارگر و ظرف تشکل این طبقه معرفی کرد.این جواب اما تاریخا دیگر درست نیست. این احزاب دیگر جواب تحزب کمونیستی طبقه کارگر نیستند. ما قبلاً به مشکل احزاب تبعیدی پرداخته ایم.
امروز باید پایههای آن حزب کمونیستی طبقه کارگر را یکبار دیگر و در محل تشکیل داد. اگر طبقه کارگر قرار است با اتکا به نیرو و اتحاد خود به اهداف طولانی مدت خود دست یابد، اگر توافق داریم که این اتحاد واقعیتی اجتماعی، انسانی و قابل لمس است، اگر توافق داریم که قدرت طبقه کارگر در نقشش در تولید است و از اینجا باید قدرت اش را به کل جامعه نشان دهد، اگر توافق داریم که تشکل رهبران کارگری درهمان محل تولید و کار و در واحدهای تولیدی مبنای تجمع و اتحاد کارگران آن محل است، اگر توافق داریم که این اتحاد محلی سنگ بنای نیروی ما در جامعه برای آینده بهتر است، بنابراین چه چیزی میتواند پایهای تر از توافق بر سر مانیفست کمونیست و نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری برای آن صف رهبران کارگری باشد؟
تجارب رهبران کارگری در چند ساله اخیر نشان میدهد که این توافق بنیادی برای آغاز کار مشترک نه تنها کافی بلکه ضروری است. اختلاف بر سر موضوع مذاکره با کارفرمایان و دولت، با مسئولین محلی و یا نمایندگان این یا آن ارگان حکومتی اختلافی واقعی و زمینی برای ادامه و به پیروزی رساندن ویا عقب نشینی آگاهانه در اعتراضات فلان مجمع تولیدی است، اختلافی است که مستقیماً به آن منفعت مشترک طبقاتی مربوط است و باید برسر آن بحث کرد و مشترکا تصمیم گرفت درحالی که دخالت دادن اختلاف نظر درباره آینده بعد از جمهوری اسلامی در این مبارزه معین امروز صف مبارزه کارگری را متفرق میکند.
آینده بعد از جمهوری اسلامی مسله هرعضو کمیته کمونیستی و هر رهبر کارگری است. منوط کردن تشکل رهبران کارگری به این امر اما دخیل کردن فاکتوری است که امروز منجر به پراکندگی میشود. به سختی میتوان رفقای کارگر در محل را قانع کرد که چرا به این دلیل از هم دور شدیم؟ این را هم رهبران کمونیست بارها شخصاً تجربه کرده اند. در آینده فعالیت این کمیته ها قطعاً زمانی جواب به سؤال آینده جمهوری اسلامی حیاتی خواهد بود، امروز اما اختلاف نظر در این باره نباید مبنای دوری رهبران کارگری در محل با یکدیگر باشد.
آیا همین امر اتحاد رهبران کارگری را نمیتوان از طریق مجامع عمومی ویا سندیکاها پیش برد؟ اینجا هم میشود جمع شد و تصمیم مشترک گرفت و تقسیم کار کرد.
مجامع عمومی و یا شوراها تشکل های تودهای هستند. در دنیای واقعی مبارزه یک قدم پیش از تشکیل مجامع عمومی جمعی هست که این مجمع را ممکن کرده است. باید گروه موزیکی قبلاً موجود باشد تا ملت برای دیدنش جمع شوند. باید جمع یا کمیته ای قبلاً وجود داشته باشد که رفقای کارگرشان را به مجمع عمومی یا سندیکا فراخوان بدهد، باید جمعی مورد اعتماد کارگران موجود باشد. تا به این فراخوان جواب مثبت داده شود.
مستقل از تفاوتهای مجمع عمومی و سندیکا که فعلاً موضوع این بحث نیستند، این درست است که در مجمع عمومی ویا سندیکا کارگران جمع میشوند و تصمیم میگیرند و برای پیش برد این تصمیمات تقسیم کار میکنند. جنبش کارگری اما مانند هر جنبش اجتماعی دیگری شامل گرایشات مختلف است، کمونیسم یا مارکسیسم یکی از این گرایشات است. رهبران کمونیست چه موافق مجمع عمومی باشند و چه سندیکا، قبل از هر تجمعی با یکدیگر همفکری میکنند. کمیته های کمونیستی ظرف این هم فکری هستند.
برای جواب دادن به گرایشات دیگر، برای کسب آرای کافی، برای حفظ خود، برای هر لحظه حضور در تجمع تودهای قبلش همفکری میشود. اینرا رهبران کارگری روزانه شاهدش هستند، بخصوص در شرایط حاکمیت استبداد.
نقش جریانات رفرمیستی چون حزب توده و یا حزب چپ (فدایی) را چگونه میبینیم؟
مستقل از نقش تاریخی مخرب این جریانات، باید این جریان را بعنوان یکی از گرایش های موجود در جنبش طبقه کارگر به رسمیت شناخت. این جریان بخصوص آنجا که خود را با حزب توده تداعی میکند صاحب سنت است. امکان گرایی و مبارزه درچهارچوب امکانات برای مثال شعارهایی هستند که به بهانه آن تلاش میکنند مبارزات طبقه کارگر را بزیر پرچم اصلاح ساختارهای درونی حکومت بکشانند. نقد این جریان نه به کلیت سرمایه داری بلکه ویژگی ها و کاستی های و ساختارهای حکومتی است. در ادبیات این جریان نه کارمزدی و استثمار طبقه کارگر که سازمان بد تولید و دستگاه دولتی ونامناسب بودن سازمان تولید اجتماعی است که نقد میشود. این جریان همانطور که گفته شد یکی از گرایشات جدی موجود در جنبش کارگری است. بحث و جدل با طرفداران این جریان در اعتراضات کارگری روزانه، جواب دادن به نکات آنها و نشان دادن راه نادرستی که توصیه میکنند یکی از صحنه های مبارزه سیاسی است. دفاع از منفعت مشترک طبقاتی یک جنبه اش هم دخیل نبستن به جناح های حکومت و پشت کردن به رفقای کارگر خود در محل هم هست. باید به رفقای کارگرمان نشان دهیم که دخیل بستن به این یا آن جناح حکومت برای مثال به ضرر ما است. ایستادن در مقابل این سنت نه ازسر ایدئولوژیک بلکه از سر نادرست بودن راهکارهای پیشنهادی آنها در مبارزات روزمره مان است.
این جریانات مانند خانه کارگر و شوراهای اسلامی حکومتی ممکن است برای کارگران "طلب حق" بکنند، سازمان داشته باشند و سازمان بدهند اما ماهیت متفاوتی ندارند. اختلاف آنها در وجود ولی فقیه است. در چهل سال گذشته این جریانات که در طبقه کارگر مبلغ ایجاد سندیکا بوده اند هیچگاه پنهان هم نکرده اند که تحقق این امر از طریق نفوذ در شوراهای اسلامی و خانه کارگر ممکن میشود. ماهیت اصلاح طلبی و ناسیونالیستی این جریان مانع طبقه کارگر برای وجود صف آگاه و متحد خود است.
در غیاب کمیته های کمونیستی که منافع امروز و فردای کارگران را نمایندگی کنند اینها حضور فعالی خواهند داشت.
اگر روال فروریزی و یا از هم پاشی جمهوری اسلامی آغاز شد، باید تا تشکیل حزب طبقه کارگر دست روی دست بگذاریم؟
رهبران کمونیست طبقه کارگر همین امروز هم دست روی دست نگذاشته اند. نگاه کوتاهی به کل اعتراضات سازمان داده شده در مراکز صنعتی و مراکز کار این را نشان میدهد. از هم پاشی جمهوری اسلامی میتواند در یکماه آینده یا یکسال آینده اتفاق بیفتد، سؤال از نظر ما این است که چطور باید خود را برای آن آماده کرد؟ طرح کمیته های کمونیستی راهی برای آمادهشدن سریع برای دخالت دراین اوضاع هم هست.
فرض کنیم که جمهوری اسلامی در یکسال آینده فروخواهد پاشید، تکلیف طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن چیست؟ ما یا یکبار دیگر در غیاب تشکیلات و تحزب کمونیستی خود قربانی اهداف طبقات دیگر میشویم، یا با اتکا به نیروی خود طبقه کارگر در این تحولات شرکت میکنیم. بورژوازی و طبقات دارا از امکانات وسیعتری در دخالت در این اوضاع برخوردارند. اما کمونیستها و طبقه کارگر چطور میتوانند این خلاء را در کوتاهترین زمان ممکن رفع کنند؟ همانطور که قبلاً گفتیم میتوان یکی از احزاب تبعیدی را بعنوان حزب طبقه کارگر معرفی کرد و خیالمان را راحت کنیم، راه پر کردن آن خلاء هم به معنی پیوستن به یکی از این احزاب خواهد بود، این حتماً بعنوان راه حل طرح شده و میشود، راه حلی که از نظر ما درست نیست.
جواب درست به نظر ما ساختن پایههای یک حزب واقعی کمونیستی طبقه کارگر است و کمیته های کمونیستی میتوانند قدم اول در این راه باشند.
آیا احزاب تبعیدی در خارج کشور هیچ نقش مفیدی ندارند؟
بسته به اینکه این احزاب رابطه خود را با طبقه کارگر و رهبران آن چگونه تعریف میکنند، میتوانند نقشی مفید یا مخرب داشته باشند. ما قبلا در نوشتهای بنام احزاب تبعیدی و مشکل تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران در این باره گفتیم که:
بدون اینکه قصد رد یا تأیید سیاستهای حزب یا سازمانی را داشته باشیم. تأکید ما بر این است که نقشی که احزاب در تبعید امکان اجرای آنرا دارند دخالت سیاسی و کمک به روشن کردن افق سیاستهای کمونیستی است. این مبارزه میتواند در کنار تلاش رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر در محل قرار گیرد و کمکی به آنها برای شکل دادن به صفوف متحد خود باشد. این آن نقش واقعی است که بعد از رد و نقد رهبری احزاب در تبعید باید بر آن تأکید کرد.
اینجا منظور نه سیاستهای عمومی و شناخته شده کمونیستی که برای نمونه در مانیفست کمونیست مدون شدهاند، بلکه منظور سیاستهای روز هم هستند. بخش مهمی از مبارزه طبقه کارگر مبارزه نظری و روشن کردن افق و سیاستهای کمونیستی و کارگری است واین دیگر ربطی به محل داخل یا خارج کشور ندارد.
عقاید سیاسی و نقد امری جهان شمول هستند. امروز بعد از انقلاب الکترونیکی و امکانی که ارتباطات اینترنتی در جهان ایجاد کرده است، سیاست را پیش از هر زمان جهانی کرده است. این همان ابزاری است که احزاب در تبعید میتوانند با استفاده از آن نقش مثبت خود را ایفا کنند. از این لحاظ جایگاه سیاسی و نظری که احزاب و گروه های در تبعید دارند میتواند بمراتب واضح تر از آن باشد که خود این احزاب ادعا میکنند. در مقایسه با مقوله تامین رهبری جنبش کارگری، تشکیلات و سازمانهای توده ای و رهبری این مبارزات، تاثیر گذاری بر نظرات و سیاست محدودیتی ندارد. نشناختن این جایگاه واقعی مشکل اصلی احزاب در تبعیداست. شناختن این جایگاه واقعی است که این احزاب را نه آلترناتیو یا بدیل بلکه در کنار تلاش کارگران کمونیست برای ساختن حزب کمونیستی شان قرار میدهد.
امر سازمانیابی کمونیستی طبقه کارگر نه از کانال رهبری و یا پیوستن به این احزاب تبعیدی بلکه مستقل از آن ممکن میشود. احزاب در تبعید میتوانند بعنوان کانون های فکری گرایشات گوناگون در طبقه کارگر در کنار تلاش و فعالیت هر یک از این گرایشات در ایران قرار گیرند. امر سازمان یابی کمونیستی طبقه کارگر از نظر ما از طریق سازمان ها و کمیته های کمونیستی میگذرد که به خود و امری که دنبال میکنند، جنبشی مینگرند.
لازمه متحد و متشکل بودن طبقه کارگر آگاه که در ابعاد میلیونی دیگر خاموش نمانده است وجود حزب کمونیستی اش است که در برگیرنده کارگران کمونیست طبقه کارگر و روشنفکران کمونیست در جامعه باشد. سلول های پایه ای این حزب همان کمیته های کمونیستی است. جامعه ایران یک بار دیگر و در میانه نارضایتی عمیق و مبارزه برای زیر و رو کردن نظم و دولت کنونی جمهوری اسلامی قرار گرفته است و طبقه کارگر و کمونیستها نیازمند حضور صف متحد و سازمانیافته خود در این رو در رویی عظیم می باشند. چنین حزبی در اتکا به خود و سازمان و نفوذ توده ای اش در میان طبقه کارگر و جامعه، در جدال برای گرفتن قدرت سیاسی یک پای اساسی است و برقراری جمهوری سوسیالیستی در ایران نیازمند انقلاب سوسیالیستی است.
فراخوان ما به همه رهبران كمونیست طبقه كارگر و به همه روشنفکران کمونیست قرار دادن جنبش كمیته های كمونیستی درمقابل حذف ضرورت تحزب كمونیستی است!
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
٢ اردیبهشت ١٤٠٠ – ٢٢ آوریل٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
همانطورکه در بیانیه اعلام تشکیل دفترپژوهش های تحزب کمونیستی درایران گفتیم:"جامعه ایران جامعهای سرمایه داری است. آنچه که ادامه حاکمیت سرمایه و دولت نماینده آن در ایران را تضمین میکند، پراکندگی، عدم آگاهی و غیرمتشکل بودن طبقه کارگر در ایران است. تلاشهای جناح های مختلف بورژوازی در تحمیق طبقه ما برای تامین این امر است. مفهوم کار، زندگی، خوشبختی، رفاه، برابری، آزادی، دستمزد و مبارزه تماماً در کانتکس جدلها و ضروریات وجودی بورژوایی معنی میشوند.
مبارزه کارگران کمونیست و رهبران کارگری تلاش برای رفع موانع ذهنی و عملی تشکل و آگاهی این طبقه بعنوان تنها طبقه نجات دهنده کل جامعه، مدعی قدرت و رهبر جامعه در مبارزه برای رهائی از شر حاکمیت بورژوازی و جمهوری اسلامی و برپا کردن جامعه ای سوسیالیستی در ایران است. این مبارزه تنها با شکل گیری حزب کمونیستی طبقه کارگر درایران میتواند به پیروزی برسد. ما خود را بخشی از این تلاش میدانیم.
تحزب کمونیستی طبقه کارگرنتیجه بلافصل اتحاد دوواقعیت اجتماعی است: مارکسیسم وجنبش طبقه کارگر. تاریخ مبارزات کمونیستی درایران پس ازانقلاب۵۷ تاریخ مبارزه برای اتحاد ایندو واقعیت باهم است،مبارزه ای که با نام منصورحکمت گره خورده است. مبارزه برای گره دادن دوواقعیت اجتماعی جنبش طبقه کارگروکمونیسم به یکدیگر. این مبارزه گنجینه ای پرباربرای تلاش امروزما است."(ازبیانیه دفترپژوهشهای تحزب کمونیستی درایران)
جنبش طبقه کارگربدون کمونیسم ومارکسیسم اش قربانی جنبشهای اجتماعی دیگرمیشود. اینراچه تاریخ جاری درایران وچه تاریخ انقلابات قرن۲۰نشان داده اند. ازطرف دیگرهم کمونیسمی که معنی اجتماعی درجنبش طبقه کارگرنیابدهمه چیزمیتواند باشد جزکمونیسم مارکس. اینرا هم سرنوشت همه احزاب وسازمانهای رادیکال موجود فعال بنام کمونیسم نشان میدهد که روزانه با زندگی ومبارزه طبقه کارگروتوده زحمتکش بیگانه اند.
این نوشته به تجربه تحزب کمونیستی که ابتدا درقالب حزب کمونیست ایران و بعدها درقالب حزب کمونیست کارگری وسپس حزب حکمتیست تعقیب شد میپردازد. جمعبندی ازاین تجارب کمکی است به کارگران کمونیست وفعالین مارکسیست جنبش کارگری درشکل دادن به حزب کمونیستی وکارگری خود.ما به مباحث سیاسی که منجر به جدایی ازحزب کمونیست ایران و تاسیس حزب کمونیست کارگری ایران شدند و یا مباحثات سیاسی که منجر به تاسیس حزب حکمتیست شدند، نمیپردازیم و خواننده را در این رابطه به نوشته های منصور حکمت در سایت http://hekmat.public-archive.netو همچنین نوشته های کورش مدرسی در سایت http://www.koorosh-modaresi.com/farsiindex.phpمراجعه میدهیم. توجه ما در این نوشته به تحزب کمونیستی طبقه کارگر پس از انقلاب ۵۷ و جواب به این سوال است که آیا اساسا امکان تحقق بخشیدن به تحزب کمونیستی طبقه کارگر در چهارچوب این احزاب ممکن بود یا نه؟ و اینکه چه فاکتورهایی در کنار آن مباحث سیاسی مهم و نقد های منصور حکمت و کورش مدرسی مانع این امر بودند؟
شروع ما ازانقلاب۵۷ است چراکه اساسا پس ازاین انقلاب است که تلاش میشود آندو واقعیت بالا را شناخت و با هم متصل شان کرد. ما اشاره ای به حزب توده وطیف فدائیان نخواهیم داشت چراکه این صف عملا درجریان تحرکات ضدکارگری وهمگامی وهمکاری شان با دستگاه های سرکوب حکومت اسلامی رسما واقعیت وجودی خود را اثبات کردند. صفی که نه به جنبش طبقه کارگرمتعلق است ونه به مارکسیسم وکمونیسم.
۱. حزب کمونیست ایران:
تشکیل حزب کمونیست ایران مدیون تلاشهای سیاسی، نظری و تئوریک "اتحاد مبارزان کمونیست"و شخص منصور حکمت بود. این جریان نتیجه مبارزه سیاسی موفق در نقد پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی در آن دوره و مدون کردن پایههای سیاسی، نظری و حزبی آنچه که نام مارکسیسم انقلابی را برخود نهاد، است. در سالهای۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ سرکوب رژیم اسلامی ابعاد وسیع اجتماعی بخود میگیرد. لیست اعدامیان به ده ها هزار میرسد. طیف تودهای – فدائیان اکثریت رسما به ارتجاع اسلامی پیوسته اند. اکثریت سازمانهای چپ آندوره یا عملاً منحل شدهاند و یا دچار بحران های هویتی هستند. بخش زیادی از این سازمانها با قبول نقد "اتحاد مبارزان کمونیست"به پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی به صف نیروهای طرفدار برنامه حزب کمونیست ایران میپیوندند. تاسیس حزب کمونیست ایران در این دوره پس از انتشار"برنامه حزب کمونیست ایران"و پیوستن رسمی کومه له به نیروهای طرفدار این برنامه رسما در دستور کار"اتحاد مبارزان کمونیست"و منصور حکمت قرار میگیرد.
در این رابطه خواننده را همانطور که قبلاً گفتیم به نوشتههای ایندوره منصور حکمت در سایت http://hekmat.public-archive.netHYPERLINK "http://hekmat.public-archive.net/"/ دعوت میکنیم
به این دوره بپردازیم:
تا پیشاز ۳۰ خرداد ۶۰ تشکیل حزب کمونیست ایران برای منصور حکمت فاکتوری است که از طریق آن طبقه کارگر میتواند دعواهای درونی رژیم را به نفع خود فیصله دهد و در این پروسه حزب سیاسی خود را ایجاد کند. در این رابطه اتحاد مبارزان کمونیست بیانیه ای بنام "بیانیه ۲۸ خرداد"انتشار میدهد که نویسنده آن منصور حکمت است.
پس از ۳۰ خرداد ۶۰ و آغار سرکوب قهر آمیز انقلاب از طرف رژیم اسلامی، صورت مسله برای تاسیس حزب تغییر میکند. چرا که بقول منصور حکمت شرایط سکون نسبی جدیدی بوجود آمده است. او در نوشته خود بنام "درباره تاکتيکهاى ما در شرايط کنونى"در بهمن ۱۳۶۰ میگوید: "اسنتاجات عملى ما، از مبانى تاکتيکى اصولى بيانيه ٢٨ خرداد در آن بيانيه متکى بر تصويرى از سير محتمل اوضاع بود. بقاى بحران در بالا و گشوده ماندن عملى مسأله قدرت در سطح جامعه براى مدت معيّنى که به جنبش تودهاى و کارگرى امکان ابراز وجود بدهد، يکى از مفروضاتى بود که استنتاجات عملى ما در بيانيه ٢٨ خرداد بر آن متکى بود. …... امروز روشن است که اولا به دلايل مختلف که فوقا مورد بحث قرار گرفت، بحران در "بالا"با سرعت بيشترى از حدّت و شدّت افتاد و ثانيا، عدم آمادگى تاکتيکى– تشکيلاتى ما عملا امکان استفاده از شرايط موجود در کوتاه مدت را براى اتخاذ استنتاجات عملى و نسبتا فورى بيانيه ٢٨ خرداد از ما سلب نمود. نزديک کردن پرولتاريا به قدرت سياسى با اتکاء به ارگانهاى قدرت تودهاى و تحت پرچم برنامه مستقل خويش (مبانى و اهداف تاکتيکى عمومىتر بيانيه ٢٨ خرداد) امروز بايد عملا و در شرايط متفاوتى در دستور ما قرار گيرد.از اين نظر تفاوت اصلى در اين است که عجالتا مسأله قدرت – به اعتبار تخاصمات درونى رژيم – گشوده نيست، و پرولتارياى انقلابى ناگزير است اولا نزديکى به قدرت سياسى را اساسا از زاويه تلاش مثبت و مستقل خود براى سرنگونى رژيم در دستور قرار دهد. به عبارت ديگر گشودن مسأله قدرت سياسى در سطح جامعه، با تخفيف بحران در بالا (هر چند موقت و سطحى باشد) از يک وضعيّت عينى و بالفعل (اواخر خرداد و اوائل تير) به يک هدف تاکتيکى مبارزه پرولتاريا، که بايد به آن دست يافت، تبديل شده است."( تأکید از ما)
در همین رابطه در همانجا در مورد ساختن آلترناتیو در این شرایط جدید میگوید: "چهارچوب و جهت عمومى تاکتيکهاى خاص ما در دوره حاضر (بعبارت ديگر مشىِ تاکتيکى ما در دورهاى که ناظر به احتضار جمهورى اسلامى است) بعقيده من "ساختن آلترناتيو برنامهاى، سياسى و تشکيلاتى پرولتارياى انقلابى در قبال قدرت سياسى"است.
"ساختن آلترناتيو"به اين منظور است تا بر اين امر تأکيد گذارد که اين آلترناتيو نه فقط يک موجوديت "برنامهاى"بلکه موجوديتى "برنامهاى، سياسى و تشکيلاتى"در سطح طبقه کارگر است. و نيز اينکه پروسه دستيابى به اين هدف نه فقط بر محور تبليغ و ترويج برنامه و تاکتيکهاى ما، بلکه بر اقدامات گسترده و در عين حال معيّن و مشخصى در زمينه سازماندهى (حزبى و غيرحزبى) پرولتاريا نيز متکى است.بعبارت ديگر غرض از اين آلترناتيو، يک کميته و مجمع و شوراى فوق تودهها، چون "شوراى ملى مقاومت" (منتهى با برنامهاى کمونيستى) نيست که تودهها را به "حمايت"از خود و برنامه خود و به مبارزه براى "روى کار آمدن"خود فرا خواند. کاملا برعکس، وقتى ما از ساختن آلترناتيو پرولتارياى انقلابى سخن ميگوييم، نه صِرفا از يک آلترناتيو حزبى، نه صِرفا از يک آلترناتيو برنامهاى، بلکه از يک آلترناتيو طبقاتى سخن ميگوييم، از ساختن يک نيروى سازمانيافته سياسى در سطح طبقه کارگر متشکل از نيروى بخشى از خود طبقه – فعالترين و آگاهترين بخش آن - سخن ميگوييم که نه فقط توده طبقه را به برنامه، تاکتيکها و اَشکال مبارزاتى خويش فرا ميخواند، بلکه اين امر را اساسا از طريق سازماندهى تودههاى طبقه در ارگانهاى مستقل اِعمال قدرت خويش و از طريق رهبرى عملى آنها در اتخاذ تاکتيکها و اَشکال مبارزاتى پيشنهادى خويش در عرصههاى مختلف به پيش ميبرد."( تأکید از ما)
تأکید منصور حکمت اینجا بر"سازماندهی حزبی و غیر حزبی" و" یک نیروی سازمانیافته سیاسی در سطح طبقه کارگر" و نقش رهبران کارگری در شکل دادن به این آلترناتیو در کنار بحثهای سیاسی برنامهای است.
این را در ادامه و روشنتر در همان نوشته تأکید میکند: "مبارزه، از نظر تبليغ، ترويج و سازماندهى، بايد در دو زمينه حزبى و غيرحزبى–تودهاى به پيش رَوَد. آلترناتيو نه يک آلترناتيو حزبى (سازمانى) جُدا از طبقه است که صرفا به اتکاء نيروى اعضاء و هواداران سازمانى طرح و ساخته شود (روش چريکى) و نه برنامه زُعَماى سياسى است که از بالا ارائه شود تا تودههاى غيرمتشکل از پايين آماده پذيرش آن شوند. آلترناتيو ما يک جنبش سياسى است، متکى بر قدرت رهبران و تودههاى طبقه که هم در تشکل حزبى و هم در تشکلهاى غيرحزبى و تودهاى سازمان يافته و در جهت برنامه و تاکتيکهاى انقلابى پرولترى دست به مبارزه ميزنند. مبارزهاى براى ساختن آلترناتيو در دو بُعد حزبى و غيرحزبى که از نظر تحليلى متمايز و از نظر عملى در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر هستند بايد به پيش رود:
الف: ايجاد و بسط نفوذ حزب کمونيست ايران، امروز صَرف نظر از جايگاه برنامهاى آن از فوريّت عملى و تاکتيکى نيز برخوردار شده است. يک رکن تفکيک ناپذير "ساختن آلترناتيو..."ايجاد حزب کمونيست به منزله ستاد رهبرى سراسرى پرولتاريا است. مبارزه براى حزب، منحصر به مبارزه براى وحدت "مارکسيست - لنينيستها"حول برنامه مارکسيسم انقلابى نيست، بلکه يک جزء اساسى آن را جلب بخش قابل ملاحظهاى از پيشروان و رهبران عملى جنبش کارگرى به مبارزه حزبى، سازماندهى کمونيستى آنها و بسط رهبرى جنبش کمونيستى بر بخش مؤثرى از جنبش طبقه کارگر تشکيل ميدهد.
ب: آلترناتيو پرولتاريا در قبال قدرت سياسى نه صرفا با قرار دادن حزب خود در برابر دولت بورژوايى و احزاب بورژوا، بلکه با قرار دادن حزب ارگانهاى تودهاى طبقه و مبارزه واقعا موجود خود (با اَشکال و ارگانهاى ويژه آن) در مقابل حکومت و نيروهاى اپوزيسيون بورژوايى و پراتيک سياسى آنها، عملا و واقعا شکل ميگيرد. پيشبرد مبارزه تودهاى غيرحزبى طبقه کارگر و تقويت، تحکيم و بسط ارگانها و اَشکال مبارزاتى انقلابى و مستقل پرولترى در جنبش تودهاى طبقه يک جزء لايتجزاى پروسه ساختن آلترناتيو پرولتارياى انقلابى در قبال قدرت سياسى است. فعاليت تبليغى، ترويجى و تشکيلاتى ما در اين هر دو عرصه بايد همزمان و در پيوند و اتکاء متقابل به يکديگر به پيش بُرده شود."( تأکید از ما)
منصور حکمت اینجا بطور مشخص از آلترناتیوی صحبت میکند که سیاستا پایش بر"برنامه حزب کمونیست ایران"و عملاً پا بر شانه اتحاد رهبران و پیشراون عملی جنبش کارگری حول این سیاستها دارد.به همین دلیل از نظر او پروسه تاسیس حزب کمونیست ایران و یا فراخوان دادن کنگره مؤسس آن باید کنگره مقدماتی با شرکت رهبران کارگری باشد:
"مبارزه براى ساختن آلترناتيو به معناى اخص: ۱- در بُعد حزبى و سوسياليستى مبارزه:
١) تثبيت برنامه مارکسيسم انقلابى در جنبش کمونيستى / پيگيرى انتشار و تبليغ و ترويج برنامه مشترک / جلب نيروهاى هرچه وسيعتر به اين برنامه / نقد آخرين مواضع پوپوليستها (شليک تير خلاص به پوپوليسم)، از قبيل برنامه و مواضع رزم انقلابى و پيکار /تأمين بُعد تشکيلاتى برنامه مشترک و مبارزه در جهت انعقاد کنگره سراسرى مقدماتى جنبش کمونيستى براى تصويب برنامه و ترجيحاً رئوس تاکتيکهاى حزبى و نقشه عملى تدارک کنگره اول حزبى / تلاش در رفع شکاف و اختلافات تاکتيکى احتمالى با کومهله و بر مبناى وحدت برنامهاى و تاکتيکى، تلاش در هماهنگى کامل تشکيلاتى تا قبل از انعقاد کنگره وحدت مارکسيسم انقلابى / تشديد مبارزه ايدئولوژيک براى رفع موانع پوپوليستى و رويزيونيستى تثبيت برنامه
٢) نقد علنى و گسترده سبکِ کار پوپوليستى و تدوين اصول کار تشکيلاتى کمونيستى / تلاش در متّکى کردن نيروهاى برنامه مشترک به سبک کار اصولى کمونيستى.
٣) برخورد به برنامه و تاکتيکهاى رويزيونيسم جاندار اقليت، راه کارگر و سهجهانىها.
٤) جلب کارگران پيشرو و رهبران عملى جنبش کارگرى به برنامه مارکسيسم انقلابى و به تشکيلات کمونيستى (ا.م.ک. و يا با رشد برنامه مشترک به بستر تشکيلاتى آن).
٥) سازماندهى کمونيستى کارگران پيشرو در کميتههاى کارخانجات و محلات و تقويت و تحکيم موقعيّت کميتههاى کمونيستى ا.م.ک. تبديل اين کميتهها به اَرکان واقعى تشکيلات، از طريق تمرکز انرژى، اختصاص امکانات و پيگيرى در تحقق سبکِ کار جديد.
٦) تبليغ و ترويج وسيع و پيگير برنامه مارکسيسم انقلابى (برنامه ا.م.ک. يا برنامه مشترک در صورت انتشار آن) در ميان کارگران پيشرو در تقابل با کليه برنامهها و پلاتفرمهاى غيرکمونيستى.
٧) نقد نيروهاى خرده بورژوا–راديکال بمنظور جلب کارگران پيشرو متمايل به آنان، به م.ل. ما. "( همانجا- تأکیدات از ما)
او از کنگره سراسری و مقدماتی صحبت میکند که ملزومات ایجاد حزب را باید فراهم کند. مبارزه سیاسی علیه باقیمانده های پوپولیسم، نقد سبک کار پوپولیستی و تأکید بر سبک کار کمونیستی، که خود این گوشه هایی از مباحث کمونیسم کارگری از طرف او در آینده هستند، و جلب پیشروان کارگری و ایجاد تشکیلات های کارگران از جانب این رهبران کارگری. همه این فاکتورها برای وی پیش شرط های تاسیس حزب کمونیست ایران هستند.
او همین نکات را در تیرماه ۱۳۶۱در مصاحبه با کارگر کمونیست تأکید میکند:
"کارگر کمونيست: مسالهاى که حتما براى بعضى بى پاسخ است اين است که رابطه و پيوند اين جنبش کمونيستى و اين جريان حزبى با طبقه چه ميشود... آيا اگر اين نيروها گرد هم آيند و آرايش حزبى به خود بگيرند حق دارند نام خود را حزب بگذارند؟
منصور حکمت: فکر ميکنم قبلا تقريبا به اين پاسخ دادم. کنگره موسس يا مقدماتى نميتواند کنگرهاى واقعا حزبى باشد، بى آنکه بتواند بخشى معينى از جنبش کارگرى، يعنى پيشتازترين بخش آن در شرايط کنونى را نمايندگى کند. کومهله، ا.م.ک و کميته هماهنگ کننده وظيفه اصلى خود را سوق دادن نيروها به سمت جنبش کارگرى ميدانند و همانطور که گفتم از نقطه شروع مناسب و دستاوردهاى اوليه و قابل اتکايى در اين زمينه برخوداريم.اما مجددا تاکيد ميکنم که نميتوان ابتدا بطور ضمنى به يک حزب طبقاتى با نفوذ تبديل شد و سپس حزب را تشکيل داد. اين يک رؤياى اکونوميستى است. آرايش حزبى به خود گرفتن، به مثابه يک حزب منضبط، فعال و با برنامه و تاکتيک و شيوههاى اصولى به سراغ جنبش کارگرى رفتن، اينها همه شرط آن پيوند عميقى است که هر حزب کمونيست واقعى به آن نياز دارد. هيچ حزب کمونيستى از همان روز تشکيل، در قدرتمندترين حالت خود نيست، اکثر کارگران را با خود ندارد. حزب کمونيست نيز سير رشد و تحکيم خود را دارد. سؤالى که جلوى ماست اين است که آيا ما در صورت پيشرفت مطابق برنامه فعاليتمان در آينده نزديک، در صورت موفقيت کميته هماهنگ کننده کومهله و ا.م.ک در وظايفى که بر عهده گرفتهاند و در صورتى که بتوانيم خصوصيات عميقا متفاوت فعاليت کمونيستى پس از انتشار برنامه را براى رفقاى خود و نيروهاى طرفدار برنامه حزب بطور کلى به درستى روشن کنيم، در صورت تحقق همه اينها، از مواد اوليه و شرايط لازم براى تشکيل يک کنگره مقدماتى يا موسس حزبى برخوردار خواهيم بود يا خير؟ به نظر من پاسخ مثبت است. آينده اين را نشان خواهد داد.
اما درباره اينکه آيا اگر همين نيروهاى موجود هم اکنون گرد آيند و وحدت کنند ميتوانند نام حزب بر خود بگذارند يا نه، نظر من اين است که آرى. هر کس ميتواند گرد آيد و نام حزب بر خود بگذارد. اما در چنين صورتى اين حزبِ ديگرى خواهد بود، حزبى ضعيف، دچار تناقضات و نقطه ضعفهاى تعيين کننده، با آيندهاى مبهم، بدون خط مشى تاکتيکى و تشکيلاتى روشن و عاجز از رشد و تحکيم خود. طبعا ما اين را نميخواهيم."(همانجا- تأکیدات از ما)
حزب کمونیست ایران اما بر این اساس تاسیس نشد. دو اتفاق منصور حکمت را وادار میکنند که سیاست دیگری را در امر تاسیس حزب کمونیست ایران دنبال کند: اول تعجیل کومه له در تاسیس حزب ( مثالی در این مورد مقاله ای از عبداله مهتدی در همین دوره با مضمون نقد اکونومیسم در برخورد به تشکیل حزب است) و دوم موج شدید سرکوب انقلاب از طرف جمهوری اسلامی. دلایل تعجیل کومه له در امر تاسیس حزب کمونیست ایران را میتوان در بن بست سیاسی این سازمان از یکطرف و ادامه جنگ با جمهوری اسلامی در کردستان از طرف دیگر توضیح داد. کومه له تا این زمان با استناد به مصوبات و مباحثات کنگره اول خود سیاستا از جمله پوپولیست ترین نیروهای سیاسی چپ این دوره است. مائوئیسم و محاصره شهرها از طریق دهات و غیرسرمایه داری دانستن ایران و غیره بخشی از این مواضع سیاسی هستند. کومه له اما درگیر جنگی خونین علیه جمهوری اسلامی در کردستان است، جنگی که با این تزها امکان توضیح آن نبود. این بن بست سیاسی مائوئیسم و پوپولیسم در کومه له بود، کومه له محتاج خط سیاسی بود که بتوان با اتکا به آن جنگ با جمهوری اسلامی را توضیح داد. بخشی از کادرهای کومه له، همانطور که تحولات بعدی در حزب کمونیست ایران نشان داد، عمیقاً به مارکسیسم انقلابی معتقد بودند. بخش دیگر اما قبول برنامه حزب کمونیست ایران برایشان تصمیمی "تاکتیکی"برای ازسرگذراندن این دوران بود،
"تاکتیکی"که بی تأثیر ازپیوستن "حزب دمکرات کردستان ایران"به "شورای ملی مقاوت"نبود. پیوستن"حزب دمکرات"به این شورا برای این بخش تضعیف موقعیتش در رقابت با این حزب بود و به همین جهت به استقبال تشکیل جبهه ای چپ علیه این شورا رفتند.
سرکوب جمهوری اسلامی و نابودی تقریبا همه سازمانهای چپ در این دوره، رهبر کمونیستی چون منصور حکمت را وا میدارد تا امکانی برای جمع شدن و دفاع از خود به این نیروهای کمونیست و چپ بدهد. ما ۷ ماه بعد از مصاحبه بالا با روشی و یا نگرشی دیگر در امر تاسیس حزب کمونیست ایران روبرو میشویم. منصور حکمت در بهمن ۱۳۶۱ در نوشته مشترکی بنام "حزب کمونیست ایران در گرو چیست"مینویسد:
"حزب بايد ارگان مبارزه مستمر و وقفه ناپذير به شيوه کمونيستى و براى اهداف کمونيستى باشد. اين روشها بايد بر فعاليت حزب ناظر باشند. اما اين چگونه تامين ميشود؟ آيا ما بايد منتظر باشيم تا تک تک سازمانها، گروهها و محافل طرفدار برنامه حزب کمونيست اولا نقد پرولترى روش و سبک کار پوپوليستى را بپذيرند و ثانيا، هر يک پراتيک گستردهاى را بر مبناى روشهاى جديد آغاز کند و به ثمر برساند، تا دست به تشکيل حزب بزنيم؟ آيا منظور از تثبيت روشهاى عملى کمونيستى، پياده شدن و جا افتادن آن در کليه سازمانها و گروهها و در کليه سطوح کار عملى است، و تا اين حاصل نشود حزبى در کار نخواهد بود؟ پاسخ منفى است. ما حتى براى تثبيت روشهاى پرولترى در مقياس وسيع در درون جنبش به وجود حزب کمونيست ايران نياز داريم. حزب خود لازمه تصحيح پراتيک ما در سطح وسيع است. پس وقتى ما از "تثبيت"اين روشهاى مستقل سخن ميگوئيم، مساله ديگرى را در نظر داريم.
همانطور که گفتيم آنچه يک حزب را حزب ميکند و حزب نگاه ميدارد طول و عرض ارگانهاى آن، کميت نفوذ آن، تعداد اعضاى آن و غيره نيست. بقاى حزب انعکاس وجود اهداف، برنامه و سنتها و روشهاى عملى پايدار حزب در حزب است. مادام که اين اهداف و روشها زندهاند و جريان دارند، حزب وجود دارد و هرگاه نقض شوند و از ميان بروند حزب گسسته و متلاشى ميشود. اما اين اهداف و روشها چگونه حفظ مى شوند؟ برنامه و مصوبات رسمى سازمانها و احزاب کمونيست تبلور پايدار اين اهداف و موازين هستند. هر که به حزب ميپيوندد، با درک و پذيرش اين مصوبات به عنصرى حزبى بدل ميشود و سلول تازهاى را درخدمت همان اهداف و روشها ميسازد. حزب از اين طريق خود را تداوم ميبخشد و گسترش ميدهد. اما اگر در مورد مسائل نظرى و برنامهاى، متون مصوب نقش بسيار مهمى در استوارى و پايدارى حزب ايفا ميکنند، در زمينه روشهاى عملى و موازين جا افتاده کار حزبى، روابط تعريف شده و جا افتاده درون حزبى و پراتيک عملى حزب که به اين موازين و روشها خصلت سنتهاى تثبيت شده ميبخشد نقش تعيين کنندهاى دارند.با همين درجه از اهميت، وجود کادرهاى حزبى است که مسلط به سبک کار کمونيستى هستند؛ کادرهائى که حاملين و حافظين زنده سنتهاى انقلابى کار کمونيستى هستند" (تأکیدات از ما)
اینجا "کادرهای کمونیست"جای رهبران کارگری که قبلاً قرار بود جلب و جذبشان پیش فرض تاسیس حزب باشند را میگیرند. در ادامه همین نوشته میخوانیم که:
"ما وارث روشهاى رويزيونيستى هستيم، و نه تنها بطور طبيعى در متن روابط کمونيستى قرار نگرفتهايم، نه تنها در پراتيک حزبى اين شيوهها را بطور مستمر نميآموزيم، بلکه بايد با سلاح نقد مناسبات و سبک کار موجود اين روابط و موازين را نيز احياء کنيم. پس در امر تثبيت و حفظ روشهاى عملى کمونيستى در بدو تشکيل حزب کمونيست توجه ما بناگزير بايد اساسا بر عامل زنده، بر کادرهاى کمونيست متمرکز شود ما بايد اين حلقه را در دست بگيريم، زيرا کادرها تنها اهرم واقعى ما براى تثبيت و تحکيم روشهاى کمونيستى در حزب کمونيست ايران خواهند بود. تثبيت روشهاى عملى کمونيستى نيز در مقطع کنونى براى ما معنائى جز تثبيت آنها در ميان کادرهاى کمونيستى که بايد امروز ستون فقرات حزب را تشکيل دهند و ضامن ادامه کارى و استوارى حزب بر موازين عملى بلشويکى باشند، ندارد." (تأکیدات از ما)
اینجا سخنی از رهبران و پیشروان کمونیست طبقه کارگر نیست. پدیده مجرد "کادرهای کمونیست"جای آنها را میگیرد:
"ما بايد اين حلقه را در دست بگيريم، زيرا کادرها تنها اهرم واقعى ما براى تثبيت و تحکيم روشهاى کمونيستى در حزب کمونيست ايران خواهند بود. تثبيت روشهاى عملى کمونيستى نيز در مقطع کنونى براى ما معنائى جز تثبيت آنها در ميان کادرهاى کمونيستى که بايد امروز ستون فقرات حزب را تشکيل دهند و ضامن ادامه کارى و استوارى حزب بر موازين عملى بلشويکى باشند، ندارد.استوارى حزب ما بر نظرات و روشهاى کمونيستى امروز در گام اول تنها با گردآورى و متشکل کردن آن کادرهائى تامين ميشود که بر اين نظرات و روشها متکى باشند، ،کادرهائى که اهميت تفکيک و تمايز نظرى و عملى از خرده بورژوازى را عميقا درک کرده باشند. انقلابيگرى محدود خرده بورژوائى را بدور افکنده باشند و مبارزهاى همه جانبه عليه سرمايه دارى و همه ظواهر آن را امر دائمى خود بدانند، کادرهائى که از زاويه منافع و مصالح جنبش جهانى پرولتاريا حرکت کنند و کليه اهداف ملى- دمکراتيک را از زاويه اين منافع و اهداف مستقل طبقاتى بنگرند، کادرهائى که انقلابيگرى خود را نه از دمکراسى و جنبش دمکراتيک، بلکه از سوسياليسم و ضديت با سرمايه دارى استنتاج کنند، کادرهائى که محتواى سياسى- طبقاتى خرده بورژوايى سبک کار پوپوليستى را درک کنند، به شکست محتوم اين روشها و سبک کار عميقا معتقد شده باشند و لذا تحت هيچ شرايطى به اين سبک کار تسليم نشوند و تمکين نکنند... کادرهائى که به اين ترتيب به ساختن يک حزب کمونيست با کيفيتى نوين و با پراتيکى کاملا متمايز با پراتيک تاکنونى جنبش ما کمر بسته باشند. پس به اعتقاد ما از نظر عملى و اجرائى براى تشکيل حزب کمونيست بايد از مساله کادرها آغاز کرد.
......................
تز محورى بحث ما اين بود که گره اصلى کار حزب امروز مساله تثبيت اصول عملى فعاليت کمونيستى است و اين گره بدست کادرهاى متعهد و مسلط به اهداف و روشهاى مستقل کمونيستى باز ميشود. همين ميتواند نقطه عزيمت ما در تعيين پروسه عملى تشکيل کنگره موسس حزب کمونيست باشد. اين کادرها بايد گرد آيند و با توجه به وحدت نظر موجود تحت پرچم برنامه حزب کمونيست، در درک جامع و نقد عميقى از سبک کار پوپوليستى و آلترناتيو کمونيستى در عرصههاى مختلف فعاليت عملى نيز به وحدت نظر برسند. حزب بايد به اتکاء به اين کادرها ستون فقرات و استخوان بندى اوليه خود را بوجود آورد و سپس تمام انرژى و توان سازمانها، محافل و عناصر مدافع برنامه حزب کمونيست را حول اين استخوانبندى مقاوم و استوار سازماندهى نمايد. تنها به اين طريق ويژگيها و محدويتهاى کنونى جنبش مانعى بر سر راه تشکيل يک حزب کمونيست واقعى ايجاد نخواهد کرد" (همانجا- تأکیدات از ما)
این یک عقب نشینی برای جریانی بود که منصور حکمت آن را نمایندگی میکند. عقب نشینی که بعدها تلاش شد با نقد حزب کمونیست ایران و تاسیس حزب کمونیست کارگری جبران شود. به این در ادامه خواهیم پرداخت. فشار کو مه له از طرفی و فشار سرکوب جمهوری اسلامی از طرف دیگر تز کادرها را بجای رهبران کارگری قرار میدهد. منصور حکمت تلاش میکند تا با اتکا به صف وسیع کادرهای کومه له و همه نیروهای دیگر طرفدار"برنامه حزب کمونیست ایران"خلا فاصله این حزب در ابتدای تاسیس خود با حداقلی از رهبران کارگری در محل را پر کند.
کمی به مقوله "کادرها"توجه کنیم:
سوال ابدا این نیست که آیا یک حزب کمونیستی محتاج کادر هست یا خیر؟ رهبران کارگر و کمونیست هم کادرهای یک حزب کمونیستی هستند، مهم زاده شدن مقوله ای بنام "کادرها"است که ربطی به آن سوخت و سازی که منصور حکمت خود قبلا به آنها اشاره داشت ندارند. اینجا دیگر بحثی درمورد درجه نفوذ این کادرها در جنبش کارگری و در محل کار و زندگی نیست. اینها همان کادرهایی هستند که یکی ازپایه های اصلی تاسیس حزب کمونیست کارگری در شرایط متفاوت دیگری میشوند، کادرهایی که تا مرگ منصور حکمت موضوع نقد همیشگی او باقی میمانند.
کادر بعنوان موجودی مجرد که مستقل از فعل و انفعال طبقه کارگر امکان حیات بعنوان کمونیست را دارد یکبار دیگر متولد میشود. میگوییم یکبار دیگر چرا که این ترم سابقه ای تاریخی در جنبش کمونیستی جهانی دارد. باید به این مقوله "کادرها"بپردازیم، باید به کادرهایی که مستقل از سوخت و ساز جامعه و طبقه کارگر میتوانند به حیات خود ادامه دهند و احزاب "کمونیستی"متعددی را هم در سراسر جهان تشکیل دهند و بنام کمونیسم، سیاستهای بورژوایی را تبلیغ میکنند، بپردازیم. تا فاصله تاریخی این نوع کمونیسم با جنبش طبقه کارگر را نشان دهیم.
برای این باید به تحولات سالهای ۱۹۱۸ و شکست انقلاب در آلمان بپردازیم.
شکست انقلاب ١٩١٨ – ١٩٢٠ آلمان و قطعی شدن عدم پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کشورهای دیگر اروپایی و اینکه جمهوری شوروی سوسیالیستی تنها دولت سوسیالیستی است، مباحثی را در میان کمونیست های اروپا و بخصوص آلمان باعث شد. در شرایطی که لنین و بلشویک ها همه انرژی و توجه شان متوجه دفع حمله کل بورژوازی جهانی به دولت شوراها و دفاع از حکومت بلشویکی بود، این مباحث عملا جواب درخور را نگرفت و علیرغم نوشته های ارزشمند لنین در این باره این جریان برای دهه های متمادی تبدیل به بدیل فعالیت بلشویکی شد. اگر از خودتان سوال کرده اید که چرا در هیچ کشوری کمونیست ها به آن جریان توده ای تبدیل نشده اند که بتوانند اوضاع سیاسی را به نفع خود رقم بزنند؟ به نظر ما درکنار سیاستهای بورژوایی که بنام کمونیسم تبلیغ شدند، بخشی از جواب را باید در آن سنت هایی دید که در جریان مباحثات سال های ١٩٢٠ دید. مباحثاتی که سنتی غیر بلشویکی و غیر کمونیستی را در کنار فشار ارتجاع و خفقان بورژوازی و شکست انقلاب اکتبر به کمونیست ها و طبقه کارگر تحمیل کردند.
سال ١٩٢٠ انقلاب اکتبر چیزی حدود دو سال و نیم از عمرش میگذرد. دولت سوسیالیستی شوروی قرارداد صلح را امضا کرده است. ما از یک طرف شاهد جبهه بزرگی از احزاب سوسیال شونیست متشکل در "انترناسیونال دوم"هستیم که بخش بزرگی از احزاب سوسیال دمکرات را با خود دارند و عملا در مقابل "ویروس"بلشویکی شدن اوضاع مورد حمایت و ساپورت دولت های بورژوایی قرار میگیرند و از طرف دیگر شاهد شکل گیری "انترناسیونال سوم"به رهبری لنین و بلشویک ها هستیم که تلاش میکنند در مبارزه علیه سوسیال شوینیسم انترناسیونال دوم، به فعالیت کمونیستی در کشورهای دیگر اروپایی کمک کنند.
در این دوره در آلمان شاهد شکل گیری جریانی که بعدا "محفل فرانکفورتی ها"نام گرفت هستیم. این جریان از طرف لنین نام "رادیکالیسم چپ"را گرفت. مهمترین اثر لنین در نقد این جریان نوشته ای است که به نادرست به نام "بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم"ترجمه شده است. ترجمه درست نام این کتاب "رادیکالیسم چپ، بیماری کودکی در کمونیسم"است. درکنار مبارزه علیه سوسیال شوينیسم انترناسیونال دوم، لنین مداما جواب انتقاد های این رادیکالیسم چپ را هم میدهد. این جریان به بهانه نقد سوسیال شوينیسم انترناسیونال دوم، کل مبانی فعالیت بلشویک ها را به نقد میکشد. چيزی كه مورد نظر این جریان است، به قول لنین جز آرزوهای کودکانه آکادمیک هایی که بویی از فعالیت کمونیستی نبرده اند، نیست. لنین مجبور است در نقد این جریان به کل مبانی فعالیت بلشویک ها بپردازد و به دلایل پیروزی آنها اشاره کند.
لنین دراین نوشته میگوید: "ما باید تضمین بکنیم که کمونیستها همان اشتباهات انترناسیونال دوم اما از سمت دیگر را تکرار نمیکنند. این همان اشتباهی است که کمونیستهای به اصطلاح چپ و رادیکال از سمت دیگر دچار آن میشوند. ما باید تضمین کنیم که این جریان جواب بگیرد. دکترین این به اصطلاح چپ ها درست به اندازه دکترین راست انترانسیونال دوم نادرست و غلط است. روشن است که خطر دکترین به اصطلاح چپ ها به نسبت دکترین راست که منظور به طور مشخص سوسیال شوینیسم و کائوتسکیسم است، هزار بار کمتر است. این بیماری کودکی به دلیل جوانی و اینکه تازه پا به عرصه سیاست نهاده است، قابل علاج است. به همین دلیل ما باید با تمام انرژی برای مداوای این بیماری تلاش کنیم."
چیزی که لنین به عنوان بیماری از آن اسم میبرد همان رادیکالیسم چپ است. اینجا به سوسیال شوينیسم اشاره نمی کنیم. فرض ما بر این است که رفقا مجموعه رویدادهای دوره جنگ جهانی اول، انترناسیونال دو و تشکیل انترناسیونال سوم را میدانند. لنین در همانجا می گوید ما باید در دو جبهه بجنگیم: از یک طرف سوسیال شوینیسم انترناسیونال دوم و از طرف دیگر مبارزه علیه رادیکالیسم چپ. در این دوره احزاب بزرگ سوسیال دمکرات در آلمان، هلند، ایتالیا، بلژیک و فرانسه عملا با دولتهای بورژوائی کشورشان وارد ائتلاف شده اند. سوسیال دمکراتهای آلمان به رهبری "فریدریش ابرت"حتی مسولیت سرکوب خونین انقلاب آلمان و سازماندهی دسته های فاشیستی را عهده دار میشود که بعداها روزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت را به قتل میرسانند.
در جریان جنگ اول جهانی بخش بزرگی از سوسیال دمکراسی در اروپا به سوسیال شوينیسم درغلطیدند و به رهبری کائوتسکی و انترناسیونال دوم عملا ًبخش وسیعی از فعالین کارگری احزاب سوسیال دمکرات را با خود دارند. پیوستن انترناسیونال دوم به جبهه بورژوازی حاکم در آن دوره و بخصوص نقش مستقیم سوسیال دمکراسی آلمان در سرکوب خونین طبقه کارگر آلمان دو عکس العمل را باعث میشود.
اول جبهه وسیع کمونیستی برای افشا و نقد انترناسیونال ۲ از طرف لنین و انترناسیونال ۳ و دوم همان رادیکالیسم چپ. جریان انتقادی که اساساً در آلمان و ایتالیا فرموله میشود. جریان رادیکالیسم چپ دفاع سنگینی از انقلاب اکتبر میکند. ضدیت بسیار رادیکالی علیه انترناسیونال دوم دارد و جزوات متعددی در این رابطه منتشر میکند. این جریان در آلمان خود را به نام اپوزسیون بُنیادگرا معرفی میکند. در ادبیات بُلشویکها به آنها "چپ"میگویند که بعدها به"محفل فرانکفورتی ها"مشهور میشوند. از رهبران این جریان در آلمان لافن برگ، ولف هایم و هُلنر و کارل شرودر هستند. در ایتالیا میتوان از توراتی نام برد. این جریان در ضدیتِ انقلابی با انترناسیونال دوم و در نقد احزاب سوسیال شونیست در کشورهای خود جزواتی را چاپ و تزهائی را مطرح میکند که همانطور که در نقل قولی که از لنین آوردیم، لنین این تزها را به اندازه تز های انترناسیونال دوم خطرناک میبیند.
یکی از تزهای مطرح شده از طرف این محفل "دیکتاتوری طبقه به جای دیکتاتوری حزب"و در ادامه آن "حزب طبقه به جای حزب رهبران"است. به نظر این جریان مشکل انترناسیونال ٢ و احزاب سوسیال دمکرات خیانت کار بودن "رهبرانشان"است. رهبرانی که کل دستگاه احزاب سوسیال دمکرات را تحت کنترل خود دارند. نتیجه این نقد برای آنها کنار گذاشتن رهبران و سازمان حزبی و تبلیغ "حزب طبقه بجای حزب رهبران"است. کل مباحث "حزب یا طبقه"ویا حزب "رهبران یا توده ها"از این جا ناشی میشود. نقد آنها به انترناسیونال ۲ از رهبران شروع میکند و به رد کل فعالیت کمونیستی که تا آن هنگام با بلشویزم تداعی میشد، میرسند. این گرایش زیر لفافه نقد روش های رهبران انترناسیونال ٢ کل سنت فعالیت بلشویکی را نقد و کنار میگذارد.
این جریان برای مثال شرکت در پارلمان را اساساً بایکوت میکند. چرا که به نظرشان شرکت در پارلمان روش سوسیال شوینیست های انترناسیونال ٢ است. کل سندیکا های کارگری که در آن دوره وجود داشتند و تعداد بسیار زیادی عضو هم داشتند را بایکوت میکند و فعالیت در آنها را تحریم میکنند. طرفدار تشکیل سندیکاهای آواندگارد و جدید بری از سیاستهای احزاب سوسیال دمکرات هستند، دلیلشان هم این است که این سندیکاها با هزاران عضو، "فاسد"شده اند و محل فعالیت کمونیستی نیستند. طرفدار کار از"پائین"و ایجاد حزب توده ای از پائین هستند و سانترالیسم حزبی و تحزب کمونیستی به این اعتبار را رد میکنند. دلیلشان هم این است که احزاب تمرکز یافته به ابزاری برای اجرای سیاستهای خیانت بار رهبران تبدیل میشوند و بنابراین بهترین روش برای جلوگیری از"خیانت رهبران"عدم تمرکزحزبی است.
لنینیسم در جنگ با جریان "رادیکالیسم چپ"شکست خورد. این شکست دلایل معینی داشت. در درجه اوّل باید به حمله بورژوازی جهانی به دولت شوراهای سوسیالیستی و تمرکز توجه لنین و بلشویک ها به دفاع از خود و ضرورت حمایت بی دریغ تمام کمونیستهای جهان از شوروی از یکطرف و ریشه داشتن همین تفکرات در بلشویسم از طرف دیگر اشاره کرد. لنین در نقد همین جریان آنجا که به سنتهای فعالیت بلشویک ها اشاره میکند، بارها به وجود همین گرایشات در حزب بلشویک هم اشاره دارد و بطور مشخص به مباحث پیش از انقلاب اکتبر و تزهای آوریل و مبانی فکری منشویسم مییپردازد.
شکست انقلاب آلمان و سرکوب خونین طبقه کارگر، کمونیستها در آلمان را برای اولین بار در مقابل ضرورت شیفت زدن به فعالیت مخفی و طبعا متمرکز وفعالیت سازمانیافته کمونیستی قرار داد. چیزی که با نگرش این جریان از فعالیت متمرکز حزبی مغایرت داشت. این جریان با تزهای خود عاجز از سازمان دادن یک فعالیت کمونیستی معتبربود. نتیجه این ضعف فعالیت کمونیستی در آلمان را بعد ها در شکست آنها علیه فاشیسم در دهه ۳۰ میبینیم. همین جریان است که در دهه ۳۰ بجای ساختن سازمان محکم حزبی و کارگری که توان مقابله با فاشیسم و حتی گرفتن قدرت سیاسی را به اعتبار سمپاتی وسیعی که توده کارگری بخاطر نارضایتی شان از سوسیال دمکراسی به آنها داشتند، تنها به سازمان دادن تظاهرات های توده ای و انتشار و پخش وسیع اعلامیه بسنده میکند. برخلاف این جریان حزب فاشیستی هیتلر سازمان یافته بود. نتیجه مباحث کارتوده ای بجای کار حزبی، حزب یا طبقه و رد ضرورت وجود حزب متشکل، قربانی شدن خود این جریان، خلع سلاح طبقه کارگردر مبارزه و مقاومت علیه حمله بورژوازی و قتل رهبران آنها، روزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنخت است.
شکست انقلاب در آلمان، وجود چنین آلترناتیوی درمقابل نوع فعالیت بلشویکی و حاکمیت استالینیزم بر شوروی شرایطی را فراهم میکند که این رادیکالیزم چپ تزهایش را بعنوان آلترناتیو فعالیت بلشویکی تبلیغ و بخش وسیعی از کمونیست های اروپای مرکزی را با خود همراه کند. در پایان باید به ساپورت بسیار وسیع سوسیال دمکراسی خزیده در انترناسیونال دوم از طرف بورژوازی محل اشاره کرد. بورژوازی در آلمان، ایتالیا، اتریش و هلند ساپورت وسیع احزاب سوسیال دمکراسی انترناسیونال دوم را ضامن جلوگیری از گسترش بلشویسم می دانستند. سوسیال دمکراسی آلمان را رسما در قدرت شریک میکنند. آلمان در آن دوره راه را نشان میدهد. همه منتظر انقلاب در آلمان هستند. انقلاب یا ضد انقلاب در آلمان آینده اروپای مرکزی را رقم میزند. همه میخواهند بدانند برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی و رسیدن به همان نتیجه ای که بُلشویکها در شوروی به آن رسیدند و برای کسب قدرت سیاسی از کجا باید شروع کرد؟
لنین در همانجا دررابطه با سبک کار این جریان میگوید: "اینها میگویند ما باید سندیکاهائی را درست بکنیم که یکی از شرطهای عضویت در این سندیکاها پذیرش شوروی به عنوان یک قدرت سوسیالیستی در دنیا باشد. "لنین در همانجا میگوید: "شما یا کارگر را نمی شناسید یا اصلا ًنمی دانید سیستم فکر مردم چگونه است. کارگر آلمان چرا برای اینکه به حق اش برسد، مطالباتش را به کرسی بنشاند و بورژوازی آلمان را سرنگون کند، ابتدا باید شوروی را قبول داشته باشد؟ و درثانی سندیکای شما چرا باید تا این اندازه منزه باشد؟ شما روشنفکرانی هستید که فکر میکنید تشعشعات فکریتان باعث می شود که کارگر منزه کمونیست و سوسیالیست می آید در سندیکای شما متشکل میشود و بعد هم زمانی قدرت را میگیرد ومثل بُلشویکها قهرمانانه بورژوازی را سرنگون میکند. درحالی که بیرون از تشعشعات فکری شما صدها و میلیونها کارگر در این سندیکاهای زرد متشکل شده اند..... هرجائی که ده نفر کارگر متشکل شدند شمای کمونیست باید بروید آنجا و کارگر را متوجه منافع اش بکنید."
درگذشت لنین و قدرت گیری استالین و حاکمیت سیاستهای بورژوایی در شوروی باعث میشود که از ۱۹۲۷ بتدریج "رادیکالیسم چپ"در کنار "ترتسکیسم"به بستر اصلی نقد سیاستهای شوروی تحت رهبری استالین تبدیل شود. "ترتسکیسم"به دلیل اشتراک بنیادی اش در سیاستهای اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی استالین از شانس چندانی برخوردار نیست. "رادیکالیسم چپ"اما به بستر اصلی "کمونیسم"بعد از شکست انقلاب اکتبر تبدیل میشود، بستری که کل سنت لنینیستی که منجر به پیروزی انقلاب اکتبر شد را کنار میگذارد.
حزب انقلابیون حرفه ای برای "رادیکالیسم چپ"پس از طی این دوره متحول سیاسی و از اواسط قرن ۲۰ در بهترین حالت به محافل آکادمیستی و یا در شکل "رادیکال اش"به خانه های تیمی تبدیل میشود. کمونیسم تبدیل به حریم انقلابیونی میشود که کسی حرفشان را حالی نمی شود. مارکس از رهبر انقلابی طبقه کارگر به فیلسوفی که هنرش کشف ماتریالیسم دیالکتیک بوده است بدل میشود. مارکسیسم تبدیل به "ایدئولوژی"و مذهب میشود. مارکسیسم از علم مبارزه طبقه کارگر علیه بورژوازی به قواعد و مقررات زندگی روزانه قشر ناراضی طبقه متوسط تبدیل میشود. کمونیست ها از انسان های خطرناکی که هر کجا سروکله شان پیدا میشود، مردم را متحد و مبارزه را سازمان میدهند، به انسان های مریخی که ربطی به جامعه ندارند وامرشان تنها "محفل"و "تیم"و "سازمان"خود است تبدیل میشوند. منشویسم جای بلشویسم را میگیرد. رهبر کارگری جایش را با چه گوارا عوض میکند. درایران "ماهی سیاه کوچولو"جای "چه باید کرد"را میگیرد. کمونیسم همه چیز است جز ابزاراتحاد ، آگاهی و تشکل طبقه کارگر. طبقه کارگر محروم ازمارکسیسم و لنینیسم، محروم از احزاب انقلابی و کمونیست خود، محروم از کمونیست هایی که قدم به قدم در مبارزه شان راه پیروزی را نشان دهند، محروم از سیاست کمونیستی، در بهترین حالت، خود را در احزاب بجا مانده از انترناسیونال ٢، احزاب سوسیال دمکرات موجود ویا اتحادیه های وابسته به آنها و سازمانها و احزابی که اهداف ملی خود را بنام کمونیسم و سوسیالیسم معرفی میکنند و یا در احزاب متعدد بورژوایی می يابد.
مقوله "کادرها"اما پایه های فلسفی را نشان میدهد که با فویرباخ بیشتر تداعی میشود تا مارکس. نگاهی کوتاه به این مسله هم ضروری است:
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹ تا ۱۷۸۹) فراخوان انقلاب و تحول در کل اروپا بود. انقلاب فرانسه بانی تحرک فلسفی منجر به انقلابات سیاسی سالهای ۱۸۴۸ است. تحرک و نقد فلسفی که پایانش سربلند کردن مارکسیسم بعنوان نقد طبقه کارگر به نظم بورژوایی است. طبقه متوسط و بورژوازی مدعی قدرت با فیلسوفانی چون هگل، فویرباخ، شتاینر، باور، اشتراوس، کانت و گوته و غیره راه را برای مارکسیسم هموار میکنند. از سالهای ۱۸۰۰ جنبش فلسفی عظیمی در آلمان شکل میگیرید که هگل تنها یکی از قلههای آن است.
با به قدرت رسیدن فردریش ویلهلم ۴ در سالهای ۱۸۴۰ عملا امکان مناظره و بحث سیاسی علنی به علت حاکمیت دیکتاتوری مطلق غیر ممکن میشود، معترضین به وضع موجود مجبور میشوند در قالب مذهب مباحث سیاسی خود را دنبال کنند. سوال اینکه چه چیز مبنای اصلی آغاز مسیحیت است؟ به موضوع اصلی جدل تبدیل میشود: "خودآگاهی و ایده"یا "موجودیت و جسم"؟ در جدل میان "ایده"و "جسم"سؤال به اینجا میرسد که تاریخ بشری را چه چیز رقم میزند؟ "ایده"یا "واقعیت"؟ این "ایده"است که واقعیت را شکل میدهد یا بلعکس این "واقعیت"است که "ایده"و خودآگاهی را میسازد؟ جامعه و زندگی اجتماعی انسان مبنای تحولات اجتماعی، سیاسی، فکری و اقتصادی هستند یا نظر و ایده مبنای تحولات اجتماعی و اقتصادی هستند؟
یکی از طرفداران اصلی این تز که "ایده"واقعیت را شکل میدهد شتاینر بود که بقول انگلس پیغمبر آنارشیسم است. بعدها باکونین تز "ایده و خودآگاهی"او را با تز "برترین ها"تکمیل میکند و آنرا به "خودآگاهی برترین ها"ارتقا میدهد. این یکی از پایه های فلسفی تحرک سیاسی طبقه متوسط سالهای ۱۸۴۵ است که رد پایش را ما بعدها درتئوری های چریکی قرن ۲۰ میبینیم.
فویرباخ "انسان مجرد"را مقابل "ایده"هگل قرار میدهد. فویرباخ ایدآلیسم را کنار میگذارد و"قدرت مطلق الهی"هگل را با "انسان مجرد"به مصاف میطلبد. انسان مجردی که زندگیش، تکاملش، تحرکش و فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اش ربطی به جامعهای که در آن زندگی میکند ندارد. انسان فویرباخ پا بر جامعه و تحولات اجتماعی، سیاسی، فکری و اقتصادی ندارد. انگلس در"لودویک فویرباخ و پایان فلسفه کلایسک آلمان"میگوید که فویرباخ هگل را نقد نمیکند او را ایگنور و کنار میگذارد، بهمین جهت "قدرت مطلق الهی"هگل جای خود را به "انسان مجرد"فویرباخ میدهد. انگلس در این رابطه همانجا میگوید: "(فویرباخ) در فرم واقعگرا است، او انسان را میبیند، اما از جهان، جهانی که این انسان در آن زندگی میکند، اکیدا اثری نیست، به این ترتیب انسان نزد او چیزی بیش از انسان مجرد باقی نمیماند"
این مارکس است که پایههای فلسفی و سیاسی و اجتماعی هگل را نقد میکند و انسان را از زندان تجرید فویرباخ آزاد میکند. وارد شدن به این جدل فلسفی و سیاسی و جواب به آن سرآغاز شناخت و توضیح نظم تولیدی سرمایه داری از طرف مارکس است.
در سیستم فلسفی فویرباخ ، انسان مجرد مستقل از شرایط تاریخی و اجتماعیاش میتواند باشد و تاریخ را رقم بزند، خدا و الاهیات جایشان را به انسان مجرد و تمایلات و اخلاقیات اش میدهد. این آن نگرشی است که کمونیسم پس از شکست انقلاب اکتبر ۱۹۱۸ آلمان خود را با آن تعریف میکند. این "کمونیسم"احتیاجی به طبقه کارگر ندارد، این "کمونیسم"میتواند امروز در جهان مجرد خود انقلاب کند، کسی را خلع ید کند بدون اینکه ردپایی در جهان واقعی هم از خود بجا نگذارد بگذارد. "کمونیسمی"که بناچار همیشه یا دنباله رو اهداف و سیاستهای بورژوایی میشود و یا قربانی همیشگی آن است. این هم بخشی از آن تاریخ غم انگیزی است که با نگاهی دقیق به فاصله میان این دو واقعیتی که بالا به آنها اشاره کردیم، متوجه آن میشویم.
به تاسیس حزب کمونیست ایران بازگردیم. همانطور که گفتیم تاسیس حزب کمونیست ایران با تکیه به "کادرها"تحمیل یک عقب نشینی به منصور حکمت و خط اش بود. اگر این نوع تاسیس حزب کمونیست ایران را در کنار شرایطی که طبقه کارگر در آن قرار داشت بگذاریم، میبینیم که این پروژه تحزب کمونیستی طبقه کارگر اساسا امکان تاریخی موفقیت نداشت.
سال ۱۳۶۱. جنگ ایران و عراق بخش بزرگی از مراکز صنعتی را در جنوب و مرکز ایران تعطیل کرد. چند صدهزارنفر از کارگران و خانوادههایشان آواره میشوند.
یدالله خسرو شاهی در خاطراتش (این نوشته در سایت ما موجود است) در این مورد میگوید:
"کمیته ما قبل از انقلاب به شورای عمومی کارکنان صنعت نفت تبدیل شد و تا اوسط سال ۱۳۶۰ گرداننده تمام امور صنعت نفت بود. در اواسط سال ۱۳۶۰ رژیم اسلامی شورای ما را غیر قانونی و غیر اسلامی اعلام کرد. من رهبر شورای عمومی کارکنان صنعت نفت ایران بودم. حتی پس از انحلال شورا ما هنوز نفوذ زیادی در گرداندن امور نفت داشتیم زیرا رژیم هنوز جسارت آنرا نداشت که ما را بکلی کنار گذارد. اما، بدبختانه جنگ ایران و عراق و نیز عملیات بمب گذاری یکی از گروههای مخالف رژیم بهانه بدست رژیم داد که ترور و اختناق خود را افزایش دهند. رژیم در ابتدا یک گروه مسلح از پاسداران را در پالایشگاه مستقر کرد. پاسداران و اعضای انجمن اسلامی تمام مدت کارگران را آزار و اذیت میکردند. من و برخی دیگر از کارگران با وجود خطر دستگیری هنوز به سر کار میرفتیم. بسته شدن پالایشگاه نفت آبادان بدنبال آغاز جنگ ایران و عراق جنبش کارگران نفت را بشدت تضعیف کرده بود. جنبش ما تقریبا به حالت سکون درآمد. آنچه که ما در طول سالها مبارزه سخت بدست آورده بودیم یک به یک توسط رژیم اسلامی از ما گرفته شد. حقوق ما را ۲۵ درصد کاهش دادند. کار هفتگی به شش روز افزایش یافت و جیره خوار و بار و هزینه رفت و آمد همگی متوقف شدند.............. بعد از رهائی ام من رابطه ام را با گروهی از کارگران برقرار کردم. بد بختانه چند تن از کارگران این گروه دستگیر شدند و رژیم بار دیگر در صدد دستگیری من برآمد. این مسئله فقط چند ماه پس از آزادی من اتفاق افتاد. من یک ماه در شمال ایران مخفی شدم و سپس به پاکستان فرار کردم."
در این دوره مباحث زیادی از طرف منصور حکمت و جریان تحزب کمونیستی طبقه کارگر مطرح و تلاش میشود که فعالیت حزب کمونیست ایران را به بستر اصلی مبارزات طبقه کارگر وصل کند. کورش مدرسی در نوشته ای بنام "تحزب کمونیستی طبقه کارگر"(http://www.koorosh-modaresi.com/Farsi/Text/2011/tahazob.html#_Toc29) در این باره میگوید:
"در طی سالهای ٦۲ – ٦۴ شمسی دو بحث مهم داشتیم که از جنس های متفاوتی بودند. اول بحث سازماندهی منفصل و دوم بحث اتکا بر شبکه های طبیعی و اجتماعی مبارزاتی. اولی یک سیاست سازمانی در مقابل اختناق و فشار پلیسی بود و معنی هویتی برای ما نداشت. بر طبق این سیاست ما سازمان حزب را منفصل نگاه میداشتیم، به دلایل امنیتی از حوزه به بالا هیچ هرم تشکیلاتی ایجاد نمیکردیم و ...
بحث دوم، یک بحث هویتی و به اصطلاح سبک کاری بود. ما اصولا و در هر زمانی میبایست سازمان حزب را بر متن شبکه های اجتماعی و مبارزاتی ایجاد میکردیم. در دنیای واقعی در حزب کمونیست، و بعدا معلوم شد در حزب کمونیست کارگری، عکس این برداشت شد. هم در حزب کمونیست ایران و هم در حزب کمونیست کارگری، از بحث سازمان منفصل یک برداشت هویتی و از بحث ضرورت اتکا بر شبکه روابط طبیعی و اجتماعی یک برداشت امنیتی شد. گویا اصولا سازمان ما منفصل است و گویا اتکا بر شبکه های طبیعی و اجتماعی مبارزاتی برای حفاظت در مقابل فشار پلیس است. در نتیجه با هر تغییر مثبتی در تناسب قوا این احزاب اتوماتیک به حوزه های بی ریشه بر می گشتند.
همان زمان منصور حکمت علیه چنین برداشتی جدل کرد اما متاسفانه در تصویر عمومی حزب تغییری بوجود نیاورد….. در دنیای واقعی حوزه هائی که حزب کمونیست ایجاد کرد، علی رغم همه این بحث ها، بدون استثنا یک سری هسته های غیر اجتماعی بودند که تلاش میکردند در نقش رهبران فکری و عملی و در نقش سازمان دهندگان و رهبران توده ای، کارگری ظاهر شوند، که البته چیز زیادی از آنها نمی دانستند و ناموفق ماندند."
در این دوره دفاع از خود، استراتژی رهبران کارگری است. پروسه دفاع از خود رهبران کارگری و کمونیست با پروسه دفاع از خود نیروهای چپ و کمونیست اما متفاوت بود. حزب کمونیست در فضای استصال و سرکوب و تلاش برای حفظ خود فعالین کارگری تشکیل میشود. آن رهبران کارگری که قربانی سرکوب رژیم نشده بودند عملاً از پروسه مباحث تاسیس حزب جدا میشوند. حفظ خود و دفاع از معیشت خود مبنای دفاع از خود، جنبش کارگری است. حزب کمونیست ایران به سنگر دفاع از خود چپ تبدیل میشود. تلاش منصور حکمت این بود که در شرایط عدم امکان جذب و سهیم کردن رهبران کارگری در تاسیس حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست را بر پایه همان کادرهای گفته شده در بالا تشکیل دهد تا با کمک این سنگر به تدریج حزب کمونیست ایران را به آن واقعیتی که پیش از تاسیس حزب به آن اشاره کرده بود، نزدیک کند. حزبی کمونیستی و کارگری. این اتفاق نیافتاد. برای روشن ساختن این امر باید به خود منصور حکمت رجوع کرد. او در نامهای داخلی در سال ۱۹۹۰ خطاب به اعضای حزب کمونیست در این باره مینویسد:
"١-١٣ سال پس از انقلاب ٥٧، چپ راديکالى که عملا با اين انقلاب خود را در ابعادى اجتماعى به ظهور رساند، به طرزى غير قابل بازشناسى تغيير کرده است. تاريخ دهه اخير بر اين واقعيت گواهى ميدهد که چپ راديکال و جريان سوسياليستى فعال در انقلاب ٥٧، دربرگيرنده و منعکس کننده طيف وسيعى از گرايشات اجتماعى گوناگون بود که تحت تأثير انقلاب و مسائل پراتيکى مبرمى که انقلاب پى در پى در برابر اين طيف قرار ميداد، موقتا بصورت يک بلوک راديکال در منتهااليه چپ اپوزيسيون ايران قرار گرفته بودند. بخش اصلى اين چپ راديکال را جنبش روشنفکرى و دانشجويى ضد استبدادى و ضد امپرياليستى تشکيل ميداد که از نظر فکرى ملهم از ملىگرايى، اصلاحطلبى و خلقگرايى بود. هژمونى عمومى و البته فرمال مارکسيسم و انديشه سوسياليستى در جنبش اصلاحطلبانه و آنارشيستى روشنفکرى بويژه پس از دهه ٦٠ ميلادى، از جمله به جنبش ملى رفرميستى و ضد استبدادى تحصيلکردگان و روشنفکران ناراضى ايران نيز رنگ مارکسيسم و سوسياليسم زده بود. در کنار سنت مبارزه شبهسوسياليستى روشنفکران، انقلاب سوسياليسم ديگرى را نيز به ميدان کشيد. جنبش کارگرى در دل انقلاب فعال شد و در متن تحرک فکرى دوره انقلاب به سرعت بر شمار فعالين و رهبران کارگرى متمايل به مارکسيسم و سوسياليسم افزوده شد. در کنار اين تحرک طبقاتى، انقلاب همچنين اجازه داد تا تئورى مارکسيسم و انديشهها و افکار اصولى مارکسيسم بدون واسطه خلقگرايى، مائوئيسم و ملىگرايى، در سطح جامعه و در تقابل با تفکر و عمل چپ راديکال موجود طرح شود. فشار فکرى مارکسيسم و فشار عملى و پراتيکى جنبش کارگرى، در کنار واقعيات و آموزشهاى عينى انقلاب، بستر اصلى چپ راديکال ايران، يعنى حرکت سوسياليسم خلقى روشنفکر ايرانى را به زوال و تجزيه کشانيد.
٢-ماحصل اين تجزيه تا سال ١٣٦٢ پيدايش قطببندىهاى جديدى در چپ ايران بود. جريان جدايى بخشى از چپ راديکال از همان تعلق فرمال به مارکسيسم و سوسياليسم تسريع شد. بخش ديگر تحميلات انقلاب ٥٧ را از خود تکاند و رسما جذب اردوگاههاى جهانى سوسياليسم بورژوايى و بويژه بلوک شوروى شد. در کنار اينها سنت ديگرى که ريشه در انتقاد ضد پوپوليستى داشت، در يک حزب راديکال مارکسيستى، حزب کمونيست ايران، گرد آمد. حزب کمونيست ايران حاصل انقلاب ٥٧ بود. پيشروى فکرى و سياسى مارکسيسم در ايران در طول انقلاب رسما به عنوان چهارچوب نظرى و برنامهاى اين حزب جديد متجسم شد. فعالين سوسياليست و راديکال انقلاب ٥٧ که خواهان تداوم اين سنت مبارزاتى بودند در اين حزب گرد آمدند. اما ميراث انقلاب به همين محدود نميشود. حزب کمونيست خصلت ائتلافى سوسياليسم ايران را نيز به ارث برد. حزب کمونيست ظرفى شد براى همزيستى سوسياليسم کارگرى و جنبش سوسياليستى و شبهمارکسيستى روشنفکران و تحصيلکردگان ناراضى ايران. حزب کمونيست ايران وارث روشنگرىها و توهمات انقلاب ٥٧ هر دو بود. حزب کمونيست حاصل تجزيه سنتهاى گوناگون سوسياليستى و در عين حال ظرفى براى امتزاج بعدى بخشى از آنها بود. به اين معنى، از ميان تمام جرياناتى که کمابيش، عمدتا با عقبگردهاى فکرى و سياسى، هر يک راه ويژه خود را براى جدايى از انقلاب ٥٧، و ميراث فکرى و عملى آن، يافتند، حزب کمونيست ايران در تفکر و عمل سياسى خود به اين انقلاب متصل باقى ماند. تا کنگره دوم حزب کمونيست ايران، فضاى انقلاب ٥٧، رهبران و کادرها و کل ماتريال انسانى حاصل انقلاب ٥٧، عرصههاى مبارزاتى که اين انقلاب تعريف کرده بود و معضلات فکرى و سياسىاى که پيشاروى چپ راديکال ايران قرار داده بود، هنوز موجوديت و ذهنيت و عمل حزب کمونيست ايران را شکل ميداد.
٣-افول انقلاب ٥٧ و روندهاى بسيار مهمتر جهانى که کل سوسياليسم غير کارگرى را به بنبست و اضمحلال ميکشيد، خصلت ائتلافى حزب کمونيست ايران را از هر پايه مادى تهى ميساخت. حرکت سوسياليسم کارگرى در حزب کمونيست ايران براى شکستن اين ائتلاف از خود حزب قدمت بيشترى دارد. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست وجود دو رگه فکرى و دو افق پراتيکى در اين سنت ائتلافى تأکيد شد. انقلاب سوسياليستى کارگر و کار کمونيستى در ميان کارگران، در تقابل با انقلاب و عمل انقلابى بطور کلى، بعنوان فلسفه وجودى هر سازمان کمونيستى تعريف شد. در کنگره دوم حزب کمونيست ايران بر عينيت جنبش اعتراض سوسياليستى کارگران و بر تاريخ و سنت مبارزه جداگانه و متفاوت سوسياليسم کارگرى تأکيد شد. در کنگره ششم تشکيلات کردستان حزب، افق متفاوت سنت سوسياليستى کارگرى و تمايز آن با سنت مبارزه ملى در کردستان مطرح شد. در کنگره سوم حزب کمونيست ايران و پس از آن، پايان هر نوع سوسياليسم غير کارگرى تأکيد شد و مشخصا ضرورت پايان دادن به خصلت ائتلافى حزب کمونيست ايران و نياز سوسياليسم کارگرى به يک حزب تکبنى خاطر نشان شد.
٤-امروز در خارج ديوارهاى حزب کمونيست ايران سوسياليسم و شبهمارکسيسم طبقات دارا از هر نوع و شاخهاى در سطح کل جهان ديگر به زوال کشيده شده است. روشنفکر مارکسيست پديدهاى منقرض شده است. مسابقهاى حاد براى گسستن از هر نوع انديشه مارکسيستى، سوسياليستى و کارگرى در ميان اقشار غير کارگرىاى که زمانى خود را بستر اصلى سوسياليسم تعريف کرده بودند آغاز شده است. بورژوا- سوسياليستهاى سابق در تکاپو براى پريدن به ارابه دمکراسى بورژوايى و ناسيوناليسم و تقديس بازار و ايدئولوژى و ارزشهاى متناسب با بازار و مالکيت بورژوايى دست و پاى يکديگر را لگد ميکنند. همه چيز بر اين حقيقت گواهى ميکند که تنها صف سوسياليستى زمان ما صف سوسياليسم کارگرى است. ضرورت ايجاد احزاب تکبنى و تکسنتى سوسياليستى کارگرى براى کارگران کمونيست و همه انسانهايى که رهايى بشر را در پايان دادن به تقسيم جامعه به طبقات و به بردگى مزدى جستجو ميکنند ديگر نيازى به اثبات ندارد.
٥-حزب کمونيست ايران نيز بيش از اين نميتواند ظرف گرايشات و جنبشهاى گوناگون باشد. تجزيه اين گرايشات در درون حزب، جايى که سوسياليسم غير کارگرى به لطف پيوستگى صورى حزب با انقلاب ٥٧ در شرايط آزمايشگاهى به بقاء خود ادامه ميدهد، ديگر اجتناب ناپذير شده است. بر عهده تمام فعالين و مبارزين سوسياليسم کارگرى در حزب کمونيست ايران است که از هماکنون شالوده يک حزب يکپارچه سوسياليستى کارگرى را بريزند." (اطلاعيه تشکيل فراکسيون کمونيسم کارگرى در حزب کمونيست ايران- ١٠ ژوئن ١٩٩٠)
منصور حکمت ناسیونالیسم کرد، سانتر و کمونیسم کارگری را بعنوان گرایشات اصلی در حزب کمونیست ایران معرفی میکند و میگوید:
"در کل دو جريان راست وجود دارد که کاملاً حسابشان از نظر سياسى و اجتماعى از هم جُداست. اول، ناسيوناليسم کُرد که در تشکيلات کردستان حزب و به درجهاى در تشکيلات خارج کشور حزب نفوذ معيّنى دارد. اين جريان همانطور که گفتم تا اين اواخر عمدتاً ساکت بوده و به اهرمهایى که در سطح عملىتر براى تأثير گذارى به کار و بار حزب در دست داشته، به نفوذ تاريخى سنّتهايش در مبارزه مسلحانه و نظاير اينها قانع و دلخوش بود. اين وضعيت امروز تغيير کرده و تا حدودى اين جريان خودنمایى بيشترى ميکند. گرايش ديگر حاصل تعرض بينالمللى بورژوازى عليه سوسياليسم بطور کلى و عليه مارکسيسم بطور اخص است. بيرون حزب ما اين را بصورت سوسيال-دمکرات شدن و ليبرال شدن و چپِ نویى شدن فعالين پوپوليست چپ ايران ميبينيم. در داخل حزب هم تأثيراتى در اين جهت مشاهده ميشود. اما باز با توجه به هژمونى فکرى مارکسيسم راديکال و ارتدوکسى مارکسيسم در حزب کمونيست، اين گرايش بصورت يک گرايش خاموش و مسکوت ديده ميشود. نميشود به اين جريان نسبت آکادميسم داد چرا که واقعاً حتى مايه کار تحقيقى و نوشتنى هم از خود نشان نداده. عمدتاً شکل ابراز وجود اين جريان، محافظهکارى سياسى، عدم تحرک عملى، محفليسم و نظاير آن است. از نظر فکرى به نظر من اينها يک گرايش دمکراتيک و يا سوسيال-دمکراتيک را نمايندگى ميکنند. اين گرايشات راست طبعاً خوانایى با هم ندارند و رضايتى هم از وجود ديگرى در حزب ندارند.
مرکز اين حزب، و در واقع از نظر کمّى بزرگترين بخش اين حزب را همان سنّت مارکسيم انقلابى ضد پوپوليست تشکيل ميدهد که حزب خود را ساخته شده ميبيند و امر اساسیش را اداره حزب و به عبارتى تشکيلاتدارى تشکيل ميدهد. اين جريانى است که نميتواند پايان موازنه فکرى و سياسى قبلى را ببيند و به رسميت بشناسد. اين را نميبيند که چهارچوب فکرى و سياسى ضد پوپوليستى با زوال پوپوليسم، خود بلامصرف و ناکافى ميشود. از نظر اجتماعى به نظر من خط مرکز برخلاف راست فاقد يک پايه مادى است. اين نوع مارکسيسم انقلابى، يعنى جنبش اجتماعى روشنفکران کمونيست دورهاش تمام شده و هر نوع کمونيسم راديکال و از نظر فکرى ارتدوکس تنها بر بنياد جنبش سوسياليستى کارگر امکان وجود دارد. اين حرف را ما در کنگره زديم بى آنکه کسى از اين مرکز عظيم انتقاد ما و هشدار ما را به خودش بگيرد. به هر حال مرکز امروز همان چپ سابق حزب است که در شرايط جهان امروز حرف بيشترى ندارد، پاسخى به معضلات کمونيسم امروز ندارد و گاه حتى متأسفانه سؤالى هم ندارد، چرا که حزبى هست که بايد حفظ بشود، رشد بکند، عضو بگيرد و روزنامه منتشر کند و غيره. همانطور که گفتم در حزب کمونيست در کليه سطوح، در کميته مرکزى و به پایين، باستثناى شاخههاى فعاليت کارگرى حزب در داخل ايران، ما اين مرکز را بعنوان گرايش اصلى ميبينيم.
گرايش چپ گرايشى است که با بحث کمونيسم کارگرى و با تلاشهاى سالهاى اخير براى به دست دادن يک بنياد فکرى و عملى براى سازماندهى سوسياليستى طبقه و تبيين مسائل کمونيسم از زاويه سوسياليسم کارگرى مشخص ميشود. اين جريان از قبل از تشکيل حزب کمونيست و بخصوص از کنگره اتحاد مبارزان کمونيست بتدريج قالب مشترک مارکسيسم انقلابى ايران را شکست. ناکافى دانستن خلوص نظرى و تأکيد بر خصلت اجتماعى کار کمونيستى بعنوان سازماندهى اعتراض سوسياليستىِ خودِ طبقه کارگر معرّف اين جريان است. از نظر اجتماعى اين شاخهاى از آن کمونيسمى است که در تمام طول اين گفتگو از آن صحبت کردم. پايه مادى اين جريان در جامعه بسيار عينى و قدرتمند است، و هم اکنون بطور مشخص مورد توجه آن بخشهایى از تشکيلات حزب است که مستقيماً در درون محيط کارگرى و جنبش اعتراضى طبقه کار ميکنند. اين آن گرايشى است که حزب بطور کلى در سطح رسمى خود را با آن تداعى ميکند، بدون آنکه در صحنه عملى در همه عرصههاى فعاليت حزب قدرت عملى متناسب با موقعيت رسمیش داشته باشد." (تفاوت های ما - ٤- آبان ١٣٦٨)
نقد کمونیسم کارگری ازحزب کمونیست ایران، موضوع اصلیاش مباره علیه آن سانتر، روشها و نگرش هایش بود. تعجیل ناسیونالیسم کرد و در صف اول قرار گرفتنش در مقابله با مباحث کمونیسم کارگری سبب شد این سانتری که موضوع اصلی نقد کمونیسم کارگری بود ثانوی بشود. تلاش و مباحثات آن دوره از نقد سانتری که منصور حکمت به آن اشاره میکند آغاز شد در ادامه اما به تصویه حساب با ناسیونالیسم کرد انجامید. تصویه حسابی که این سانتر را حداقل به نظر فعالینش بلاجبار در کنار کمونیسم کارگری قرار داد.
کومه له امروز با پیوستن رسمیاش به ناسیونالیسم کرد، هم وجود این ناسیونالیسم از ابتدای تاسیس حزب کمونیست ایران در آن حزب را نشان میدهد و هم اینکه سازمان مطلوب خود را برای پیش برد امر خود شکل داده است ما در نوشتههای دیگری به کومه له و پیوستن رسمیاش به جنبش ناسیونالیسم کرد پرداخته ایم و خوانندگان را به مراجعه به آنها در سایت دفتر دعوت میکنیم.پایه اصلی سانتری که مورد تعرض منصور حکمت و کانون کمونیسم کارگری قرار گرفت همان پایه ای بود که قبلاً حزب کمونیست ایران بر شانه آنها ساخته شد.
در این رابطه منصور حکمت در تفاوتهای ما میگوید:
"منظورماازسانتردرحزب کسی نیست که دراختلاف میان ما وک.روسط را گرفته است،یاسعی کرده اختلافات را تخفیف بدهدوغیره. سانتربرای ما نامی اختصاری،وشایدنه چندان گویا،است برای نوع معینی ازسوسیالیسم که دراین مقطع تاریخی ازجدال افقهای کارگری وبورژوائی،ودرایندوره تعیین کننده درسرنوشت کمونیسم کارگری،بی افق وبی تفاوت وسط ایستاده است. ما به جنبش روشنفکران مارکسیست میگوئیم سانتر. این جنبش درکل جهان شکست خورده وبه انتها رسیده است. روشنفکرمارکسیست ومعتقد به سوسیالیسمِ دارد به جانورمنقرض شدهای دردنیا تبدیل میشود. اقشارغیرکارگری وبویژه روشنفکرانی که برای دههاسال خمیره وپایگاه اجتماعی سازمانهای رادیکال چپ ومارکسیست راتشکیل میدادند دارند بسرعت باگذشته خود تسویه حساب میکنند ورادیکالیسم وسوسیالیسمِ را به نفع روایات جدیدی از لیبرالیسم وسوسیال دموکراسی کنارمیگذارند. اما درسردخانههای احزاب سیاسی چپ متعلق به دوره گذشته،وازجمله دردرون حزب کمونیست ایران،این چپ رادیکال روشنفکری درشرایط آزمایشگاهی به بقاء خود ادامه میدهد. دوره این جریان سرآمده واین خود را اساسا دراین واقعیت نشان میدهد که این جریان درهیچیک ازسنگربندیهای اساسی امروزمیان کارگروبورژوا ومارکسیسم وضد مارکسیسم بارغبت حضور ندارد. ... من دراین سانترتمام آن رهبران حزبی را میبینم که باقلــمهای غلاف کرده و دهانهای بسته، با وررفتن به تشکیلات ادای فعالیت سیاسی را درمیاورند. تمام آن رهبرانی که مارکسیست بودنشان را تنها ازعضویتشان درحزب کمونیست میتوان فهمید. من دراین سانتر تمام آن کادرهائی را میبینم که با تمام اندوخته فکری وسیاسی که مارکسیسم دراختیارشان گذاشته است، با تمام آمادگی که کارگر برای سازمان یافتن وجنگیدن دارد و با تمام عرصههائی که برای بروزتوانائیها وخلاقیتهای مبارزین کمونیست وجود دارد، درمقابل ابتدائیترین نیازهای سازمانگرانه،تبلیغی،ترویجی زانومیزنند واز"بالا" استمداد میطلــبند. من دراین سانترتمام کسانی را میبینم که به عقب ماندگی سیاسی وفکری واخلاقی رضایت دادهاند، تمام کسانی که کمونیستند بی آنکه متحول کننده هرمحیطی باشند که درآن پای میگذارند، تمام کسانی که اعتماد به نفس واعتماد به امرخود را دربرابرنق نق گرایشات اجتماعی دیگرازدست دادهاند، وتمام کسانی که این وضع رامیبینند و تکان نمیخورند. این وضعیت خطای این افراد واین حرفها ادعانامهای علیه شخصیت فردی آنها نیست. جنبش اجتماعیای که اینها را تا اینجا آورده است به پایان عمرخود رسیده است"(همانجا- تاکیدات از ما)
نقد منصور حکمت از "سانتر"ادامه نقد لنین از "چپ رادیکال"است. نوشته منصور حکمت با نام "تفاوت های ما "و سایر نوشته های او در این زمینه به این اعتبارادامه جنگی است که لنین با "رادیکالیسم چپ، بیماری کودکی در کمونیسم"آغاز کرد.
اینجا اهداف سیاسی و اجتماعی فراکسیون های درونی حزب کمونیست ایران موضوع بحث ما نیست. اینرا خود منصور حکمت و بعدها کورش مدرسی بیش از هر کسی بروشنی توضیح میدهند.
منصور حکمت در مهرماه ١٣٧٠ در"مصاف هاى کمونيسم امروز، درباره جدايى از حزب کمونيست ايران"دراین باره میگوید:
"حزب کمونيست ايران حزب يک گرايش اجتماعى و يا مجموعهاى از گرايشات فکرى و پراتيکى يک طبقه اجتماعى واحد نيست. حزب کمونيست ايران ظرفى براى فعاليت چند گرايش اجتماعى و طبقاتى مختلف و حاصل چند تاريخ سياسى مختلف است. بستر اوليه پيدايش اين حزب، نظير کل چپ راديکال دوره اخير در ايران، انقلاب ٥٧ و تحرک طبقات اجتماعى در اين انقلاب بود. زمينه اجتماعى اوليه اين چپ راديکال را جنبش روشنفکران و تحصيلکردگان ناراضى در يک کشور تحت سلطه تشکيل ميداد که افق توسعه اقتصادى، نمايندگى شدن در ساختار سياسى و تقويت فرهنگ ملى را در برابر خود قرار داده بودند و تحقق اين افق را در گرو تعيين تکليف با سلطه امپرياليستى غرب و آمريکا و رژيم استبداد سلطنتى ميدانستند. اين نارضايتى اجتماعى مايه پيدايش طيفى از نيروهاى سياسى، از جريانات بيگانهترس و نوگريز مذهبى، تا جريانات چپ گرا و شبه سوسياليست، بود که تا پيش از انقلاب ٥٧ در يک حرکت عمومى ضد سلطنتى - ضد آمريکايى عملا کنار هم قرار ميگرفتند. سوسياليسم راديکالى که پا به انقلاب گذاشت از نظر مضمونى چيزى بيش از اين ملىگرايى اصلاح طلبانه در بر نداشت. انقلاب اکتبر و اعتبار عمومى مارکسيسم در سطح جهانى، عنوان کمونيسم و مارکسيسم را به جريانات راديکال و از جمله چپ راديکال ايران تحميل ميکرد. اين جريانات آرمانهاى ملى و رفرميستى خود را به مارکسيسم نسبت ميدادند و خود را در اين قالب تبيين ميکردند. در طول انقلاب، زير فشار نظرى مارکسيستى از يکسو و حضور عملى کارگر بعنوان يک جريان راديکال و معطوف به سوسياليسم از سوى ديگر، اين چپ راديکال تجزيه شد. يک رگه سهيم در تشکيل حزب کمونيست ايران جريان ضد پوپوليست و ضد رويزيونيستى است که با نقد ملىگرايى و اصلاحطلبى چپ روشنفکرى در متن همين طيف شکل گرفت. يک جريان مارکسيستى که محيط اجتماعى فعاليت آن همچنان همان محيط اعتراض غير کارگرى بود و نيرو و توان خود را از اين محيط ميگرفت. بخش زيادى از نسل اول فعالين حزب کمونيست نه از محيط اعتراض کارگرى، بلکه از تجزيه گروههاى چپ راديکال غير کارگرى، بيرون آمدند.
اين رگه از مارکسيسم بعدا چه در جامعه و چه در درون حزب کمونيست ايران دستخوش تحولات و تجزيههايى شد. به اين بعدا ميپردازم، اما همينقدر لازم است تاکيد کنم که برخى از مشخصات عمومى اين چپ غير کارگرى، عليرغم همه پيشرفهاى نظرى و فکرى که در آن رخ داده بود، به حزب کمونيست ايران منتقل شد. مهمترين اين مشخصات، خاصيت اشتقاقى سوسياليسم و مارکسيسم در اين جريان بود. اين جريان حاصل فشار مارکسيسم به يک جنبش اجتماعى غير سوسياليستى بود و لذا مارکسيسم و سوسياليسم بعنوان قالب فکرى و مجموعه اصولى که تحقق امر اجتماعى واقعى و نهايتا غير سوسياليستى اين جريان را تسهيل ميکرد توسط اين جريان پذيرفته شده بود. مارکسيسم ابزارى بود براى انديشيدن و خط مشى تعيين کردن در قبال رژيم اسلامى، استبداد، انقلاب ايران، سازمانسازى، جذب نيرو، سرنگونى، مذهب، و نظاير اينها. افق سياسى همچنان يک افق ملى و کشورى، و هدف سياسى همچنان اصلاح طلبانه بود. اين جريان در سطح وسيع نسبت به دفاع از سوسياليسم و مارکسيسم بى ميل و ناتوان است. آنجا که به اين کار ناگزير ميشود، از محدوده قالبها و فرمولهاى قبلا فراهم شده فراتر نميرود. مشخصه ديگر اين جريان، خصلت آبستره کارگر و مبارزه کارگرى براى آن است. محيط طبيعى فعاليت اين جريان کارگر و جنبش کارگرى نيست. توانايى خاصى در اين محيط ندارد و بسادگى کسب نميکند. گرايش به کارگر و مبارزه کارگرى با فشار تئورى و از مجراى اعلام وفادارىاش به مارکسيسم به اين جريان تحميل شده است.
يک رگه ديگر در حزب کمونيست ناسيوناليسم کرد است. اگر ناسيوناليسم چپ سراسرى در طول انقلاب ٥٧ با قدرت نقد شده است، ناسيوناليسم چپ کردستان زير چتر جنبش تودهاى مسلحانه از هر نقد جدى در امان مانده و حتى گاه تشويق و تقديس شده است. اين ناسيوناليسم همراه چپ کردستان وارد حزب کمونيست ميشود.آنهم تئورى و قالبهاى بيانى مارکسيستى را در سطح فرمال ميپذيرد و به حزب کمونيست بعنوان ابزارى براى تحقق امر غير سوسياليستى خود نگاه ميکند. تاريخ اجتماعى اين گرايش، نظرات و سنتهاى عملىاش، هرچند داراى شباهتها و نقاط مشترکى با چپ راديکال سراسرى است، اما آنقدر مستقل و خود ويژه هست که اين جريان را به يک گرايش قابل تميز در حزب کمونيست تبديل کند. محيط اجتماعى اين جريان اعتراض ملى در کردستان و روشنفکران معترض در جامعه کرد است.
و بالاخره بايد به گرايش سوسياليسم کارگرى در حزب اشاره کرد. پايه اجتماعى اين جريان نيازى به توضيح ندارد. در سطح فکرى اين جريان متکى به تفکر سوسياليستىاى است که، جدا از تاريخ افکار و آرمانهاى سياسى در ايران، در مارکسيسم نمايندگى و بيان شده است. اين گرايش به نشر و اشاعه اين تفکر و دفاع از آن مصر است. از نظر عملى اين جريان حاصل فعال شدن کارگران در انقلاب ٥٧، تحرک کارگرى در دوره پس ازآن و گرايش آنها به تحزب کمونيستى از يکسو و ادامه نقد سوسياليستى در حزب کمونيست و توسط حزب کمونيست از سوى ديگر است. روى آورى حزب به جنبش کارگرى، ورود بخش وسيعترى از کارگران به حزب يا تحکيم ارتباط حزب با محافل کارگرى زمينههاى رشد و تقويت اين جريان در حزب را فراهم کرده است. اين جريان در سالهاى اخير چهره عمومى حزب را بويژه در قبال طبقه کارگر ايران تصوير کرده است و منشا استقبالى است که حزب کمونيست در ميان کارگران در ايران و کشورهاى منطقه با آن روبرو شده است."( مصاف هاى کمونيسم امروز، درباره جدايى از حزب کمونيست ايران- تاکیدات از ما)
توجه ما اینجا به پروسه تحزب کمونیستی طبقه کارگر پس از انقلاب ۵۷ و جواب دادن به جدایی تاریخی میان کمونیسم و طبقه کارگر است. ما مشخصا به آن سانتر یا همان "کادرها"خواهیم پرداخت. سانتری که بقول منصور حکمت به"عقب ماندگی سیاسی وفکری واخلاقی رضایت دادهاند، تمام کسانی که کمونیستند بی آنکه متحول کننده هرمحیطی باشند که درآن پای میگذارند، تمام کسانی که اعتماد به نفس واعتماد به امرخود را در برابر نق نق گرایشات اجتماعی دیگرازدست دادهاند، وتمام کسانی که این وضع رامیبینند و تکان نمیخورند" و به همین جهت به نمایندگان افکار و روشهایی که تاریخا بنام کمونیسم پس از شکست انقلاب اکتبرثبت شده اند، تبدیل میشوند. افکار و روشهایی که قطب نمایشان بالاجبار با سیاست های بورژوازی تطابق میابند. این سانتر در آینده وارد حزب کمونیست کارگری ایران میشود، به حیات خود ادامه میدهد و سرنوشت آنرا هم رقم میزند. سانتری که خود از موانع جدی وصل آن ۲ واقعیت اجتماعی به هم است.
۲. حزب کمونیست کارگری ایران
هدف مباحث کمونیسم کارگری بازگردان سر تحرک کمونیستی به جایی بود که قالب حزب کمونیست ایران دیگر قادر به جواب دادن به آن نبود. پیش برد امر تحزب کمونیستی طبقه کارگر دراین شرایط اما با شکست بلوک شرق همراه شد. حمله بورژوازی جهانی به این بهانه به کل آرا و افکار کمونیستی و مارکسیستی و کلا ایده برابری انسان ها شعاری بود که روزانه از همه مدیای جهانی و احزاب و دولتهای حاکم فریاد زده میشد. شکست بلوک شرق بنام شکست کمونیسم تبلیغ میشد. اکثریت روشنفکرانی که در دهه های گذشته شیفته مارکسیسم و کمونیسم، اهداف اجتماعی خود را با این افکار بیان میکردند، موج هجرت به"دمکراسی"را آغاز کردند.ضروری بود که جبهه ای متشکل علیه این حمله جهانی تشکیل شود.
درسال ۱۳۷۰(نوامبر ۹۱) حزب کمونیست کارگری ایران تاسیس میشود. فاکتور شکست بلوک شرق اینبار سبب میشود تا تاسیس این حزب هم با آن اهدافی که مباحث کمونیسم کارگری برای تحقق تحزب کمونیستی طبقه کارگر در دستور خود داشت استوارنشود.
منصور حکمت در سمینار "مبانی کمونیسم کارگری"در سال ۲۰۰۰ در باره تشکیل حزب کمونیست کارگری در این دوره میگوید:
"ما، یک عده مخالف [کمونیسم] اردوگاهی را باقی گذاشته بودند که از دوران برژنف دفاع کنیم. ما ایستادیم، وقتی راه کارگر و اکثریت و فدائی فرار کردند، ما ایستادیم و از تجربه شوروی در مقابل تاچریسمی که هجوم برده بود، دفاع کردیم. خودشان نبودند، رفتند، دمکرات شدند. یکهو همه بطور غریبی دمکرات شدند مثل حزب کمونیست ایتالیا که اسم خودش را گذاشته است دمکرات های چپ و تونی بلر به کنگره فعلی شان پیام داده است. همه اینطوری شدند. با خود آنها هم نمیشد از سوسیالیسم حرف زد. کاری که ما توانستیم در آن دوره بکنیم به نظر من این بود که در آن فضای یاس و در آن فضای هجوم، یک سنگر سیاسی و یک سنگر سازمانی و یک سنگر مکتبی را نگهداریم، افراد و ماتریال انسانیش را دورش نگهداریم، روزنامه هایش را دایر نگهداریم، و ما بشدت زیادی در میان خودمان انعطاف ایجاد کردیم تا این کار را کردیم. یعنی اگر آن موقع ما یک خورده سفت تر از آن میگرفتیم، خود حزب کمونیست کارگری هم به یک مینیمم تبدیل میشد. ما مقررات را لغو کردیم، آزادی عمل دادیم، پا پی کسی نشدیم، تفتیش عقاید نکردیم، گذاشتیم همه باشند، ولی توی این صف باشند تا این موج بگذرد، وقتی این موج گذشت، واقعا سازماندهی حزب کمونیست کارگری تازه شروع میشود و فعالیت سیاسی شروع میشود."( تاکید از ما)
کورش مدرسی یکی از اعضا کانون کمونیسم کارگری و از فراخوان دهندگان تاسیس حزب کمونیست کارگری ایران هم در نوشته ای بنام "حزب کمونیست کارگری؛ جریانات و تناقضات درونی"در این رابطه میگوید:
"سوالی که در مقابل ما قرار گرفت این بود که باید دوباره با این توده "سانتر"برویم و حزب کمونیست کارگری را تشکیل دهیم؟ اینجا هم در کانون کمونیسم کارگری اتفاق نظر نبود. تصور من این بود که "سوار کردن"مجدد این سنت ما را به همین جا که هستیم میرساند و باید حزب را بر مبنای یک فیلتر جنبشی تشکیل دهیم. خودمان انتخاب کنیم که چه کسی را دعوت به پیوستن به حزب میکنیم. بحث منصور حکمت، به درست، این بود که در فضای هزیمت از کمونیسم و برابری طلبی که راست و تاچریسم بر جهان حاکم کرده است ما باید سر پناه یا سنگری بسازیم که بتوانیم از کمونیسم در مقابل تعرض بورژوازی دفاع کنیم. نباید این توده وسیع سانتر را که خود قادر به حفظ خود نیست را طعمه تعرض راست کنیم. در هر حال ما با منصور حکمت همراه شدیم و حزب را تشکیل دادیم. تشکیل حزب در دو سمینار، یکی در مالمو سوئد توسط منصور حکمت، و یکی در استکهلم توسط من، اعلام شد و در حزب را به روی همه کسانی که میخواستند به ما بپیوندند باز گذاشتیم. بدنه اصلی حزب کمونیست کارگری از همین چپ سنتی تشکیل شد و ما از ابتدا نسبت به این مسئله آگاه بودیم ."(حزب کمونیست کارگری؛ جریانات و تناقضات درونی- تاکیداز ما)
به این ترتیب حزب کمونیست کارگری از همان ابتدای تاسیس خود تبدیل به محل اتراق آن ماتریال انسانی و همان سانتر حزب کمونیست ایران، همان کادرهایی که در باره آنها صحبت شد، میشود. پروژه اتصال آن ۲ واقعیت اجتماعی بالا بقول منصور حکمت به آینده ای که موج حمله به کمونیسم فرانشست موکول میشود. پروژه ای که تا زمان حیات منصور حکمت تحقق نیافت.
با این وجود دهه هفتاد در ایران دهه عروج حزب کمونیست کارگری در صحنه سیاسی در جامعه است. شروع فعالیت حزب در ایران با روی آوری گسترده ای از جانب کمونیست ها و فعالین کارگری همراه میشود. همان سطحی از روی آوری به حزب کمونیست کارگری درتشکیلات علنی حزب کمونیست ایران و کومه له، در میان کمونیستها در ایران هم صدق میکند. در کردستان بخش قابل توجهی از کادرهای حزب کمونیست ایران و فعالین دیگر کمونیست به حزب کمونیست کارگری روی میاورند. در این دوره مبارزات کارگری و سازمانهای کارگری پیشتاز مبارزه علیه جمهوری اسلامی در کردستان هستند.
در خارج کشور مبارزه ای گسترده علیه جمهوری اسلامی از سوی این حزب سازمان داده میشود. حزب کمونیست کارگری دارای تشکیلات های وسیع و قدرتمندی در بسیاری از کشورها بود. ادبیات این حزب در کنار رادیو و تلویزیون آن وسیعا در دسترس همگان قرار میگیرد. کمیته های همبستگی کارگری، حمایت از زندانیان سیاسی، سازمانهای پناهندگان از جمله سازمانها و ارگانهای حزب کمونیست کارگری در خارج کشور هستند. کادرها و اعضا این حزب در ایران در شبکه های وسیع مبارزاتی متشکل بودند. پیشروی های سیاسی و نظری این حزب درمبارزات سیاسی روز و در محیط های کار و زندگی طبقه کارگر و محیط های روشنفکری در این دوره، حزب کمونیست کارگری را به یکی از جریانات مهم سیاسی در اپوزیسیون تبدیل میکند.
در این دوره سایه خفقان شدید بعد از سالهای ۶۰ و ۶۱ بر فعالیتهای این حزب در بعد سازمانی در داخل کشور کماکان سنگینی میکند. با وجود گسترش مبارزات تودهای در این دوره تاثیر فعالین حزبی و کانون و محافل سازمانیافته وابسته به حزب بر خیزش های تودهای و اعتراضات کارگری اما با مشکلاتی روبرو بود. نفوذ و وجهه حزب محسوس است، تشکیلات هایش در جامعه هر چند حضور فعال و پیشروی در بسیاری از مبارزات دارند اما فاقد قامت و رهبری اجتماعی در ابعاد بزرگ هستند. حزب در بعد علنی و در خارج کشور مشکلی در فعالیت آزادانه نداشت و به یمن خط و سیاست های کمونیسم کارگری و در راس آن منصور حکمت در حال رشد بود. درایران اما تجربه دوران کشتار آزادیخواهان و کمونیستها کماکان بر فعالیتهای این حزب سنگینی میکند. بسیاری از مراکز کار بطور کلی از فعالین و پیشروان کارگری و کمونیست پاکسازی شده بودند. نفوذ کمونیسم کارگری و و جود ادبیاتش در میان جوانان و روشنفکران بتدریج در دانشگاه رواج پیدا میکند. بار دیگر به "حضور مارکسیستها" در دانشگاهها از طرف ارگانهای اطلاعاتی رژیم اعتراف میشود.
در برابر این سوال که حزب چه هنگام لازم است و باید به سازماندهی تشکیلات هرمی دست ببرد عملا دو گرایش در میان حزب در ایران بوجود میاید. بخشی معتقدند که در ابعاد علنی و در سازمانهای علنی باید فعال شد و دسته دیگری معتقد هستند که هنوز دوران علنی شدن و فعالیت علنی نرسیده است. منظور اینجا این بود که هنوز دوران متمرکز کردن تشکیلات و فعالیت بشکل هرمی نرسیده است. هر دو این گرایشات بیان واقعی وضعیت بودند.هر دو این گرایشات واقعیات مهمی را منعکس میکردند. بدرجه زیادی این حزب در پی بنیاد نهادن سنت های ماندگار در محیط کار و زیست کارگران در محل نیست و توجه کادرهای حزب اساسا به جنبش توده ای برای سرنگونی است. بخش قابل توجهی از کادرهای رهبری این حزب بطور مستقیم مشغله ای دررابطه با وضعیت معیشتی و مبارزاتی طبقه کارگر و فعالیت کمونیستی و کارگری در جامعه ایران ندارند. تشکیلات های حزب در ایران جدی گرفته نمیشوند.
سازمان جوانان کمونیست
یکی از پاسخ های حزب به جلب و جذب جوانان، تشکیل این سازمان در خارج کشوراست. مرکزیت اولیه این سازمان از تعدادی از جوانترین کادرهای کمیته مرکزی تشکیل میشود که در خارج کشور و میانگین سنی آنها حدود چهل سال است. بتدریج بخش داخل کشور این سازمان با روی آوری کمونیستهای جوان، بزرگ و بزرگ تر میشود. هدایت فعالیت این بخش بوسیله تعداد انگشت شماری از رهبری این سازمان و تعداد معدودی در رهبری حزب صورت میگیرد. این تشکیلات هم درکنار تشکیلات های این حزب در ایران از طرف اکثریتی از رهبری این حزب جدی گرفته نمیشود.
روی آوری قابل توجه به سازمان جوانان کمونیست درایران روزنه ای برای این حزب و آینده آن باز می کند. درکنار این در کردستان فعالیت و حضور مسلحانه کادرهای شناخته شده این حزب سازمان داده می شود.
استراتژی حزب قدرتمند در خارج کشور و نارسایی آن
فعالیتهای حزب کمونیست کارگری از زمان تاسیس تا قبل از درگذشت منصور حکمت نشان میدهد که استراتژی ساختن حزب قدرتمند در خارج کشور همراه با تشکیلات و نفوذی ضعیف درایران برای دخالتگری موثر در عقب راندن و سرنگون کردن جمهوری اسلامی به شدت ناکافی بود. بخش مهمی از تشکیلات کمونیسم کارگری که میتوانست در بزنگاه های مهم سیاسی و اجتماعی در اتکا به نفوذ شخصیت هایش در جامعه ایفای نقش کند در خارج کشور بودند. کمونیسم کارگری بشدت نیازمند پر کردن این خلا در ایران بود تا بتواند پا به پای اوضاع و تاثیر بر آن نفوذش را در جامعه پایدار و سنت های سیاسی و فعالیتی اش را در طبقه کارگر و جامعه قابل دسترس و توده ای کند. تناقض این وضعیت بویژه در مقاطع مهمی که جامعه نیازمند این حضور بود برای حزب بیشتر آشکار میشود. کنگره سوم حزب کمونیست کارگری یکی از شاخص های این تناقض است. چشم انداز و توقعاتی که منصور حکمت دراین کنگره ترسیم میکند به هیچ عنوان با آمادگی کل حزبی که باید مجری آن باشد خوانایی ندارد. چند ماه پس از کنگره سوم و مباحث سیاسی آن، شاهد ادامه فعالیتهای روتین پیش از کنگره سوم هستیم. سانتری که در ابتدا به آن اشاره کردیم یکبار دیگر نشان میدهد که نه نیروی مادی اجرای آن سیاستها است و نه اساساً معنی کمونیستی آن سیاستها را میفهمد. حداکثر تلاش این سانتر در این دوره شرکت درنمایشاتی است که ربطی به مباحثات عمیق آن دوره ندارند. این همان سانتری است که موضوع نقد اصلی منصور حکمت است. سانتری که در مقطع جدایی از حزب کمونیست ایران به یمن تحرکات ناسیونالیسم کرد، امکان این را یافت که در کنار کمونیسمی که منقد اصلیاش بود قرار گیرد.
تجربه این دوره حزب کمونیست کارگری نشان داد که جنبش تودهای و کارگری برای سرنگونی جمهوری اسلامی صرفا با حضور قدرتمند اپوزیسیون در خارج کشور ممکن نیست. استراتژی حزب کمونیست کارگری ایران بطور یک جانبه بر این حضور قدرتمند در خارج کشور تکیه داشت در حالی که مکانیزم تغییر اوضاع و استفاده از فرصت های مهم در پیشروی جنبش تودهای و کارگری مستلزم حضور قدرتمند کادرهای شناخته شده کمونیست و شبکههای کارگری و تشکیلات منضبط و قدرتمند کارگری در ایران است.در این دوره شاهد این هستیم که جنبش سرنگونی حزب را دنبال خود میکشد. سانتر و بدنه اصلی این حزب خود و تلاشش را صرفاً در امر دخالت از راه دور در این جنبش سرنگونی میبیند. ابزارهای فعالیت کمونیستی، سازمان، تشکل و آن ملزوماتی که فعالیت کمونیستی محتاج آن است تا امکان دخالت در هر تحول اجتماعی را داشته باشد به فراموشی سپرده میشود. این سترونی سنتها و نگرش آن سانتری که در ابتدای این نوشته به آن اشاره کردیم را نشان میدهد.
روشن است که به همین جهت حزب کمونیست کارگری علیرغم تسلط وسیع اش بر چپ ایران موفق به ایجاد آن سازمان کارگری حزبی که لازمه یک حزب کمونیستی کارگری است، نشد. همانطور که از ابتدای تاسیس این حزب روشن بود، ابتدا باید سدی جلوی هجرت همگانی آن لشکر کادرهای سانتر به دمکراسی غربی و پایان اعلام کمونیسم ایجاد میشد. این حزب در همین رابطه ادبیات و پوبلیکاسیون بسیار ارزشمندی را تولید کرد. خود تحزب کمونیستی طبقه کارگر اما هر چند که این مباحثات بخشی از کمک به این امر بودند به سرانجام نرسید. مباحث "حزب و قدرت سیاسی"و "حزب و جامعه و حزب وشخصیت ها"از جانب منصور حکمت مباحثی بودند که تلاش کردند تا نگاه کمونیستها به مساله قدرت سیاسی و مکانیزم مبارزه برای آن را در جامعه دگرگون کند. این مباحث هر چند در آن دوره به دلیل تناقضات وجودی این حزب کارساز نشد، اما بنیاد های کمونیسمی کارگری و دخالتگر و اجتماعی در رابطه با قدرت سیاسی را زیر و رو کرد.
پس از مرگ منصور حکمت و اوضاع سیاسی پس از ۲ خرداد این سانتر درون حزب تحرک بیشتری میابد و کل آن مباحث را به نفع خود تفسیر میکند. در غیاب منصور حکمت کسی نتوانست جلو دار تعرض آن به حزبی که تا به این روز اتحادش حفظ شده بود و مایه امید در جامعه بود باشد. هر اختلافی در مباحثات سیاسی برای این جریان فرصتی برای تصفیه حساب با گذشته در حاشیه بودن خود در برابر کمونیسم کارگری شد. سانتری که تا این زمان در کنار گرایش تحزب کمونیستی و تلاش آن برای کمک به این امر زیسته بود، بیدار میشود. مباحث "حزب و قدرت سیاسی" برای این سانتر به شعارها و سبک کاری که ربطی به قدرت گیری افق کارگری و کمونیستی نداشت تبدیل میشود. "حزب و شخصیت ها" در داخل و خارج کشور به "مشهور" شدن و بعضا به هنرپیشگی سیاسی بدل میشود. این جریان در ادامه خود به یکی از اسپانسورهای همیشگی تحرکات ارتجاعی بورژوایی تبدیل میشود و از حزب کمونیست کارگری دوران منصور حکمت و دخالتگری این حزب در اوضاع سیاسی این را فهمیده بود که هر جا "حرکتی و جنبشی" هست آنجا باید سرباز بی جیره و مواجب آن شد و آنرا بخشی از قیام و انقلاب توده ها نامید.این سانتر امروز به یکی از بسترهای ناسیونالیسم راست پروغرب تبدیل شده است. همین یکی از دلایل اصلی جدایی بخش زیادی از کادرهای آن حزب و تاسیس حزب حکمتیست بود. تحزب کمونیستی طبقه کارگر، کمک به آن و تلاش در شکل دادن به آن نمیتوانست در قالب حزب کمونیست کارگری ایران تعقیب شود.
۳. حزب حکمتیست:
حزب حکمتیست نتیجه جدایی گرایش تحزب کمونیستی طبقه کارگر ازسیاستهای بورژوایی آن سانتری بود که حزب کمونیست کارگری ایران را عملاً به بنبست کشانده بود. همان گرایشی که از ابتدای مباحث تاسیس حزب کمونیست ایران، همانطور که در ابتدا نشان دادیم، رو به تحزب کمونیستی طبقه کارگر داشت. ما دراین رابطه خواننده را به بحثها و نوشته های کورش مدرسی در سایتhttp://www.koorosh-modaresi.com/farsiindex.phpو بخصوص نوشته "حزب کمونیست کارگری؛ جریانات و تناقضات درونی"که درکتابخانه سایت دفترهم https://www.dar-rah.com/newpage297b3776منتشر شده است، دعوت میکنیم.
جریانی که ما ابتدا از آن بعنوان سانتر در حزب کمونیست ایران و سپس حزب کمونیست کارگری ایران نام بردیم با رهاییاش از"قید و بندهای" تحمیلی از طرف جریان کمونیستی و کارگری، به سنتهای رسمی تر، شناخته شده تر و روشنتر بورژوایی میپیوندد. حزب کمونیست کارگری ایران امروز دیگر نه آن سانتر به معنی کلاسیک آن بلکه به سخنگوی میلیتانت ناسیونالیسم ایرانی پروغربی تبدیل شده است.
با تاسیس حزب حکمتیست، سازمان جوانان کمونیست و بخش قابل توجه تشکیلات موجود حزب در کردستان بدنه اصلی تحزب این جریان در ایران میشود. فعالیت سازمان جوانان حزب که تا آن زمان از طرف بخش اعظم رهبری حزب جدی گرفته نشد بر ساختن یک سازمان کمونیستی در ایران و تلاش برای متصل کردن آن ۲ واقعیت اجتماعی بهم متمرکز بود و امکان عملی کردن مباحث کمیته های کمونیستی بعنوان مباحثی عملی، امروزی و قابل اجرا را نشان میدهد.
حزب حکمتیست طی فعالیتهای چند ساله خود به مرکز توجه فعالین کمونیست در همه عرصه های اجتماعی در ایران تبدیل میشود. ابعاد و گسترش دامنه فعالیت و تاثیرگذاری این حزب از طرف نمایندگان جریانات جدیتر بورژوایی از دفترتحکیم وحدت تا وزارت اطلاعات و سپاه مداما تأکید میشود. کمیته های کمونیستی، سازمان مدرن حزبی و مواضع روشن، آوانگارد و نقد کمونیستی این جریان بر همه جریانات کمونیسم بورژوایی و نمایندگان رسمی بورژوازی پوزسیون و اپوزسیون، این حزب را به یکی از دخیلترین و سازمان یافته ترین احزاب کمونیستی پس از سرکوب های سالهای ۶۰ تبدیل کرد.
حزب حکمتیست تنها جریان کمونیستی است که پس از سرکوب انقلاب ۵۷ موفق به ایجاد آن سازمانها و کمیته های کمونیستی میشود که مبنای تعریفشان از خود، متشکل کردن کارگران و مردم در محیط زندگی و فعالیتشان و از این طریق دخالت در تحولات سیاسی جاری است. سازمانهایی که دستاوردهای روشنی را در اتصال ۲ واقعیت اجتماعی کمونیسم و طبقه کارگر بهم نشان میدهد، جریانی که پس از دوره تحولات ۲ خرداد به بستر اصلی مارکسیسم و تحزب کمونیستی در ایران تبدیل میشود.
دوره سربلند کردن این سازمانها و کمیته های کمونیستی در عین حال دوره وسعت بیشتر طبقه کارگر، تمرکزش در مراکز تولیدی بزرگ است. این قدرت کارگری در جامعه و توازن قوای ایجاد شده پس از شکست ۲ خرداد و مواضع درست حزب حکمتیست در این جریان بود که امکان آن فعالیت و موقعیت را ایجاد کرد.
حزب حکمتیست و آن سازمانها و کمیته های کمونیستی مورد سرکوب دستگاههای امنیتی رژیم اسلامی قرار گرفتند و همین به جنبش سبز بعنوان یکی از اپوزسیون های بورژوایی رژیم اسلامی امکان داد که بعنوان آلترناتیو موجود در جامعه سربلند کند. پس از سرکوب نسلی از کمونیستها وفعالین کارگری است که تحرکاتی از نوع جنبش سبز ممکن میشوند.
همانطور که در ابتدای این نوشته گفتیم، توجه ما اینجا به تحزب کمونیستی پس از انقلاب ۵۷ است. بنابراین لازم است به آن نکات گرهی که منجر به وجود، رشد و گسترش و سرکوب آن سازمانهای کمونیستی زیر چتر حزب حکمتیست شد بپردازیم.
- کمیته های کمونیستی
حوزه های حزبی چه در اصول سازمانی حزب کمونیست کارگری ایران وچه در اساسنامه حزب حکمتیست بعنوان سلول پایه ای تشکیلات های این احزاب معرفی شده اند. اعضای متشکل در این حوزه ها وظیفه تأمین فعالیت حزبی را دارند. در همه این احزاب همان گرایش تحزب کمونیستی طبقه کارگر است که تلاش میکند با مباحث گوناگونی نظر اعضا و فعالین حزب را به نزدیک شدن به آن تصویر حزب کمونیستی تحزب یافته در طبقه کارگر نزدیک کند. حزب حکمتیست پس از اعلام تشکیل اش هرچند که هنوز حوزه های اعضا را بعنوان سلول پایه فعالیت حزب تعریف میکند، با تعریف و تمرکز بر سلول پایه فعالیت کمونیستی اما ، فعالیتی دیگر منطبق با ضروریات تحزب کمونیسی طبقه کارگررا در دستور کار خود مینهد. مباحثات، اسناد و مصوبات مربوط به "کمیته های کمونیستی"جواب به همین پایه فعالیت کمونیستی بودند. در ادامه به تفاوت این دو نوع سلول پایه بیشتر خواهیم پرداخت.
کورش مدرسی مدون کننده مباحث"کمیته های کمونیستی"است. او درنوشته ای بنام "اصول فعالیت کمونیستی" (که در لینک http://www.koorosh-modaresi.com/Farsi/FaaliatKomonisti/commorg.htmlموجود است و شما را به خواندن آن دعوت میکنیم) "کمیته های کمونیستی"را چنین توضیح میدهد:
"جدائی تاریخی و جهانی چپ از طبقه کارگر معضلات فعالیتهای دیگری، به جز فعالیت کمونیستی به معنی پایهای آن، را به معضل و مشغله چپ در دنیا تبدیل کرده است. از فعالیت در میان تحت ستم ها بطور کلی، تا فعالیت علیه مذهب، از فعالیت برای دفاع از محیط زیست، تا مبارزه علیه امپریالیسم، از مبارزه برای رفرم تا مبارزه علیه اختناق و غیره و غیره.
این عرصه ها البته عرصه های مهمی در فعالیت کمونیستها هستند، اما به هیچ وجه هویت و مضمون فعالیت کمونیستی را تعریف نمی کنند. جایگزینی این فعالیتها با فعالیت کمونیستی مانند جایگزینی یک استراتژی کمونیستی با مجموعهای از تاکتیک های بطور کلی انقلابی یا بشر دوستانه است. برای یک حزب کمونیستی اینها عرصه های ویژه هستند اما فعالیت کمونیستی را تعریف نمی کنند."و در ادامه توضیح میدهد که:
"در یک سطح سلول پایه حزب را میتوان حوزه تعریف کرد. بالاخره میتوان تصور کرد که حوزه حزبی پایهای ترین جائی است که اعضای حزب در آن جمع میشوند. به هر حال این نوع تعریف از سلول معطوف به آرایش است که درست هم هست و البته اشکال دیگری نظیر خانه حزب و غیره را هم میشود وارد این تصویر کرد. به هر حال این سلول چه حوزه باشد و چه خانه حزب. مبنای تعریف سازمان حزب است.
اما عدم توجه به چارچوب سازمانی و نه کارکردی این تعریف سنتا، در تاریخ اخیر کمونیسم، سازمان حزب را از فونکسیون اساسی فعالیت کمونیستی که رهبری طبقه کارگر است و همچنین از مکانیسم های این رهبری جدا کرده است و حزب را تبدیل به جمع هر عدهای کرده است که آرزوی رهبری طبقه کارگر را دارند اما فاقد پایهای ترین سلول اعمال این رهبری هستند.
حوزه اعضا بخصوص در دوران اختناق میتواند بخش مهمی از سازمانی هر حزب کمونیستی باشد. اما تحزب کمونیستی و فعالیت کمونیستی چیزی فراتر از حوزه و خانه حزب است. فعالیت کمونیستی جائی جاری و مؤثر است که نوع دیگری از سازمان برای فعالیت کمونیستی وجود دارد. سازمانی که پایهای ترین کارکرد فعالیت کمونیستی را در خود منعکس میکند. بالاخره سلول پایه ساختمان بدن هر حیوانی است. اما ده میلیون سلول را هم که جمع کنید هنوز یک حیوان یا یکی از اعضای بدن آن حیوان را ندارید. موجودیت یک حیوان معطوف به وجود کارکردی است که متمایز از کارکرد یک سلول است. در مورد حزب و فعالیت کمونیستی هم همین شباهت را میتوان برقرار کرد.
ایده حوزه سلول پایهای در فعالیت کمونیستی به پروسه استاندارد کردن حزب بلشویک، بعد از تصرف قدرت سیاسی و بعداً به پروسه استاندارد کردن سازمان های تابع انترناسیونال سوم برمیگردد. این دسته بندی گرچه در یک سطح درست است اما وقتی جایگزین کارکرد پایه در فعالیت کمونیستی میشود نشان از اولین بارقه های تئوریزه کردن جدائی کمونیسم از طبقه کارگر است. روندی که لنین در دوره آخر عمر خود نسبت به آن هشدار میدهد.
به هر صورت، وقتی که به تاریخ تنها انقلاب پرولتری پیروزمند دنیا، یعنی انقلاب اکتبر نگاه میکنید و به حزبی که این انقلاب را سازمان داد دقت میکنید متوجه میشوید که قبل از پیروزی انقلاب بحثی از حوزه ها نیست. تاریخ سازمانی حزب بلشویک به تاریخ کمیته های آن، کمیته باکو، کمیته وایبورگ، کمیته پوتیلف و غیره برمیگردد. این کمیته ها، در دوره اختناق سازمان ثابتی از اعضا را زیر دست خود ندارند. کارگران و کمونیست های زیادی اعضا و جوارح این کمیته ها هستند اما سلول پایهای بنام حوزه را ندارند و ما جائی نمیتوانیم از نقش چنین حوزه هائی ردی پیدا کنیم. در نتیجه تشخیص تفاوت میان سلول پایه سازمانی حزب و سلول پایه فعالیت کمونیستی مهم است. این نکته را در معرفی ایده کمیته های کمونیستی به تفصیل بیشتری مورد بحث قرار داده ایم." (همانجا- تأکیدات از ما)
تأکید بر سلول پایهای فعالیت کمونیستی و نقد فعالیت تماما سازمانی و حزبی که بقول کورش مدرسی، حزب را تبدیل به جمعی که آرزوی رهبری طبقه کارگر دارند، ادامه تلاش منصور حکمت در اتصال آن دو واقعیت اجتماعی به هم هستند که هم امکان فعالیتی متمایز را به حزب حکمتیست میدهد و هم اینکه در ادامه خود به یکی از عرصه های مبارزه سیاسی میان جریان تحزب کمونیستی در حزب حکمتیست با همان سانتری که به آن اشاره کردیم در اشکالی دیگر میشود. این مباحث از یکطرف راه را برای فعالیتی دیگر و تحزب کمونیستی دیگر در ایران باز میکند و از طرف دیگر مقاومت و مخالفت آن سانتری که آن نوع فعالیتهای تماماً سازمانی و حزبی را معنی وجودی خود میدانست، سبب میشود. به این در ادامه بیشتر خواهیم پرداخت. کورش مدرسی در توضیح این کمیته ها میگوید:
"این کمیته ها باید ابزارهای لازم برای ایفای چنین نقشی را بسازند. خود به آژیتاتور ها و رهبران اجتماعی تبدیل شوند و یا رهبران و آژیتاتورهای اجتماعی موجود را به خود جذب کنند، خود در امر سازمان دهی و تدارکات و امنیت و نظامی حزبی و اجتماعی متخصص شوند و یا این سازمان دهندگان و متخصصین را به خود جذب کنند. این کمیته ها مجبورند که تناقض یا رقابت میان اهمیت نویسنده و آژیتاتور خوب، با رهبر اجتماعی توانا، تناقض و رقابت میان سازمان دهندگان توانا (که غالبا نه نویسنده خوبی هستند و نه آژیتاتور قوی) با نقش رهبران اجتماعی را حل کنند. کار این کمیته ها بدون همکاری و بازو در بازو این دو خاصیت پیش نمیرود. یک حزب کمونیستی اجتماعی همان قدر به یک رهبر و آژیتاتور اجتماعی نیاز دارد که به یک متخصص سازمانی خوب.
…...شاخص نهائی این است که این کمیته ها چقدر توانسته اند مبارزه را متحد کنند، چقدر توانسته اند مبارزه را متشکل کنند، چقدر توانسته اند این مبارزه را حول سیاست های حزب رهبری کنند و در این راستا چقدر حزب را بسازند. اینها همه ابعاد یک پدیده واحد است. به اعتقاد من قدم بعدی در تئوری سازمانی ما و در ساختن حزب تشویق ایجاد کمیته های کمونیستی است….. کمیته کمونیستی نمیتواند در محیط فعالیت خود نه رهبر اجتماعی را با خود داشته باشد و نه سازمانده توانای اجتماعی و حزبی و تنها ترکیبی از "بچه های خوب"ایدئولوژیک باشد. این با هدف و فلسفه وجودی کمیته متناقض است. کمیته کمونیستی ترکیبی از کسانی است که با هم کار رهبری و سازمان دهی اجتماعی و حزبی را انجام میدهند. کارهائی که از تک نفری ساخته نیست، هیچ تک نفری همه این خاصیت ها را ندارد. عدم تفکیک این دو نوع فعالیت اجتماعی و حزبی و ادغام درست آنها در یک سازمان درست حزبی برای خود ما مشکل درست کرده است. بطور اخص حزب ما رهبرانی را دارد که در ابعاد اجتماعی میتوانند هزار نفر هزار نفر برای حزب عضو بگیرند، رهبرانی را داریم که میتوانند جامعه و توده مردم را به امر خود به حرکت در آورند. اما از همین ها میخواهیم که هم سازمان دهندگان توانای حزبی و هم نویسندگان برجسته باشند. از طرف دیگر از سازمان دهندگان برجسته حزبی و از نویسندگان توانای مان میخواهیم که نقش رهبر اجتماعی را ایفا کنند. هر دو به بن بست میرسند و سازمان حزبی ما نه نقش رهبری اجتماعی را درست بازی میکند و نه اصولا سازمان درستی را ایجاد میکند." (منبع همانجا)
مباحث کمیته های کمونیستی و وجود اسکلت کادرهایی که خود را با این سیاستها تداعی میکردند، آن دوواقعیتی هستند که شکل دادن به یک تحزب کمونیستی را ممکن کردند. عملی شدن این سیاستها در کردستان و خارج کردستان اما تفاوتهایی را نشان داد. درحالی که در خارج از کردستان اکثریت این کادرها را کسانی تشکیل میدادند که نزدیکی با سنت فعالیت های سیاسی و نظامی در کردستان را نداشتند و لزوماً تحت فشار این سنتها و روشهای جاری چپ در کردستان نبودند، کادرهای کردستان اما بشدت تحت فشار این سنتها و روشهای چپ موجود در کردستان بودند. مستقل از این تفاوت، نفس طرح مباحث کمیته های کمونیستی و فاصله روشن آن با نوع فعالیتی که تاکنون از طرف کمونیستها تبلیغ میشد، دامنه فعالیت کادرهای کمونیست در عرصه های گوناکون اجتماعی را وسعت بخشید. آنها را به مسولین اصلی فعالین کمونیستی در محل تبدیل کرد و نشان داد که کمونیستها میتوانند متشکل شوند، سیاست تعیین کنند و مردم محل زندگی و فعالیت خود را با خود همراه کنند. جنبش کارگری و جنبش دانشجویی بخصوص عرصه هایی بودند که به فعالین کمونیست محل با اتکا به اتحادشان در این کمیته ها و امکان عمل اجتماعی مشترکی که یافته بودند، امکان داد به بازیگران اصلی آن تبدیل شدند.
نتیجه عملی تلاش کمیته های کمونیستی برای مثال شکل گرفتن جنبشی بود که در دانشگاههای کشور بنام"دانشجویان آزادیخواه و برابرای طلب" خود را معرفی کرد. این سازمان سیال دانشجویی بدون وجود آن کمیته های کمونیستی اساساً نمیتوانست وجود خارجی داشته باشد. در این رابطه شما را به خواندن مطالبی در سایت بهرام مدرسی- لینک سازمان یابی کمونیستی دعوت میکنیم: https://www.bahram-modarresi.comHYPERLINK "https://www.bahram-modarresi.com/"/.
تلاش در شکل دادن تحزب کمونیستی طبقه کارگر بنا به شرایط معین جنبش کارگری در ایران و محدودیتهای تاریخی آن درسازماندهی خود نمیتوانست تنها در چهارچوب تنگ حزب حکمتیست باقی بماند. حزب حکمتیست با هر درجه وسعت یا گسترشش وبا هراندازه تفاوتش با سایر احزاب چپ و کمونیست، در مقایسه با گسترش میلیونی طبقه کارگر و شبکههای وسیع فعالین کارگری و کمونیست در این جنبش و دامنه سرکوب و شرایط پلیسی در ایران، نه میتوانست و نه قصد آنرا داشت که به تنهایی خود را بعنوان حزب طبقه کارگر در ایران معرفی کند. بحث "کمیته های کمونیستی جنبشی" که ابتدا از طرف کورش مدرسی طرح و سپس به مصوبه حزب حکمتیست تبدیل شد، قدمی در این راه بود. این مصوبه در توضیح خود میگوید:
"حزب حکمتیست ارتقا شبکه ها، محافل، و جمع های موجود در میان فعالین کمونیست طبقه کارگر، به سطحی بالاتر، حزبی و کمونیستی در ابعادی وسیع و اجتماعی را، یکی از اهداف مهم خود میداند. در این راستا ، برای ارتقا شبکه های فعالین، رهبران و آژیتاتورهای سوسیالیست موجود این طبقه، به سطحی متعالی تر در قالب "کمیته های کمونیستی جنبشی"تلاش میکند.
از نظر حزب حکمتیست، دامن زدن و گسترش جنبش تشکیل "کمیته های کمونیستی جنبشی"، علاوه بر اهمیت آن از زاویه نیازهای فوری امروز طبقه کارگر، تحول بزرگی در تحزب و اتحاد آگاهانه رهبران و فعالین کمونیست این طبقه در خدمت انقلاب کارگری است."
این سند میگوید که این کمیته ها محل تجمع، تمرکز و فعالیت مشترک رهبران، آژیتاتورها و فعالین کمونیست فی الحال موجود در طبقه کارگر در یک جغرافیای معین است، که با هدف رهبری کردن مبارزه طبقه کارگر در تمام وجوه آن در حوزه فعالیت خود، متشکل شده اند و اعضا این کمیته ها میتوانند بر محور آنچه که مانیفیست بیان کرده است، جمع شوند و "کمیته کمونیستی"خود را تشکیل دهند. پلاتفرم این کمیته ها میتواند ازجمله این باشد که: کمیته برای اتحاد طبقه کارگر به منظور سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی حکومت بورژوازی تلاش میکند.
این برای جریان تحزب کمونیستی در حزب حکمتیست قدمی دیگر در کمک به امر تحزب کمونیستی در طبقه کارگر بود. این کمیته ها نه کمیته های کمونیستی یک حزب معین، بلکه کمیته های کمونیستی فعالین و رهبران کارگری هستند که امرشان سازمان دادن فعالیتی متشکل و به این اعتبار حزبی و هدایت مبارزات در محل است، که ممکن است در ادامه کار خود به این یا آن حزب نزدیک یا دور شوند. کمونیستی بودن این کمیته ها بر خلاف سنت موجود سازمانهای چپ به درجه نزدیکی یا دوری این کمیته ها با حزب حکمتیست ربط ندارد و سیاستهای این کمیته ها هم نه مصوبات و سیاستهای حزب حکمتیست بلکه مانیفست کمونیست است. بنابراین آن سازمان و حزب کمونیستی که خود را نماینده طبقه کارگر معرفی میکند، قاعدتاً باید تلاش کند این کمیته ها را با خود هم نظر و هم جهت کند. اینجا معیار کمونیستی و یا حتی کارگری بودن این کمیته ها درجه نزدیکیشان به این یا آن حزب یا سازمان مدعی نیست، بلکه بعکس این آن سازمانها و احزاب هستند که برای تأمین ادعای خود میبایست تلاش کنند که به این کمیته ها نزدیک و آنها را با خود هم نظر کنند. این گسستی جدی با آن نوع فعالیت فرقه ای بود که کمونیست بودن را قبل از هرچیز با سازمان یا حزب خود بودن تعریف میکرد. این گسستی دیگر از آن سنت "سلول پایه فعالیت حزب"و نزدیکی بیشتر به"سلول پایه فعالیت کمونیستی"بود که قبلا به آن اشاره کردیم.
گسترش دامنه فعالیت کمیته های کمونیستی و انعکاس بلافصل آن در رویدادهای سیاسی وقت و در ادامه آن طرح کمیته های کمونیستی جنبشی، بخشی از رهبری حزب حکمتیست را نگران موقعیت خود بعنوان "رهبران طبقه کارگر" کرد. بخشی که اساساً یا به سنتها و روشهای فعالیت در کردستان عجین بود و یا اینکه در ادمه سنگر همان سانتری که در ابتدا به آن اشاره کردیم، حزب داری و تشکیلات داری اولویت اولش بود. هر دو این جریانات این واقعیات را مساوی با به خطر افتادن موقعیت خود میدیدند.
چرا پروژه جنبش کمیته های کمونیستی متوقف شد؟
فاکتور سرکوب نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، اختلافات درون حزب که ریشه در سنت های مختلف مبارزاتی داشتند و همچنین تناقضات حزب در تبعید که به هدایت تشکیلات داخل کشورش میپردازد، نمیتوانند تمام دلایل برای عدم ادامه فعالیت این کمیته ها باشند. قدرت و توان این کمیته ها در فاصله سالهای ۸۰ تا ۸۶ در دانشگاه ها و در کانون های مبارزاتی در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران میرفت تا تاثیری عمیق بر جنبش های رادیکال در جامعه و سازمانیافتگی آنها بگذارد. کمیته های کمونیستی با تکیه بر سازمان و شبکه های مبارزاتی متصل به خود نطفه های مهمی در ایجاد سازمان های حزبی در محل کار و زیست بودند. این کمیته ها سازمان یک حزب کمونیستی در محل بودند. سازماندهی مبارزات دانشجویی در دانشگاه های ایران در قالب سازمان توده ای " دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب" (داب) و دامنه فعالیتهایش در کانون های مبارزاتی در بسیاری از شهرهای ایران یکی از نتایج کار بخشی از این کمیته ها بودند.
دو فاکتور مهم مانع ادامه کاری این کمیته ها شدند:
۱: فعالیت آکسیونیستی و باز بودن گارد این کمیته ها بعنوان یک تشکیلات مخفی.
گفتیم که بخشی از کمیته های کمونیستی دامنه فعالیتشان را در بعد علنی از طریق سازماندهی توده ای دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دنبال کردند. فعالیت علنی این تشکل دانشجویی فعالین و دست اندرکاران بعضی ازاعضای این کمیته های کمونیستی را درارتباط گسترده ای با مراکز کار و فعالین و پیشروان جنبش کارگری قرار داد. این کمیته ها و اعضا آن همچنین در میان کمونیستها در کردستان از محبوبیت زیادی برخوردارمیشوند. همه این روابط از چشم پلیس سیاسی پنهان نماند. آنچه به پلیس امکان ضربه به فعالین اصلی و رهبران این کمیته های کمونیستی را داد غرق شدن در فعالیتهای علنی و برقراری ارتباط با دیگر بخشهای تشکیلات حزب که بعضا برای پلیس سیاسی شناخته شده بودند، بود. گسترش این روابط عملا گارد کمیته های کمونیستی فوق را در مقابل پلیس سیاسی باز کرد. ما نویسندگان این نوشته که مسول فعالیتهای این دوره حزب حکمتیست در ایران بودیم، با تأخیرمتوجه این و برای مقابله با آن فعال شدیم.
۲: گارد آزادی یک تاکتیک اشتباه در استراتژی حزب
گارد آزادی در سال ۲۰۰۵ و در پی تحرکات جریانات مسلح قومی و باند سیاسی علیه جمهوری اسلامی و خطر عراقیزه کردن ایران، توسط حزب حکمیتست بعنوان نیروی مسلح این حزب تشکیل شد.
متن این سند چنین است:
"پلنوم سوم کمیته مرکزی اصول زیر را به عنوان مبنای گارد آزادی تصویب میکند:
۱- از آنجا که:
الف - خطر از هم پاشیدن بنیاد های زندگی مدنی و "عراقیزه"کردن جامعه ایران در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و یا بعد از آن توسط دار و دسته های مسلح اسلامی، قومی و گانگسترهای سیاسی و همچنین توسط دخالت نظامی آمریکا و متحدین اش به یک خطر دائمی در ایران تبدیل شده است٬
ب – بخش زیادی از نیروهای سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی و دارو دسته های قومی و مذهبی مسلح هستند و به سیاست در ایران بعد نظامی داده اند. همچنین بستر اصلی اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی و دولتهای غربی و آمریکا به تبلیغ فدرالیسم قومی در ایران روی آورده و خطر "عراقیزه"کردن جامعه ایران و "سناریو سیاه"را به شدت افزایش داده اند،
پ - بورژوازی اپوزیسیون و دار و دسته های مذهبی و قومی میتوانند در رابطه میان خود با جنبش ها و احزاب سیاسی دیگر٬ بویژه با طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهانه٬ متوسل به نیروی نظامی شوند و تجربه در ایران و عراق و سایر نقاط جهان نشان میدهد که این کار را خواهند کرد٬
ت - در کردستان رابطه میان مردم با جمهوری اسلامی، بین احزاب سیاسی با هم و با مردم بـُـعد نظامی داشته و یا به سرعت پیدا خواهد کرد و هیچ نیروی سیاسی بدون داشتن پتانسیل و قدرت نظامی کوچکترین شانسی برای دخالت موثر در حیات سیاسی جامعه را ندارد،
ث- حزب باید قادر باشد این خطرات را با قدرت پاسخ گوید٬ امنیت و آزادی مردم و بنیادهای جامعه را تضمین نموده و اشکالی از سازمان یابی مسلح را در پیش گیرد که با زندگی مردم انطباق داشته و قابلیت دخالت موثر در بعد سراسری ایران را نیز دارا باشد
لذا:
داشتن پتانسیل و قدرت نظامی توسط حزب طبقه کارگر به یک امر حیاتی تبدیل شده است و حزب کمونیست کارگری – حکمتیست برای دادن پاسخ همه جانبه به این موقعیت "گارد آزادی"را تشکیل میدهد.
۲- گارد آزادی نیروی مسلح حزب کمونیست کارگری – حکمتیست است و بعنوان بازوی نظامی حزب در خدمت اهداف، آرمانها و برنامه این حزب سازمان میابد. هدف فوری این نیرو تضمین قدرت نظامی حزب، طبقه کارگر و و مردم انقلابی برای دفاع از آزادی و امنیت سیاسی و اجتماعی در جامعه است.
۳- گارد آزادی هسته تسلیح عمومی مردم و تشکیل میلیس توده ای است و یکی از اشکال اصلی سازمان یابی جوانان و مردم بخصوص در محلات و شهر ها است.
۴- در شرایط کنونی٬ با توجه به موقعیت حزب و شرایط خاص سیاسی در کردستان٬ که از همان ابتدا احزاب بدون پتانسیل نظامی را فاقد هر شانسی میکند٬ سازمان دادن گارد آزادی وظیفه عاجل حزب در کردستان است. این نیرو، در کردستان، بعلاوه وظیفه حفاظت از رهبران کمونیست مردم و فعالیت های حزب (دسته های سازمانده و غیره) در مقابل تعرض و مزاحمت جمهوری اسلامی و یا دارودسته های مسلح سیاسی، قومی و مذهبی دیگر را بر عهده دارد.
۵- حزب بتدریج و طبق یک نقشه دقیق و حساب شده سازمان دادن گارد آزادی در سایر نقاط ایران را نیز در دستور خود قرار خواهد دهد.
۶- گارد آزادی در هر منطقه جزو سازمان حزب در آن منطقه است و سلسله مراتب فرماندهی آن توسط کمیته حزب در منطقه تعیین میشود.
۷- گارد آزادی دارای فرماندهی سراسری و ستاد مرکزی است. فرمانده سراسری گارد آزادی به پیشنهاد دبیر کمیته مرکزی و تایید دفتر سیاسی تعیین میشود. فرمانده سراسری گارد آزادی معاون نظامی دبیر کمیته مرکزی خواهد بود و مستقیما تحت اتوریته او کار خواهد کرد.
۸- واحد های گارد آزادی در محیط زیست مردم و اساسا در شهرها سازمان میابند. بعلاوه گارد آزادی میتواند در شرایط لازم واحد های منظم و متحرک را نیز سازمان دهد. علنی بودن یا مخفی بودن این نیرو تابع شرایط سیاسی و نیازهای حزب است.
۹- سازمان گارد آزادی هر جا که اختناق سیاسی حاکم است از سازمان حزب در محیط کار و زیست جدا است. مبنای سازمان دهی آن واحد های منفصل است که مستقیما به فرماندهی وصل هستند.
۱۰- شرط عضویت در گارد آزادی، مانند عضویت در حزب یعنی تقاضای فرد و پذیرش او توسط کمیته حزب است.
۱۱- عضویت در گارد آزادی و عضویت در حزب یکسان نیستند. اما هر کس با پیوستن به گارد آزادی بطور اتوماتیک عضو حزب خواهد شد مگر اینکه خود صراحتا عکس این را بخواهد.
۱۲- آئین نامه ها، مقررات و ضوابط عمومی گارد آزادی توسط دبیر کمیته مرکزی تهیه میشود و باید به تصویب دفتر سیاسی برسد. در هر حال این ضوابط و مقررات نمیتوانند با اصول سازمانی حزب در تناقض قرار گیرند. رفتار گارد آزادی و اعضای آن نمیتواند با مواد برنامه حزب و فلسفه انسانی٬ آزادیخواهانه و برابری طلبانه کمونیستی حزب در تناقض قرار گیرد."
تشکیل گارد آزادی از طرف حزب حکمیتست، در شرایطی که اکثریت نیروهای اپوزسیون جمهوری اسلامی از راست تا چپ آن، امید به تحرکات نظامی دول غربی و دستجات مسلح شده از طرف آنها را راهی برای "پیروزی" خود میدیدند، با استقبال فراوانی روبرو شد.
گارد آزادی اساسا طرحی برای قدرتمند کردن حزب و توده مردم در مقابله با سناریوی سیاهی بود که حزب در اوضاع سیاسی بحرانی و متحول ایران پیش بینی میکرد. منظور از سناریو سیاه شرایطی بود که با شل شدن حکومت اسلامی، دستجات نظامی ارتجاعی وابسته به دولتهای منطقه ای، بخشهایی از خود حکومت اسلامی و یا اپوزیسیون حکومت اسلامی برای حاکم شدن بر اوضاع فعال میشوند، سناریویی که مردم آنرا در عراق و افغانستان روزانه تجربه میکنند. این سناریو سیاه خوشبختانه اتفاق نیفتاد. حزب حکمتیست بجای تمرکز بر ادامه سازماندهی کمونیستی کارگران و گسترش دامنه حضور کمیته های کمونیستی در جامعه و جنبش کارگری، بر سازماندهی گارد آزادی بعنوان نیروی نظامی و بعد ها به عنوان نیروی مقاومت توده ای متمرکز میشود. این طرح و فعالیتهای بعدی گارد آزادی با استقبال زیادی در حزب و مخالفت ها و تردید های اندکی روبرومی شد. تلاش رهبری این حزب برای تخفیف دادن ابعاد نظامی طرح گارد آزادی و یا بدست دادن تعریف درستی از گارد آزادی بجایی نمیرسد چرا که تصویر اولیه داده شده از گارد آزادی، نیروی بسیج کننده صد ها واحد مسلح و آماده برای تاثیر گذاری بر اوضاع بود. بخش قابل توجهی از کادرهای حزب حکمتیست در خارج کشور تجربه فعالیتهای نظامی در کومه له را داشتند. چپ سرنگونی طلب خارج از دایره این حزب در ایران در ابعاد زیادی به استقبال این طرح میرود. گارد آزادی بعنوان بخشی از تشکیلات حزب معرفی میشود و سازمان دادن آن به لیست وظایف کمیته های کمونیستی اضافه میشود. بخش قابل توجهی از تشکیلات حزب در شهرهای کردستان به این نوع فعالیت شیفت میکند. در میان دیگر بخشهای حزب در ایران هم گارد آزادی از جذابیت زیادی برخوردار میشود. روابط بعضی از کمیته های کمونیستی با کردستان، که در بالا به آن اشاره شد، در این متن فعال تر میشود.
این طرح در شرایطی مطرح میشود که فشار جنبش سرنگونی همگانی گسترش یافته است. این طرح در استراتژی حزب مکمل تحزب کمونیستی میشود و تحت تاثیر فشار این جنبش سرنگونی، استراتژی حزب در تدارک سازماندهی طبقه کارگر و تحزب کمونیستی را با ابهام روبرو میکند. چه در میان بخشی از کادرهای این حزب در خارج کشور و چه در میان بخشی از فعالین حزب در ایران، نتیجه دوری از فعالیت کمونیستی و استیصال و عدم جواب روشن به مسایل روز مبارزاتی طبقه کارگر، استقبال از این فشار جنبش سرنگونی، تسلیم شدن در برابر آن و استفاده از طرح گارد آزادی برای خلاصی خود از پیچ و خم های سازمان دادن یک تشکیلات واقعی کمونیستی کارگری میشود. طرح گارد آزادی درکنار مقابله با سناریو سیاه گفته شده، درجهای تسلیم در برابر جنبش سرنگونی را نشان میدهد. تلاشهای بعدی برای تصحیح این امر به نتیجه نمیرسند. طی تمام دوره ای که کمیته های کمونیستی دامنه فعالیت و نفوذ خود را گسترش میدهند، بخشی از رهبری این حزب در خارج کشور که بی افقی خود را با علاقه اش به احزاب چپ و یا ناسیونالیستی در کردستان نشان میدهد در کنار آن چپ سترون و سانتری که از ابتدای حیات حزب کمونیست ایران در کنار این جریان حضور داشته است، نه علاقهای به این امر از خود نشان میدهد و نه حتی انعکاس فعالیتهای این کمیته ها را جدی میگیرد. گارد آزادی و سوخت و ساز آن برای این بخش از حزب در خارج کشور و بخشی از فعالین حزب در ایران بتدریج به آلترناتیو کمیته های کمونیستی تبدیل میشود. این امر علیرغم انتقادات رفقایی از رهبری حزب در این زمینه مورد توجه مسول اصلی تشکیلات حزب در ایران قرار نمیگیرد.
انعکاس این امرمتصل شدن بخشی از فعالین کمیته های کمونیستی در خارج از کردستان با فعالین گارد آزادی در کردستان است. این هم را هم ما با تأخیر دریافتیم و تلاشهای ما بعنوان مسولین وقت تشکیلات این حزب در ایران مؤثر نیفتاد. خود این هم یکی از مشکلات حزب در تبعید است که در ادامه به آن میپردازیم. یکی از اعضای یک کمیته کمونیستی در خارج از کردستان به همراه فعالین دیگر گارد آزادی در کردستان بدون اطلاع حزب، با همه امکاناتی که حزب برای امر گارد در اختیار آنها گذاشته بود، دست به اقدامی نظامی میزنند که مطلقا در برنامه و در دستور هیچ کدام از کمیته های رهبری حزب و کمیته های کمونیستی نبود. دستورات اکید مسولین حزبی در ممنوعیت این کار و توقف آن نه تنها جواب نمیگیرد، بلکه در محل اعلام میشود که این اقدام با تأیید رهبری حزب صورت گرفته است. در این رابطه در نامهای از بهرام مدرسی به وی میخوانیم که:
"دستور تشکیلاتی به رفیق ....دررابطه با یک عملیات نظامی
رفیق ..... عزیزم
امروز از طریق یکی از دوستان دور یکی از رفقای کمیته کردستان از کاری که قصدش را دارید مطلع شدیم. لازم میدانم به اطلاعت برسانم که چنین اقدامی مغایر اصول سیاسی و اساسا انسانی ما هستند. ازشما خواهش میکنم فورا این کار را قطع کنید. این یک دستور تشکیلاتی از طرف من و کورش است.
عزیز جان، از همه مشکلاتی که احتمالا داری مطلع هستم. برنامه انتقالت به خارج کشور تکمیل است و تنها منتظر اوکی تو هستیم. یکبار دیگه شخصا ازت خواهش میکنم این کاررا فورا قطع کنید! این کارشما مغایر همه اصول، اعتقادات وهمه چیز ما است، همین که چنین انسان پرتی خبرکار شما را به ما رسانده است باید به شما بگوید که رژیم و پلیس سیاسی از این کار مطلع هستند. این کار شما همه رفقا را به خطر میاندازد! همه را درموقعیت بدی قرار میدهد. فورا قطع کنید و برگردید
مخلص
بهرام مدرسی
۲۰.۸.۱۳۸۶
جواب ..... به دستور تشکیلاتی فوق
با سلام
یک: از نظر این جانب با توجه به این مسله که عملیات فوق با امکانات و تصمیم شخصی افراد ترتیب داده شده، عملیات فوق را با دستور حزبی نمیتوان لغو نمود
……………
……………
در صورت عدم موفقیت کلیه مسولیت طرح را من خودم شخصا میپذیرم و جهت سلب مسولیت از رهبری حزب پیشنهاد میکنم که من را موقتا از حزب اخراج کرده، در صورت شکست طرح و پیش آمدن مشکل، حزب و تشکیلات حزب هیچ مسولیتی نپذیرد و بتواند به راحتی مانور دهد و در صورت موفقیت عضویت اینجانب را به حزب برگردانید.
۲۵.۸.۱۳۸۶"
(منبع: دستور تشکیلاتی به رفیق ....دررابطه با یک عملیات نظامی در سایت www.bahram-modarresi.com)
این همزمان است با هژمونی گسترده دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در دانشگاههای کل کشور وبرگزاری مستقل مراسمهای شانزده آذر سال ۸۶. سپاه پاسداران و اطلاعات رژیم اسلامی پس از دستگیری او و با استفاده از این اقدام، اتهام فعالیت مسلحانه علیه حکومت اسلامی را به کیس همه دانشجویان دستگیر شده اضافه میکنند. فعالین کمونیستی که حاضر بودند از فعالیت سیاسی خود در دانشگاهها دفاع کنند، در زندان متوجه میشوند که اتهام اقدام مسلحانه علیه رژیم به آنها بسته شده است. این دفاع از خود و فعالیتهای سیاسی خویش را برای دانشجویان زندانی بشدت سخت میکند.
جمهوری اسلامی با استفاده از این اقدام نقشه متلاشی کردن کمیته های کمونیستی را دنبال میکند.
گارد آزادی پاسخی به اوضاع سیاسی روز بود، پاسخ به جهانی که جان انسان و آزادی و زندگیش براحتی میتواند گروگان گرفته و نابود شود. پاسخی بود به قدرتمند کردن طبقه کارگر و کمونیستهای متشکل در خیز برداشتن برای شرکت در قدرت سیاسی. اینها را اما باید زمانی طرح کرد و به اجرا در آورد که حزب کمونیستی در جامعه سنت ها و قدرت واقعی خود را بوجود آورده است. تلاش حزب حکمتیست در این زمان صرفا محدود به سازمانی میشود که خود داشت. گارد آزادی عملا در اذهان و در فعالیت جای سازماندهی کمونیستی در محل کار و زیست را میگیرد و به آلترناتیو آن بدل میشود. این یک عقب گرد بود. نیروی مسلح و یا هر شکلی از سازماندهی توده ای و مسلح برای تحزب کمونیستی میتواند در ادامه نیاز این سازمان یا حزب در مبارزه برای قدرت سیاسی و دفاع از آن معنی یابد. درهمان شرایط انقلابی که شوراهای کارگری و مردمی ممکن میشوند، سازماندهی نیرویی چون گارد آزادی بوسیله کمیته های کمونیستی که در مبارزه روزانه محل خود دخیل هستند و رهبری میکنند میتواند امکان یابد. راه میان بری وجود ندارد. سازمان دادن نیروی مسلح حزبی از طرف کمیته های کمونیستی در شرایطی که توازن قوا به نفع آنها نیست و امر کسب قدرت سیاسی هنوز مطرح نیست، همانطور که این تجربه نشان داد، دور کردن این کمیته ها از امر اصلی و وجودیشان و تسلیم شدن به راه و روشهای مبارزاتی غیرکارگری است. قدرت طبقه کارگر در تشکل آن است، قدرت کارگران کمونیست در تشکل شان در مبارزه متشکل طبقه کارگر است. قدرت کمونیستها را از قدرت بسیج اجتماعیشان جدا کردن و سپردن آن به قدرت مخفیانه اسلحه سنت کار متشکل کمونیستی نیست.
۴. حزب در تبعید
اجبار به خروج از محل فعالیت نه مختص به ایران و نه مختص به احزاب چپ و یا کمونیستی است. سرکوب هر انقلاب یا تحول اجتماعی موجی از مهاجرت را با خود همراه داشته است. آنچه که تفاوت اجبار به خروج از کشور در مورد اپوزسیون در ایران را توضیح میدهد، طولانی بودن زمان این تبعید است. سرنوشت احزاب، سازمانها و افراد در تبعید که اینجا بخصوص سازمانها و احزاب چپ و کمونیست مورد نظر ما است، هم مختص به ایران نیست. مهاجرین کمونیست و آزادیخواهی که پس ازشکست کمون پاریس مجبور به ترک فرانسه شدند، مهاجرین کمونیست و آزادیخواهی که پس از شکست انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا و بخصوص در آلمان مجبور به ترک کشورشان شدند هم با مشکلات شبیه به مهاجرین پس از شکست انقلاب ۵۷ در ایران روبرو بودند. دوری اجباری از موضوع کار، دوری از مجادلات واقعی و روز در جامعه، کم شدن دامنه عمل و تاثیرگذاری، بیگانه شدن با جامعهای که از آن بریده شدهاند تنها نمونههایی از نتایج تبعید طولانی هستند. حزب بلشویک هم در روسیه تا پیش از آغاز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ با مشکل مهاجرت روبرو بود. آغاز انقلاب فوریه اما پروسه دوری از جامعه را در مقایسه با کمون پاریس و یا انقلاب ۱۸۴۸ و یا انقلاب ۵۷ ایران، کوتاه کرد.
۳۸ سال از زمان مهاجرت اول کمونیستها از ایران میگذرد. طی این ۳۸ سال، هر اعتراض سیاسی و اجتماعی وهر تحرکی علیه جمهوری اسلامی موجی از مهاجرت فعالین این تحرکات را موجب شده است. این مهاجرین با سایه روشن هایی غالباً به جریانات موجود در خارج کشور میپیوندند.
پلیس سیاسی و دستگاههای سرکوب جمهوری اسلامی خروج از کشور و به این وسیله کوتاه کردن دست فعالین سیاسی علیه خود را به یکی از سیاستهای اصلیاش در کنار زندان و سرکوب روزانه تبدیل کرده است. ارتباط هر فعال و رهبر مبارزه ای با خارج کشور و رهبری جریانات سیاسی به نسخه ای برای شکست های آینده تبدیل شده است. پلیس سیاسی هر مبارزه و مطالبه و خواستی را به خارج کشور و مخالفینش از آمریکا و اسرائیل گرفته تا سازمانهای سیاسی و کمونیست وصل میکند.
تجارب تاکنونی نشان ميدهند که دوران اتصال تشکلات کمونیستی درایران با احزاب در تبعید نسخه ماندن در دور باطل برتری پلیس سیاسی از یکطرف و جاری شدن روشها و سیاستهای نه چندان منطبق با منافع جنبش کارگری از طرف دیگر است. از این سد باید گذشت. اوضاع سیاسی و جنبش عظیم توده ای و کارگری در ایران بیش از بیش این فرصت را ایجاد کرده است. به مشکلات حزب در تبعید در نوشتههای آینده بیشتر خواهیم پرداخت.
جمع بندی: کمیته های کمونیستی جنبشی، سنگ بنای تحزب کمونیستی در ایران
اوضاع سیاسی در ایران یکبار دیگر ضرورت حضور طبقه کارگر و حزب کمونیستی اش را حیاتی کرده است. سنت های مختلف در طبقه کارگر از چپ و راست در تلاش برای تاثیر گذاری بر وضعیت هستند. طبقه کارگر بدون درنگ نیازمند تحزب کمونیستی اش است. کمیته های کمونیستی جنبشی آن حلقه اصلی هستند که فعالین کمونیست طبقه کارگر از طریق آن امکان شکل دادن به فعالیتی متشکلتر را خواهند داشت.
به این امر در نوشتههای آینده بیشتر خواهیم پرداخت.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۵ مهر۱۳۹۸ – ۲۷سپتامبر ۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram.modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
چاره کارگران وحدت و تشکیلات است. سرمایه داری در ایران حق اولیه طبقه کارگر در داشتن تشکیلات های خود را با بیشترین درجه استثمار، سرکوب و تفرقه، از او سلب کرده است. مبارزه دائمی کارگران بر علیه فقر و فشار تحمیلی به آنها بناچار در دل این شرایط سرکوب پیش میرود، مبارزهای که به سطح اتحاد طبقاتی و دست یابی به سازمانیابی ادامه دار در محیط کار و زندگیش ربط پیدا میکند. سوال این است که دراوضاع کنونی ایران و با عقب راندن هر چه بیشتر جمهوری اسلامی از سوی طبقات و اقشار مختلف جامعه، کارگران چگونه قادر میشوند به اتحاد طبقاتی آگاهانه ترو تشکیلات های توده ای مناسب با شرایطی که بر آنها تحمیل شده است، دست یابند؟
مبارزات کارگری و فعالین پیشرو در این جنبش تا مقطع سال ۸۳ از امکان ابراز وجود توده ای برای ایجاد تشکل هایشان محروم بودند. پانزده سال از این دوران میگذرد. امروز جنبش کارگری و گرایشات مختلف درونی آن هر کدام راه و روش و سنت های مبارزاتی خود را دنبال میکنند. در سالهای اخیر گرایش رادیکال و سوسیالیست در طبقه کارگر قدمهای بسیار مهم و ماندگاری در این روند برداشته است. پیشبرد آلترناتیو این گرایش در ابعاد بسیار بزرگتری در طبقه کارگر و در اوضاع سیاسی کنونی، نیازمند تصویر باز هم روشنتر، بررسی و نقد بقیه گرایشات فعال در جنبش کارگری است. این نوشته تلاشی در این جهت است.
در طبقه کارگر مانند هر بخش دیگر جامعه پاسخ های متفاوت از سوی گرایش های مختلف به این سوال داده میشود. کارگران کمونیست و جنبش کمونیستی بنا به سیر مبارزات کنونی کارگران در تمام دوره های حاکمیت جمهوری اسلامی، بر راه حل رادیکال و متکی به قدرت سازمانیافته کارگران در محیط کار و زندگی تاکید کرده اند. کشمکش طبقه کارگر با دولت و کارفرمایان در ایران در سالهای اخیر به درجه زیادی اوج گرفته است. دفاع از حق معیشت و زندگی برای احاد طبقه کارگر و مردم زحمتکش و بیرون کشیدن حقوقشان از گلوی دولت و سرمایه داران امری است که از طریق راه حل سنت های سیاسی متعلق به طبقات دارا، بورژوایی و خرده بورژوایی در میان کارگران، ممکن نمیشود. سیر تاریخ معاصر این را به وضوح نشان داده است. کارگران کمونیست ضمن دفاع از هر ذره اتحاد در مبارزه کارگران برای بهتر کردن شرایط کار و زندگی، راه حل های خود را همچنان با قدرت و شفافیت بیشتر و در نقد مدام سنت های غیر کارگری و بورژوایی در طبقه کارگر باید ارائه کنند. اتکا به نیروی همه کارگران در محیطهای کار و مشارکت آنها در هر مبارزه کوچک و بزرگی در دفاع از مطالباتشان، شرط بنیادی مبارزه ای است که کارگران را در ابعادی وسیع بسوی وحدت و تشکیلات سوق میدهد. این امرچگونه ممکن میشود؟
جنبش کارگری ایران در مقطع انقلاب ۵۷ سمت و گرایش جنبش شورایی را برکل جامعه کوبید. این حکم در اتکا به فعالیت نیروهای چپ و کمونیست و همچنین پشتوانه بزرگ تجربه تاریخی انقلابات کارگری و مبارزات جنبش کارگری در جهان اتفاق افتاد. این سمت گیری خود را در این مقطع با تشکیل شوراهای محل کار در بسیاری از کارخانه و کارگاه های بزرگ در ایران نشان داد. این شوراها در آن زمان بنا به درک و تصوری که آن زمان وجود داشت در واقع همان کمیته های متشکل از کارگران پیشرو و سرشناس این مراکز بودند.
سرکوب، استبداد و کشتار جمهوری اسلامی این شوراها را نابود کرد. ما قبلاً در نوشتهای بنام انقلاب آتی در ایران، توهمات و واقعیات (https://www.dar-rah.com/engelabe-ati-dar-iran) به این امر پرداخته ایم. شوراهای کارگری سرکوب و شوراهای اسلامی و خانه کارگر را بجای آنها نشاند.
از سال ۸۳ توازن قوای میان مردم و حکومت اسلامی تغییر جدی میکند. این امر باعث میشود که یکبار دیگر و در مخالفت با سازمانها و شوراهای دولتی و اسلامی مباحثات مربوط به ایجاد تشکل های کارگری در میان کارگران و نیروهای سیاسی، کمونیست، چپ و رفرمیست یکبار دیگر مطرح شوند.
اتحادیه و سندیکا نسخه همیشگی چپ سنتی و رفرمیست ها بود. کمونیستها مجامع عمومی و جنبش آن را بعنوان سنگ بنای جنبش شورایی آلترناتیو و شکل مناسب و رادیکال برای مبارزات کارگران و مساله تشکل یابی طبقه کارگر طرح کردند. این دو راه حل در سازماندهی طبقه کارگر و در پاسخ به امر تشکل های توده ای آنها تا به امروز و در اشکال متنوعی ادامه داشته است.
سال ۸۳ بطور مشخص سالی است که جنبش کارگری و فعالین و رهبران آن برمتن توازن قوای جدید میان خود و جمهوری اسلامی، امکان ابراز توده ای در سازمانیابی خود را میابند. پیشروی های نظری در امر سازمانیابی طبقه کارگر در زمینه سازماندهی جنبش مجمع عمومی به داده بخش قابل توجهی از کمونیست ها تبدیل شده بود. گرایش رفرمیستی هم بر زمینه اصلاحات طلبی بخشی از خود حاکمیت امکان انسجام بیشتری پیدا میکند. در این دوره این دو گرایش و یا دو روش و سنت مبارزاتی عمده و اصلی، قادر به دخالت فعال و عملی در متشکل کردن کارگران در مبارزاتشان میشوند.
گروه اول طرفداران ایجاد سندیکا بودند که طیف متنوعی از گرایش رفرمیستی درون طبقه کارگر تا همه فعالین و روشنفکران متعلق به این سنت سیاسی را شامل میشود. گروه دوم طیف طرفداران شورا و مجامع عمومی بودند و عمدتا از لحاظ نظری خود را متعلق به گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر میدانستند و مبلغ و فعال جنبش مجمع عمومی در مراکز کار میشوند. در کنار این دوبخش گروه سومی هم امکان بروز میابند. اینها بخش قابل توجهی از طرفداران سنت های پوپولیستی و غیر اجتماعی شامل کارگران متفرقه و بیکار و فعالین سیاسی طرفدار طبقه کارگر بودند. این بخش استراتژی اش برای طبقه کارگر در امر تشکل یابی را بر اساس راه حل ایجاد سازمان و تشکیلات فعالین خارج از طبقه کارگر گذاشت تا از این طریق امر سازمانیابی توده ای کارگران را دنبال کند. به این در ادامه بیشتر خواهیم پرداخت.
گرایش رفرمیستی و سندیکا
همانطور که قبلاً گفتیم یکی از گرایشات فعال در جنبش کارگری پس از سال ۸۳ گرایش رفرمیستی و سندیکالیستی است. طرفداران سندیکا در جنبش کارگری در ایران نیز بر پایه همان سنت و سیاست رفرمیستی در جهان فعالیت میکنند. این سنت معتقد به اصلاح نظام سرمایه داری در برخورد به طبقه کارگر و سطح زندگی و بهبود در شرایط کار است. در ایران و بعد از سر کار آمدن ضد انقلاب اسلامی و شکست دادن کارگران در سازمانیابی شوراهای کارگری خود در محیط کار، ارگانهای ضد کارگری شوراهای اسلامی و خانه کارگر بوسیله دولت ایجاد شد تا به این ترتیب از هر نوع تشکل مستقل کارگری جلوگیری شود. در جریان تعرضات توده ای به جمهوری اسلامی از پایان دهه هفتاد نقش این ارگانهای ضد کارگری بشدت نزول کرد و کارگران در تلاش برای منحل کردن شوراهای اسلامی و ایجاد تشکل های مستقل خود بودند. از سال ۸۳ به بعد طرفداران سندیکا در برخی مراکز کار همچون شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و فلز کار و مکانیک و ... اقدام به ایجاد سندیکا کردند و در کشمکش های جسورانه و بعضا خونینی که در برابر تعرض خانه کارگری ها داشتند موفق به سرپا نگاه داشتن سندیکایشان میشوند.
مانند همیشه این گرایش بر مطالبات صنفی و اقتصادی کارگران اینبار از طریق سندیکا های موجود تاکید میکند و امرش مبارزه برای تحقق این مطالبات و دفاع از حقوق کارگران است. این سبک و روال کار گرایش سندیکالیستی است که از این طریق و در این محدوده به آگاه کردن کارگران به این سطح از منافع و مطالباتشان میپردازد. همه اینها نقاط مهمی در مبارزه و اتحاد کارگران بوده است و برای همین اندازه تلاش، مشقات بسیاری بویژه برای فعالین این تشکل ها از طرف رژیم فراهم شده است.
رژیم اسلامی برای جلوگیری از گسترش این فعالیت ها، محرومیت و زندانی کردن رهبران و فعالین این مبارزات را بطور منظم دنبال کرده است تا جایی که در تلاش برای منحرف کردن این فعالیتها به ایجاد سندیکای دولتی و برپایی مجامع عمومی در این قبیل از سندیکا ها پرداخته است. این نوع فعالیت های بخش های امنیتی و پلیس سیاسی رژیم از جانب جناح های راست طرفداران سندیکا مورد استقبال قرار گرفته است. در همه این دوره جریان هیات موسس سندیکا ها برهبری حسین اکبری و همکارانش در این راه پیشقدم بوده اند. محدویت های بنیادی فعالیت سندیکایی علیرغم شرایط خفقان، مهمترین دلیل در بن بست و یا بشدت محدود ماندن فعالیت های طرفداران سندیکایی است.
این گرایش رفرمیستی طرفدار سندیکا در جنبش کارگری همیشه در آرزوی اصلاح جمهوری اسلامی و کنار آمدن با ساختارهای اجتماعی و سیاسی و بنیادی حکومت سرمایه در ایران بوده است و بهمین دلیل هیچگاه امرش مراجعه به قدرت توده کارگران در سازمانیابی خود برای مطالبات این جنبش نبوده است. چنانچه جمهوری اسلامی و خانه کارگرش نزد توده کارگران بشدت منفور نمیبود، بهترین گزینه برای این گرایش رفرمیستی همان اصلاح خانه کارگر و شوراهای اسلامیش میبود. در چهل سال گذشته ما شاهد این سمت گیری و تمایل بویژه از طرف راسترین بخش طیف رفرمیستها در جنبش کارگری و همچنین در میان جریانات سیاسی از جمله طیف حزب توده، راه کارگر و هیات موسس سندیکا و حزب چپ ایران (فدائیان خلق) و امثالهم بوده ایم.
بخش فعال و مبارز طرفدار سندیکا در جنبش کارگری نیز در بند همین محدودیت های مربوط به بنیادهای فکری و سنتی رفرمیستها بوده و نتوانسته است از آن خارج شود. سنت سندیکا سازی در جنبش کارگری بر تشکیل سندیکا برای کارگران در محل های کار و یا رشته های هم صنف متکی است که در نتیجه آن بخش فعال و آگاه کارگران بعنوان هیات مدیره و یا هر نام دیگری نقش اصلی را در نمایندگی کردن کارگران و نقش خود را بعنوان طرف حساب کارفرما و دولت بازی میکنند. این از یکطرف توده کارگران را از ایفای نقشی واقعی دور میکند و از طرف دیگر یک الیت رهبری را بعنوان نماینده کارگران مقابل دستگاه سرکوب حکومت قرار میدهد که به راحتی سرکوب و کنار زده میشوند. همین دو نکته برای توضیح علت عدم موفقیت و گسترش جنبش سندیکایی در ایران باید کافی باشد.
بنابراین گرایش رفرمیستی سندیکا سازی در جنبش کارگری( و همچنین در میان نیروهای سیاسی رفرمیست و ملی) بنا به ماهیت خود هیچگونه چشم انداز سازماندهی جنبش مطالباتی و سیاسی توده کارگران در ایران را نداشته و در انتظار تحولاتی از بالاست که در آن بتواند بادبان امیدش را به آن آویزان کند. سندیکا های موجود نیز بنا به فراز و فرود های اوضاع سیاسی در وضعیت متزلزلی قرار داشته اند.
اتوپی اصلاح جمهوری اسلامی دامن این طیف گسترده را در برگرفته است. این در حالی است که در بیست سال گذشته مکررا افق و سیاست اصلاح کردن جمهوری اسلامی حتی از طرف جناحی از خود رژیم و برای نجات جمهوری اسلامی شکست خورده است. دلیل اصلی روی آوری رفرمیست ها به شعارهای رادیکال صرفا شکست این پروژه بوده است که امروز و در انتخابات دوره یازدهم مجلس به انتهای خود رسید. کارگران کمونیست هیچگاه در این توهم و دریوزگی شراکتی نداشته اند و همیشه گفته اند که نه جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است و نه ایران، فرانسه و انگلستان و حتی ترکیه است.
سرمایه داری ایران همراه با شدیدترین خفقان و سرکوب قرار بوده است که برای سرمایه داری بازار کار ارزان را فراهم کند و قادر به خاموش نگاه داشتن کارگران بشود. رفرم از نظرسرمایه داری ایران و حاکمیت جمهوری اسلامی تا زمانی که زنده است در محدوده شوراهای اسلامی و خانه کارگر و یا سندیکاهای دولتی که آرزوی همیشگی رفرمیستها بوده است، باقی خواهد ماند. جنبش کارگری راهی جز انتخاب سنت های رادیکال سازمانیابی توده ای کارگران برای پیشبرد جنبش مطالباتی و امر سازمانیابی اش ندارد و این امری است مربوط به امروز.
از این نظر جنبش کارگری همانطور که تاکنون تجربه کرده است قادر به متشکل کردن خود در بسیاری مراکز از طریق سندیکا برای تحقق مطالباتشان نشده و راه های متفاوت دیگری در بر گرفته است. و همانطور که گفتیم تکثیر کردن سندیکا در ایران هم بخاطر اینکه قادر به ایجاد ابزار مناسب ، توده ای و رادیکال بر علیه وضعیت موجود نمیتواند باشد و همچنین بخاطر اینکه در شرایط خفقان و استبداد برای توده کارگران قابل تکثیر نیست، ناچارا در همین محدوده کنونی باقی خواهد ماند. روند مبارزات در جنبش کارگری در ایران نیز تماما این محدودیت ها را بارزتر کرده تا جایی که تقریبا در همه مبارزات کارگری که برای تحقق ابتدایی ترین مطالبات و جلوگیری از اجحافات کارفرما و دولت در این دوره صورت گرفته است، به سازماندهی توده ای و اتکا به قدرت همه کارگران تحت عناوین متفاوت دست زده اند.
پرچم " فعالین کارگری" چپ سنتی و غیراجتماعی
به موازات فعالیت جنبش سندیکا سازی از همان آغاز دهه هشتاد، شاهد فعالیت طیف دیگری میشویم که منتقد گرایش رفرمیستی سندیکا سازی بود و خود را عموما طرفدار شورا و مجامع عمومی معرفی میکند. حرکت بخش قابل توجهی از این طیف از همان اوایل کار و بنا به موقعیت اجتماعی خود به درست معطوف به ایجاد چتر و سازمانی برای بیکاران و دنبال کردن مطالبات کارگران بیکار بود. این موضوع زیر فشار حرکت های غیرکارگری و غیر اجتماعی که خصلت نمای بازمانده سنت چپ پوپولیست و غیراجتماعی بود، نتوانست مدت زیادی ادامه یابد. در نتیجه این، ایجاد کمیته هایی برای دنبال کردن امر سازمانیابی کارگران مبنای کار این طیف قرار گرفت.
کمیته ای بنام "کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری" ایجاد شد که بعد از مدتی فعالیت و نقد و بررسی های انجام شده از سوی بخش های مختلف آن، بخش بزرگی از این تشکیلات که بیشترین فعالیتش در شهرهای کردستان بود، تحت عنوان "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" اعلام موجودیت کرد و علیرغم جدایی شاخه های دیگری از آنها تحت همین عنوان موجود هستند.
کمیته دیگری تحت عنوان "کمیته پیگیری برای تشکل کارگری" ایجاد شد و تفاوت آن با بقیه در رادیکال بودن و اساسا مرزبندی های سیاسی فعالین آنها با کمیته های همسایه شان بود. این کمیته ها بعد از دورانی فعالیت اقدام به تشکیل شورای هماهنگی میان خود کردند. بخش قابل توجهی از فعالین کمیته پیگیری اقدام به تشکیل "اتحادیه آزاد کارگران ایران "میکنند. همه این تشکیلات ها و گروه و جمع های مشابه آنها، کم و بیش تا هم اکنون هم فعالیت های خود را دنبال میکنند.
در حالی که کارگرانی که در محیط کار قادر به ایجاد سندیکا شده بودند وضعیت طبیعی و مشخصی داشتند و بنا به این سنت کارگری فعالیت خود را دنبال میکردند، فعالین این کمیته ها را طیف بسیار نا همگونی از کارگران بیکار، کارمند و کشاوز، بازاری و دهقان و غیره تشکیل میدادند. جلب هر تک کارگر و هر فعال کارگری در محیط کاربه هریک از این کمیته ها برابر با کنده شدن از محیط طبیعی فعالیت کارگری بود و مانند همه تشکیلاتهای خلقی وغیرکارگری و غیراجتماعی یا نقش خبرنگار را بازی میکردند و یا صرفا به تابلوی یکی از این سازمانها و گروهها تبدیل می شدند. این تشکیلات ها بر خلاف تشکل های سندیکایی چون شرکت واحد اتوبوسرانی و نیشکر هفت تپه نه میتوانستند نیرو و فعال مبارزه صنفی کارگران باشند و نه اساساً قصدش را داشتند.
به همین جهت در هیچ مورد ودر هیچ دورانی این طیف نیروی محرک هیچ حرکت کارگری نبوده است. به همین دلیل هیچ ردپایی از آنها در قدرتمند شدن مبارزه اقتصادی کارگران و تبدیل مبارزات کارگری به اتحادی پایدار تر در محیط هایی که مدعی حضور در آن بودند نیستیم.
برجسته ترین نمونه آن در شهرهای کردستان است که درست در همه سالهایی که این تشکیلات ها وجود داشتهاند شاهد تفرقه و جدایی در صفوف کارگران و رشد ناسیونالیسم کردهستیم. این طیف در صدد بر آمد تا به نیابت از طرف طبقه کارگر و خارج از دایره حضور و زندگی و مبارزه طبقه کارگر امر سازمانیابی و تشکل کارگران را پیگیری، هماهنگی و یا کمک به برپایی آنها بکند. تا مدتها لقب "فعال کارگری"به اعضا و فعالین این تشکلها برای بسیاری مایه مخدوش شدن هر چه بیشتر توجه به مکانیزم های واقعی مبارزه کارگری و رهبر واقعی کارگری بود و بخشا کماکان هم هست. این فرهنگ و سنت هنوز هم ادامه دارد. برسمیت شناسی این فعالیتها با همه ابعاد آن از طرف جریانات چپی که دارای تعلقات مشترک با این نوع فعالیتهای پوپولیستی و غیرکارگری هستند، بمراتب به این اختشاش دامن زده است.
در میان این تشکل ها وضعیت "اتحادیه آزاد کارگران" و "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" سنت هایی بمراتب غیر اجتماعی تری را نمایندگی میکنند و علیرغم مواضع عموما رادیکالشان بیش ازهمه در عطف توجه به طبقه کارگر و برسمیت شناسی مبارزات کارگران بیگانه اند. "اتحادیه آزاد کارگران" بر این اتوپی خرده بورژوایی بنا شد که با اعلام آن ، کارگران در مراکز کارگری مختلف به عضویتش در آیند و از این طریق بخش های بزرگی از کارگران در محل های کار را تحت پوشش قراردهد. غیر اجتماعی بودن این چنین سنت و روشی این نوع تشکل ها را ، نه مانند سندیکای های متعلق به سنت رفرمیستی توانست در جایی مبشر و سازمانده مبارزه صنفی کارگران بکند و نه مواضع رادیکالی را توانستند در سطح سراسری، آنطور که مدعی بودند نمایندگی کنند.
در مقاطعی بنا به همین موقعیت غیراجتماعی و فرقه ای در موضع گیری با دیگر کارگران، مثلا در تلاش رژیم برای برپا کردن سندیکای دولتی در سندیکای واحد و برگزاری مجمع عمومی کذایی دولتی، که اقدامی با برنامه از طرف نیروهای سیاسی و امنیتی رژیم برای منحل کردن سندیکای کارگران بود، برخی از این تشکیلات ها و "فعالین کارگری"در جبهه دولت و عملا در مقابل کارگران قرار گرفتند. (این نکته بسیار قابل توجه و تجربه مهمی است و حتی دامن بخشی از احزاب سیاسی مدعی طرفدار کارگران را هم گرفت. حمید تقوایی و شهلا دانشفر به نمایندگی از حزب کمونیست کارگری ایران طرفدار مجمع عمومی کذایی شدند و در مقابل سندیکای واحد و فعالینش قرار گرفتند).
با چنین وضعیتی و چنین فعالیتهای نا مربوط به سوخت و ساز واقعی مبارزات کارگری، آنچه میماند اساسا ابراز وجود در دنیای مجازی و اینترنتی است. هر از چند گاهی تحت نام و عناوین مختلف و به مناسبتهای بدون پایه اجتماعی واقعی ابراز وجود کرده و به طبقه کارگر رهنمود میدهند و بعد از اعلام و ابراز شعارها و مطالباتی که کسی متعهد به انجام آنها نیست دوباره تا مناسبت های دیگری محو میشوند و اثری اجتماعی از آنها دیده نمیشود. این همان ماهیت غیر کارگری و غیر اجتماعی چنین گروهها، احزاب و اتحادیه ها است. پانزده سال از این نوع فعالیت ها گذشته و تا امروز غیر اجتماعی بودن، نیابتی بودن وغیرکارگری بودن چنین اقداماتی بیشتردیده میشود.
ضرورت نقد و بررسی این امر برای عقب راندن روشها و فعالیتهای غیر کارگری و غیر کمونیستی از طرف کارگران کمونیست و رهبران کارگری ضروری است. پانزده سال است که این نوع فعالیت از سوی صدها فعال سیاسی پراتیک میشود. تلاش های بسیار، فداکاریهای زیاد، محرومیت و زندان و تبعید تنها بخشی از زندگی این فعالین بوده است. علیرغم همه اینها اما این نوع سازمانیابی و تبلیغ آن برای طبقه کارگر اثری مثبت نداشته است.
کمونیست ها و سازمانیابی توده ای
همانطور که اشاره شد در دوران های مختلف مساله سازمانیابی توده ای طبقه کارگر از سوی کمونیستها در محل های کار و زندگی شان یک مشغله اصلی و در عین تحت تاثیر فضایی که موجود بوده دارای اختشاش هم بوده است. صیقل دادن این فعالیتها در امر سازمانیابی توده ای کارگران برای کارگران کمونیست حیاتی است. طرفداران سندیکا و یا کلا گرایش رفرمیستی در طبقه کارگر و چپ و کمونیستهای غیر اجتماعی ، راه حل برون رفتی برای مبارزات طبقه کارگر و سازمانیابی توده ای اش ندارند.
طبقه کارگر در سالهای اخیر و بنا به توان و قدرت سازمانیافتگی در مبارزاتی که داشته است راه های واقعی دیگری اتخاذ کرده است. بنا به شرایطی که دولت و کارفرمایان به طبقه ما تحمیل کرده اند، مطالبات کارگری همچنان در سطح ابتدایی و در دفاع ازسطح زندگی موجود و دریافت دستمزدهای معوقه است. این مبارزات در ابعادی بزرگ در چهار پنج سال گذشته بیشتر در جریان بوده است. این مطالبات با اقدام کارگران برای ایجاد سازمانیابی مناسب همراه بوده است که از تجمع بزرگ همه کارگران و یا برگزاری مجمع عمومی و انتخاب نماینده و یا نمایندگان از بخشها و واحد های مختلف تا پیشبرد مبارزه از طریق انجمن های صنفی بر جسته بوده است.
این اشکال مبارزاتی بکار گرفته شده، مطالبات کارگران را به شکل مطلوب خود متححق کرده است. این از نکات بسیار مهم این دوره است. کارگران برای پیشبرد این مبارزات با تناسب قوایی که داشته اند برای متشکل شدن و سازمانیابی خود استفاده کرده اند.
چه باید کرد را مانند همیشه تعدادی پیش میکشند که مورد بحث قرار میگیرد، مساله به اطلاع همه رسانده میشود، تجمع عمومی صورت میگیرد، تحصن، راهپیمایی و اعتصاب، که در مواردی بیش از یک ماه وبا شرکت چند هزار کارگر یک واحد تولیدی مشترک را در برمیگیرد، سازمان داده میشود. این مبارزات در بسیاری از مراکز صنعتی، معادن و کارگاه ها و موسسات مختلف در جریان بوده است. روز شمار مبارزات کارگری در این سالها به وضوح این تصویر را نشان میدهد. نکته بسیار مهم در این میان این است که مطالبات روز کارگران محور تجمع و مبارزه آنهاست. کارگران بدرست بر پیشبرد مطالبه و متحد نگاه داشتن خود تاکید دارند و تلاش کرده اند عاملین تفرقه را دور کنند.
این نکته اصلی و مهم که ابتدا مطالباتشان است که باید بتواند همه کارگران را به اقدام مشترک جلب کند اساس بوده است. این موضوع است که کارگران را آگاهانه به سراغ دفاع از خود در برابر تعرض سرمایه دار و دولتش ترغیب میکند. این دریچه مهمی برای سطوح بعدی آگاهی و سازمانیابی های بعدی است. این موضوع همانطور که میبینیم بر خلاف دوره های گذشته است که ابتدا سندیکا و تشکیل آن به مسله کارگران بدل میشود، برای نمونه در شرکت واحد اتوبوسرانی و یا در هفت تپه، و مدتها به موضوع اصلی جدال بین پلیس سیاسی و کارگران میشد که با همه محدودیت ها و سرکوبی که بر کارگران اعمال شد رژیم و کارفرمایان توانستند یا این سندیکاها را زمین گیر کنند و یا هر جا که موفق شدند (مانند هفت تپه) سندیکا را تهی کردند. این روال چنانچه ادامه پیدا کند در چنین توازن قوایی متاسفانه میتواند سرنوشت هر سندیکایی باشد و در این دوره و با فداکاری و از خود گذشتگی این بخش از کارگرانی که توانسته اند لنگر سندیکای واحد را نگاه دارند ممکن شده است و در غیاب این دسته از کارگران این سندیکا هم سرنوشت دیگری ممکن است پیدا کند، همانطور که قبلا دولت و دستگاه های امنیتی تلاش کردند همین کار را اجرا کنند و شکست خوردند.
تجربه این دوره مبارزات نشان داد که طبقه کارگر در مراکز مختلف کار و در همه بخشهای آن بطور قطعی نیازمند وجود جنبش مطالباتی اش است. این تضمین پیشروی در دست یابی به سازمانیابی بالاتر هم هست. سطح مطالبات در هر زمان، طرح روشن آن و کار برای تبدیل آن به آگاهی کارگران از حق و حقوقی که دارند و فعالیت برای سازمانیابی و زمان و شکل اعتراض، روال طبیعی است که نمیتوان و نباید از آن گذشت. اینکه کارگران بخشا امروز به انجمن های صنفی برای پیشبرد مطالباتشان اتکا میکنند همین واقعیت را بیان میکند. کارگران این هوشیاری را دارند که طرح مساله تشکل حلقه ضعیفی است که میتواند بسرعت مطالبه آنها را تحت الشعاع کشمکش با پلیس سیاسی کرده و همچنین کارگران را محروم از دنبال کردن متحدانه مطالباتشان بکند. در چنین مواردی که کم هم نیستند، راه میان بری که قانون پیش پا گذاشته اما در اتکا به توان و تصمیم همه کارگران طی میشود که بتوانند مشتشان را محکمتر بر مطالباتشان بکوبند. اینکه این تشکل ها هم چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد بستگی دارد به ارتقا مطالبات و سطح پیشروی جنبش مطالباتی در بسیاری مراکز کار و زندگی کارگران و نقشه پیشروانشان . و در یک جمله، این تصویری است از مبارزه واقعی کارگران که کمونیستها ی آنها هم دقیقا در این میان فقط میتوانند دیده شوند و هستند.
از برجسته ترین مبارزات کارگری در دوره این چند ساله اخیر که بر این روال پیش رفته است میتوان به مبارزات کارگران در مراکز مختلف کار در اراک و تبریز و معادن بافق و چادرملو تا فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه و... اشاره کرد که جنبش مطالباتی است که بعنوان موتور محرک اصلی مبارزات طبقه کارگر عمل میکند و خود را در شکل مجمع عمومی کارگران سازمان داده و قابلیت توده ای شدن حتی خارج از محیط کار را تماما میتواند نمایندگی کند. در شرایط نه چندان سر راست در مبارزه کارگران در ایران، در شرایطی که به راحتی شرایط کار و معیشت باز هم بیشتر از سابق مورد تعرض قرار گرفته است و کارگران برای امرار معاش بعضا ناچار از حفظ وضعیت موجود هم هستند، نکته محوری در مبارزات کارگران طرح مطالبات و تبدیل آن به جنبش مطالباتی در سطح بزرگتر و سراسری تر است. محور این تلاش بدون تردید کارگران فعال و معتقد به ارتقا وضعیت جنبش کارگری از این طریق است. شکل این کار بدون تردید مجامع عمومی کارگری است که بعنوان سازمان اولیه و تشکل اولیه کارگران عمل میکند.
این جنبش و این نوع سازمانیابی در مقایسه با هر نوع فعالیت دیگری و از جمله مبارزه برای ایجاد سندیکا، راه ساده تر و کم هزینه تری است. معمولا سندیکالیستها و یا طرفداران "پر حرارت"شورا معتقدند که مجمع عمومی تشکل نیست در حالی که آنها متوجه نیستند که پریدن از سازماندهی جنبش مطالباتی، چه آگاهانه باشد و یا نه نسخه محرومیت طبقه کارگر و توده کارگران از قدرت سازمانیابی عظیمشان در مراکز کار و زندگی است. طرفداران سندیکا و فراخوان دهندگان به تشکیل شوراهای کارگری در جنبش کارگری، اتفاقا هر دو در این نکته مهم شریکند. هر دو این گرایشات نسخه ی دیوارهای ساخته شده در فیلم های وسترن را برای جنبش کارگری در ذهن دارند که پشت آنها خالی است.
جنبش کارگری از طریق جنبش مجامع عمومی و در اتکا به توده کارگران است که در جریان مبارزه برای تحقق مطالبات خود قدم به قدم آگاه تر میشوند؛ این آگاهی برای میلیونها کارگر حیاتی است و بدون آن، تمامی گرایشات انحرافی و بازدارنده رفرمیستی و خانه کارگر دولتی و ... میتوانند در شرایط های مختلف کارگران را از آن سلب کنند. جنبش کارگری برای قدرتمند شدن خود به جنبش مطالباتی اش باید اتکا کند و در صدد سراسری کردن آن بر آید. این سنگ بنای جنبش مجامع عمومی بعنوان سازمانیابی توده ای کارگران است. طبقه کارگر به این وسیله و روی پای خود در جدال های سرنوشت ساز در جامعه دخالت قدرتمندی خواهد داشت.
تاکید کردیم که در دوره چند ساله اخیر مبارزات کارگری یک ابزار مهم و تعیین کننده در اتحاد کارگران برای پیگیری مطالباتی که داشته اند متکی بودن آنها به برگزاری مجامع عمومی شان بوده است.آمار حرکات کارگری برای دفاع از حقوق خود در این سالها بعضا به چند هزار در یک سال هم رسیده است. در این میان بندرت کارگران مطالبه سندیکا را بعنوان خواست و مطالبه ای که باید برای آن هم تلاش کنند طرح کرده اند. این اگر از سویی در تجربه عملی گذشته مقابله رژیم با فعالین سندیکایی و سندیکاهای موجود بوده است، از سوی دیگر در محدودیت و منطبق نبودن سندیکا با مطالبات و به میدان آوردن قدرت توده کارگران در پیگیری مطالباتشان است.
در رابطه با این مبارزات وضعیت گروه و جریاناتی که تحت عنوان "فعالین کارگری"متشکل در اتحادیه ازاد کارگران و کمیته هماهنگی و گروه ها و جمع های مشابه، فعالیت داشته اند نقش بشدت حاشیه ای که داشته اند راهم نشان داد. این بخش هم تا زمانی قادر به انجام نقش هواداری خود از مبارزات کارگری هستند که آکسیونی در جریان باشد و نیرویی برای فعالیت بگیرند در غیر این صورت به دلیل فعالیت غیر اجتماعی که داشته اند قادر به کاری نیستند و دقیقا در زمان اوج گیری مبارزات کارگری نقش حاشیه ای که دارند بیشتر برجسته میشود.
جریان سوسیالیستی درون طبقه کارگر در این سالهای اخیر با کنار گذاشتن این راه حل و سنت ها، و با به میدان آوردن رهبران و پیشروانی که سنت رفرمیستی و راه حل های غیر اجتماعی در امر سازمانیابی کارگران را کنار زدند، بار دیگر طبقه کارگر را در مقابل انتخاب درستی قرار دادند. رهبران این دوره از لحاظ تشخیص منافع طبقاتی خود و از لحاظ قدرتمند کردن مبارزه کارگران در مشارکت توده ای آنها در تعیین مسیر های مبارزه و مقابله با دولت و کارفرما، تجارب بسیار مهم و ارزشمندی را به ثبت رساندند و یک بار دیگر بروشنی آلترناتیو کارگران کمونیست را در سطح اجتماعی طرح کردند.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
اسد گلچینی – بهرام مدرسی
۹اسفند ۱۳۹۸ - ۲۸ فوریه ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
همه از تحولات آتی در ایران سخن میگویند. سرنگونی جمهوری اسلامی ، تعدیل آن، بازسازی ساختارهای آن، بقا یا عدم بقای آن تنها بخشی از آلترناتیوهایی هستند که از طرف نیروهای مختلف از چپ تا راست، از پوزسیون تا اپوزسیون اعلام میشوند.
همه در عین حال اما به انقلاب ۵۷ اشاره میکنند. سلطنت طلبان بالعنتی بر لب اشتباه بودن انقلاب ۵۷ و سرنگونی حکومت شاه را اعلام میکنند ، انقلابیون پا به سن گذاشته چپ با دفاع از انقلاب ۵۷ سرنگونی جمهوری اسلامی و تکرار انقلاب ۵۷ به شیوه ای دیگر را در حالی نوید میدهند که حکومتیان پا به سن گذاشته خطر تکرار انقلاب ۵۷ را هشدار داده و ضرورت بازسازی ساختارهای حکومت اسلامی را تأکید میکنند.
همین کافی است که پس از گذشت ۴۰ سال از آن تاریخ یکبار دیگر نگاهی به انقلاب ۵۷ بیاندازیم، نگاهی که قصدش نه تأیید یا رد یکی از آلترناتیوهای بالا، بلکه تلاش در توضیح موقعیت طبقه کارگر و بورژوایی در این انقلاب، محدودیتها و امکاناتشان در دخالت و تأثیر گذاری بر انقلاب ۵۷ و تحولات آینده است.
رابطه نسل جوان کارگر و کمونیست با انقلاب ۵۷ با رابطه افراد و احزابی که این انقلاب را شخصاً تجربه کردند، در آن جنگیدند، پیروز یا شکست خوردند متفاوت است. این نسل، دیروز انقلاب ۵۷ را با عینک زندگی امروزش میبیند. زندگی که امکاناتش در دخالت در تحولات آینده را به او نشان میدهد، به همین جهت لازم است که به امکانات نسل کارگران کمونیست سالهای ۵۷ و امکاناتشان در دخالت در تحولات سیاسی آن دوره پرداخت. اشاره ما به انقلاب ۵۷ رو به زندگی ، آرمانها، آرزوها و آینده طبقه کارگر دارد.
۱. نگاهی به انقلاب ۵۷
در اینکه انقلاب ۵۷ به نفع طبقه کارگر رقم نخورد شکی نیست. همانطور که در بیانیه دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران گفتیم "انقلاب ۵۷ وقفهای در روند توسعه سرمایه داری در ایران ایجاد کرد. وقفهای که طبقه کارگر و توده زحمتکش بهای آن را با صدها هزار کشته و اعدام و زندانی و بیحقوقی مطلق خود پرداخت کردند."سوال این است که فاکتورهایی که این امکان را به بورژوازی داد کدامند؟
دیکتاتوری شاه عملا امکان تحرک و وجود هر اپوزسیون جدی بورژوایی خارج از دایره حکومتی شاهنشاهی را از بین برد. جبهه ملی شاید یکی از نمونه های برجسته آن باشد. حزب دولتی چون حزب رستاخیز هم که قرار بود این خلا را برای بورژوازی پر کند عملا بخاطر دولتی و از بالا بودنش به تریبونی برای جناحهای آلترناتیو بورژوازی در کنار حکومت شاه تبدیل نشد. دستگاه حکومتی شاه تنها جریان سیاسی فعال بورژوازی در مقطع انقلاب ۵۷ است. جنبش انقلابی توده های مردم علیه شاه در واقع این تنها مرکز سیاسی بورژوازی وقت را به مصاف طلبید. بورژوازی ایران در نتیجه بدون هیچ آلترناتیو حزبی که منافع آن را نمایندگی کند با انقلاب ۵۷ روبرو شد. تلاش بخش های مختلف بازماندگان جبهه ملی در همراهی با شاه ( شاپور بختیار) و یا همراهی با خمینی (بازرگان) تنها میخ های آخر را بر تابوت این جبهه زدند.
دستگاه حکومتی آمریکا این را دید. روشن بود که یک شبه امکان ساختن آلترناتیو بورژوایی حکومت شاه ممکن نبود، نه سیستم حکومتی شاه به راحتی امکان دست به دست شدن قدرت را میداد و نه اساسا حزب سیاسی آلترناتیوی برای به دست گرفتن قدرت ، بسیج مردم و تحویل گرفتن دستگاه سیاسی و حکومتی شاه موجود بود. بورژوازی ایران در نتیجه بدون هیچ آلترناتیو جدی سیاسی با رویدادهایی که منجر به انقلاب ۵۷ شد روبرو میشود. شاه را از ایران خارج کردند، شاپور بختیاررا بعنوان نماینده بخشی از بازماندگان بی تاثیر جبهه ملی به جلو صحنه راندند، این هم کمکی نکرد. با رفتن شاه تنها دستگاه حکومتی که باقی ماند ارتش و نیروهای نظامی بودند.
این امروز واقعیت تقریبا همه انقلابات پایان قرن ۲۰ و ابتدای قرن ۲۱ است. در مصر، لیبی، عراق، سودان و سوریه برای مثال میبینیم که نیروهای مسلح نه فقط بعنوان چماق سرکوب مردم و طبقه کارگر وارد عمل میشوند، بلکه خود بعنوان بخشی از دستگاه سیاسی حکومت بورژوایی قدرت را به دست میگیرند وعملا بعنوان حزب سیاسی جناحی از بورژوایی وارد کشمکش های سیاسی میشوند. از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلابات ۱۸۴۸ اروپا از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ تا انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه تا انقلاب ۱۹۱۸ آلمان ما شاهد حضور دستگاه نظامی بورژوازی برای سرکوب این انقلابات هستیم. کمون پاریس را با کمک بیسمارک، آزادی و مسلح کردن نیروهای نظامی فرانسه که اسیر ارتش پروس بودند، بخون کشیدند و حکومت را به نمایندگاه سیاسی بورژوایی تحویل دادند. انقلاب ۱۹۱۸ آلمان را بخون کشیدند و قدرت را به حکومت سوسیال دمکراسی آلمان دادند. سرکوب یکی از وظایف اصلی نیروهای مسلح است این امروز هم یکی از وظایف اصلی شان است. اما آنچه که امروز شاهد آن هستیم، حضور این نیروهای مسلح بعنوان احزاب سیاسی دخیل در تحولات سیاسی روز است. فرمانده نیروهای مسلح مصر علیه رئیس جمهور منتخب کودتا میکند و دنیای غرب او را بعنوان نماینده آزادی و دمکراسی برسمیت میشناسد. مستقل از اهداف سیاسی دنیای غرب در این ماجرا، این جایگاه عملا به رسمیت شناخته شده نیروهای مسلح بعنوان احزاب سیاسی را نشان میدهد. کودتای نیروهای مسلح همیشه یکی از آپشن های آخر بورژوازی بوده است، صحبت اینجا درباره نقش از پیش تعیین شده این نیروهای مسلح بعنوان یکی از آلترناتیوهای سیاسی بورژوازی است.
با این مقدمه به انقلاب ۵۷ باز گردیم. اولین و مهمترین امکان بورژوازی و بخصوص دستگاه دولتی آمریکا در خلا وجود حزب آلترناتیو بورژوایی تکیه بر این سازمان نظامی بعنوان بخشی از دستگاه سیاسی آینده بود. سفر نمایندگان دستگاه دولتی آمریکا به ایران برای اقناع سران نیروهای نظامی وقت به این جهت بود. بدون موافقت این دستگاه نظامی نه خروج شاه و نه ورود خمینی امکان پذیر بود.
ارتش و نیروهای مسلح امروز در همه جا از آفریقا تا آمریکای لاتین، از اروپا تا آمریکا، از چین تا روسیه بزرگترین، سازمان یافته ترین و با دیسیپلین ترین سازمان های بورژوازی هستند. بودجه ای که صرف این سازمان ها میشوند در همه جای جهان بزرگترین بخش بودجه دولت ها را تشکیل میدهد. این در مورد ایران چه در سال ۵۷ و چه امروز هم صادق است. سپاه پاسداران در ابتدای تشکیل خود تنها با تایید ارتش امکان تشکیل، تجهیز و فعالیت را یافت. تبدیل این نیروی نظامی به یکی از بزرگترین آکتورهای سیاسی و اقتصادی در ایران نه از سر سودجویی فرماندهان این نیرو و نه از سر زیاده خواهی سران حکومت اسلامی بلکه ضرورت نقش این نیروی نظامی و تاکیدی بر همان نقش گفته شده بالا از یکطرف و ادامه سازمان تولیدی سرمایه داری پس از سرکوب انقلاب از طرف دیگر است. یکی از مهمترین آلترناتیوهای بورژوازی امروز در تقابل با انقلابات نیروهای مسلح هستند.
یک رکن مقابله بورژوازی ایران و دولت آمریکا با انقلاب ۵۷ تکیه بر این سازمان بود. ارتش اما به تنهایی به علت نقشش در سرکوب اعتراضات مردم و تنفر بحق مردم علیه آن امکان مهار و مقابله با این انقلاب را نداشت. نیروی سیاسی که مردم آن را قبول دارند، میبایست ارتش را تطهیر کند، آنرا از"دشمن"به "برادر"تبدیل کند و راه را برای حفظ، ادامه حیات و دخالتش در اوضاع را هموار کند. در خلا وجود احزاب رسمی بورژوایی، جامعه مذهبی بعنوان آلترناتیو مورد بررسی قرار گرفت. خمینی را از عراق به فرانسه فرستادند واو را بعنوان سمبل اعتراض مردم به حکومت شاه با کمک کل میدیای غرب لانسه کردند. سوال اما این است که چرا جامعه مذهبی؟ چه چیز امکان بازی این نقش را به جامعه مذهبی داد؟
طی ۳۰ سال سرکوب مطلق حکومت شاهنشاهی در ایران هیچ حزب یا سازمان سیاسی امکان، قدرت و وسعت اقناع و بسیج مردم حول شعارهای خود را نداشت. جامعه مذهبی اما در کنار شبکه وسیعی از مساجد طی دوران حکومت شاهنشاهی موجود بود و عمل میکرد. وابستگی بخشی از این شبکه به سیستم حکومت شاه از امکانات و وسعت آن بعنوان فاکتوری داده شده کم نمیکند. همین سیستم وسیع مساجد پیش از سفر خمینی به فرانسه و فوکوس دستگاه دولتی آمریکا بر خمینی در جریان اعتراضات سالهای ۵۶ عملا به مراکزتجمع، هم فکری و بسیج مردم در محلات شهرهای بزرگ ایران تبدیل شده بودند. مساجد در کنار کمیته های محل که مدتی بعد به ابتکار مردم تشکیل شدند، یکی از تشکل های خود جوش و خودساخته مردم در آغاز و ادامه اعتراضات مردم علیه حکومت شاه بودند. کمک به خانواده زخمی ها، قول و قرارها برای ادامه اعتراضات، جلسات بحث و سخنرانی، آماده کردن شعارها و باندرول اموراتی بودند که در این شبکه مساجد و بعدها کمیته های محل رتق و فتق میشدند. همین کمیته های محل بعدها به ابزار سرکوب مخالفین حکومت اسلامی تبدیل شدند. دامنه و وسعت این شبکه و امکان جامعه مذهبی در کنترل و تاثیرگذاری بر آن، آن نیروی سیاسی که ضمن غسل تعمید ارتش میتوانست بعنوان آلترناتیو سیاسی حکومت شاه عمل کند را به دستگاه حکومتی آمریکا نشان داد. در ادامه این است که پروژه " آلترناتیو سازی"که منجر به بازگشت خمینی و رویدادهای بعد از آنرا میبینیم.
بورژوازی با اتکا به دو سازمان به مصاف انقلاب ۵۷ رفت: سازمان ارتش و شبکه مساجد و جامعه مذهبی.
اما طبقه کارگر در چه شرایطی وارد تحولات این دوره شد؟ طبقه کارگر ابتدا خارج از محل کارو تولید در محل زندگی و محلات بخشی از تحرک توده ای علیه رژیم شاه بود. طبقه کارگر در شهرهای بزرگ بخصوص در کنار تحرکات توده ای قرار گرفت. از اواسط سال ۵۷ شاهد اعتراضات علیه حکومت شاه در مراکز تولیدی هستیم. خواستهای این طبقه تا اینجا فراتر از خواست های جنبش عمومی علیه حکومت شاه نبود. سرنگونی شاه و آزادیهای سیاسی.
ازپاییز ۵۷ ما شاهد شکل گیری تشکل های مختلفی بخصوص در مراکز صنعتی بزرگ هستیم. محافل و جمع های کوچک و بزرگ فعالین کارگری شکل میگیرند. درهمین دوره کمیته های اعتصاب تشکیل میشوند. كميته اعتصاب كارگران صنعت نفت شاید یکی از مهمترین کمیته های کارگری این دوره است. هنگامى كه نفتگران شيرهاى نفت را بستند، شعار "كارگر نفت ما رهبر سرسخت ما"به یکی از شعار های مردم تبدیل میشود. یکی ازشعارهای اصلی کارگران نفت در این دوره "نفت را کی برد؟ آمریکا! گاز را کی برد؟ شوروی! مرگ بر رژیم شاه پهلوی"است. این شعار چهره نمای جای خالی خواستهای مستقل جنبش کارگری در کنار شعارهای عمومی و دمکراتیک علیه حکومت شاه است. "مرگ بر شاه"سیمای اصلی و توافق عمومی همه اقشار و طبقات در این دوره است.
کمیته اعتصاب کارگران نفت در بهمن ۵۷ و در شرایطی که قدرت سیاسی به مسله روز جامعه تبدیل شده بود به "شورای عمومی کارکنان صنعت نفت"تبدیل میشود که به گفته یدالله خسروشاهی تا اوسط سال ۱۳۶۰ گردانندۀ تمام امور صنعت نفت بود. در اواسط سال ۱۳۶۰ هنگامی که رژیم اسلامی پایه های قدرت خود را تحکیم میکند، "شورای عمومی کارکنان صنعت نفت"غیر قانونی اعلام میشود و رهبران و فعالینش تحت فشار قرار میگیرند.رجوع به خاطرات یدالله خسرو شاهی(که در سایت ما قابل دسترس است) یوسف افتخاری و علی امید در این رابطه بسیار مفید هستند.
تاریخ کمیته اعتصاب و بعدها شورای کارکنان صنعت نفت نمونه روشن تاریخی است که طبقه کارگر ایران در این دوره متحول سیاسی از سر گذراند. طبقه کارگر ایران در این دوره به یمن سالها سرکوب حکومت شاه نه بلحاظ سازمانی و نه به لحاظ سیاسی آمادگی وارد شدن در تحولات این دوره را داشت. شوراهای کارگری زیادی پس از انقلاب ۵۷ و تا مقطع سال ۱۳۶۰ بوجود آمدند.
آگاهی طبقاتی فعالین جنبش کارگری نمیتوانست فراتر از آگاهی طبقاتی احزاب و گروه های موسوم به چپ در این دوره باشد.
حزب توده و سازمان چریکهای فدایی در کنار طیف وسیعی از سازمان ها و گروه های موسوم به "خط ۳"فعال ترین بخشهای "کمونیسم"این دوره هستند. فعالینی که در عشق به سرنگونی حکومت شاه یا رسما و علنا با ضد امپریالیست خواندن جنبش اسلامی با آلترناتیو بورژوازی همراه شدند و یا با اعلام انتقاد خود از انحصارطلبی جنبش اسلامی با شعار "خمینی مبارز"بجای "خمینی مجاهد"در کنار جنبش اسلامی قرار گرفتند.
برای این چپ، بورژوایی بودن خصلت انقلاب ایران برابر با کمک به رشد "سرمایه داری ملی"و "رفع وابستگی"آن بود. شاه نه نماینده طبقه بورژوا، که "سگ زنجیری"بود که با برکناریش می بایست راه کمک به "بورژوازی ملی و خودی"را فراهم شود و به این اعتبار هیچ چیز برایش "طبیعی تر"از حمایت از بورژوازی در این راه نبود. این کمونیسم چه به لحاظ سیاسی و چه سازمانی نه تنها قدرت، پتانسیل و عقل نمایندگی کردن و سازمان دادن طبقه کارگر را نداشت، بلکه خود یکی از فاکتورهای منفی علیه تحرک و تشکل مستقل طبقه کارگر بود.
همانطور که گفته شد تا سال ۱۳۶۰ شوراهای زیادی در مراکز بزرگ و کوچک صنعتی تشکیل میشوند. تلاشهایی از طرف فعالین و رهبران کارگری برای هماهنگی این شوراها صورت گرفت. مشکل اما آنجا است که در تفسیر عمومی فعالین کارگری هم روشن نبود که معنی پیروزی برای طبقه کارگر چیست؟ زیر فشار وزن جنبش سرنگونی حکومت شاه، معنی پیروزی برای طبقه کارگر روشن نبود. بورژوازی همانطور که گفته شد با توافق بر سر رفتن شاه و بازگشت خمینی جواب خواست "مرگ برشاه"را داد. جواب اینکه بعد از آن چه؟ برای طبقه کارگر اما روشن نبود. بورژوازی به نمایندگی دولت آمریکا جوابش به این سوال روشن بود: جنبش اسلامی، رهبری خمینی و مهار اوضاع به نفع خود برای تضمین حاکمیت مجدد سرمایه. طبقه کارگر اما همانطور که گفته شد در غیاب آگاهی طبقاتی به منافع خود، در غیاب وجود حزب و سازمان کارگری اش خود را در شوراهای فوق سازمان داد، بدون وجود یک سازمان کمونیستی کارگری سراسری، محلی و قابل اتکا. این اما جواب به سوال بعد از "مرگ برشاه"چه؟ را نمیداد. جواب هایی چون "جمهوری دمکراتیک خلق"خلا اجتماعی عدم وجود جواب کمونیستی و کارگری به اوضاع را هم پرنمیکرد.
خواست آزادیهای سیاسی، آزادی مطبوعات و تشکل یکی از اصلی ترین معانی شعار "مرگ برشاه"برای بخش خارج از جنبش اسلامی بود. در غیاب آوانگارد تحزب کمونیستی طبقه کارگر در این دوره حتی امکان دفاع، بنیادی کردن و گسترش آزادیهایی که به یمن سرنگونی حکومت شاه بوجود آمده بودند هم وجود نداشت. دوره کوتاه آزادی های سیاسی تا مقطع سالهای ۶۰ دوره ای است که به کمونیسم طبقه کارگر امکان بازبینی خود و تلاش در سازمان دادن خود را داد.
در جریان سرکوب اجتماعی که از سال ۱۳۶۰ آغاز شد، بسیاری از آن گروه ها و سازمانهای موسوم به چپ و کمونیسم یا رسما به صف ارتجاع اسلامی پیوستند (امثال حزب توده و فداییان) و یا زیر فشار دستگاه پلیسی جمهوری اسلامی عملا منحل شدند (امثال اکثریت جریانات موسوم به خط ۳). تنها جریان کمونیستی که در این دوره تلاش میکند برنامه کمونیستی را مدون و آنرا مبنای تشکیل یک حزب کمونیستی قرار دهد، اتحاد مبارزان کمونیست است که پس از پیوستن کومله به این تحرک مشترکا حزب کمونیست ایران را در سال ۶۱ تاسیس میکنند. حزب کمونیست ایران در اوج سرکوب و عقب نشینی طبقه کارگر تشکیل میشود. امروز با گذشت بیش از ۳۵ سال از آن تاریخ و مستقل از مبارزات سیاسی درون خود این حزب، میتوان دید که این حزب با توجه به شرایط تاریخی که در آن تشکیل شد امکان تبدیل شدن به حزب کمونیستی طبقه کارگر را نداشت.
تلاش منصور حکمت برای مسلح کردن طبقه کارگر به سیاست و حزب اش بعد از حزب کمونیست ایران هم ادامه یافت. پس از حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری ایران در سال ۱۹۹۱ تشکیل میشود. به این درنوشته های آینده خواهیم پرداخت.
حمله وسیع جمهوری اسلامی به آزادیهای سیاسی، سازمانها، احزاب و گروه های دیگر، کشتار صدها هزار نفر در دادگاه های نظامی و اسلامی، سرکوب و تحمیل قوانین اسلامی به جامعه، عقب راندن جنبش کارگری و زدن آن، خفقان، ترس و عدم امنیت به سیمای زندگی میلیونها انسان در ایران تبدیل میشود. در چنین شرایطی امکان پیروزی پروژه حزب کمونیست ایران و سازمان دادن و قطبی کردن جامعه علیه حمله حکومت اسلامی عملا موجود نبود. این امکان سرکوب طبقه کارگر و کل جامعه آزادیخواه را به حکومت اسلامی و بورژوازی داد. همانطور که گفته شد پیش شرط های پیروزی و یا اساسا تشکیل یک آوانگارد کمونیستی، کارگری و اجتماعی علیه این حمله بورژوازی موجود نبود.
وظایف حکومت اسلامی بعنوان نماینده حاکمیت بورژوازی اما طی این ۴۰ سال گذشته هم تغییر کرد. میان بخون کشیدن و سرکوب انقلاب ۵۷ با سازمان مجدد حکومت سرمایه داری تفاوتهایی هست . حکومت اسلامی انقلاب ۵۷ را سرکوب کرد. کارگران و زحمتکشان و سازمانهای سیاسی آنان را به خون کشید. اختناقی قرون وسطایی را بر میلیونها انسان حکمفرما کرد تا بتواند نظم ضد انقلابی بورژوایی لازمه استثمار و انباشت مجدد سرمایه را ایجاد کند. مختصات حکومت بورژوایی که وظیفه آن به خون کشیدن قیام۵۷بود، نمیتوانست همان مختصات حکومتی باشد که وظیفه سازمان دادن اقتصاد سرمایه دارانه جامعه را دارد. اینجا ابداً منظور فاکتور سرکوب نیست. سرکوب شرط بقای حاکمیت سرمایه در ایران است و این ربطی به روبنای اسلامی آن ندارد. تحول ارگانی چون سپاه پاسداران از ارگان نظامی سرکوب به یکی از بزرگترین بنگاه های صنعتی ، مالی این تحول را بیان میکند.
مختصات این دوره حکومت اسلامی دیگر مختصات دوره تولدش نیستند. منظوراینجا شکل گرفتن آن ارگانها و نهادها و بنگاه هایی هستند که بر پایه خفقان حاکم بتوانند استثمار طبقه کارگر و پروسه انباشت سرمایه را سازمان دهند.منظور روبنای سیاسی تعریف شدهای است که چنین امکانی را قانونی کند، منظور آن ساختار قانونی است که رسما اعتصاب، تظاهرات و تشکل های کارگری را نه تنها ممنوع اعلام کند، بلکه بتواند آن را ممنوع نگاه دارد. این روبنای سیاسی با روبنای حکومت شاه تفاوتهای جدی دارد. اینجا اختلافات و فراکسیونهای متفاوت حکومت اسلامی واقعی هستند. اختلافاتی که اهداف جناحهای مختلف حکومتی را بیان میکنند. همه این جناح ها و احزاب درونی حکومت اسلامی اما هنوز بر وظیفه حفظ کل این حاکمیت توافق دارند و همه شان تلاش دارند که هیچ تنش سیاسی میان جناح های بورژوازی کل حاکمیت سرمایه را زیر سؤال نبرد.سرکوب و خفقان همانطور که گفته شد توافق عمومی همهشان است، سرکوب و خفقانی که در درجه اول وظیفه تضمین بی حقوقی مطلق طبقه کارگر را دارد. حاکمیت سیاسی بورژوازی اگر نتواند این پایهای ترین شرط تحرک سرمایه در ایران را تضمین کند، عملاً بیفایده گی خود را به طبقه خود نشان داده است.
همه آلترناتیو های دیگر بورژوازی در اپوزیسیون طی۴۰سال گذشته بلاجبار میبایست همین فونکسیون پایهای تحرک سرمایه در ایران را تضمین میکردند. عدم موفقیت آلترناتیوهای بورژوازی در اپوزسیون خارج از حکومت علیه هم طبقه ای های خود در حکومت را در درجه اول باید در همین واقعیت دید. هیچیک از آلترناتیو های مطرح شده از طرف این بخش از بورژوازی خارج از حکومت امکان تضمین بهتر خفقان و بی حقوقی مطلق طبقه کارگر و ارزان نگاه داشتن نیروی کار او را در مقایسه با حکومت اسلامی نداشته اند.هر تحرک تودهای و سیاسی به نفع این آلترناتیوها و علیه حکومت اسلامی خطر شورش اجتماعی و زیر سؤال رفتن کل رابطه کار و سرمایه را میتواند باعث شود و این به معنای دور دیگری ازتلاش بورژوازی برای تحکیم پایههای سیاسی حاکمیت خود و دور دیگری از سازمان دادن مجدد دستگاههای سرکوب و خفقان برای تضمین استثمار طبقه کارگر و دوردیگری از به حاشیه رفتن سازمان سرمایه دارانه اقتصاد و عدم سود آوری کافی سرمایه و دوره انتقالی دیگری برای حکومت بورژوازی است . حکومت اسلامی با هر درجه از"نامطلوب"بودنش برای بخشی از بورژوازی، خفقان و بی حقوقی طبقه کارگر و سودآوری سرمایه را تضمین کرده است. سودآوری که پا بر شانه های استثمار مطلق طبقه کارگر و به نفع کل طبقه بورژوا در ایران است.
آنچه که طبقه کارگر ایران طی بیش از۴۰سال حکومت اسلامی تجربه کرده است ممنوعیت اعتصاب، تظاهرات و تشکل، دستگیری و شکنجه و سرکوب بوده است.
جمع بندی کنیم: در شرایطی که بورژوازی جهانی به رهبری دستگاه دولتی آمریکا خلا عدم وجود احزاب بورژوایی آلترناتیو حکومت شاهنشاهی را با تکیه بر دو سازمان ارتش و مساجد پر میکند، طبقه کارگر در غیاب آگاهی طبقاتی و سازمان و حزب کمونیستی اش وارد این تحولات میشود. این مهمترین دلیل سرکوب انقلاب ۵۷ و ادامه حیات حاکمیت بورژوازی است. بدون وجود تشکل های کمونیستی کارگران در محل کار و زیست، بدون امکان بسیج جامعه حول خود از طرف این تشکل ها، امکان دفاع از کوچکترین آزادی های دمکراتیک پس از سرنگونی حکومت شاه هم ممکن نبود.
۲. نگاهی به شرایط امروز
اگر حکومت شاه به اعتباری که توضیح دادیم حکومتی یک بنی بود، حکومت اسلامی اما بر خلاف آن شامل جناح ها و فراکسیون های متفاوتی است. ترکیب، پیچیدگی و چندگانه بودن تقسیم قدرت در حکومت اسلامی به درجه زیادی بلوغ آن را به نسبت حکومت شاهنشاهی نشان میدهد. اختلافات در حکومت اسلامی در چهارچوب همان اهداف گفته شده بالا بسیار واقعی تر و زمینی تراز اختلافات درونی در حکومت شاه هستند.
جنبش دوم خرداد، جنبش سبز، احزاب متعدد اصلاح طلبان، بنیادگرایان، اصول گرایان، ایثارگران، فراکسیونهای سیال در مجلس، قدرت ولی فقیه، دولت، سپاه پاسداران و غیره همگی اشکال متنوع تقسیم قدرت میان فراکسیونهای متفاوت در چهارچوب حکومت اسلامی هستند. همه این ها اما از توافق عمومی امروز شان در حفظ حاکمیت جمهوری اسلامی کم نمیکند. فراکسیونهای متعدد درونی حکومت اسلامی بسیار واقعی تر، زمینی تر و اجتماعی تر از آلترناتیوهای بورژوایی خارج حکومتی چون بقایای حکومت شاه و سلطنت طلبان برای مثال هستند. سلطنت طلبان ومجاهدین و نیروهای ناسیونالیست بخشا مسلح شده وابسته به کمک های دولت آمریکا امروز میتوانند تنها یک آلترناتیوهای سیاسی و باند سیاهی باشند که به هیچ جایی از زندگی واقعی و زمینی میلیونها مردم در ایران وصل نیستند. درحالی که فراکسیونهای درونی حکومت اسلامی با تقسیم قدرت میان خود عملا به زندگی بخشی از جامعه مستقل از نقششان در سرکوب، اقناع و یا بسیج این یا آن بخش از جامعه به نفع خود وصل هستند.
وجود این فراکسیونها و احزاب متفاوت در حکومت اسلامی امکانی را برای بورژوازی فراهم میکند که حکومت شاه از آن برخوردار نبود. در ابتدای این نوشته نشان دادیم که بورژوازی بدون آلترناتیو جدی با انقلاب ۵۷ روبرو شد، این درصورت انفجار اجتماعی علیه حکومت اسلامی اما میتواند متفاوت باشد. ما قصد پیش گویی آینده را نداریم، تلاش ما نشان دادن امکانات و محدودیت های طبقات متخاصم علیه طبقه کارگر در تحولات آینده است. بخشی از جناح های متفاوت حکومتی هرچند که امروز به توافق اصولی شان بر حفظ بنیان های حکومت اسلامی تاکید میکنند، امکان تغییر راه و تبدیل شدن به آلترناتیو موجود حکومت اسلامی را اما در خود دارند. این یک امکان است، ممکن و غیرممکن بودن آن به توازن قوا و بیش از هرچیزبه درجه آگاهی و تشکل طبقه کارگربستگی دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
بعنوان نمونه شاید نگاهی به یکی از جدیدترین این فراکسیونها بنام "حزب مجمع ایثارگران"که در زمستان ۱۳۹۷ تشکیل شد مفید باشد.
ابتدا لیست موسسین این حزب درجه چفت بودن این حزب با کل دستگاه حکومتی اسلامی را نشان میدهد، از حجت الاسلام ها، فرماندهان جنگ، نمایندگان سابق و حاضر مجلس، استادان دانشگاه، روسای بیناد شهید، تا سرداران سپاه جملگی از موسسین این حزب هستند.
نگاهی به بخشهایی از اطلاعیه اعلام موجودیتشان هم وابستگی و تلاش در حفظ حکومت اسلامی با تغییرانی بقول خودشان ساختاری را و هم پتانسیل این جریان در فراتر رفتن از این چهارچوب را نشان میدهد.
در بخشهایی از این اعلامیه میگویند:
"مردم آگاه و مسئولیت پذیر ایران
اکنون نیز شما که ضمن باور به آرمانهای برآمده از آموزههای دینی و پذیرش کرامت ذاتی انسان، میکوشید تا واقعبین بوده و خواستههای خود را با درک امکانها و تنگناهای موجود دنبال کنید، یکبار دیگر در برابر آزمونی تاریخی قرار گرفته اید. آزمونی که گذر موفقیتآمیز از آن مستلزم هوشیاری و ایثار است. ایثاری که همانند هر نگرش دیگری حاوی اجزا بوده که از اجزای آن است «شناخت و آگاهی»
آگاهی از خطراتی که مردم ما و آرمانها و ارزشهایشان را تهدید میکند.
آگاهی از اینکه انسانهای معمولی در برابر قدرت و ثروت ناتواناند ……….. میهن عزیز ما روزهای دشواری را میگذراند. ضعفها و نقصانهای موجود در نظام اداره عمومی کشور موجب ناکارآمدی آن در حل مشکلات عمومی و تبدیل این مشکلات به معضل و بحران شده است.
روندهای نادرستی که پیموده شده باعث گردیده تا کشور در برابر فشارهای خارجی سخت، آسیبپذیر شود. ترکیب این عوامل موجب پیدایش نارضایتی فراگیر و شکلگیری جامعهای ناشاد، فاقد آرامش و ناامید شده است. حفظ میهن و دستاوردهای ناشی از تلاش و فداکاری مردمانش، مستلزم حضور آگاهانه، سازمانیافته و فداکارانه فرزندان ایران در عرصههای مختلف است……. عوامل متعددی کشور را به وضعیت کنونی رساندهاند. عواملی که کم و بیش بر همگان آشکار شده است: حذف شایستگان و جذب افراد فاقد صلاحیت به دلیل نظارت استصوابی و ویژهگزینی، نامتناسب بودن اختیارات و مسئولیتها در نهادهای قدرت، سیاست خارجی تقابلی و توسعهگریز، دخالتهای برخی نظامیان در امور غیرنظامی، نهادینه شدن فساد و مقابله با انسجام و سامانیابی نیروهای سیاسی از جمله این عوامل هستند……… هیچ راهحل دو شبهای برای مشکلات ایران وجود ندارد اما این سخن به این معنا نیست که هیچ راهحلی وجود ندارد.برای اصلاح امور باید از تغییر تصمیمگیرندگان و مدیران فراتر رفت. باید به تغییر خط مشیها و راهبردها و در بسیاری از موارد به تغییر ساختارها اقدام کرد…...بیش از هر زمان دیگری باید به محرومان اندیشید. نمیتوان آنها را در دریای مشکلات رها کرده و شاهد نابودی شان در جمهوری بود که به نام محرومان تشکیل شده است."
میبینیم که ضمن اعلام توافق بر پایه های حکومت اسلامی، دروازه عبور از تعهد مشترک امروزشان باز نگاه داشته شده است. حمله به "نظارت استصوابی"، "دخالت نظامیان"و "نامتناسب بودن اختیارات در نهادهای قدرت"که معنایی جز اختیارات ولی فقیه ندارند در کنار ضرورت فراتررفتن از "تغییر مدیران"و ضرورت "تغییر ساختارها"امکان این حزب را برای آلترناتیو شدن علیه بالاترین ارگان قدرت در حکومت اسلامی و خارج شدنش از توافق امروزشان را نشان میدهد.
"حزب مجمع ایثارگران"را بعنوان نمونه ذکر کردیم، تعدادی دیگر از احزاب و گروه های درونی حکومت اسلامی هم کم تا بیش این "پتانسیل "خارج شدن از دایره توافق امروزشان را تذکرمیدهند. تعدیل حکومت اسلامی، کمتراسلامی کردن آن و یا حتی حذف بخشی از سازمانهای قدرت آن میتوانند بخشی از این ممکن ها باشند.
میبینیم که بورژوازی حاکم در ایران برخلاف سال ۵۷ امکان آلترناتیو سازی را دارد و از امروز خود را برای آن آماده میکند. همانطور که قبلا گفتیم ما قصد پیش گویی آینده را نداریم، اینکه اساسا آیا و کدامیک از آلترناتیوهای درونی بورژوازی ممکن میشوند بستگی به فاکتورهای گوناگونی دارند، تلاش ما نشان دادن امکانات بورژوازی علیه طبقه کارگر در تحولات آینده است. خطر تقابل نظامی آمریکا با حکومت اسلامی و نابودی بنیان های زندگی میلیونها مردم در ایران هم یک احتمال باز است. جلوگیری از این سناریو هم بستگی به قدرت و سازمان طبقه کارگر در بسیج جامعه علیه این سناریو سیاه است.
قبلا دیدیم که یکی از پایه های کنترل و سرکوب انقلاب ۵۷ برای بورژوازی ارتش شاه بود. این دستگاه ۴۰ سال پس از آن رویداد، بمراتب وسیعتر، سازمان یافته تر و دخیل تر در زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور است. نیروهای نظامی جمهوری اسلامی امروز تنها به ارتش و سپاه پاسداران محدود نمیشوند، طیف وسیعی از سازمان های شبه نظامی در خاورمیانه بخشی از این دستگاه نظامی حکومت اسلامی هستند، نیروهایی که همانطور که در جریان سیل های سال ۱۳۹۸ دیدیم امکان شرکت درتلاطمات سیاسی آینده در ایران را هم دارند.
این نیروهای نظامی امکان ایفای نقش مهمی در تحولات آینده ایران را دارند. اینکه آیا تلاش های حکومت آمریکا و سلطنت طلبان در جدا کردن ارتش از سپاه موفق خواهد شد یا نه؟ اینکه آیا بخشی از این نیروها درکنار کدام یک از جناح های دورنی حکومت قرار میگیرند و اینکه آیا بدنه این نیروها در جریان طغیان های سیاسی آینده تاب مقاومت در مقابل مردم را دارند یا نه؟ همگی به فاکتورهایی بستگی دارند که امروز قابل پیش بینی نیستند. مهم این است که این نیروها با آن امکانات و وسعت یکی از ابزارهای بورژوازی در دخالت در رویدادهای آینده خواهند بود.
احزاب و فراکسیون های درونی حکومت اسلامی در کنار سازمان های نظامی وسیع جمهوری اسلامی دو ابزاری هستند که امکانات متنوعی را ، بر خلاف حکومت شاه، به بورژوازی امروز در مقابله با انقلاب آتی میدهد.
این امکانات را باید در بطن شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی امروز قرار داد، چه فاکتورهایی اصلی ترین عرصه های مبارزه و امکان انفجار اجتماعی علیه جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند؟ دیکتاتوری و عدم آزادیهای سیاسی و اجتماعی، حجاب و قوانین اسلامی، فقر و بیکاری و سطح نازل دستمزدها را میتوان بعنوان اصلی ترین عرصه ها نام برد.
سرکوب مطلق، ممنوعیت آزادیهای سیاسی، ممنوعیت احزاب و تشکلها همراه با دستگاه وسیع سرکوب جمهوری اسلامی زاده این حکومت هستند. آزادیهای سیاسی به معنای وسیع کلمه یکی از عرصه های اصلی و یکی از خواسته های اصلی مبارزه طبقات مختلف را علیه جمهوری اسلامی تشکیل میدهد. از راست تا چپ، از سلطنت طلب تا رفرمیست های درونی و بیرونی دستگاه حکومتی همه بر این توافق دارند. شورش و انفجار اجتماعی آینده علیه حکومت اسلامی در ابتدای خود به این اعتبار قطعا خصوصیتی آزادیخواهانه خواهد داشت. برنامه و آلترناتیوهای طبقات مختلف در این رابطه طبعا به همان درجه موافقین آن متنوع و مختلف هستند. خواست آزادیهای سیاسی خاص طبقه کارگر نیست.
اسلام سیاسی یکی از پایه های اصلی حکومت اسلامی است. حجاب اجباری و نفی حقوق زنان یکی از جلوه های اصلی آنست. مباره برای رهایی از قید قوانین اسلامی و علیه حجاب اجباری ودفاع از حقوق زنان یکی از جنبش های وسیع اجتماعی است که در هرتنش اجتماعی و در هر موردی به جلو صحنه رانده میشود. همه اپوزسیون از اصلاح طلب تا سرنگونی طلب به این تاکید دارند. جواب ها اینجا هم طبعا به همان اندازه متفاوت هستند.
حکومت اسلامی، سرمایه داری را از حکومت شاه تحویل گرفت. برنامههای اقتصادی این حکومت همه برای تضمین ادامه حیات سرمایه داری در ایران بود و هست.تحمیل بیحقوقی مطلق به طبقه کارگر و جامعه کار کن یکی از ارکان پایه ای وجود و حیات حکومت اسلامی و هر حکومت سرمایه داری دیگر در ایران است. شورشهای سال ۹۶ در کشور تنها یک نمونه از طغیان اجتماعی هستند که حکومت اسلامی با آن روبرو است. دفاع از حق حیات، از حق زنده بودن و زنده ماندن به زندگی روزانه میلیونها خانواده کارگری در ایران بدل شده است. اینکه امروز نه تنها مبارزه برای اضافه دستمزد بلکه مبارز برای پرداخت حقوق های معوقه به یکی از خواست های اصلی مبارزات کارگری بدل شده است، عمق فقر تحمیل شده به طبقه ما را نشان میدهد.
آزادیهای سیاسی، حقوق زن و مبارزه علیه فلاکت به این اعتبار عرصه های اصلی تلاطمات آینده در ایران خواهند بود. اینکه چه جوابهایی برای این و چه آلترناتیوهایی در این رابطه مطرح میشوند به توازن قوای طبقات بستگی دارد. امکانات بورژوازی برای مقابله و مهار این مطالبات شورشها و انقلابات آتی را نشان دادیم. باید دید که طبقه ما، طبقه کارگر در چه شرایطی برای جواب دادن به این آینده است؟
بنابه آمار رژیم اسلامی حدود٤٠٠ هزار نفر در صنایع نفت و پتروشیمی کار میکنند. اگر ما تعداد خانواده کارگری را چهار نفر محسوب کنیم این آمار به یک میلیون و ششصد هزار نفر میرسد. تعداد کارگران استخدامی در صنایع فولاد ٧٠ هزار نفر اعلام شده است. به احتساب خانواده چهار نفری نفری این به دویست و هشتاد هزار نفر میرسد. تعداد کارگران شاغل در صنایع ماشین سازی را٢١٠ هزار نفر اعلام کرده اند که به احتساب خانواده چهار نفری به رقم حدودا هشتصد و چهل هزارنفر خواهیم رسید. این ها تنها گوشه کوچکی از آمارها هستند. همین سقف بالای کارگران صنعتی شاغل را ما در رشته های برق، فولاد، راه آهن، خدمات عمومی و غیره میبینیم. بنابه گفته اداره آمار رژیم تعداد بیش از٨٠ درصد کارگران شاغل در مراکز صنعتی کلان حداقل دیپلم فنی دارند.
این تنها گوشه ای از طبقه کارگر صنعتی است که۴۰ سال پیش با این وسعت وجود نداشت. پرولتر صنعتی در ایران امروز نه تنها به اعتبار جایگاهش در تولید بلکه به اعتبار تعداد کمی آن بخش اصلی جامعه کارکن را تشکیل میدهد. در مراکز بزرگ صنعتی چون سایپا و یا ایران خودرو ما شاهد کار مشترک بیش از١٠ هزار کارگر صنعتی در یک مرکز تولیدی واحد هستیم. همین امر را در صنایع فولاد و پتروشیمی هم میتوان دید. درجه تمرکز پرولتر صنعتی در ایران هم به این اعتبار بسیار بیشتر از ۴۰ سال پیش است. دولت و کارفرمایان برای جلوگیری از مبارزه متحد کارگران و تحمیل تفرقه میان طبقه کارگر در کنار دامن زدن به تفرقه های جنسی، مذهبی و قومی شرایط استخدامی متفاوتی را به کارگران تحمیل کرده اند. قراردادهای موقت و سفید و پیمانی از این جمله اند. شرایطی که حفظ و تامین شغل و پرداخت حقوق معوقه را به مشغله اصلی طبقه ما تبدیل کرده است. ابعاد گسترش کمی و سطح کیفی گسترش طبقه کارگر و مبارزه اش برای دفاع از هستی و سطح معیشتش همیشه و بخصوص طی چند سال گذشته زنگ خطری است که همه احزاب و گروه های بورژوایی ازفراکسیونهای درونی و بیرونی حکومت تا سلطنت طلبان را به چاره اندیشی در این زمینه واداشته است.
همانطور که در بیانه دفتر پژوهشهای تحزب کمونیستی گفته ایم "گرایشات سیاسی مختلف در بورژوازی ایران در قالب سازمانها و احزاب داخل و خارج حکومتی بر سر اینکه حکومت اسلامی باید تغییر کند توافق دارند. معنی این تغییر برای لیبرال ترینشان تغییرات درساختار حکومت و برای رادیکال ترینشان به معنی سرنگونی در شکل عام آن است. هر یک از این فراکسیونهای درونی بورژوازی صفی از سازمانها و احزاب راست، ملی و ناسیونالیست ایرانی تا ناسیونالیست های محلی تا سازمان و احزاب "کمونیستی"، "سوسیالیستی"و "چپ"را همراه خود دارند.
هدف این احزاب و سازمانها بسیج طبقه کارگر حول شعارهای بورژوازی، محو اختلاف طبقاتی و بسیج طبقه کارگر حول شعارها و اهداف بورژوازی است."
طبقه کارگر در ایران طی ۴۰ سال گذشته بجز مقاطع کوتاهی از تشکل های صنفی خود محروم نگاه داشته شده است تا شرایط مطلوب استثمار و گردش و انباشت سرمایه در ایران فراهم گردد. این پیش فرض تحرک سرمایه در ایران، چه در دوران حاکمیت شاه و چه جمهوری اسلامی ویا هر حکومت بورژوایی دیگر در ایران است. این طی سالیان متمادی طبقه کارگر ایران را از برخوردار شدن از سنتهای محکم تشکل یابی توده ای و اشکال متنوع آن محروم کرده است.
این در کنار عدم انسجام سیاسی و حزبی رهبران عملی مبارزات کارگری و کارگران کمونیست حول یک پرچم کمونیستی و کارگری طبقه ما را در موقعیت دفاعی سختی قرار داده است. موقعیتی که توان طبقه کارگر را برای تعرض طبقاتی متحدانه و همه جانبه به بورژوازی برای بهبود سطح معیشت خود و نجات خود و کل جامعه از نکبت سرمایه داری را بشدت تضعیف و محدود میکند.
۳. جوابهای نیروهای سیاسی به شرایط امروز چیست؟
اطلاعیه "حزب مجمع ایثارگران"که در ابتدا به آن اشاره کردیم نمونه ای از جواب یکی از فراکسیونهای درونی حکومت را نشان میدهد جوابی که خصلت نمای جواب همه شان است: "آگاهی از اینکه انسانهای معمولی در برابر قدرت و ثروت ناتواناند"و "برای اصلاح امور باید از تغییر تصمیمگیرندگان و مدیران فراتر رفت. باید به تغییر خط مشیها و راهبردها و در بسیاری از موارد به تغییر ساختارها اقدام کرد…...بیش از هر زمان دیگری باید به محرومان اندیشید. نمیتوان آنها را در دریای مشکلات رها کرده و شاهد نابودی شان در جمهوری بود که به نام محرومان تشکیل شده است."
خطابشان به طبقه ما ناتوانیمان در برابر قدرت حکومتی شان و ضرورت تغییر ساختارهای حکومتی است. جواب طیف سلطنت طلبان با کمی بیشتر بودن دوز تاکید بر آزادیهای سیاسی تقریبا همین است.
چپ جامعه چه جوابی دارد؟
انقلاب ۵۷ طیف وسیع و متنوعی را بنام کمونیسم و چپ به جلو صحنه راند. طیفی که امروز هم اگر چه بنام و اشکال دیگری با همان مختصات ۴۰ سال پیش اما هنوز وجود دارند. کمونیسم بورژوایی یکی از اصلیترین این ها بود و هست.
نقطه توافق این کمونیسم بورژوایی در تحلیلش از حکومت اسلامی، غیر سرمایه دارانه بودن آن است. گروهها و دستجات و احزاب مختلف این صف ضمن کدورتهای دیرینه شان با یکدیگر، تصویری واحد در این رابطه بدست میدهند. تصویری که در آن نقد بورژوایی از جامعه سرمایه داری بنام کمونیسم طرح میشود. "ولی فقیه"و "رژیم آخوندی"و "عدم لیاقت مسولان"و"حیف و میل پول نفت"و "اقتصاد انگلی"و "غارت ثروت"و "معضل اقتصادی حکومت"و "بقای نظام"و "رژیم ولایت فقیه"و "سرمایه کلان انگلی"، و"غارت ثروت نفت"و "اقتصاد تک محصولی"و "ورشکستگی کارخانجات"تنها بیان آکادمیک" کمونیسم و سوسیالیسمی" است که این کمونیسم بورژوایی تاکنون به نمایش گذاشته است.
این تصویری است که طبقه کارگر را از نقد مارکسیستی خود به جامعه سرمایه داری محروم میکند. نقدی که کمونیسم بورژوایی در اختیار طبقه کارگر قرار میدهد، جامعهای است که در آن خبری از ورشکستگی سرمایه های کوچک نیست، در آن اقتصاد "تک محصولی"نیست، در آن کالاهای "بنجل خارجی"وارد نمیشوند، در حکومت "بعد از انقلاب"این جریانات کل افق و آرزوهای بورژوازی متوسط شهری تبلور می یابد. تحریم کالاهای خارجی، خرید تولیدات وطنی برای مثال یکی از خواست های آنها درحمایت تولید داخلی است. تمام تزهای این کمونیسم بورژوایی در نقدهای روزانه اش حداکثر زیرنویس هایی بر شعارها و خواستههای بورژوازی هستند . مقابل عدم سود دهی واحدهای تولیدی و یا ورشکستگی این واحدها که همیشه با عدم پرداخت حقوق کارگران همراه است، "تصرف"کارخانجات و گرداندن این کارخانجات از طرف کارگران را تبلیغ میکنند. این وظیفه دولت و سرمایه داران را در پرداخت حقوق کارگران و تضمین پرداخت منظم آنرا به این شکل به عهده خود کارگران میاندازد و دولت و کارفرمایان را از زیر ضرب اعتراضات کارگران خارج میکند.
"رادیکالترین"آنها در هر تنش میان جناح های بورژوازی رؤیای انقلاب خود را میبینند. مضمون و یا نتیجه این انقلابات را البته در نقد امروز آنها به جامعه سرمایه داری میتوان دید. آلترناتیو آنها سرمایه داری بدون بیکاری، فقر، پارتی بازی، ورشکستگی و حیف و میل است، خصوصیاتی که زاده سیستم سرمایه داری هستند. این احزاب تنها رؤیای "نظم"خود برای شریک شدن در استثمار طبقه کارگر و سود بیشتر را به نماش میگذارند.
آگاهی طبقاتی فعالین کموینیست جنبش کارگری نمیتواند فراتر از آگاهی طبقاتی احزاب و گروه های موسوم به چپ و کمونیست باشد، این را قبلا در بررسی انقلاب ۵۷ دیدیم. امروز هم این صادق است و بهمن جهت اینجا مکث بیشتری بر جواب جریانات موسوم به چپ و کمونیست ضرورت دارد.
طبقه ما امروز درگیر دفاع از معیشت و هستی خود علیه دولت و کارفرمایان است. اخراج سازی ها، خصوصی سازی ها، عدم پرداخت حقوق و مزایای کارگران، عدم وجود حقوق بیکاری مکفی، افزایش دستمزد و طبقه بندی مشاغل، آزادی تجمع و تشکل، قانون کار ضدکارگری، قراردادهای سفید و تامین امنیت شغلی سنگرهای اصلی مبارزه امروز طبقه کارگر هستند. موقعیت تاریخی طبقه کارگر در ایران، روند شکل گیری اش و جایگاهی که بورژوازی ایران در تقیسیم کار جهانی دارد، هر مبارزه اقتصادی طبقه کارگر در ایران را بسرعت و بشدت سیاسی میکند. مبارزه طبقه کارگر در ایران از آنجا که دولت خود بعنوان بزرگترین سرمایه دار عمل میکند و از آنجا که این دولت مجبور به تضمین نیروی کار ارزان در ایران است، با اولین قدمی برای احقاق کوچکترین مطالبات اقتصادی بردارد، با دولت و دستگاه های سرکوبش روبرو میشود. همین مستقل از اراده هر کسی مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را سیاسی میکند.
طبقه کارگر اما در جریان مبارزه خود برای حقوق اش، علیه بیکار سازی ها و برای اضافه دستمزد و کلا در جریان دفاع اش از موجودیت خود در جریان فروش نیروی کارش است که نگاهش به خود بعنوان طبقه ای که مبنای موجودیتش در جامعه سرمایه داری بر اساس استثمارش قرار گرفته است شکل میگیرد و میتواند با آگاهی طبقاتی روشن در این جنگ سیاسی و جنگ های آینده شرکت کند. کارگران در این نظام، برده مزدی هستند و همین موقعیت ویژه طبقه کارگر را درمقایسه با سایر اقشار و طبقات اجتماعی بیان میکند. بخاطر همین موقعیت ویژه است که این طبقه امکان ساختن جامعه ای را دارد که در آن فروش نیروی کار و استثمار جایی در آن ندارد. این جایگاه مبارزه اقتصادی طبقه ما است. طبقه کارگر درست بخاطر این موقعیت ویژه اش در جریان تولید و در سیستم سرمایه داری است که میتواند بنیان های فکری و سیاسی و اجتماعی جامعه ای که در آن خبری از استثمار نباشد را درک کند و برای ساختنش مبارزه کند و اشکال سیاسی آن جامعه سوسیالیستی را تصویر کند. آن طبقه ای که بیشترین نفع و سود را در ایجاد چنین جامعه ای دارد، خود طبقه کارگر است. به همین دلیل نوع وارد شدن طبقه کارگر در مبارزات اقتصادی و دفاعش از موجودیتش در جنگ روزانه اش با سرمایه و دولت مدافع آن، آن شکل و روابطی را که با سرنگونی این سیستم میتواند و باید خواهان آن باشد را نشان میدهد.
آلترناتیوی که چپ بورژوایی مقابل این مبارزات قرار میدهد مانع آن نگرش سوسیالسیتی طبقه کارگر به خودش، به آینده فرزندانش و به جامعه ای که باید بسازد میشود.
کمونیسم بورژوایی با طرح دوقطبی "سیاسی یا اقتصادی"مانع تشکل سیاسی و کمونیستی طبقه کارگر میشود و مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را در انقیاد ایدئولوژیک بورژوایی – تریدیونیستی و در ضدیت با تحزب کمونیستی طبقه کارگر قرار میدهد. تریدیونیسم بمعنای جدا کردن مبارزات اقتصادی طبقه کارگر از تلاشش درسازمانیابی کمونیستی روی دیگر سکه سیاست کمونیسم بورژوایی است. طبقه کارگر ایران بدلیل موقعیت ویژه اش در تقسیم کار جهانی بعنوان نیروی کار ارزان بدون تشکل حزبی قدرتمندش توان مقابله با حمله بورژوازی برای دفاع از این موقعیت را نخواهد داشت. بدون یک آوانگارد کمونیستی و حزبی قدرتمند هیچ پیروزی در مبارزات کارگری با دوام نخواهد بود. "امکان گرایی"، مبارزه درچهارچوب "امکانات" گوشه ای از فراخوانهای این جریانات هستند. تلاش اینها کشاندن طبقه کارگر بزیر پرچم اصلاح ساختارهای درونی حکومت است. این نه کلیت سرمایه داری بلکه "ویژگی ها" و "کاستی های" و"ساختارهای"حکومتی را هدف قرار میدهد. این را هم در اطلاعیه حزب مجمع ایثارگرایان و هم درادبیات سازمان فداییان و حزب توده و ناسیونالیست های کرد میشود دید.
مبارزه اقتصادی طبقه کارگر در ایران بسرعت سیاسی میشود. همین باعث شده است که هر تحرک مبارزاتی طبقه ما را فورا با خواست سرنگونی جمهوری اسلامی تداعی کنند. دراین که طبقه کارگرخواهان پایان یافتن حاکمیت جمهوری اسلامی است شکی نیست، هرمبارزه اقتصادی را فورا به جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی چسباندن اما به نفع نه مبارزه روزانه ما در محل است و نه به ما امکان متشکلتر شدن را میدهد. طبقه کارگرباید آنگاه آگاهانه وارد عمل برای سرنگونی حکومت اسلامی بشود که برای آن آماده باشد. بدون این آمادگی تنها به لشکر نیروهای طبقات دیگر تبدیل میشود. فشار جنبش سرنگونی بر جنبش طبقه کارگر، طبقه ما را در هر تک مبارزه اش وارد کشمکش و مبارزه ای میکند که امروز برای وارد شدن به آن آماده نیست. "سرنگونی جمهوری اسلامی"برای طبقات گوناگون معانی مختلفی دارند. اینکه سرنگونی حکومت اسلامی آزادی را موجب میشود که در آن طبقه کارگر امکان تشکل بیشتر، آگاهی بیشتر ودخالت در اوضاع به نفع خود را خواهد داشت البته به لحاظ تئوریک درست است، عملی شدن آن اما به کارامروز کمونیست های این طبقه تشکل شان و روشنی شان بستگی دارد. قبلا دیدیدم که در غیاب تشکل کمونیستی کارگران در محل زیست و کارشان، امکان دفاع از آزادیهای سیاسی بدست آمده در نتیجه انقلاب ۵۷ هم موجود نبود.دیدیم که تنها یک سال و نیم برای بازپس گرفتن همه آن دستاوردها کافی بودند.
در بیانیه "دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران"گفتیم که "اگر سال ۵۷ سیاست "وحدت کلمه"علیه حکومت شاهنشاهی به نمایندگان اسلامی بورژوازی این امکان را داد که منافع طبقاتی خود را بعنوان منفعت کل جامعه بفروشند و طبقه کارگر را در غیاب آگاهی به منافع خود و رابطه اش با طبقات دیگر با خود همراه کنند و ضمام امور را به دست گیرند، امروز این شعار"سرنگونی جمهوری اسلامی"است که قرار است طبقه کارگر را به گذشت از خواستها و اهداف طبقاتیش قانع کند.سرنگونی جمهوری اسلامی در غیاب صف منسجم و توده ای طبقه کارگر و مردم زحمتکش متحدش، هیچ منفعتی برای طبقه کارگرو جامعه نخواهد داشت."
هر اعتراض کارگری از نظر چپ سرنگونی طلب آکسیونی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است.برای این جریانات یک روز تظاهرات کارگران در خیابان به اندازه یک نیم قیام معنی دارد، به هیجان میایند، سرود میخوانند رهبران اعتراض کارگری را رهبران قیام مردم معرفی میکنند. خواست کارگران درمحل فراموش میشوند، رهبرانشان، تشکل و محافلی که برای سازمان دادن این اعتراضات کارگری تشکیل داده اند، بعنوان کمیته های قیام علیه جمهوری اسلامی معرفی میشوند. رهبران اعتراضات کارگری همیشه یک پایشان در زندانها بوده است، سوار کردن این بار سیاسی غیرواقعی بررهبران زندانی کارگری اما حمایت رفقای کارگرشان از آنها را تضعیف میکند و محافل و شبکه های فعالین کارگری را از محل کار و زیست دور میکند.چنان هیجان سیاسی بار رهبران کارگری میکنند که دیگر کسی جرات رهبر اعتصاب شدن را به خود نمیدهد.
شعارها و بیانیه های سازمان ها و احزاب این جبهه مملو از نقد سوسیالیستی و شعارهای سوسیالیستی هستند. راهی که امروز نشان میدهند اما ربطی به سوسیالیسم ندارد. اطلاعیه های سالانه مشترک این جریانات بمناسبت اول مه مملو از ادبیات کمونیستی هستند. درعمل اما طبقه ما را زیر فشار همان جنبش سرنگونی طلبی یا بدنبال ناسیونالیسم کرد و ترک و عرب میکشانند و یا در بطن خواست همگانی سرنگونی جمهوری اسلامی با تحمیل شعارها و عملی که امروز امکان دفاع از آنرا نداریم، مانع پیروزی همان مبارزات، تشکل و گسترش شبکه فعالین کمونیست طبقه ما میشوند، شبکه ای که پایه وجودی حزب کمونیستی طبقه کارگر است. این احزاب از طرف دیگر خود را بعنوان حزب کمونیستی طبقه کارگر معرفی میکنند. چیزی که واقعیت ندارد.
جمع بندی کنیم: انقلاب آتی و یا شورش اجتماعی علیه حکومت اسلامی محتمل است. طبقه کارگر ایران اما به یمن عدم تشكل و سازمانیابی اش در محل کاروزیستش و محرومیت از حزب كمونیستی اش در شرایطی بشدت نامناسب برای دخالت در تحولات سیاسی و اجتماعی آتی در ایران است. درغیاب این تشکل یابی مستقل و تحزب کمونیستی بیم آن میرود که طبقه کارگر ۴۰ سال پس از انقلاب ۵۷ یکبار دیگر قربانی اهداف و سیاستهای بورژوازی بشود. در نوشته های آینده به امر تشکل یابی مستقل و تحزب کمونیستی طبقه کارگر خواهیم پرداخت.
اسد گلچینی - بهرام مدرسی
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
اردیبهشت ۱۳۹۸ - مه ۲۰۱۹
مبارزه کارگران پیمانی در بیش از صد شرکت نفت و گاز در چهل روز گذشته بخشی از قدرت به میدان آمده طبقه کارگر را به نمایش گذاشته است. چنین تحرکی با خواست محوری اضافه دستمزد و خیز برداشتن برای مصاف های بزرگ تر همچون لغو شرکت های پیمانی و قرارداد های موقت همراه است؛ آنچه در دورنما و در مقابله با نظم سرمایه داری حاکم و دولتش میتوان تصور کرد، ایجاد اتحاد با بخشهای کلیدی تر در صنعت نفت و گاز و دیگر مراکز کارگری بزرگ در مبارزه برای بهبود وضعیت کار و زندگی کل طبقه کارگر و تغییر توازن قواست به نفع این طبقه است.
سال گذشته هم این مبارزه سازمان داده شد و در یک اعتصاب حساب شده مطالبه کارگران مبنی بر اضافه دستمزد همچنان به عنوان محور خواست ها برجسته بود. این اعتصاب توانست تا حدودی این خواستهها را متحقق کند. مبارزات امسال در ابعاد بسیار گسترده تری پاسخ درخوری در ادامه همان مبارزات است. مبارزه ای با مطالبات روشن و پیشرو در بخش های مهمی از صنعت نفت. همین طبقه کارگر را در راس یک مصاف بزرگ با بورژوازی و دولتش کشانده است، مصافی که در چهل سال گذشته کم سابقه بوده است. چنین شرایطی برای طبقه کارگر و کمونیستها فرصت های مهمی برای تامیین اتحاد و پیروزی آن ایجاد کرده است. پیشروی و پیروزی این مبارزات امروز در گرو حضور قدرتمند طبقه کارگر در بسیاری از مراکز صنعتی و تولیدی است. مبارزاتی که هم اکنون از طرف کارگران پیمانی در مراکز نفت و گاز در جریان است آغازی برای وارد شدن به کشمکشهای بزرگتر است.
مبارزات تاکنونی این بخش از طبقه کارگر دارای دستاورد های بزرگ و همینطور در برگیرنده چشم انداز مهمی در قدرتمند شدن این مبارزات است و لازم است آگاهانه به آن پرداخت. تلاش ما در این نوشته تاکید بر نکاتی در این زمینه است:
سازماندهی و رهبری اعتراضات
سال گذشته برای اولین بار بود که بخش قابل توجهی از کارگران همین شرکت های پیمانی در یک مبارزه هماهنگ و سازماندهی شده مطالبات اضافه دستمزد و بهبود شرایط کار بسیار سخت و دشوار را خواستار شدند و همین نیازمند حضور متحدانه و رهبری آگاه و مصمم برای این مبارزات بود. امسال "شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت" این نقش را عهده دار شد. بدون تردید این شورا سخنگوی آگاه ، پیگیر و رادیکال کارگران در این شرکت ها بوده است. سازمان این رهبری در شرایط پراکندگی، سختی و تفرقه ای که از بسیاری لحاظ بر کارگران تحمیل شده است از شاهکارهای مبارزاتی و سازمانگری این دوره است. تا هم اکنون بیش از چهل روز از اعتصاب کارگران میگذرد و رهبری و اعتصابیون دارای این انعطاف هستند. بر این اساس در كنار مطالبات مشترک، کارگران هر شرکت قادرند با شرکت های خود به توافق مورد نظر برسند و اعتصاب را تمام کنند. رهبری و هدایت این اعتراضات به معنی اتکا کردن به حضور فعال همه کارگران در تصمیم گیری، عبور دادن اتحاد و مبارزه کارگران از دست اندازهای رفرمیستها و دولت و تلاش جدی در به موفقیت و به پیروزی رساندن اعتصابات در این مرحله بوده است. شورای سازماندهی اعتراضات میتواند بدون تردید الگوی مهمی در بسیاری بخشها و مراکز کارگری باشد. چیزی که قبلا شبیه آن را در هیات نمایندگان ٢٢ نفره اعتصابات کارگران هفت تپه دیده ایم. این نوع سازمان دهی در رهبری و هماهنگی مبارزات کارگران در بسیاری مراکز کار راه حل جدی پیشاروی همه کارگران آگاه و فعالین محیط های کار گذاشته است. این نوع سازماندهی دقیقا منعطف به خصوصیات مجامع عمومی است که میتواند به نسبت هر دوره مبارزه قابلیت های مختلفی از خود نشان بدهند. انعطاف در بکارگیری اشکال کار مخفی و علنی با توجه به تجارب همه مبارزات تاکنونی ونوع رفتار با رهبران و نمایندگان کارگران در مقابله با پلیس سیاسی از دیگر خصوصیات این رهبری است.
شرکت های پیمانی و قرارداد های موقت مورد تعرض جدی قرار میگیرد
مبارزات کارگران این بخش از شرکت های پیمانی در نفت، گاز و پتروشیمی را میتوان مهمترین اقدام برای برچیدن این شرکت ها برشمرد. این شرکت های پیمانکار از سویی سهمی از ارزش اضافه تولید شده از طرف طبقه کارگر را صاحب میشوند و از سوی دیگر در تفرقه و تشدید استثمار و پایین نگاه داشتن سطح دستمزد کارگران بشدت نقش ایفا کرده اند. شرایط کاری که از طریق این شرکت ها و قراردادی موقتشان به کارگران تحمیل شده است به وسعت كل فعالیت تولیدی طبقه کارگر در ایران است. مبارزه بر علیه این شرایط از گرهی ترین کشمکش های طبقه کارگر و سرمایه داری و دولت نماینده اش در ایران است. تبدیل ٩٠ درصد از طبقه کارگر ایران به کارگران قراردادی در هر شکلی و تبدیل بیش از سی میلیون نفر به کارگر ارزان و کسب مافوق سود از کارآنها در طول بیش از سی سال موقعیت بشدت ضعیفی به كل طبقه کارگر تحمیل کرده است تا آنجا که بخش عظیمی از مبارزه طبقه کارگر صرف مبارزه برای مبارزه علیه این شرایط تا گرفتن دستمزد های معوقه بوده است. شرایط بسیار سخت کار کارگران پیمانی و قرارداد سفید و حتی کارگران پیمانی دائم فشاری غیرقابل تحمل را بر میلیونها کارگر و خانواده هایشان در طول همه این سالها تحمیل كرده است و دقیقا همین شرایط تحمیل شده بر ٩٠ درصد از کارگران ایران است که کارگران رسمی در صنایع کلیدی تولیدی را بشدت محافظه کار کرده است. مبارزات کارگران در چنین ابعادی بر علیه این شرایط کار که خودروسازیها، نفت و پتروشیمی و بسیاری مراکز دیگر را در بر میگیرد عملا به معنای تصمیمی مهم برای پاره کردن این زنجیرهای تفرقه بین کارگران و استثمار شدید آنها است. مبارزه و اعتراض کارگران بر علیه شرایط کاری که از طریق این شرکت ها تحمیل شده است سابقه طولانی دارد . در دهه هشتاد در دولت احمدی نژاد هم بنا به کشمکش هایی که بر سر اینکه چه بخشهایی بیشترین سهم را از دسترنج کارگران باید صاحب شوند بحث و طرح دولتی صادر شد که به نتیجه نرسید. دولت روحانی با شفافیت تمام هر مانعی برای ادامه فعالیت شركت های پیمانكار را برطرف کرد. مطالبه حذف شرکت های پیمانی و لغو قرارداد های موقت از مهمترین مطالبه های فراگیر در همه بخشهای طبقه کارگر است. طرح مطالبات کارگران و قدرتمند شدن جنبش مطالباتی در همه این شرکت ها سکوی پرش مهم در طرح و دستیابی به تحقق الغای شرکت های پیمانی و تبدیل شدن قرار داد ها به قرار داد رسمی است. تحقق چنین مطالبه ای در شرایط بحرانی کنونی میتواند به سرعت تبدیل به جنبش قدرتمند كل طبقه كارگر بشودو طبقه کارگر را در موقعیتی بهتر، متشكل تر و آگاه تر برای تعرض به كل بورژوازی قرار میدهد. طبقه کارگر برای رسیدن به این موقعیت بدون تردید باید در پی زمان و كار مناسب برای طرح و اجرای آن باشد.
پیشروی طبقه کارگر از کانال طرح اضافه دستمزد هاست
طرح اضافه دستمزد ها چه در سال ٩٩ و چه امسال یکی از مهمترین و پیشروترین مطالبات طبقه کارگر بوده است و شرط هر نوع پیشروی به سوی تحقق دیگر مطالبات کارگری در هر مرکز کارگری چون شرکت های نفت و گاز و پتروشیمی است. آنچه تا کنون و در بسیاری از مراکز کار رابطه میان کارفرما و کارگران را مشخص کرده است تلاش برای پرداخت به موقع دستمزد ها بوده است. مسلما نقش هر واحد تولیدی در چرخه بازار و سیاست یکسان نیست. موقعیت نفت و گاز، به ویژه شرکت های اصلی و کارگران و کارکنان رسمی نفت و گاز در ایران از هر لحاظ حیاتی و نقش تعیین کننده ای در تحقق مطالبه اضافه دستمزد برای کل طبقه کارگر را دارد. مبارزات کنونی کارگران در شرکت های پیمانی نیز، چنان موقعیت مهمی دارند که آنها را قادر به طرح اضافه دستمزد کرده است. در صورتی که اتحاد و سازمان کارگران در هر مرکز کارگری ممکن شود و مطالبات و تحركات کارگران به هم متصل شوند مساله اضافه دستمزد میتواند به سرعت همه گیرشده وطبقه كارگر و به این اعتبار كل جامعه كاركن را به مصاف های بزرگتر با بورژوازی و دولتش ببرد.
موقعیت کارگران نفت و گاز
موقعیت طبقه کارگر و به ویژه کارگران نفت و گاز و توان و قدرتش در تعیین تکلیف مجادلات سیاسی و دخالت در تعیین سرنوشت سیاسی کشور بر کسی پوشیده نیست. انقلاب ٥٧ و نقشی که این بخش در ساقط کردن حکومت پهلوی داشت امروز دیگر تاریخ ثبت شده است. به همین دلیل صنعت نفت و کارگران و کارکنانش از سوی جمهوری اسلامی میبایست از هر نوع دخالتی در پیوستن به سایر كارگران دور نگاه داشته شوند. این واقعیت چهل سال گذشته است. این تصویر اما امروزشكننده شده است. این حتی شامل حال بخش بشدت منزوی شده از دیگر بخش های طبقه کارگر، یعنی کارگران رسمی هم میشود. مبارزه کارگران شرکت های پیمانی بر درب مهمترین و موثرترین بخش صنعت و تولید در ایران میكوبد . بیش از سی درصد از کارکنان شرکت های اصلی و استخدامی های دائمی از جانبازان هستند، كسانی که همان نیروهای نظامی و متعهد به نظام و حاکمیت اند. این عملا به معنی تبدیل شدن این مراکز کار به پادگان است. بخش قابل توجهی هم هستند که همیشه بعنوان "حقوق بگیران نجومی" از هر لحاظ به تافته جدا بافته ای تبدیل شده اند و از حقوق های بسیار بالایی برخوردارند که معمولا به پنج یا شش برابر حقوق کارگران پیمانی و معمولی در همین بخش ها میرسد. این بخش از کارگران و کارکنان هم عملا و تاکنون از عامل های مهم در متوقف کردن و یا محدود كردن مبارزات کارگران و کارکنان در این شرکت ها بوده اند. عدم حمایت فعال از کارگران شرکت های پیمانی از طرف همین بخش یكی از دلایل طولانی شدن اعتصابی است كه امروز شاهد آن هستیم. اما اوضاع سیاسی و اقتصادی در جامعه به آن درجه از بحران رسیده است که در چند سال گذشته شاهد رویارویی محدود و آنکادر شده کارگران رسمی برای اضافه دستمزد و یا برای جلوگیری از تعرض به موقعیت "ممتاز" و حقوق های "نجومی" شان علیه شركت های رسمی طرف قرار دادشان دیده میشود. اگر کارگران بخش های رسمی از مبارزات کارگران پیمانی در رسیدن به خواستهایشان حمایت کنند و مطالبات خود را نیز در اتکا به مبارزاتشان و حمایت دیگر کارگران دنبال کنند نه تنها پیروزی و پیشروی بیشتر کارگران پیمانی در نفت بلكه پیشروی خواستههای خود كارگران رسمی را هم به همراه خواهد داشت. این جهش بزرگی در مبارزات طبقه کارگر و فصلی تماما نو را در مبارزه طبقاتی نوید میدهد.
سازمان کارگران
وقتی بحث از سازماندهی در مبارزات کارگران است قطعا باید دید که این مبارزه به چه سازمان و توانمندی در رهبری و حفظ اتحاد متکی است. بدیهی است که داده ها و یا توان این مبارزه دقیقا در اتکا به موقعیت کارگران در هر رشته ای متفاوت است اما یک مکانیزم عینی مبنای همه آنهاست. این مکانیزم مبارزه طبقه کارگر بر بنیاد های همیشگی استوار است که عبارتند از:
١. مبارزه اقتصادی و تلاش برای بهبود وضعیت معیشتی و کار، امر دائمی کارگران است.
٢. کارگران در میان خود محافل، جمع و شبکه هایی متحد دارند.
٣. در میان کارگران گرایشهای سیاسی مختلف از رفرمیستی و ناسیونالیستی تا سوسیالیسی موجود است .
٤. کارگران و مبارزاتشان دارای رهبرانی هستند که مورد اعتماد و اتکا برای کارگران و یا بخشی از آنها هستند.
مبارزات اخیر کارگران نفت و گاز برای دومین سال متوالی در اتکا به مکانیزم های بالا ممكن شده است. تلاش برای سازماندهی حداکثر نیرویی که دارند در پاسخ به نیازمندیهایی است که در مقابله با کارفرما، دولت و دستگاه های متفاوتش، نیازمندش هستند. همچنین مقابله با دیگر گرایشات و از جمله گرایش رفرمیستی که مانع این مبارزاتند از شاهکارهای این مبارزه بزرگ می باشد که پا برشانه مبارزات چند سال گذشته در فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه و امثالهم دارد.
مجامع عمومی، بعنوان تشکل کارگران
تجربه کارگران و مبارزاتشان در چند سال اخیر در ضرورت متکی شدن به جنبش شورایی و گام های نخستین آن یعنی جنبش مجامع عمومی بر پایه چهل سال فعالیت و تجربه گرایش کمونیستی طبقه کارگر در خصوص تشکل های توده ای طبقه کارگر بویژه در مناطق مهم صنعتی استوار است. تجارب چند سال اخیر مبارزات کارگری و بویژه تجربه این دوره کارگران نفت و گاز، اهمیت سازماندهی مجامع عمومی در متحد و متشکل کردن کارگران و متشكل نگاه داشتن آنها را توانست در ابعاد اجتماعی مطرح و مطلوبیت آن را مسجل کند. مجامع عمومی در این دوره به درست ابزار اتحاد و تصمیم گیری مستقیم کارگران بوده است. در مجامع عمومی کارگران اعتصابی، در محل کار باشند یا خارج از آن، حضور همیشگی و فعالی در پیشبرد اعتصاب و تصمیم گیری ها داشته اند. مجامع عمومی آن ظرف وتجمعی است که از چنان مکانیزم و پتانسیلی برخوردار است که قادر به حفظ اتحاد کارگران و سازمانشان در همه شرایط است. این را دیگر امروز نه تنها کارگران اعتصابی در بیش از صد مرکز کارگری در جنوب بلکه همینطور چپ های شناخته شده مدافعین سندیکا و مخالفین همیشگی مجامع عمومی را وادار كرده است كه علنا آنرا اعلام کنند و به دیگر مبلغین سندیکا هشدار دهند که سازمان مناسب در مبارزه کارگران یعنی مجامع عمومی را دریابند. واقعیت این است که مجامع عمومی حتی در شرایط خفقان و سرکوب کنونی هم ابزار و سازمان بشدت مناسب و متناسب با زمانه و توان کارگران است. این سرآغاز جنبشی است که قادر به سازماندهی کارگران و مقابله با کارفرما و دولت و در عین حال مانع چوب لای چرخ گذاشتن گرایشات رفرمیستی وبورژوایی است.
در عین حال باید آگاه بود که موقعیت های به دست آمده در مبارزه کارگران و نقشی که مجامع عمومی بعنوان سازمان اتحاد و مبارزه تا کنون پیدا کرده اند بازپس گرفتنی است. معمولا نزد آکسیونیست ها جاده جنبش شورایی و مجامع عمومی یک طرفه است! در حالی که تجربه دو سال مبارزات کارگران نفت، گاز و پتروشیمی ها دقیقا نشان داده که دستاورد ها و سازمان و اتحاد و سازمان رهبری کارگران میتواند مسیر دیگری را هم دنبال کند.
کارگران میدانند که خانه کارگر و شوراهای اسلامی تماما و مستقیما بدیل دولت و کارفرمایان و ابزار همیشگی سرکوب و تفرقه در میان آنها هستند. این مزدوران دولت و کارفرمایان و گرایش رفرمیستی درون کارگران و مبلغین و صاحب نظران شناخته شده آنها هنوز حضور دارند و نقش سوپاپ اطمینانی برای دولت و کارفرمایان را بازی میکنند. این رفرمیستها چنانچه امکان نفوذ بیشتری پیدا کنند قادر به مهار کردن مجامع عمومی و حتی شوراهای کارگری آینده هم هستند، همه این راه ها را هم از طریق كاملا دمکراتیک و رای گیری و قانع کردن کارگران میتوانند دنبال کنند. در این هیچ توهمی نباید داشت. مخرج مشترک جریانات رفرمیستی در میان کارگران با خانه کارگر و شوراهای اسلامی چه امروز و چه فردا میتواند سندیکاهای دولتی باشد. جنبش رفرمیستی قدمت بیشتری در سندیکا سازی به نسبت کمونیستها و سوسیالیست های طرفدار جنبش شورایی و مجامع عمومی کارگران دارد. دستکم گرفتن اینها و نشناختن چهرهای متنوعی که بسته به شرایط به خود میگیرند، همیشه میتواند نقطه ضعف جنبش شورایی و مجامع عمومی طبقه کارگر باشد. در دو سال گذشته تلاش این گرایش برای برگزاری "مجمع عمومی" در شرکت واحد در تهران و تشکیل سندیکای دولتی به شکست کشانده شد.
مهم این است که سازماندهی مجمع عمومی بعنوان تشکل مورد نیاز و متناسب با شرایط، متناسب با به میدان آوردن توان همه کارگران و متناسب با قدرت تصمیم خود کارگران و دارای انعطاف در مقابله با هر دست اندازی در مبارزات کارگران، هنوز نتوانسته است خود را تثبیت کند. طرح راه حل های از بالا و بدون حضور مستقیم كارگران در تصمیم گیری ها بویژه از طرف دولت و دستگاه های خانه کارگر، شوراهای اسلامی و جریان رفرمیستی مطرح می شوند. حتی میتوان این تلاش را از طرف سندیکای شرکت واحد تهران و حومه دید که در پیام حمایتی خود از کارگران اعتصابی آنها را فرا میخوانند که سندیکا تشکیل بدهند! این در حالی است که مجامع عمومی بعنوان تشکل در برگیرنده کارگران و مجری تصمیمات آنها عملا مطلوبیتش را به کارگران اعتصابی و همه فعالین طبقه کارگر نشان میدهد.
تغییر توازن قوا به نفع کارگران میتواند این معادلات را هم بهم بزند. فاکتورهای تاکنونی در اوضاع سیاسی میتواند نشانی از پیشروی طبقه كارگر برای مقابله با شرایط موجودی است که سرمایه داری در ایران و دولتش آنرا نمایندگی میکنند.
آغاز و پایان یک اعتصاب
بیش از چهل روز از اعتصاب کارگران در شرکت های پیمانی میگذرد و کارفرمایان و حامیان دولتی شان از قبول مطالبات کارگران سرباز زده اند. بدیهی است که اگر کارگران رسمی شرکت نفت و گاز در کنار کارگران اعتصابی قراربگیرند همه معادلات را میتوانند به نفع کارگران به هم بزنند و اعتصاب کارگران برای اضافه دستمزد ها و دیگر مطالبات رفاهی و شرایط کاری متحقق بشود.
مهم این است که چنانچه کارگران اعتصابی و رهبرانشان نتوانند حمایت بخش های مهم و تعیین کننده کارگران رسمی نفت را به مبارزاتشان جلب کنند و كارگران رسمی نفت هنوز در چهارچوب مطالبات خود با دولت و مجلس و وزارت نفت محبوس بمانند، آیا شرایط برای تحقق همه مطالبات كارگران اعتصابی هنوز فراهم است؟ اگر چنین نیست باید مسیر راه و نقطه پایان اعتصاب در این مرحله را آگاهانه و از همان مکانیزم تصمیم گیری جمعی کارگران در مجامع عمومی تعیین كنیم و این دقیقا کاری است که شورای رهبری مبارزات به آن آگاه است. بدیهی است که این را خود کارگران و رهبرانشان لازم است پیش بینی کنند و این اتحاد و سازمان را برای تلاشهای آینده حفظ كنند. این میتواند کارگران را در جدالها و موانع آینده آماده نگاه دارد. کارگران اعتصابی و نمایندگان مجامع عمومی در هماهنگی و همفکری با هم لازم است به این مهم توجه کنند و خود قادر به تعیین نقطه پایان اعتصاب باشند. این مسیر بعدی کار و ملزومات فعالیتهای بعدی را برای کارگران اعتصابی و سازمان و نمایندگانشان مهیا تر میکند.
طبقه کارگر، کمونیستها و حزب کمونیستی
زمینه واقعی قدرتمند شدن گرایش کمونیستی در طبقه كارگر و سازمان و كمیته های کمونیستی شان حضور کارگران در میدان مبارزه اقتصادی و سیاسی است. این در ابعاد بسیار بزرگی در جریان است، مبارزه کارگران شركت های پیمانكار درصنعت نفت و گاز و پتروشیمی متاخرترین آنها است. بورژوازی در ایران علیرغم بنبست حكومت اسلامی هنوز امكان تحرك و تأمین بخشی از خواستههای طبقه كارگر را دارد. خواست طبقه كارگر برای زندگی بهتر علیه حكومت اسلامی و كارفرمایان امروز میتواند سدی علیه كل آلترناتوهای دیگر بورژوازی در ایران باشد. این را همان گرایش كمونیستی طبقه كارگر میتواند تضمین كند. بهمن جهت تعیین تکلیف برای متحقق شدن هر بخش از مطالبات امروز باید بدون تردید در اتکا به اتحاد و تصمیم جمعی و سازماندهی و رهبری این مبارزات باشد. این مسیر قدرتمند شدن کمونیستهاست!
هیچ راه حلی در مقابله با دستگاه عریض و طویل سرمایه داری و حکومتش در ایران که سرپا ماندنش به استثمار و کسب ارزش اضافه از کار طبقه کارگر و مردم زحمتکش ممکن است و مخارج همه دستگاه سرکوب و خفقان و تبلیغات را باید از اینجا تامین کند، وجود ندارد. نظم سرمایه داری در ایران با هر تغییر شکلی هم که به خود بگیرد ناچار از افتادن به مسیر تاکنونی و ادامه وضعیت کنونی برای طبقه کارگر و مردم زحمتکش است، همانطور که خمینی ادامه شاه بود!
امروز مبارزات گسترش یافته طبقه کارگر، طرح مطالبات برای اضافه دستمزد و بهبود وضعیت کار و زندگی جامعه را متوجه خود كرده است. جنبش مطالباتی و جنبش مجامع عمومی طبقه کارگر میتواند نقش خود را در متحد کردن مبارزات طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایفا کند. این در عین حال به همه محافل، گروه ها و کمیته ها و سازمانهای چپ و کمونیست هم راه را نشان میدهد. نشان میدهد که مسیر تقویت و به پیروزی رساندن منشور و مطالبات همه مردم در جنبش سرنگونی اینجاست. اگر در اوضاع سیاسی و اقتصادی بهم ریخته ایران مبارزات طبقه کارگر و به طبع آن کمونیستها حاشیه ای بشوند ، راه حل های امپریالیستی و سرمایه دارانه و طرفداران سلطنت و مجاهد و ناسیونالیستهای ترک و کرد و بلوچ و عرب میدان دار میشوند.
تضمین کننده چنین مسیری اگر از یک طرف وجود مبارزات گسترش یافته کارگران و تقویت جنبش مطالباتی و جنبش مجامع عمومی است، از طرف دیگر اما وجود سازمان و حزب کمونیستی رهبر و سازمانده در جامعه و در بطن همین مبارزات است. طبقه کارگر با بهره مند شدن از سلول های پایه ای حزب کمونیستی اش که جمع ها و گروهها و یا كمیته های كمونیستی رهبران اش است، قادر به پیشبرد همین مبارزات صنفی اش به شکل بسیار سهل تری است. طبقه کارگر و کمونیستها در مقابله با سرمایه داری حاکم و دولت و ابزارهایش نیازمند حزب زیرزمینی و قدرتمند شان هستند که قادر به رهبری و سازماندهی در شرایط های مختلف باشد. راه حل کمونیستها فراخوان به متحد شدن با مبارزات کارگران و متحد شدن هر چه بیشتر طبقه کارگر و مردم مبارز در همه مراکز و محلات و شهرهای ایران برای عقب راندن بورژوازی در همه عرصه هاست.
در مبارزات جاری وظیفه ما کمونیستها مرتبط کردن اعتراضات و مطالبات واقعی به یكدیگر است. نباید آکسیون های متشکل از "فعالین" جای حرکت و جنبش های مطالباتی کارگران را بگیرد. سازند گان اعتراض و مبارزه، کارگران هستند. کمونیستها هم در میان آنها باید سازمانده این مبارزات باشند. همانطور که رفرمیستها هم در تلاش برای دادن سیاست و افق خود به این اعتراضات هستند و همانطور که یک آکسیونیست طرفدار چپ یا راست در تلاش برای مسلط کردن افق و روش و شعارهای سطحی خود بر این مبارزات است.
در دوره اوج گرفتن اعتراضات، این جنبش ها با سیاستها و شعارهای خود در تلاش برای کشاندن دیگران زیر پرچم خود هستند. درس مهم برای همه کمونیستها این بوده و هست که چنانچه در چنین فضایی هم که به وجود می آید معطوف به سازماندهی و آگاه گری در میان طبقه کارگر نباشند به راحتی میتوانند دنباله رو سیاست هایی صرفا ضد رژیمی بشوند که چه در داخل و چه از خارج کشوربه وفور تولید میشوند. تشویق میكنند كه در خیابان ها "ابراز وجود" کنند. این سیاست های صرفا ضد رژیمی هم طبقه كارگر و مبارزه متشكل اش را در ʺخیابانʺ حل میكند و هم امكان تشكل ماندگاری برای مبارزات آینده را هم از ما میگیرد.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
٨ مرداد ١٤٠٠ – ٢٩ جولای٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
سندیکالیستها و طرفداران سندیکا در ایران جملگی بر تجربه "سندیکا های انقلابی" در کشورهای مختلف به عنوان نسخه قابل قبول تری از سندیکا تاكید میکنند. راه حل امروز آنها برای طبقه کارگر در ایران برای دست یابی به تشکل های توده ای ایجاد سندیکاهایی است که پسوند انقلابی دارند و در کشورهای مختلفی تجربه شده اند. ظاهرا این بار هم کلمه انقلابی در کنار سندیکا قرار است کمک کند تا آشفتگی آنها را مخفی كند.
همه شاخه های متنوع طرفدار سندیکا در این متفق القولند که مجمع عمومی تشکل نیست ولذا نمیتواند به عنوان تشکل دائمی کارگران مطرح باشد. آنها تشکلی را دائمی میدانند که یک هیات مدیره که معمولا در فواصل معین انتخاب میشود، دارد. دفتر و دستک دارد. عضو گیری میکند. بازرسی دارد. حق عضویت از اعضا جمع آوری میکند و مهمتر اینکه با دیگر سندیکا ها در سطح بین المللی ارتباط دارد و از طرف آنها برسمیت شناخته میشود. این تصویری است که همه شاخه های مختلف طرفداران سندیکا دارند و رسیدن به آن را از جمله اهداف حیاتی هر سندیکالیستی میدانند. چنین تصویری البته در شرایط آزادیی ممكن میشود که هیچ گاه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی فراهم نبوده است. در ایران هیچ درجه ای از آزادی ممکن نشده است مگر اینکه جنبش های مبارزاتی حكومت را عقب زده باشد.
ما قبلا در این باره تاکید کردیم که سندیکالیستها راه حلی برای سازمانیابی توده ای طبقه کارگر در ایران ندارند چرا که در مبارزه با حاکمیت سرمایه داری در ایران هیچ نوع آلترناتیو رفرمیستی جواب نیست. خفقان حاکم هم به هیچ وجه اجازه برپایی تشکل های توده ای همچون سندیکا ویا شورا را به کارگران نمیدهد. تجربه چهل سال گذشته نیز نشان داده است که هیچ جنبشی برای سندیکا سازی در طبقه کارگر وجود نداشته است. تلاش بخشهایی از کارگران در شرکت واحد ویا نیشکر هفت تپه در مقاطعی هیچگاه سرآغاز جنبش سندیكالیستی در ایران نبوده است.
اما آنچه که جنبش کارگری در سازمانیابی خود در چهل سال گذشته و در ابعاد گسترده ای تجربه كرده است استفاده از مجامع عمومی، انتخاب نماینده و یا هیات نمایندگان بوده است. مجامع عمومی به عنوان ظرف اتحاد، به عنوان ظرف همبستگی، به عنوان تجمع هایی حتی پایدار عمل کرده اند. به هر درجه رهبران و پیشروان در محل کار متحد و منسجم تر بوده اند، مجامع عموی بیشتر به عنوان تشکل های پایدارترعمل کرده اند و توده هر چه بیشتری از کارگران آگاه تر و آبدیده تر شده اند. این اکنون تصویر و داده قابل توجهی در جنبش کارگری است. چنین وضعیتی از سازمانیافتگی کارگران حین مبارزه و ادامه آن دقیقا بیان توازن قوایی است که بین کارگران و کارفرما و دولت شان وجود دارد. ظرف مجمع عمومی در این مقطع موثرترین و قابل اتکا ترین ظرف و تشکل کارگران درمبارزات جاری شان و در انسجام و استحکام مبارزات و سازمانهایشان در آینده هم البته هست.
اگر سندیکالیستها این همه توان و ظرفیت و شبکه رهبران و رزمندگی آنها را نمیتوانند به عنوان تشکل محسوب کنند و قادر نیستند آنرا به عنوان سنگ بنای اتحاد و تشکل کارگران در مبارزهای كه در جریان است ببینند، ایراد نه در بی اطلاعی سندیكالیست ها و یا آگاه نبودنشان ، بلکه ایراد در این است خود را با این جنبش هم سرنوشت نمیبینند.
سندیکالیستها هیچگاه جنبش مجامع عمومی و نیاز حیاتی طبقه کارگر به آن را نتوانستند قبول کنند. فعالیت برای مستحکم و منسجم کردن مبارزات و تبدیل آن به یک جنبش اجتماعی كه موجودیت اجتماعی ، سیاسی و طبقاتی کارگران را نمایندگی كند با سیستمی که صرفا تشکیل سندیکا را در دفتر و دستک و بازرس و کمیته اجرایی و ... میبیند بیگانه است. جنبش کارگری در مبارزات روزمره اش، در تجاربی كه نسل بعد از نسل منتقل میكنند قطعا اشکال سازماندهی اش را هم محك میزند، صیقل میدهد، انتخاب میکند و به سوالهای جدید پاسخ میدهد. این شاید سادهترین و در عین حال اصلی ترین کار رهبران كارگری است. چیزی كه درباره مدعیان سندیكا در ایران نمیتوان گفت. آنها به سندیکا میخ شده اند. آنها بیگانگی و دوری خود را در همین مباحث امروز درباره مجامع عمومی و سندیكا به همه و مهمتر از همه به همین صف رهبران كارگری نشان داده و میدهند. دسته گل سندیكاهای انقلابی قرار است همین نكته را روتوش كند. ظاهراً قرار است انقلابی گری كارگران در جایی دیگر از جهان و در مقاطعی بشدت متفاوت تراز امروز ایران سندیكالیست ها را از سر انقلابی بودنشان به رهبران كارگری نزدیك كند. آنها با طرح سندیکاهای انقلابی و تجارب آن در کشورهایی که در مقاطع مختلف امکان تشکیل و فعالیت آنها ممکن بوده است تلویحا میخواهند بگویند که آنچه آنها مد نظر دارند این گونه سندیکا هاست. به این باید پرداخت.
شرایط آزاد سیاسی
تاریخچه مبارزات اتحادیه ای در اروپا و آمریكا مملو از رادیکالیزم کارگری است. سندیکا های انقلابی در کشورهای اروپایی و آمریکا بخشی از این مبارزات رادیکال را نمایندگی کرده اند. تشكل های شكل گرفته در این مبارزات از جایی شروع كردند تا به امروزشان برسند. هر شروع انقلابی كه طرفداران سندیكالیسم در ایران امروز به آن رجوع میكنند نتیجه شرایط سیاسی و اجتماعی بوده است كه به نفع طبقه كارگر تغییر یافته است. CGT در فرانسه ویا DGB در آلمان نمونههایی در این باره هستند. آنچه که امروز موجودیت واقعی این اتحادیه های کارگری و به این اعتبار سندیکالیسم بعنوان یک سنت تعریف شده را رقم میزند اما نه تاریخ تشكیل آنها بلكه تبدیل شدن آنها به ارگانهای کارگری احزاب بورژوازیی سوسیال دمکرات است. اتحادیه ها امروز در اروپا خود صاحب بوروکراسی عظیم و میلیونر برای کنترل اعتراضات توده کارگری هستند. این اتحادیه ها خود بخشی از ساختار حکومتی بورژوازی به عنوان ارگانهای کنترل اعتراضات کارگری هستند. این اتحادیه ها با ادعای نمایندگی انحصاری طبقه کارگر و به ظاهر مستقل وارد می شوند. این نمایندگی انحصاری طبقه کارگر از طرف دولت بورژوازی قانونا به رسمیت شناخته شده و به این اعتبار جنبش اتحادیه ای بدون وجود بورژوازی سازمان یافتهای بنام سوسیال دمکراسی نمی تواند معنی داشته باشد.
سوسیال دمکراسی را نمیتوان از جنبش اتحادیه ای جدا کرد. چنانچه سوسیال دمکراسی از جنبش اتحادیه های کارگری در آمریکا و اروپا گرفته شود، معنی و دامنه عمل و "قانونیتشان" برای بورژوازی را از دست میدهند. تاریخ تشکیل هر سندیکایی هر چه باشد، این مشخصه تاریخی سندیکالیسم در جهان امروز است. به همین دلیل غیر قابل تصور است که سندیکالیسم بدون جنبش سوسیال دمکراسی و رفرمیسم بورژوازی موجود باشد. سندیکالیسم اتوماتیک وار به عنوان ابزار یک جنبش بورژوازی که همان سوسیال دمکراسی است وارد صحنه شده است و قابلیت خودش را نشان داده و تقویت می شود و مورد حمایت بورژوازی هم قرار میگیرد. سندیکالیسم به این اعتبار نقطه عزیمت اش رسمیت قانونی اش نزد دولت است، به همین دلیل سندیکالیسم محتاج درجه ای ثبات بورژوازی است تا بتواند اجازه عمل قانونی پیدا کند. اطمینان دوطرفه میان سندیکالیسم و بورژوازی لازمه تحرک سندیکالیستی است. بورژوازی در اروپا به علت ثبات سیاسی خود سندیکالیسم را هضم کرده است.
سندیكاهای مخفی
سندیكالیست های ما كه امروز تبلیغ سندیكاهای انقلابی را میكنند باید به رهبران كارگری توضیح دهند كه آیا آن شرایط انقلابی كه بر اساس آن سركوب و وحشت حكومت بورژوایی شكسته شده باشد و كارگران امكان ایجاد تشكل های مستقل خود را داشته باشند در ایران موجودند؟ جوابشان چیست؟ سؤال دیگر ما این است كه آیا احزابی شبیه سوسیال دمكراسی در آلمان و یا لیبر در انگلیس در ایران موجود هستند كه بعنوان اهرم سیاسی حیات این سندیكاها عمل كنند؟
در حالی كه جواب سواالات بالا منفی هستند، طرفداران سندیکا تلاش میکنند نسخه سندیکا را با چاشنی چپ و انقلابی دوباره طرح كنند و به طرفداران سندیکا تئوری دفاع از این و امید ادامه راه را بدهند.
به همین دلیل است که طرفداران این نوع سندیکا ها در ایران وقتی که در فعالیت برای ایجاد سندیکا با سد استبداد مواجه میشود راه حل "سندیکای مخفی" را برمیگزینند و وارد فاز گروه و شبکه مخفی فعالین میشوند كه علیرغم یدک کردن نام سندیکا هیچ ربطی به تشکل توده ای کارگران ندارند.
لازم است تاکید کنیم که اگر در ایران سازمان دادن خود سندیکا با معضلات بسیار بزرگی برای فعالین آن روبرو بوده است و هیچگاه استبداد جمهوری اسلامی از این خط قرمز خود عبور نمیکند تا به کارگران اجازه تشکیل سازمان های توده ای اش را بدهد، سازمان دادن سندیکای انقلابی به معضلی مضاعف بر آنچه تاکنون بوده است تبدیل خواهد شد. از این به بعد قرار است سندیکا های موجود و یا سندیکاهای آینده دارای چنین لقبی هم بشوند تاعرصه فعالیت را برای هر فعال کارگری تنگ تر هم بکند. به این ترتیب به نظر میرسد که مبلغین سندیکاهای انقلابی صرفا برای ارضا خود و رضایت همان گروه های "سندیکای مخفی" چنین شعاری را طرح میكنند و در ابعاد اجتماعی و سیاسی هیچ تاثیری برمبارزات كارگری ندارند، نسخه ای که هیچ گرهی از معضلات طبقه کارگر و رهبران و پیشروان مبارزاتشان را بازنمیکند.
مستقل بودن از احزاب
مستقل بودن از دولت جمهوری اسلامی مساله کاملا بدیهی برای تشکیلات های مبارز و مطالبه جو كارگری است. با گسترش و سراسری شدن هر چه بیشتر مبارزات کارگری در ایران تشکیلات های خانه کارگر و شوراهای اسلامی بیش از بیش کنار گذاشته میشوند. هر تشکیلات کارگری در ایران باید بالاجبار از دولت مستقل باشد.
اما مساله مستقل بودن از احزاب که بسیاری از رفرمیستهای راست و چپ منظما تکرار میکنند و از شروط مقدسشان محسوب میشود در ایران کاملا بی ربط است. قبل از پرداختن به این یك مساله باید روشن باشد که علاقه شدید رفرمیست ها به مستقل بودن تشکل های توده ای از احزاب سیاسی ریشه در بی خاصیتی خود آنها در مبارزه با حاکمیت سیاسی و مستبد در ایران دارد. رفرمیسم میتواند تنها در كنار حكومت معنی یابد. پرونده رفرمیسم هم كه فعلاً بسته است.
آنجا كه جنبش ʺاصلاح طلبیʺ دهه ٨٠ ویا جنبش سبز دهه ٩٠ امكانی برای تحرك جریانات ʺرفرمیستʺ ایجاد كرد، بخش بزرگی از طرفداران همین استقلال مقدس لحظهای در قرارگرفتن در كنار یكی از احزاب درونی حكومت تأمل نكردند. آنروز نقد امثال ما کمونیستها بر قرارگرفتنشان در كنار حكومتی ها با فحاشی به ما كه مردم و طبقه كارگر را نمیفهمیم روبرو میشد.
طرفداران استقلال تشکل های توده ای کارگران از احزاب سیاسی، آگاهانه یا ناآگاهانه در پی خلع سلاح طبقه کارگردر برابر بورژوازی در مبارزه طبقاتی و جنگ برسر قدرت سیاسی هستند. طبقه کارگر و کمونیستها نیازمند حزب سیاسی خود هستند. برای سندیکالیستها فرض بر این است که طبقه کارگر نیازمند حزب سیاسی اش نیست و برای اینکه "مورد سو استفاده" قرار نگیرد باید دست احزاب دیگر را از وابسته کردن تشکل های کارگری به آنها کوتاه کنند. این همان دوستی خاله خرسه سندیکالیستها با طبقه کارگر است. این ژست همیشه و بویژه اکنون زیادی کریه است. طبقه کارگر برای اینکه به نیروی ذخیره جنبش ها و احزاب بورژوا و خرده بورژوا تبدیل نشود ناچار از تشکیل حزب سیاسی خود است. بخش مهمی از سازمانهای توده ای کارگران دقیقا به دلیل حضور رهبران و پیشروان کارگر در حزب کمونیست خود به رهبران جامعه تبدیل میشوند.
تلاش اصلی رفرمیستها تبدیل طبقه کارگر و مبارزاتش به سیاهی لشگر"بورژواهای دمکرات" و یا "بورژواهای وطنی" است که قرار است ازصدقه سر دمکرات بودن و ملی بودنشان به کارگران امكان بدهند كه به شرایطی مانند ترکیه دست یابند. قبلاً دیدیم كه چگونه رفرمیستهای چپ و راست به سیاهی لشگر خیل روشنفکران و مرتجعین در جنبش های سبز و امثالهم تبدیل شدند. از نظر رفرمیست ها حکومت کارگری برای طبقه کارگر میوه ممنوعه ایست که هیچگاه شایسته خیز برداشتن برای آن نیستند.
در ایران جمهوری اسلامی طبقه کارگر و مبارزاتش اجبارا سیاسی میشود، جنبش اش سیاسی میشود. ضعیف یا قوی، همه جانبه یا سطحی این جنبش ها زنده و در حال مقابله با حاکمیت سرمایه داران هستند. هیچ مبارزه سیاسی كارگری و هیچ جنبشی سیاسی كارگری راضی به این نخواهد بود که در برابر احزاب و دستجات و ماشین سركوب طبقه حاکمه در مقابله با طبقه کارگر خود را از ابزار سیاسی و حزبش که نماینده جنبش اش است محروم كنند. رفرمیستها و سندیكالیست ها حزبشان را درقالب احزاب ʺاصلاح طلبʺ و ʺدگراندیشʺ می یابند. طبقه كارگر اما درجایی دیگر.
طرفداران سندیکالیستهای انقلابی از درک این نکته بدیهی عاجزند. ʺانقلابیʺ بودن آنها حتی برای درک جنبش مطالباتی و برسمیت شناختن ابراز رهبران طبقه كارگر در قالب جنبش مجامع عمومی کفایت نمیکند چه برسد به انقلاب كارگری! این نوع انقلابیگری هیچ بار انقلابی چه امروز که ناتوان از درک قدرت جنبش مجمع عمومی است و چه فردا که قرار است انقلابی بشود ندارد. گفتن اینکه کارگران آزادند عضو احزاب باشند اما احزاب نمیتوانند تشکل های توده ای کارگران را با خود داشته باشند برای جامعه پر تب و تاب ایران کنه این واژگونگی رابطه سندیکالیستها با طبقه کارگر و جامعه ایران را نشان میدهد.
آینده
مشکل سندیکالیست ها در هضم مجمع عمومی و جنبش آن است. سخت است باور کنند و سخت است از دگمی که گرفتار آنند دست بکشند. نمیتوانند قبول کنند که حتی برای رسیدن به جنبش سندیکایی راه حل انقلابی دیگری غیر از جنبش مجامع عمومی نیست. نمیتوانند قبول کنند که طبقه کارگر در ابعاد اجتماعی و به صورت یک جنبش دارد به همه میگوید که راه سازمانیابی طبقه کارگر از هم اکنون تا کسب قدرت سیاسی نیازمند جنبشی از پایین است که باید برود و مطالباتش را یکی بعد از دیگری طرح کند و برای آن مبارزه کند. رهبران کارگری در ابعاد گسترده ای از هفت تپه و فولاد و معادن سنگ و آهن و مس تا نفت و خودرو سازی ها و شرکت و مراکز وسیع کارگری مبارزات و جنبش مطالباتی خود را از طریق ظرف اتحاد و همبستگی و تصمیم گیری هایشان یعنی مجامع عمومی دنبال کرده اند. سندیکالیست ها و طرفداران سندیکا ظاهرا همه راه های به میدان آمدن طبقه کارگر از پایین را رد میکنند.
نوع مبارزه ای که طبقه کارگر در جریان کشمکشش با بورژوازی بر سر خواستهای اقتصادی اش جلو میبرد اتوماتیک وار نوع و شکل سازمانی را که طبقه کارگر در فردای سرنگونی قدرت بورژوازی از آن استفاده میکند و جامعه را به این اعتبارسازمان میدهد را تصویر میکند. اگر کل مبارزات اقتصادی طبقه کارگر یک چهار چوب سندیکالیستی داشته باشد، اتوماتیک وار جامعه ای که بعد از آن و در نتیجه مبارزات سندیکالیستی اگربه فرض محال بتواند بورژوازی را سرنگون کند به شکل همین سندیکاها سازمان میدهد. بطوری که شکل آن و ساختمان آن نه بر اساس دمکراسی مستقیم کارگری همانچیزی كه برای نمونه در هفت تپه یا فولاد می بینیم و دخالت مستقیم طبقه کارگر با شوراها و مجامع عمومی بلکه از طریق نمایندگان و هیئت های موئسس که هریک در بهترین حالت سر در رشته تولیدی خود دارند و عملا منافع طبقه کارگر را تکه تکه میکنند و به این اعتبار هیچ تصویری از کل مسولیتی که طبقه کارگر برای نجات خود و جامعه دارد را نمیبیند و راه را برای آلترناتیو های بورژوایی حتی به فرض محال پس از کسب قدرت سیاسی از طریق جنبش سندیکالیستی بوجود میاورد. این همان بوروکراسی کلفت جنبش سندیکالیستی در ابعادی اجتماعی است که امروز مشکل اصلی طبقه کارگر در اروپا است. این درتناقض با آن دنیایی است که کارگر به اعتبار رابطه اش با سرمایه میخواهد.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
١٤ آذر ١٤٠٠ – ٥ دسامبر ٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
مدتی قبل این سوالات را رفقایی برای ما ارسال کرده بودند. مسایل پایه تری را در نوشته قبلی تحت عنوان "مجمع عمومی تشکل قدرتمند و فراگیر کارگران است" طرح کردیم و در اینجا به این سوالات میپردازیم. از دریافت سوالات بیشتر استقبال می کنیم.
١. سندیکا یا مجامع عمومی جاری، کدام جواب است؟
از نظر ما کمونیستها روشن است که مجامع عمومی جاری که کارگران در مبارزات خود از آن بعنوان ظرف اتحاد و تشکل استفاده میکنند پاسخ درستی است. این پاسخ صرفا از سر اینکه ما کمونیست هستیم و راه حل ما در سازماندهی توده ای کارگران شورا و جنبش مجمع عمومی است، نیست بلکه در جنبش کارگری و مبارزات جاری هم این مجمع عمومی است که در ابعاد اجتماعی مطلوبیتش را به کارگران نشان داده است. مجمع عمومی بوسیله بخش بزرگی از کارگران در هر محل کار که مبارزات کارگری در جریان بوده است، بكارگرفته شده است. یعنی ظرفی که هم موجب اتحاد بیشترین بخش از کارگران است وهم قابلیت در بر گرفتن همه کارگران را دارد. مانند موجودی واقعی منظما در حال رشد و تغییر به نسبت نیازمندیهای است که برپاکنندگان آن دارند بطوری که ما میتوانیم از تبدیل این وضعیت به جنبش مجمع عمومی حرف بزنیم که میرود تا به عادت و سنت پایدارتری تبدیل شود.
برای سندیکا به عنوان تشکل توده ای کارگران چنین وضعیتی را نمیتوانید تصور کنید. سندیکا در واقع ظرف مناسبی برای اتحاد و تشکل کارگران در مبارزه توده ای شان در شرایط استبدادی ایران نیست. جالب این است که سندیکالیست ها بعنوان طرفداران اصلی سندیکا خود هیچگاه نمیتوانند پرچمدار مبارزه برای از بین بردن شرایط استبدادی باشند تا از جمله به مطالبه تشکیل سندیکا بعنوان یکی از تشکل های توده ای کارگران برسند. اگر جای این خالی بوده و چنین توقعی واقعی نیست، باید قبول کرد که تلاش همیشگی آنها انتظار برای شرایط مهیا و یا امید رسیدن به سندیکا از طریق اصلاحات در خانه کارگر و شوراهای اسلامی بوده است. در بهترین حالت سندیکا های دارای فعالین و رهبران دلسوز و سخت کوش بعنوان کمیته و جمع های محدود اما با نام سندیکا سالهای زیادی است که زمین گیر اند. این نوع فعالیت و تشکل ها دیگر نمیتواند بعنوان تشکل توده ای معرفی یا نشانده شود.
پس سندیکا هم به دلیل اینکه در شرایط استبدادی پاسخ درست به مساله تشکل توده ای کارگران نیست و هم چنین بعنوان یک تشکل رفرمیست همیشه ظرفی برای زیستن در مناسبات سرمایه داری و در واقع نقطه اتکا مهم این نظام در مسدود و محدود کردن مبارزه کارگران به مسایل صنفی است. در ایران جمهوری اسلامی این کار به عهده ابزارهای خودی یعنی خانه کارگر و شوراهای اسلامی گذاشته شده است و در کشورهای دمکراتیک اتحادیه ها دقیقا سوپاپ اطمینان برای حاکمیت های بورژوایی اند.
از نظر ما این مساله هم روشن است که سندیکالیست ها کارگر را از موجودیت اجتماعی و طبقاتی تهی و آنها را در قالب تنگ اصناف نگاه میدارند در حالی که کارگران بر خلاف هر قشر دیگر اجتماعی در جامعه، طبقه ای اجتماعی با منفعت مشترک هستند که در برابر طبقه سرمایه دار هیچ محدودیتی در مبارزه و مقابله در همه زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ندارند. به همین دلیل است که دستگاه عظیم اداری، تبلیغاتی، امنیتی، قضایی و نظامی و ... که سرمایه داری در اختیار دارد همیشه در پی تفرقه و پراکندن و سرکوب کارگران است. هدف سرمایه داری دور کردن کارگران از هم بعنوان یک طبقه دارای منفعت مشترک است. دور کردن دائمی آنها از مسیر تقابل آشتی ناپذیری است که بین این دو طبقه وجود دارد. از این رو سندیکالیسم بخشی از سیاست بورژوایی در میان کارگران است. بدیهی است که سندیکا بعنوان تشکل توده ای کارگران و راه حل رفرمیست ها یكی از گرایشات درون کارگران است و هر جا قادر به ایجاد سرپناهی برای پیشبرد مطالبات صنفی کارگران بشود باید به همین عنوان مورد استقبال باشد. در ایران متاسفانه این روند به این روشنی و سادگی نبوده و هیچ گاه رژیم های حاکم، برای تشکل های توده ای کارگران و از جمله سندیکا آزادی قایل نبوده اند و فعالین سندیکالیست هم همواره با سخت ترین شرایط روبرو شده اند. مشکلی که سندیکالیستها دارند این است که حتی مبارزه برای رفرم در چهارچوب جمهوری اسلامی به عهده آنها گذاشته نمیشود و یا برسمیت شناخته نمیشوند و خانه کارگر و شوراهای اسلامی که ابزارهای مستقیم سیستم امنیتی و پلیسی هستند عهده دار این وظیفه اند.
طرفداران سندیکا و سندیکالیست ها هر چه تلاش کرده اند هیچ راهی برای خروج از محدودیتی که برای آنها نیز موجود است نیافته و تا به امروز در چند مورد مانند شرکت واحد و یا هفت تپه آثار جدی از آنها دیده نمیشود. در هفت تپه تماما سندیکا کنار گذاشته شد و در شرکت واحد هم به همت برخی از فعالین آن هنوز فعالیت هایی دارند اما این فعالیت ها برای دفاع از همین موجودیت است و نه موجودیتی برای توده ای کردن و توده ای شدن سندیکا.
٢. ما از اشکال پایدارتر و منسجم تر از تجمع کارگران دفاع میکنیم، در آینده که این تحرکات جاری دچار افول شدند، کارگر بی سلاح و دست خالی دوباره به خانه اش باز می گردد و تمام این رهبران هم منفعل هر کدام دنبال کار و بدبختی خودشان میروند. سندیکا میتواند کل این تجارب را حفظ و انتقال دهد.
مساله اینجاست که برای همین مبارزات جاری و تبدیل آن به جنبشی سراسری با مطالبات مشترک و رشد یافته، کدام مسیر درست برای ایجاد تشکل پایدارتر باید انتخاب شود؟ منطق مبارزات تا کنونی در چند سال گذشته نشان میدهد که کارگران در بسیاری از مراکز کار با استفاده از نقشه های خود در سازماندهی کارگران و استفاده از قانون، بیشترین زمینه را برای وارد کردن کارگران در این مبارزات فراهم کرده اند.
منظور اینجا چیست؟ ظرف متحد شدن کارگران در تقریبا همه این مبارزات که هزاران مورد در سال است، مطلقا سندیکا نبوده است. کارگران ابتدا تلاش نکردند که بروند سندیکا بسازند و بعد مشغول به سازماندهی اعتراضات و طرح مطالباتشان بشوند. نسل های قبلی را دیدند که این کار را کردند و موفق نشدند. بر خلاف این در همه این مبارزات جاری، کارگران تجمع های خود را به عنوان ظرف اصلی اتحاد و تشکل های خود که اصلا "ناپایدار" هم نبوده اند، داشته اند. نکته مهم دیگر این است که نمایند گانی هم برای مذاكره با مدیر ویا مقامات مسئول و طرف حساب کارگران انتخاب كرده اند. این اقدامات تحت عناوین مجمع عمومی و یا بعضا انجمن های صنفی انجام شده اند که هیات های نمایندگی یا نمایندگان کارگران، جمع نمایندگان و یا نماینده ها را برای پیشبرد امر خود معرفی كرده اند. از این نظر شما برای اینکه بتوانید به تشکل پایدارتر دست پیدا کنید باید مسیر دفاع از وضعیت موجود در این مبارزات را دنبال كرد تا در ادامه بتواند به شرایطی برسد که با اتكا به این حركت اجتماعی امکان ایجاد تشکل های توده ای پایدار کارگران مانند مجامع عمومی منظم (شوراها) و یا سندیکا و اتحادیه های کارگری ایجاد شوند.
این مساله را هم لازم است تاکید کنیم که تا دست یابی به این شرایط که قطعا به فاکتورهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی دیگری در جامعه و مبارزات توده ای بر علیه جمهوری اسلامی بستگی دارند، همیشه افت و خیز در مبارزات جاری کارگران محتمل است. این مهم است که دست آوردهای هر دوره به بخشهای بسیار بیشتر كارگران منتقل شده، ارتقا بیایند و به عنوان سنت های پایداری بکار گرفته شوند. اکنون بطور بالقوه احتمال تبدیل شدن جنبش کارگری به جنبشی قدرتمند در اتکا به جنبش مطالباتی و ارتقا سطح سازمانیابی کنونی به جنبشی فراگیر در مهمترین مراکز صنعتی ایران، وجود دارد و انتخاب مسیر درست برای رسیدن به این تصویر بزرگتر اتفاقا از مسیر ارتقا و گسترش مبارزات جاری در اتکا به سوخت و ساز و توانایی های فعلی کارگران، استفاده از قانون و به اصطلاح مبارزات قانونی و علنی آنها، و جنبش مجمع عمومی جاری، میگذرد.
سوال ما هم این است که در حالی که چهل سال گذشته گواه است و همه میدانند که تلاش برای ایجاد سازمان های توده ای کارگران مانند شورا و سندیکا با سرکوب منظم و از میدان بدر کردن فعالین آن روبروبوده است، چگونه این تشکل های پایدار ایجاد میشوند؟ سندیکایی که میگویید میتواند همه مبارزات کارگران را در یک ظرف دائمی تر بریزد و تجارب را حفظ و منتقل کند کجاست؟ این در واقع باید از زاویه درستی دیده شود تا هم تعریف درستی از شرایط کنونی داشته باشیم و هم مسیر منطقی دستیابی کارگران به تشکل های توده ای مانند شورا و سندیکا هم روشن تر باشد. فراخوان تشکیل سندیکا در شرایط کنونی چند گام عقب تر از وضعیت کنونی مبارزات جاری است. مجامع عمومی مورد استفاده کارگران و انتخاب نماینده یا هیات نمایندگان، نیروهای سرکوبگر را هم توانسته است محدود کند در حالی که ساختن شورا و یا سندیکا در شرایط کنونی از یک طرف محدود به فعالین است، توده کارگر را حذف می کند و از سوی دیگر محدودیتی برای پلیس در دست درازی به فعالین و سرکوب کارگران ایجاد نمی کند.
٣ . پیرو سوال قبلی ،حرکت کنونی و مبارزه جویی فعلی کارگران تحت عنوان مجامع عمومی و نمایندگان اینطور به نظر میرسد که شکلی خود به خودی از ابراز وجود میباشد نه یک تشکل جاری، نه فراخوانی رو به طبقه کارگر برای تشکیل مجامع عمومی و شوراهای کارگری. جمع شدن کارگران به این شکل جالب به نظر میرسد که یک سندیکای پیکارجو و برخواسته از بدنه کارگری میتواند چنین مجامعی را سازمان دهد، مسئله این است که تبلیغ "تشکل مجمع عمومی" یعنی از دل این مبارزه و بعدش کارگر را دست خالی به خانه می فرستیم اما سندیکا یعنی از دل این مبارزه ما توانسته ایم کل این تجارب و رهبران و دستاوردها را حفظ و تقویت کنیم.
بر خلاف تصوری که هست و شما هم در سوال تکرار کرده اید مبارزات و تشکل های جاری کارگران "خودبخودی" نیستند. این تصور شما را به این نتیجه میرساند که پس این تشکل و مبارزات "خودبخودی" اند و نمیتواند به یک تشکل جاری و یا پایدار تبدیل شوند. به نظر ما هم داشتن توقع بالا و آرزوهای بزرگ خیلی خوبند اما امیدواریم اینها مانع نشوند تا در بررسی مبارزات کارگران، رهبران و تشکل و مبارزات جاری که دارند مانع از دیدن سوخت و ساز واقعی در ایجاد هر حرکتی بشویم. واقعیت این است که هیچ حرکت و مبارزه ای خودبخودی نیست و هیچ فراخوان و تشکلی هم خودبخودی نیست. همه این مبارزات از کوچک تا بزرگ و همه حرکات درست و بعضا اشتباه هم دقیقا ناشی از تصمیمات آگاهانه رهبران كارگری است. از این زاویه و چنانچه این واقعیت های درونی و توانایی های درونی کارگران و شرایطی که در جامعه برای مبارزه آنها فراهم و یا مانع میشود را در نظر بگیریم، متوجه میشویم که همین روال تاکنونی مبارزات جاری بهترین زمینه برای فعالین طرفدار سندیکا بود که در هر کجا که هستند از تجارب تاکنونی استفاده کنند و همین روال "خودبخودی" را دنبال کنند و از تجارب و درسهایی که تاکنون داشته است استفاده کنند. سندیکای شرکت واحد تهران و حومه اتفاقا مهمترین کاندید برای این کار است که بدون دست زدن به تابلویی که دارند مکانیزم "عضو گیری به روش سوزنی" و از میان "قهرمانان" را کنار بگذارند و مطالبات و مبارزاتشان برای اضافه دستمزد، مسکن مناسب، شرایط ایمنی بالا و ... را در اتکا به مجامع عمومی در مناطق مختلف دنبال کنند.
٤. ابزار علنی و قابل دفاع ما برای رجوع همیشگی کارگران سندیکا میباشد، بخصوص در هفت تپه، که در نتیجه توازن قوا و دوره ای از مبارزه به کارفرما و دولتش تحمیل شد اما این سندیکا نقاط ضعفی دارد که کارگران در این دوره از قابلیت میتوانند با دخالت خود آنرا حل کنند تا به سندیکایی قابل اتکا تبدیل شود. شما چیز بهتری سراغ دارید که در سطح علنی بتوان به آن اتکا کرد؟
همانطور که تاکید کردیم اتفاقا در این دوره ابزار علنی و قابل دفاع کارگران مجامع عمومی و نماینده و هیات و یا جمع های نمایندگی بوده که در مورد آنها محدودیتی نبوده است. در همه مراکزی که کارگران تجمع کرده و نمایندگانی داشته اند بارها و بارها با مقام و نماینده های مختلف در مذاکره و در رفت و آمد منظم بوده اند. برگزاری مجمع عمومی تقریبا در همه موارد که کارگران از اتحاد و انسجام رهبران و فعالین برخوردار بوده اند برسمیت شناخته شده اند. همانطور که اشاره کردیم این شرایط که کارگران تحمیل کرده اند و از مهمترین دستاورهای تاکنونی می باشد با استفاده از قانون و در اتکا به نیروی سازمانیافته کارگران و اعتماد و اتحاد آنها به دست آمده است. اجتماع کردن نمیتواند ممنوع بشود، تحصن و اعتصاب را کارگران در شرایط های دشوراتر به جمهوری اسلامی تحمیل کردند و هر كجا هم که قدرتش را داشتند توانسته اند آنرا انجام دهند. نكته دیگر اینکه نماینده داشتن و انتخاب نماینده قانونی است. لازم است متوجه این نکات مهم باشیم که ابزار علنی و قابل دفاع مدتهاست در این مبارزات جاری به دستاوردی در زمینه اتحاد و تشکل و نمایندگی شدن تبدیل شده است.
در مورد اینکه سندیکا در هفت تپه این ابزار علنی و قابل دفاع است، یک نکته را لازم است تاکید کنیم. سوال شما به واقعیتی اشاره دارد که قبلا موجود بود. به یاد بیاوریم که از همان سال ١٣٩٧ و با شروع مبارزات شکوهمند هفت تپه و رهبران برجسته ای همچون اسماعیل بخشی، این مساله چندان روشن نبود. الان و با گذشت سه سال و فراز و نشیب های بسیار و تجارب بسیار فراوانی که هفت تپه ایها نه تنها برای خود و رهبرانشان بلکه برای کل جنبش کارگری داشتند، این نكته هم روشن تر شده است و ابزار ها هم صیقل یافته اند. در اوایل حتی مساله تشکیل شورا و اینکه این شورا است که نماینده کارگران است و این شورا است که در اداره شرکت باید دخالت کند و سود از صفر تا صد را برای کارگران و در دست کارگران بگذارد و امثالهم طرح میشدند. آنچه امروز در اعلام هفت تپه ایها میبینیم این است که تشکل مجمع عمومی و هیات نمایندگان آن ابزار علنی و قابل دفاع و پایداری است که به همگان معرفی کرده اند و از نظر ما هم این مهمترین دستاوردی است که میتواند قابل تکثیر باشد. در مقایسه با سندیکا یی که دیگر نمانده است و یا شورایی که بعنوان شورای حاکم قادر به برداشت سود شرکت برای کارگران باشد معرفی میشد، وضعیت کنونی بسیار منطقی و متناسب با توان مبارزاتی کارگران است، دارای قابلیت رشد و تقویت و مهمتر اینکه قابلیت تکثیر دارند.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
١٠ آبان ١٤٠٠ – ١ نوامبر ٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت و دیگر گروه های همراه که اکنون حزب چپ ایران (فدائیان خلق) را تشکیل داده اند، در صحنه سیاست ایران جایگاه ویژه ای داشته اند. سنت توده ای و چریک اکثریت سنت شناخته شده ای است. برنامه و خطوط عمده فعالیت سیاسی این جریان بر محور اصلاحات درون هیات حاکمه جمهوری اسلامی است. به معضل اصلی رابطه مردم با جمهوری اسلامی پاسخی ضد انقلابی میدهد و در رابطه با چگونگی تغییر جمهوری اسلامی تماما و بدون تردید در چهارچوب اصلاح رژیم از درون متکی است. در برنامه و خطوط سیاسی این جریان، کارگران و اقشار مختلف مردم زحمتکش و مبارز سیاهی لشگری هستند که باید به اصلاح رژیم و "گذار"از آن کمک کنند. این همیشه نیاز بخشی از بورژوازی ایران بوده است، بورژوازی که از "عقب ماندگی" سرمایه داری ایران انتقاد میکند. حزب چپ در قالب جدید و در دوران کنونی جهان و ایران، در خدمت به این نیاز منسجم شده است. باز شناختن این تشکیلات جدید، با سابقه "درخشان" آن ضروری است.
سابقه فدائیان خلق (حزب چپ ایران)
بخش قابل توجهی از رهبران و فعالین این جریان که در خارج کشور و در تبعید بسر میبرند، رهبران و فعالین یک جنبش چریکی در ایران بودند. حزب توده ایران قبل از قیام ۵۷ با جریان اسلامی همراه شد و بعد از مدت کوتاهی از سر کار آمدن جمهوری اسلامی، سازمان فدائیان اکثریت هم همین مسیر حزب توده را پیمود. علیرغم روی آوری وسیع جوانان در آن دوره به فدائیان، با امید به دست یابی به آزادی حاصل از سرنگونی رژیم پهلوی، این سازمان همراه با حزب توده، به فاکتور کمک به جمهوری اسلامی برعلیه انقلاب و آزادی مردم تبدیل شد. اینها سرمست از"ضد امپریالیستی بودن جمهوری اسلامی" به کمک رژیم اسلامی در سرکوب انقلابیون آن دوره پرداختند. نام های سازمان فدائیان خلق اکثریت و حزب توده بعنوان همکاران سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات در شناسایی، دستگیری و سرکوب انقلابیون آن دوره در تاریخ ثبت شده است. سابقه ای که همچنان لرزه بر تن بازماندگان آن دوران میاندازند.
سازمان اکثریت و حزب توده بعنوان بخش دیگری از بورژوازی معترض به رژیم پهلوی تاریخا در کنار جنبش اسلامی قرار گرفتند، همانطور که جریان بنی صدر در کنار رژیم اسلامی قرار گرفت. دلیل یکی شدن این جریانات با حکومت اسلامی در ابتدای تشکیل این حکومت، منافع مشترک همه این جریانات بعنوان سازمانهای سیاسی مختلف در یک جنبش واحد سیاسی بورژوایی بود. اسناد کنگره اول حزب چپ امروز با گذشت ۴۰ سال از انقلاب ۵۷ همین منفعت مشترک را یکبار دیگر بیان میکند.
سرکوب حزب توده و سازمان اکثریت و یا سرکوب جریان بنی صدر دلیل ضدیت طبقاتی جمهوری اسلامی با این جریانات نبود و نیست، همانطور که دلیل ضدیت این جریانات با جمهوری اسلامی هم ضدیت طبقاتی آنها با حکومت اسلامی نبود و نیست. بنی صدر بعنوان رئیس جمهور حکومت اسلامی به نیازهای بورژوازی در آن دوران جواب داد. سرکوب شوراهای کارگری و مردمی و سرکوب و لشکرکشی به کردستان گوشههایی ازآن هستند. دلیل همکاری حزب توده و سازمان اکثریت با حکومت اسلامی هم دقیقاً در همین جواب دادن به نیازهای بورژوازی در آن دوران بود. حکومت بورژوایی تازه سرکار آمده جمهوری اسلامی میبایست قدرت خود را تحکیم کند، میبایست مخالفین خود را سرکوب کند و میبایست با خون پاشاندن به جامعه هرنوع اعتراض را خفه کند. این ضرورت سیاسی بورژوازی تازه به قدرت رسیده اسلامی، سازمان اکثریت و حزب توده را به همکاری با سازمانهای سرکوب و امنیتی رژیم اسلامی واداشت. این از بد بودن انسانهای متشکل در این سازمان ناشی نشد، دلیل آن واقف بودن آنها به وظایف طبقاتی آن دوره شان بود.
دلیل اینکه چرا خود این سازمانها بعدها مورد حمله برادرانشان در حکومت اسلامی قرار گرفتند و سرکوب و اعدام هم شدند را باید در ضروریات یکدست کردن حکومت اسلامی دید نه در انقلابی بودن این سازمانها و یا اهداف سیاسی و اجتماعیشان.
امروز ۴۰ سال بعد از آن سالها حزب چپ ایران به مصاف همان اهداف و سیاستها رفته است. سؤال این است که چه چیز تلاش امروزشان را توضیح میدهد؟
رابطه مردم با جمهوری اسلامی
خطوط سیاسی مصوب کنگره اول حزب چپ ایران به اشکال مختلف بر این مساله تاکید دارد که : دوران جمهوری اسلامی بسر آمده است، جمهوری اسلامی وارد روند فروپاشی شده است، اصلاحات در جمهوری اسلامی به بن بست رسیده است و غیره.
خواندن این جملات در اسناد این حزب، برای کسی یا جریانی سیاسی که به رابطه مردم و جمهوری اسلامی میپردازد، مشاهدات درستی هستند. اما وقتی به نتیجه گیری های این حزب از این مشاهدات دقت میکنیم داستان کاملا واژگون میشود و متوجه میشویم که این ارزیابی در اسناد حزب چپ، برای جلوگیری ازهر گونه تلاش برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است.
برای یک مخالف رادیکال جمهوری اسلامی ، برای یک انقلابی ویا یک کمونیست تردیدی دراین نیست که دوران جمهوری اسلامی به سر رسیده است و باید برنامه و خطوط سیاسی روشنی تهیه و نیروهایش را سازمان دهد تا امربرانداختن جمهوری اسلامی را متحقق کند. برای حزب چپ ایران اما نتیجه چیز دیگری است. این حزب امروز هم دقیقا بنا به همان موقعیت سیاسی و طبقاتی که در سالهای ابتدای شروع حاکمیت اسلامی داشت، در مقابل سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی قرار میگیرد. در ابتدای سر کار آمدن جمهوری اسلامی جریان فدائیان خلقی که امروز در حزب چپ ایران متشکل شده است، در جواب به نیازهای سیاسی بورژوازی ایران و برای تحکیم پایههای حکومت آن در کنار جمهوری اسلامی و در مقابل انقلابیون آن دوره قرار گرفت. مستندات خود این جریان در این مورد کاملا گویا هستند. آنها مینویسند که: " کشور ما برای انجام تحول سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مثبت و جدی نیازمند رهائی از جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی وارد روند فروپاشی شده، با نارضايتی گستردهی مردم و جنبش اعتراضی در اعماق جامعه مواجه است و قادر نيست بر بحران های چندگانه و درهم تنيدهی کنونی غلبه کند …....اصلاحات در جمهوري اسلامی به بن بست خورده ، اصلاح طلبان، بیش از پیش فاقد راهکاربرای برون رفت کشور از وضعیت بحرانی هستند وروند تجزيه در صفوف خود را طی می کنند. أساسا اصلاحات با هدف توسعهی سياسی در جمهوری اسلامی كه نهاد ولايت فقيه بر همهی أركان آن مسلط است، ناممكن و بدون چشم انداز است…… راهبرد ما برای گذر از جمهوری اسلامی، متاثر از نوع تحولات برنامه ای در فردای گذار است. از اینرو معطوف به شکل دادن به ثقل جمهوریخواهی سکولار و دمکرات در سپهر سیاسی کشور از یکسو، تلاش براي همكاری و تشكيل بلوك چپ برای سازماندهي مبارزات سياسی و طبقاتي كارگران و زحمتكشان از سوي ديگر است. اتکاء اصلی ما به مبارزات کارگران و دیگر مزد و حقوق بگیران است." (از سند سیاسی مصوب اولین کنگره حزب چپ ایران مرداد۱۳۹۸)
معضل "گذار از جمهوری اسلامی" آن حلقه گرهی است که امروز این حزب به مصاف آن میرود. در تمام خطوط برنامه ای " زندگی بهتر" و اسناد اوضاع سیاسی مصوب کنگره اول این جریان یک کلمه در مورد چگونگی گذار انقلابی از جمهوری اسلامی دیده نمیشود.
دامنه و گسترش اعتراض علیه جمهوری اسلامی همه سیاستمداران داخلی حکومت، از اصلاح طلبان تا اصول گرایان، همه سیاستمداران بورژوازی غرب از اتحادیه اروپا تا دولت آمریکا، همه مدیای بورژوایی از بی بی سی تا دویچه وله را به جستجوی راهی برای گذار غیر انقلابی از جمهوری اسلامی کشانده است. تلاش حزب چپ ایران را در همین بطن باید دید.
اگراشاره به اعتراضات مردم برای آزادیهای سیاسی، اعتراضات طبقه کارگر علیه فقر و بیکاری و بی حقوقی و یا اعتراضات زنان علیه بی حقوقی مطلق و قوانین اسلامی، برای جریانات ناسیونالیست عرب و کرد دلیلی برای حراج گذاشتن خود بعنوان نیروهای مسلح فشار تابع دولت آمریکا علیه حکومت اسلامی میشود، اگر اشاره به همین اعتراضات برای جریانی چون سازمان مجاهدین خلق دلیلی برای فروش بیشتر خود بعنوان جریانی باند سیاهی میشود، اگر اشاره به این اعتراضات برای اصول گرایان و اصلاح طلبان دلیلی برای هشدارهای پیاپی درباره ضرورت تحول در سیستم تصمیم گیری در حکومت اسلامی میشود، باید روشن باشد که اشاره به این اعتراضات برای حزب چپ ایران با آن تعلق طبقاتی اش به بورژوازی چه نتیجهای خواهد داشت: نشان دادن راه گذار از جمهوری اسلامی. نشان دادن راه جلوگیری از سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، تلاش برای حفظ حداکثر بنیادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکمیت سرمایه و دفع خطر حمله به کلیت حاکمیت بورژوازی در ایران!
حزب چپ ایران برای گذار از جمهوری اسلامی بایدآنچنان مهارتهایی بخرج بدهد که اعتراضاتی که هدفشان برانداختن جمهوری اسلامی هستند را کنترل کند تا به سرنگونی انقلابی آن منجر نشود، استحاله صورت بگیرد و تمام جریانات مشابه در سراسر کشور بسیج یا متحد شوند و خطر تهدید پایههای کل حکومت سرمایه داری را دفع کنند. اعتراض علیه جمهوری اسلامی را کنترل کنند و به این ترتیب نگرانی کشورهای غرب و فراکسیونهای درونی مخالف حکومت از آشفتگی در فردای قیام علیه جمهوری اسلامی را جواب دهند. به همین دلیل است که تاکید میکنند: " راهبرد ما برای گذر از جمهوری اسلامی، متاثر از نوع تحولات برنامه ای در فردای گذار است" (منبع همانجا). این را هم گفته اند تا در هر تحولی و از هر طریقی و با هر نیرو و دولتی، دستشان برای همکاری و همراهی با متحدین حفظ نظام باز باشد.
معماران حزب چپ و "گذار از جمهوری اسلامی" میدانند که تبدیل شدن به نیروی گذار از جمهوری اسلامی درست مانند ۴۰ سال پیش به معنی مقابله با قیام مردم و انقلابیون و طبقه کارگراست و در بیان این هم ابایی ندارند.
چماق های مخفی
حزب چپ ایران خود را بعنوان یک نیروی ملی و رفرمیست معرفی میکند. نیرویی که تلاش میکند سنت و سیاست جامعه تحصیلکرده گان در جامعه باشد. این در حالی است که تجربه زندگی مردم در جمهوری اسلامی بنا به گفته خود این حزب جهنمی بیش نیست. اینها اما در پی رفرم در جمهوری اسلامی هستند و امیدوارند تا از طریق لایه هایی از اصلاح طلبان حکومتی که "تعدادشان هم رو به فزونی" است، علیه فروپاشی جمهوری اسلامی و به نفع گذار مسالمت آمیز از آن کمک بگیرند. آنها در همان نوشته بالا و در بخش مربوط به اصلاح طلبان میگویند:
"این در حالی است که اکثریت اصلاح طلبان سیاست خود را همچنان با قدرت مستقر تنظیم می نمایند. این طیف یا دل در گرو قدرت دارند و یا در تردید میان ولایت و مردم در حال نوساناند. ادامهی امید دربارهی آزادی انتخابات در زیر چتر ولایت فقیه و هراسشان از "خیابان" و خیزشهای اجتماعی، معرف جایگاه آنان در مبارزهی جامعه با حکومت است. تقويت گرايش دموکراسیخواه و تضعیف گرايشی که دل در گرو قدرت دارد، به سود جنبش دمکراسیخواه کشور است."
تلاش آنها اقناع اصلاح طلبان برای به بازی گرفتن این حزب در تحولات آینده و برای تضمین گذار از جمهوری اسلامی است. تضیمن اینکه این اصلاح طلبان نباید از خیزش های اجتماعی و "خیابان" هراسی داشته باشند، وظیفه ای است که این حزب از امروز داوطلبانه عهده دار شده است. ضمانتی که ۴۰ سال پیش آغاز همکاری امنیتی همین ها با دستگاه های سرکوب جمهوری اسلامی بود. داستان هراس از خیزش های اجتماعی و "خیابان" (بخوانید قیام) شرح خطوط اهداف سیاسی، اجتماعی و امنیتی حزب چپ ایران است.
این حزب بنا به تجارب زندگی موسسینش در چند دهه گذشته در اروپا و آموخته هایی از احزاب برادر سوسیال دمکرات غربی به این نتیجه رسیده است که معضل جمهوری اسلامی نه از طریق قیام مردم و در هم شکستن پایه های وجودیش، بلکه از طریق رفرم و اصلاحات قادر به رفع این معضل پایه ای در جامعه است. این میتواند برای بورژوای ایرانی، برای یک رفرمیست، برای یک ناسیونالیست درست باشد. تغییر، تحول، گذار و یا سرنگونی ترم های گوناگونی هستند که احزاب و گروه های سیاسی متفاوت به نمایندگی از طبقات اجتماعی مختلف بیان میکنند. سرنگونی، تغییر یا گذار از حکومت اسلامی با تغییر، تحول و یا گذاری که طبقات دارا خواهان آن هستند متفاوت است. حزب چپ ایران تلاش میکند راه گذر مطلوب خود از جمهوری اسلامی را با بسته بندی دمکراسی در بازار طرح آلترناتیوها بفروشد. این اما برای یک مبارز انقلابی، برای یک کارگر آگاه و کمونیست چیزی بیشتر از یک عوامفریبی نیست. این را باید به همه نشان داد. بخشی از بورژوازی، آینده خود را به چنین تغییراتی در حکومت اسلامی گره میزند. این اما تغییری در بنیادی ترین دلایل فقر، بیکاری و استثمار طبقه کارگر نمیدهند. برای رهایی از جمهوری اسلامی راهی جز گذار انقلابی از جمهوری اسلامی و پایه های سرمایه داری آن وجود ندارد و این تنها با اتکا به طبقه کارگر سازمانیافته و حزبش ممکن میشود. "چپ" خواندن خود از طرف این حزب تنها گرهی در روبان بسته بندی کالای گذار از جمهوری اسلامی و نجات بنیانهای نظم سرمایه داری است.
"گرایشات سیاسی مختلف در بورژوازی ایران در قالب سازمانها و احزاب داخل و خارج حکومتی بر سر اینکه حکومت اسلامی باید تغییر کند توافق دارند. معنی این تغییر برای لیبرال ترینشان تغییرات درساختار حکومت و برای رادیکال ترینشان به معنی سرنگونی در شکل عام آن است. هر یک از این فراکسیونهای درونی بورژوازی صفی از سازمانها و احزاب راست، ملی و ناسیونالیست ایرانی تا ناسیونالیست های محلی تا سازمان و احزاب "کمونیستی""سوسیالیستی"و "چپ"را همراه خود دارند.
هدف این احزاب و سازمانها بسیج طبقه کارگر حول شعارهای بورژوازی، محو اختلاف طبقاتی و بسیج طبقه کارگر حول شعارها و اهداف بورژوازی است....مارکسیسم نقد طبقه کارگر بر نظم سرمایه داری و بورژوازی ، سازمان سیاسی، اقتصادی و اجتماعیش و قطب نمای طبقه کارگر درخلع قدرت از سرمایه و سرمایه داران است. به این اعتبار باید مارکسیسم را یکبار دیگر از زیر آوار و تحریفات اقشار و طبقات دیگر بیرون کشید و آن را تمام قد و بدون هیچ اما و اگری در مقابل همه طبقات دارا، دولتشان و احزاب و گروههای نماینده شان قرار داد.
مارکسیسم را باید یکبار دیگر نه بعنوان ایدئولوژی بلکه بعنوان نقد روابط موجود جامعه سرمایه داری روی پای خود نشاند. مارکسیسم در درجه اول نه نقد نتایج سیاسی و اجتماعی نظام سرمایه داری بلکه نقد مناسبات حاکم تولیدی موجود است. بدون این نقد هیچ رادیکالیسمی در مبارزات اجتماعی پایدار نخواهد بود." (از بیانیه دفتر پژوهشهای تحزب کمونیستی در ایران)
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۶ مرداد۱۳۹۸ – ۲۸ ژوئیه ۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram.modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
اخیرا مباحثاتی حول تشکل های طبقه کارگر و بطور مشخص مجمع عمومی کارگران و سندیکا چه در میان فعالین در جمع و محافل کارگری و چه در سطح فعالین و گروه های سیاسی درجریان بوده است. همه این مباحثات در درجه اول نشان از تغییراتی جدی در زمینه ابزارهای مبارزاتی و و تشکلهایی دارند که در چند ساله اخیر جنبش کارگری به آنها متکی شده است. به همین جهت است که گرایشات سیاسی مختلف رفرمیست و سوسیالیست علیرغم هر ادعایی که در مورد خود دارند را درصف های واقعی شان بیشتر نشان میدهد
علاوه بر اینها بحث در باره وضعیت تشکل های دیگری که طی تقریبا بیست سال گذشته عملا در حاشیه مبارزات کارگری تحت عنوان کمیته ها، کانون ها و یا انجمن و اتحادیه و... بوده اند باز شده است.
پاسخ جنبش کارگری در مورد تشکل های مورد استفاده در چند ساله اخیر بسیار روشن بوده است و هیچ اما و اگری در مورد انتخاب و بکارگیری مجمع عمومی و انتخاب نمایندگان بعنوان ابزار اتحاد و مبارزه و مقاومت کارگران باقی نگذاشته است
قاعدتا باید به این سوال جواب داد که چرا این بحث ها بار دیگر مطرح شده اند و تقابلی که مثلا طرفداران سندیکا و جنبش سندیکایی با مدافعان مجمع عمومی و جنبش مجمع عمومی میکنند به چه دلیل است.
در ارتباط با این مباحثات سوالاتی از جانب رفقایی به دست ما رسیده است. ترجیح ما این است که در اینجا قبل از پاسخ مستقیم به این سوالات به زمینه های پایه ای تری که جنبش کارگری به آنها پاسخ داده بپردازیم و به بالندگی آن یاری رسانیم. در نوشته دیگری به سوالاتی که دریافت کردیم خواهیم پرداخت.
جنبش کارگری و امر تشکل
یک مساله که ظاهرا مورد توافق همه میباشد این است که مبارزات طبقه کارگر در چند سال گذشته تماما با دوران های قبل متفاوت است. این هم روشن است که وضعیت سیاسی و رویارویی کارگران و مردم با جمهوری اسلامی هر چه بیشتر بی واسطه شده است و پارازیت های اصلاح طلبی هم کنار رفته است. این هم قابل مشاهده است که تعداد مبارزات و تعداد مراکز و کارگرانی که در مبارزات جاری سهیم اند طبق آمارهای دولتی در این چند ساله اخیر به هزاران مورد رسیده است. در این مبارزات کارخانه، موسسات و مراکز کارگری مهمی شرکت داشته اند. دخالت کارگران در مراکزی مهم و تعیین کننده درهیچ زمانی به اندازه این دوره نبوده است. اینها بخش پیشرو و رهبری اعتراضات میلیونی هستند که در عمق جامعه و به وسعت آن کار و زندگی مشابهی دارند؛ مراکز کاری همچون معادن فلزات و سنگ، صنایع نفت و گاز و پتروشیمی، نیشکر هفت تپه، شرکت و تاسیسات پیمانی در میان کارگران شهرداری و کارگاه های مختلف و ... پیشروان این مبارزه در طرح مطالباتشان بوده اند. اهمیت برشمردن مراکز کار دخیل در این مبارزات در آنجاست که کارگران هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو و آذرآب و ... دیگر تنها نماندند!
کیفیت این مبارزات دقیقا به دلیل نقش مراکز مهم کارگری در اقتصاد و فشردن گلوی سرمایه داران و دولتشان حائز اهمیت دو چندان است. در این دوره از مبارزات اعتصابات کارگری صنعت نفت را هم بعضا به میدان كشید. همین نشان از شروع تعرضی همه جانبه تر از طرف طبقه کارگر به دولت و سرمایه داران بوده است. طبقه کارگر صرفا در بند اعتصاب و تحصن برای گرفتن حقوق های معوقه نمانده است و افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار، طرح حذف شرکت های پیمانی و قراردادهای موقت و شروع تعرض جدی به اینها را بعنوان جنبش مطالباتی خود به جلو رانده است.
در زمینه سازماندهی و تشکل، در این دوره مجمع عمومی به عنوان تشکل، به عنوان ظرف اتحاد و تصمیم همه کارگران شرکت کننده در آن عمل کرده است. تا جایی که سطح هر کدام از این مبارزات و سطح اتحاد رهبران اجازه داده است این ظرف منظم تر مورد استفاده قرار گرفته است. ما شاهد سطح پیشرو تر آن در نیشکر هفت تپه هستیم و این قطب نمایی است که بطور پویایی بعنوان شكل مهمی ازسازمانیابی کارگران ظاهرشده است. بدیهی است که سندیکا یا انجمن های صنفی هم هر جا هستند و از نفوذ خانه کارگر و شوراهای اسلامی به دور می باشند نقش ایفا میکنند.
فاکتورهای بسیار بیشتری در توصیف مبارزات تاکنونی طبقه کارگر را میتوان و باید برشمرد که در اینجا مورد بحث دقیقتر نمیتواند باشد. در مورد تصویر بالا فکر میکنیم توافق عمومی وجود دارد كه هر کدام از گرایشات سیاسی این مشاهدات را به نفع خود تجزیه و تحلیل میکنند. به همین دلیل است که دقیقا در گرماگرم مبارزات کارگران مراکز پیمانی در نفت ، گاز و پتروشیمی، در نیشکر هفت تپه و ... پیام سندیکالیست ها به همه این کارگران این هم بود که سندیکا هایشان را ایجاد کنند. این در حالی بود که این مبارزات را جنبش مجمع عمومی فرا گرفته بود و کارگران به بهترین شیوه از این ابزار اتحاد و مبارزه استفاده میکردند. مساله این بوده و هست که از نظر این گرایش مجمع عمومی تشکل نیست. برخی از سندیکالیست ها قبول کرده بودند که باید با واقعیات موجود "ساخت" و گرایشات دیگری همچون خودخوانده های جناح چپ "جنبش مستقل کارگری" این واقعیت متکی شدن مبارزات کارگری به تشکل هایش یعنی مجامع عمومی را میبیند اما کماکان خواهان این هستند که کارگران "تشکل" داشته باشند!! مساله این است که همه گروه و فعالینی که عاجز از درک مجامع عمومی بعنوان تشکل هایی که قادر به پیشبرد مبارزات کارگری بوده اند با عینک جنبش های بورژوایی به جنبش کارگری نگاه میکنند، همانطور كه در سیاست یا دنباله رو جناح رفرمیست اپوزیسیون بورژوایی مانند جنبش سبز و یا دنباله روی از رفرمیسم درون طبقه کارگر بوده اند.
منظور از تشکل چیست؟
این از نوع سوالاتی است که ظاهرا پاسخ بسیار ساده ای دارد. اما معضل بسیار جدی بخش زیادی از چپ و طرفداران کارگران در ماندگی در پاسخ به این سوال "ساده" است. خوشبختانه اکنون و صرفا با مشاهده مبارزات کارگری و سطح آن بسیار آسانتر میتوان نشان داد که طبقه کارگر در مبارزاتش به مکانیزم های واقعی دست میبرد که محصول شرایط زیست و کار و کل موجودیت اجتماعیش در مقابل طبقه سرمایه دار است. تفاوت طبقه کارگر و گرایش سوسیالیستی آن با خرده بورژوازی و جنبش های بورژوازی که منظما بر مبارزات کارگران و گرایشات سیاسی آنها هم میتوانند موثر باشند در این است که طبقه کارگر راه حل طبقاتی و مشترکی بر پایه منفعت خود در مبارزات سیاسی و اقتصادی اش در اتکا به سوخت و ساز های درونی خود دارد، درحالی كه جنبش های خرده بورژوایی و بورژوایی نیز دقیقا بر مبنای منفعت خود، پراکندگی و توان فردی خود در تلاش برای تاثیر گذاری بر مبارزات کارگران هستند. از این زاویه است که خرده بورژوازی و گرایشات متعلق به آن نمیتوانند بفهمند که مبارزات طبقه کارگر بر سوخت و ساز درونی خود و در اتکا به آن میتواند پیشروی کند. مکانیزم و یا سوخت و ساز درونی زندگی و كار طبقه کارگر که در همه جوانب آن هم به همان شکل است، این است که طبقه کارگر در خود دارای تشکل است، دارای رهبران خود است، مبارزه اقتصادی خود را دارد و گرایشات سیاسی هم در طبقه کارگر مانند همه جامعه همیشه حضور دارند. هر کدام از این اجزا و از جمله مساله تشکل درونی طبقه کارگر شامل طیف متنوعی میشود که در شرایط و بنا به توانایی هایش از آن ها استفاده میکند. از جمع و محافل کارگران تا کمیته های کمونیستی و صندوق هم یاری و صندوق اعتصاب تا حزب، تا سندیکا و مجمع عمومی و شورا برای کارگران پیشرو و آگاه شناخته شده هستند. گرایش سندیکالیستی چه در درون کارگران و چه در میان فعال و گروه های سیاسی نمیتوانند قبول کنند که ایراد در انتخاب آنها و میخ شدن به طرح سندیکا و چهارچوب اداری اش است که دقیقا زمانی ایجاد آنها ممکن میشود که جمهوری اسلامی توان سرکوب نداشته باشد. همین مساله برای ایجاد شورا هم صادق است، شوراهای کارگری بعنوان مجمع عمومی منظم که توان اجرای تصمیماتش را داشته باشد هم صرفا با تغییر تناسب قوای کنونی ممکن میشود در غیر این صورت هر جمع و کمیته ای هم که خود را شورا بنامند در واقع نمیتواندد به جای تشکل توده ای کارگران باشند..
شاخص کمونیستها حرکت از این واقعیات است و سطوح مختلف مبارزه طبقه کارگر را با توانایی هایش در هر کدام از این عرصه های سوخت و ساز طبقاتی و مبارزاتی اش میتوان سنجید.
از این زاویه باید دید كه مبارزات کارگری در ایران بر چه تشکلی استوار است و این تشکل چه خصوصیاتی دارد؟
بخش قابل توجهی از مبارزات کارگری در چند سال اخیر در اتکا به تشکل مجمع عمومی بوده است. مجمع عمومی دقیقا همان تجمع های طبق نقشه کارگران و رهبران آنها برای پیشبرد مطالباتشان است. این همان ابزار مناسب است که کارگران تشخیص میدهند در شرایط کنونی استبداد و خفقان حاکم میتوانند به آن دست ببرند و آنرا در ده ها و صدها کارگاه و کارخانه و شرکت به اجرا در آورند. این راه حل برای متکی کردن مبارزه بر تشکل معجزه ای از طرف کمونیستها نیست، مجمع عمومی ابزار مناسب و در عین حال پاسخ رادیکال کارگران برای متشکل شدن و متشکل ماندن است و از این روست که با گرایش کمونیستی کارگران عجین شده است.
میگویند: مجمع عمومی اما تشکل نیست!
این گفته از اذهانی ترشح میشود که درکش از تشکل اساسا محدود و فرقه ای است و نمیتواند قالب های ذهنی داده شده جنبش سندیکایی و بورژوایی درون کارگران را کنار بگذارد حتی اگر خیلی کارگر کارگری هم بکنند. اینها نمیتوانند منطبق با سوخت و ساز واقعی درون کارگران و مبارزاتشان عمل کنند. داده های سیاسی جنبش های بورژوایی همیشه توانسته است آنها را با خود ببرد. وقتی میگویند مجمع عمومی تشکل نیست یعنی اینکه به رسمیت نمیشناسند که مثلا کارگران هفت تپه و یا شرکت های نفت و گاز و یا معادن سنگ و فلز توانسته اند دقیقا از این طرق متشکل بشوند و در جریان هر بار اقدام مبارزاتی تشکل و اتحادشان را محکمتر کنند. کارگران به این گروه از استدلال ها پاسخ بزرگ خود را داده اند. تلاش چهل ساله کمونیستها در فعالیت و کشمکش برای تبلیغ و اجرای جنبش مجمع عمومی امروز در ابعادی بسیار بزرگتر مادیت یافته است.
میگویند: تشکل یعنی سندیکا یعنی شورا!
این حرف درست است. سندیکا یا شورا حال با هر توصیف و تعبیری تشکل هستند و از مکانیزم های واقعی کارگران در امر سازمانیابی هستند. گرایش رفرمیستی درون کارگران چه در ایران و چه در همه جای دنیای سرمایه داری صاحب و وارث سندیکا و جنبش سندیکایی است. در ایران تحت حکومت های مستبد پادشاهی وجمهوری اسلامی هیچگاه طبقه کارگر امكان آنرا نداشته است که در مبارزه طبقاتی با سرمایه داران حاکم، تشکل های خود را سازماندهی کند. حاکمیت سرمایه داری در ایران در هر دو دوره پادشاهی و اسلامی به معنی استثمار شدید طبقه کارگر و مردم زحمتکش همراه با سرکوب و خفقان به منظور کسب سود بیشتر از نیروی کار ارزان چهل میلیونی بوده است. دقیقا از این زاویه و نحوه مبارزه با این موجودیت و شرایط است که گرایشات سیاسی در جامعه و در درون طبقه کارگر خود را تعریف کرده و مبارزاتشان را سازماندهی میکنند. در این راه ممکن است سختی ها، فداکاریها، زندان و محرومیت های زیادی هم بکشند. گرایش رفرمیستی درون کارگران که مدافع سندیکا سازی است همیشه فکر کرده است که قادر به سازماندهی کارگران در سندیکا ها خواهد شد و همیشه با این توهم زندگی کرده است. در ایران تحت جمهوری اسلامی کارگران هیچگاه اجازه ایجاد تشکل های توده ای خود را نخواهند داشت. چهل سال گذشته شاهد این ادعا است.
ممکن است ما را به اغراق گویی متهم کنند اگر بگوییم غیر از مقاطع بسیار کوتاهی در دوره چهل سال گذشته. زمانی که شرایط بعد از سر کار آمدن اصلاح طلبان برای نجات جمهوری اسلامی و آزادیهای ظاهری ممکن شد، گرایش رفرمیستی درون کارگران زمینه و امکانات بیشتری برای فعالیت یافت و در فعالیت و مبارزات صنفی و اقتصادی بسیار موثرتر و بهتر از دیگر گرایشات و از جمله کمونیستها بود. درست در این دوره سالهای قبل و بعد ١٣٨٣ است كه تشکل هایی مانند سندیکای واحد و هفت تپه و دیگر انجمن های صنفی که خود را سندیکا هم میخواندند امکان فعالیت پیدا کردند .خارج از این دوره در نتیجه سرکوب و محرومیت فعالین اصلی آنها، این تشکل ها زمین گیر شدند. بعد از این ما با فعالیت های قابل توجه دیگری برای ساختن سندیکا روبرو نیستیم و این اگر از طرفی نشان از شرایط استبدادی و خفقان دارد از سوی دیگر نشان از نسخه نا کارآمد سندیکا برای سازماندهی کارگران در ایران است.
باید به این مساله پایه ای پاسخ داد که تشکل برای کارگران به معنی تشکل توده ای است و تشکل توده ای علنی است. با این معیار هر ناظر بی طرفی میتواند نشان بدهد که در چند سال اخیر کدام تشکل اولا مناسب سازماندهی و حفظ اتحاد کارگران بوده و ثانیا در ابعاد توده ای ظاهر شده است؟ شرایط جامعه برای همه گرایشات یکسان بوده است. سوال اما این است که چرا مجمع عمومی و دست بردن کارگران به این تشکل عملا ممکن شده است و سندیکا و فعالین سندیکا بیشتر محدود شده اند و ما شاهد تکثیر هیچ سندیکای جدی دیگری مانند سندیکای واحد و نیشکر هفت تپۀ دوران رونق، نبوده ایم. اگر طرح و برنامه ای بهردلیلی قابل تکثیر نباشد و از سوی کارگران رغبتی برای وارد شدن به آن و یا تشکیل آن نباشد، نشان از نامناسب و غیر منطبق بودن با وضعیت را در خود دارد. باز هم باید سوال کرد که خاصیت مجمع عمومی برای کارگران در چیست که مورد استفاده است؟ پاسخ این است که صرفا ابزار مناسبی برای مبارزه کارگران در شرایط فعلی است، تشکل ایجاد شده بوسیله کارگران در حین مبارزات جاری است.
آیا این ابزار و تشکل به چنان ظرفیتی میتوانند برسند که تبدیل به شوراهای کارگری به معنی مجامع عمومی منظم شوند؟ پاسخ این است که هم میتوانند و هم نه! هیچ تضمینی نمیتواند وجود داشته باشد. همه اینها بسته به فعالیت گرایشات سیاسی و از جمله گرایش کمونیستی و تحزب یافته در طبقه كارگر است. واقعیت این است که موجودیت فعال و مبارزات گسترده کارگری در اشکال مختلف است که میتواند از جمله زمینه فعالیت کمونیستها را هم فراهم کند. جنبش کارگری و وضعیت و موجودیت کنونی اش در آغاز راهی برای بیرون بردن جامعه در بحران سیاسی و اقتصادی کنونی است که سرمایه داری و حاکمیت جمهوری اسلامی برپا کرده اند.
اما آنچه در ایران تحت نام سندیکا بوده چیست؟
معمولا این سوال را تا زمانی که جلوی خود برای پاسخ نگذاریم به آن فکر هم نمیکنیم. سندیکا قرار است یکی از تشکل های توده ای کارگران باشد و هست اما اگر به شما اجازه درست کردن آن را نمیدهند راه حل دیگری دارید؟ سندیکالیستها پاسخی به این ندارند و در هیچ شرایطی پاسخ روشن نداشته اند. در شرایط کنونی که جامعه با رودررویی های بزرگی با حاکمیت و طبقه سرمایه دار حاکم روبروست آنها از هر زمان دیگری بی پاسخ ترند و یا در واقع همین بی پاسخی راه حلی است که دارند، آنها همیشه منتظر اصلاحاتی از بالا بوده و هستند. تشکل های توده ای مانند سندیکا و انجمن های صنفی (که در خیلی جاها آنها را خود کارگران سندیکا مینامیدند و یا مینامند) که از سال ١٣٨٣ در ایران ممکن شد تا هم اکنون به دلیل حاکمیت استبدادی و همچنین راه حل رفرمیستها که صرفا ایجاد سندیکا بوده است، بشدت در امر سندیکا سازی پس رفت داشته است و همه کسانی که چشم خود را بنا به مصلحت های سیاسی و فرقه ای بر این واقعیت بسته اند به خود و دیگران آگاهانه دروغ میگویند چرا که راه حل شان كماكان رفرمیستی است. این در حالی است که دقیقا در همه مبارزات کارگری دراین سالها راه حل دیگری از اتحاد و متشکل شدن توانسته است خود را به جامعه نشان بدهد.
در واقع این مجمع عمومی کارگران است که به درست ظرف اتحاد و مبارزه کارگران بوده است و همانطور که همه میبینند به دلیل واقعی بودن و منطبق بودن با شرایط استبداد و توان کارگران، قابل رشد و تکثیر هم هست. کدام یک از این راه حل ها مسیر واقعی تری را طی کرده است؟ در شرایطی که جنبش کارگری با هیچ کدام از دوره های چهل سال گذشته قابل مقایسه نیست و سد های بزرگی را شکسته است و در شرایطی که حاکمیت دیگر قادر به بازگشت به دوران اعدام و کشتار گذشته هایش نیست، گرایشات رفرمیستی و سندیکالیستی در جامعه بیشتر از گذشته زمین گیر شده اند. این در حالی است که دیگر گرایشات چپ و رادیکال به استقبال سازماندهی جنبش مطالباتی در میان بخشهای مختلف طبقه کارگر و تکثیر تجارب و مبارزاتشان هستند. روشن است که اشکال سازماندهی که متناسب این مبارزات برای چنین شرایط استبدادی باشد همان مجمع عمومی است که بکار گرفته میشود، تجمع کارگران سنگ بنای آن است و برای آن باید بسیار تلاش کرد تا ممکن شود، همه کارگران بطور اتوماتیک عضو آن هستند، هر مجمع عمومی نماینده و یا نمایندگانی برای پیشبرد تصمیمات هر مجمع انتخاب میکند، قدرت دفاعی قوی دارد که همان قدرت همه کارگران به میدان آمده است، هیچ دفتر و دستک و رئیس و معاونی هم ندارد که با نبودن آنها مبارزه و فعالیت تعطیل شود، در برابر تهدید و سرکوب بشدت قابل انعطاف و قدرت دور کردن آن و دور زدن آنها را بسیار بیشتر از هر تشکل دیگری دارد که در شرایط استبدادی باید برای زنده ماندن بکوشد.
آنچه عملا طرفداران سندیکا در ایران سالهای زیادی است به آن دچارند این است که در قالب گروه و کمیته های فعالین محدود مانده اند. همان شکلی که بسیاری از دیگر فعالین سیاسی به آن مشغول بوده اند و این با تصور تشکل توده ای کارگران هیچ گاه همخوانی نداشته است. از سال ١٣٨٣ که فضا برای تشکیل سازمانهای غیر دولتی فراهم شد. کارگران چه در مراکز کار و یا در میان فعالین سیاسی و بیکاران اقدام به برپایی کمیته های مختلفی مانند ʺپیگیریʺ و ʺهماهنگیʺ و ʺتشکل بیکارانʺ و ʺاتحادیه آزاد کارگرانʺ و ... کردند. این نوع فعالیت ها سیر نزولی داشته اند و هیچگاه ابزار های مناسبی برای کارگران و اتحاد آنها نبودند و این را نه تنها امثال ما که همیشه منتقد این نوع فعالیت و تشکل ها بوده ایم بلکه مبارزات عظیم کارگری در جامعه و نسل کنونی کارگران پیشرو و آگاه آنها را حاشیه ای کرده است. نقشی که این نوع تشکل ها داشته اند هیچگاه از دادن اطلاعیه و ردیف کردن اسامی کمیته و انجمن زیر آنها فراتر نرفت تا جایی که دیگر خود فعالین و دست اندرکاران اصلی این نوع کمیته و گروه ها را نامربوط به طبقه کارگر میخوانند و یا اینکه با بیان محترمانه تری این کمیته و اتحادیه و ... را دارای ماهیت "شتر گاو پلنگی" میدانند. (جعفر عظیم زاده دبیر اتحادیه آزاد کارگران این را در بررسی و نقد تشکل های صنفی در کلاب هاوس بیان کردند و تشکل اتحادیه ازاد کارگران را تشکلی که شتر گاو پلنگی است ارزیابی کرد و یک سال قبل از وی نیز پروین محمدی نایب رئیس این تشکل ارزیابی مشابهی از این تشکل داشتند).
راه حل سندیکالیست ها چیست؟
یک ذهنیت واژگونه بطور "خودبخودی" بر کار و فعالیت بخش عمده ای از فعالین و جریانات سیاسی در چپ ایران غالب است و آن این است که گویا باید ابتدا سندیکا و اتحادیه تشکیل داد و بعداز آن مبارزه ویا جنبشی میتواند متحد شود و با اتکا به آن مطالباتشان را دنبال کنند. همانطور که اشاره شد مبارزات طبقه کارگر در چند ساله اخیر این ذهنیت وارونه را روی قاعده گذاشت و با دست زدن به مجامع عمومی و انتخاب نماینده و یا هیات نمایندگان و نه تشکیل سندیکا، از سویی ادامه مبارزات را برای توده کارگران ممکن کرد و از سوی دیگر دستگاه سرکوبگر را ازبكاربردن مستمسک های معمولی برای سرکوب به درجه زیادی خنثی کرد. این راه حل هر چه جلوتر آمده دقیقتر و تکمیل تر بکار گرفته میشود و رهبران و فعالین کارگری در مسیر مبارزه ای که قوانینش تماما ضد کارگری و مستبد است تلاش میکنند آنها را فلج کنند. نمونه های اخیر نیشکر هفت تپه و اعتصابات کارگری در نفت و گاز و معادن کرمان که ده ها هزار کارگر در آن مشارکت داشته اند برای اثبات این ادعا کافی است. بخشی از رفرمیستهای چپ از جمله در طیف راه کارگر و فدایی با مشاهده نقش و جایگاهی که سازماندهی مجمع عمومی در مبارزات کارگری داشته است این واقعیت را پذیرفته اند و در ارزیابی و توصیه های خود به فعالین سندیکای شركت واحد هشدار میدهند که باید این واقعیت را پذیرفت. همه اینها نشان میدهد که مدافعین سندیکا و بطور مشخص فعالین فعلی سندیکای واحد با ارزیابی جنبش کارگری و نقاط قدرت و ضعفی که در رابطه با مساله اتحاد و تشکل توده ای دارد، راه حل گذار و یا شیفت به ابزار مجمع عمومی را لازم است انتخاب کنند تا انرژی خود و صد و هزاران کارگر آگاه و پیشرو برای پیوستن و هر چه توده ای کردن جنبش مطالباتی را ممکن کنند.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
٣ آبان١٤٠٠ – ٢٥ اكتبر٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
رضا مقدم در بحث های اخیر درمورد مجامع عمومی و سندیکا چکیده نظرات راست روانه خود در برخورد به مساله تشکل های توده ای طبقه کارگررا بیان كرده است، نظراتی كه دامنگیر بخشی از فعالان طبقه کارگر هم هست و بهمین جهت ضروری است كه به آن بپردازیم.
سابقه این بحث به ابتدای دوران انقلاب ٥٧ باز میگردد. بحث هایی كه تا امروز هم مبنای انتخاب آگاهانه از سوی رهبران و فعالین کارگری، کمونیستها و رفرمیست ها و تشکل هایشان بر متن تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بوده است. این تحولات به معنی وجود طبقه کارگر نسبتا صنعتی در ایران با مراکز بزرگ کارگری، مبارزات کارگران و نقش آنها در انقلاب، وجود سیاستهای سنتی رفرمیستی به نمایندگی حزب توده و سیاست های کمونیستی منطبق با اوضاع جدید طبقه کارگر و بی ارتباطی رفرمیسم به مبارزات کارگران و بن بست این گرایش در پاسخگویی به نیازهای مبارزاتی طبقه کارگر بوده است و نه آنطور که رضا مقدم مدعی است که از آن دوران تا کنون این جهت گیری و انتخاب در مورد مجامع عمومی یا سندیکا دلبخواهی و بنا به میل تشکیل دهندگان آنها و بطور خودبخودی و هر از گاهی هم از این تشکل به آن تشکل اسم و فعالیت عوض کرده اند.
در مقاطع مختلف و از سال های دهه شصت تا اکنون هر اتحادیه و یا سندیکایی که شکل گرفته است و یا هر مجمع عمومی که سازمان داده شده دقیقا بنا به فعالیت مشخص هر دوره یعنی سیاست ها و اشکال سازمانی غالب بر این فعالین و تشکیلات هایشان بوده است و معمولا کمونیستها و گروه و جمع های کمونیست و یا احزاب کمونیست، مدافع مجمع عمومی و رفرمیستها طرفدار سندیکا بوده اند. در هیچ مقطعی از این دوران چهل ساله این راه حل های کمونیستی و رفرمیستی در زمینه مجامع عمومی و سندیکا سیاست و جنبش خود را به نفع دیگری تغییر نداده اند و هر کدام با حرارات و بنا به واقعیت های سیاسی و اجتماعی موجود این دو راه حل را طرح و اجرا كرده اند. راه حل هایی كه امروزه بیش از پیش قابل تشخیص هستند.
مباحثات کنونی در باره مجامع عمومی و سندیکا نیز دقیقا در ادامه این مسیر هستند. آنچه فرق کرده است این است که اکنون دیگر مباحثات در میان گروه ها، سازمان، احزاب سیاسی ، فعالین و پیشروان کارگری محدود نیست و در ابعاد بسیار گسترده ای و در بطن مبارزات جاری گسترش یافته سالهای اخیر این سیاست و اشکال سازمانیابی مجمع عمومی یا سندیکا عملا و در جریان فعالیت محک میخورد.
این مقطعی مهم برای هر یك از راه حل های سازمانیابی توده ای در جنبش کارگری است. این دوره نشان میدهد که هریك از جنبش های مجامع عمومی و سندیکالیستی چه راه حل هایی برای مبارزات سازمانیافته کارگران دارند؟ کدام یک در بن بست است و منطبق با اوضاع سیاسی و اجتماعی روز نیست و کدام یک به نیازهای روز مبارزات كارگری جواب میدهد؟ در چنین فضایی است که سندیکالیستهای با سابقه سنت توده ای و راه کارگر هم با حرارات از سندیکا در مقابل مجامع عمومی قلم میزنند و بحث میكنند. اگر حسین اکبری در جناح تعدیل قوانین جمهوری اسلامی به نفع سندیکا است، رضا مقدم در جناح ظاهرا رادیکال آن، سیاست های کمونیستی و رفرمیستی شناخته شده ناظر بر هریك ازراه های مجامع عمومی و سندیکالیستی را زیر فرش جارو میكند. ظاهرا سندیكا و مجامع عمومی ربطی به رفرمسیم و كمونیسم در طبقه كارگر ندارند و افراد و اشخاص و سازمانهایی بیخود آنرا چنین قطبی میكنند.
كم آوردن جنبش سندیكالیستی در جواب به معضلات و سازمانیابی طبقه كارگر را در همین عقب نشینی جناب مقدم هم میتوان دید. به این در ادامه بیشتر خواهیم پرداخت. آنچه كه مهم است، این است كه سابقه بحث میان مدافعان جنبش مجع عمومی و سندیكا به تقابل رفرمیسم و كمونیسم پس از انقلاب ٥٧ بازمیگردد. تلاش آقای مقدم در حذف این فاكت های تاریخی تلاشی برای هموار كردن راه جنبش رفرمیسی است. شاید به این اعتباربتواند جای پای محکمتری در طیف منتظر عروج "اصلاحات" پیدا کند، طیفی که ایشان سابقه ای طولانی در دفاع از آن از خاتمی و ٢ خرداد تا جنبش سبز دارد.
ظاهرا همه بر این توافق دارند که جنبش کارگری در سالهای اخیر مبارزات عظیمی داشته است. همه توافق دارند که این مبارزات دارای سازماندهی درونی و رهبران و نقشه فعالیتی بوده اند. اما برای ادامه این مبارزات و رشد و سازماندهی قوام یافته تر و سراسری تر راه حل های مجامع عمومی و سندیکایی دو مسیر کاملا مجزا را توصیه میكنند. طرفداران سندیکا فکر میکنند که کارگران باید سندیکا هایشان را تشکیل دهند و مبارزاتشان را در اتکا به سندیکا ها دنبال کنند و به این ترتیب دارای سازماندهی ʺدائمی تریʺ بشوند. این راه حل همانطور که فعالین و طرفداران جنبش مجمع عمومی نشان داده اند، نه متناسب با مبارزه طبقاتی کارگران در برابر سرمایه داری و نه منطبق با راه و روش های توده ای کردن مبارزات و رسیدن به تشکل های توده ای کارگران در بطن همین اوضاع ایران امروز است. در مقابل این راه حل سندیکایی، راه حل جنبش مجامع عمومی بعنوان ابزار اتحاد و همبستگی و تشكل کارگران هست که افق ، راه و فعالیت روشنی را در برابر جنبش کارگری و آینده ای منسجم یافته تر و قوام یافته تر در مقابله با سرمایه داران و دولت شان دارد و هم در برابر استبداد و خفقان پلیسی بسیار بهتراز مبارزات و رهبران و فعالینش میتواند دفاع کند. چیزی که امروز جنبش کارگری و فعالین آن عملا و در سطحی بسیار وسیع آنرا اجرا كرده و میكنند و قابل تکثیر در همه مراکز و موسسه های بزرگ کارگری است. جنبش مجمع عمومی پایه ها و سنگ بنای شوراهای آتی کارگران است که مبارزه ای رادیکال و همه جانبه با سرمایه داری و اجحافاتش را میتواند دنبال کند.
تقابل مجمع عموی و سندیکا واقعی است
مجمع عمومی و سندیکا بعنوان تشکل های توده ای کارگران، متعلق به راه حل های دو گرایش و دو سیاست شناخته شده برای کارگران و احزاب و گروه های سیاسی در ایران است. رضا مقدم و اغلب طرفداران سندیکا میخواهند نشان بدهند که گویا در همه مقاطع مبارزاتی در ایران کسانی بنا به دلخواه و تصادفی دست به ساختن این تشکل ها زده اند، امروز مجمع عمومی و فردا سندیکا و یا گاه گاهی شیفت کردن به هم دیگر!!. این دقیقا پوشاندن حقایق در باره این بحث مهم و این تشکیلات های مهم و سیاستهای ناظر بر آنها است. اینکه هر کدام از این گرایشات در هر مقطعی که در میان کارگران دست بالا پیدا کرده باشند و توانسته باشند سیاست و راه حل های سازمانی شان را جاری کنند دقیقا نشان از وجود این گرایشات سیاسی در درون کارگران بوده است. سیاست های ناظر بر فعالین و رهبران کارگری و یا سازمان های سیاسی شان تعیین میكند كه چه اشکالی از سازماندهی را ایجاد خواهند كرد. اینکه بر اثر ناروشنی و ابهام مرز اینها برای فعالین كارگری در هر دوره ای روشن نبوده صرفا ناشی از شرایط ویژه جاری است و هیچ کدام از این خصوصیات نمیتواند مرز های این دو قطب سازماندهی در جنبش کارگری برای کارگران را پاک کند.
رضا مقدم میخواهد القا کند که گویا کسانی خواهان تقابل مجمع عمومی و سندیکا هستند و او و دیگر هم فکرانش میخواهند از این "تفرقه اندازی" جلوگیری کنند. مساله این است که اینها در سنگر دفاع از "تشکل کارگری" در واقع در پی از بین بردن تفاوت های بین مجمع عمومی و سندیکا به نفع توهم و واگذاری زمین به سندیکالیست ها تحت عنوان "امروز سندیکا و فردا شورا" و دل بستن به اصلاحات در رژیم هستند.
صورت مساله جعلی است
بحث هایی که در مورد مساله شورا و سندیکا بالا گرفته ناشی از وضعیت مبارزاتی طبقه کارگر و نیازمندیهایش است. بحث بر سر مطلوبیت یك سیاست وسازمان توده ای کارگران در مبارزات امروز و آینده است. دقیقا بنا به چنین نیازهایی است که پاسخ طرفداران سندیکا و شورا متفاوت هستند. این تفاوت نه به دلیل اینکه چهار نفر از گروه معینی کارگران را "مسموم" کرده اند و یا عده ای کارشان همیشه "تفرقه" در میان کارگران است، بلکه دقیقا در پاسخ به نیاز صد ها و هزاران رهبر و فعال طبقه کارگر در همین مبارزات گسترش یافته کنونی است. درهمین مبارزات است که طرفداران سندیکا که از لحاظ سیاسی طیف متنوعی را شامل میشود فراخوان بعد از فراخوان به کارگران توصیه میکنند که سندیکا هایتان را تشکیل بدهید. از سوی دیگر کار جنبش مجامع عمومی و طرفدار به میدان آوردن کارگران در هر محل و یا آنطور که هفت تپه ای ها میگویند، تکیه به خرد جمعی کارگران، دارند راه خود را میروند و مبارزاتشان را در اتکا به تجمع و تصمیم گیری دنبال میکنند. مساله در واقع تقابل دو راه حل در جنبش کارگری است كه هر کدام نیز دارای سابقه و تاریخ هستند. طرفداران سندیکا و رفرمیستها مدتهاست از سمتگیری کارگران و مبارزاتشان به مجامع عمومی و هیات های نمایندگی به جای سندیکا نگرانند و این را به اشکال مختلف گفته اند. یک سال قبل حسین اکبری این پرچم را بلند کرد و امروز رضا مقدم و یاران متنوع در این طیف از "خطر" مجمع عمومی به هذیان افتاده اند. کارگران وسیعا از مجمع عمومی در مبارزاتشان استفاده میکنند و نیازهایشان را این تشکل دارد پاسخ میدهد. این آن واقعیتی است كه اینها آنرا تحت عنوان تقابل شورا و سندیکا طرح میکنند.
تشکل کارگری و تشکل توده ای کارگران کدامیک؟
از دیگر جعلیات این طیف که رضا مقدم تماما در نوشته هایش نمایندگی میکند، مفهوم "تشکل کارگری" است که با مباحثات مربوط به مجمع عمومی و سندیکا و طبعا سیاست های ناظر بر آنها نامربوط است. بحث مجمع عمومی و سندیکا بحث و تقابل و مجادلاتی در باره تشکل های توده ای کارگران است. تشکل توده ای کارگران و تشکل کارگری دو مساله متفاوت هستند. هر جمعی از کارگران و یا طبق عادات امروزه هر جمع و انجمن و کمیته طرفدار کارگران را هم تشکل کارگری مینامند و دست اندرکاران آنها را هم "فعالین کارگری" و این تشکل ها را به جای تشکل توده ای کارگران معرفی می کنند. این یک جدال دائمی در بیست سال گذشته در جنبش کارگری و جریانات و گروه های کمونیستی بوده است. تمام بحث مربوط به مجمع عمومی و سندیکا در این است که کارگران چگونه و از چه راهی قادر به ایجاد تشکل های توده ای خود هستند؟ این بحثی هم طراز با بحث تشکل و تحزب کمونیستی کارگران است. مباحثات مجمع عمومی و سندیکا در طول چهل سال گذشته که در جنبش کمونیستی و جنبش کارگری با حرارت تمام و همیشه وجود داشته است بحثی در باره تشکل های توده ای کارگران بوده است. تقابل جدی چپ های طیف سنت توده ای و راه کارگر با سنت و سیاست شورا و مجمع عمومی از همان دهه شصت تا هم اکنون با همان حرارت و بعضا در بسته بندی های جدید دنبال شده است. این بار تفاوت در این است که موج بزرگی از کاربرد مجامع عمومی در جنبش مطالباتی کارگران در جریان است. این كسانی همچون رضا مقدم را وادار كرده است تا با آرایش ظاهری چپ درمقابل کمونیستها بایستد.
رضا مقدم مدعی است كه طرفداران جنبش مجامع عمومی مخالف امر تشكل یابی طبقه كارگر هستند چرا كه با معرفی مجمع عمومی بعنوان تشكل طبقه كارگر عملا مانع امر واقعی متشكل شدن طبقه كارگر و فعالین آن میشوند. بقول وی مجمع عمومی تشكل نیست، سندیكا تشكل است و بنابراین راه حل وی و طرفداران سندیكا جواب به امر تشكل یابی طبقه كارگر است. مجمع عمومی تشكل توده ای طبقه كارگر است! در این باره قبلا توضیح داده ایم و در ادامه به آن باز خواهیم گشت. سوال این است كه منظور ازامر تشكل یابی طبقه كارگر چیست؟ منظور تشكل فعالین و رهبرانی است كه یا دستشان از رفقای كارگرشان بریده است، مثل اتحادیه شركت واحد یا منظور انواع تشكل ها یی است كه بنام اتحادیه های آزاد و كمیته های پیگیری و همبستگی تشكیل شدند و به اعتراف خودشان هیچ ربط و تاثیری بر مبارزات طبقه كارگر ندارند؟ یا شاید منظور آقای مقدم تشكیلات هایی است كه به همت اصلاح طلبان در مقطعی تشكیل شدند و با تغییر توازن قوا در میان جناح های رژیم عملا حاشیه ای شدند؟ جواب طرفداران سندیكالیسم هر كدام باشد، تاریخ ٤٠ سال گذشته نشان داده است كه دخیل بستن به این راه حل ها طبقه كارگر را بدون سپر مقاومتی در مقابل دولت و سرمایه داران قرار میدهد. جواب ما به این سوال این است: مجامع عمومی تشكل های توده ای طبقه كارگر هستند كه امكان دفاع و همبستگی به طبقه كارگر را میدهد. این یك تشكل توده ای است! آن چیز كه ادامه حركت این تشكل توده ای را ممكن میكند، تشكل فعالین كمونیست و سوسیالیت طبقه كارگر مستقل از این مجامع عمومی است. پیشنهاد ما برای این تشكیل كمیته های كمونیستی هتسند كه قبلا در جایی دیگر به آن پرداخته ایم. تشكل توده ای طبقه كارگر مجمع عمومی و تشكل فعالین اصلی و رهبران كارگری كمیته های كمونیستی است. رضا مقدم با جواب سندیكا هم تاكتیك و هم استراتژی، عملا خود مانع تشكل واقعی فعالین و رهبران طبقه كارگر میشود. او است كه با رد جنبش مجامع عمومی حمایت توده ای از رهبران كارگری را كم میكند. او و طرفداران توده ای _ اكثریتی راه کارگری جنبش سندیكایی هستند كه مانع تشكل كمونیستی طبقه كارگر میشوند.
طبقه کارگر همیشه دارای تشکل های درونی خود بوده است این همزاد با موجودیت اجتماعی اش است. همینطوروجود گرایش های سیاسی متفاوت درطبقه کارگر امری واقعی است. وجود رهبران کارگری و یا مبارز ات اقتصادی کارگران هم بخشی از موجودیت داده شده طبقه کارگر هستند. حزب طبقه کارگر و تشکل های توده ای مباحثی کاملا مجزا هستند و طبقه کارگر بنا به شرایطی كه در آن در برابر بورژوازی قرار دارد، قادر به پرداختن به آنهاست. تمام هم بورژوازی برای جلوگیری از این امر است. آنچه در باره تشکل های توده ای کارگران میتوان گفت این است که سندیکا یا مجامع عمومی راه حل های دو سیاست و دو عملکرد سندیکالیستی و رفرمیستی از یكطرف و کمونیستی از طرف دیگر بوده اند. آنچه امروز در ایران میبینیم شکافی بزرگ در این مفاهیم سنتی است. توجه مبارزات کارگری به مکانیسم سازمانیابی مجامع عمومی عملا فواید آنرا در نقطه مقابل سندیکا نشان داده است. رفرمیست ها و چپ های بازمانده از دوران جنگ سرد و یا ملحق شدگان به آنها امروز پرچم دفاع از "تشکل کارگری" ، سندیکاʺ و "تشکل پایدار" را در مقابله با وضعیت جاری در مبارزات کارگری و تكیه آنها بر مجامع عمومی بلند كرده اند.
شرایط لازم ایجاد تشکل های توده ای کارگران
به این گفته رضا مقدم بپردازیم که منظور ایشان و ما را بیشتر میتواند توضیح دهد: "از ابتدای دهه هشتاد نظریه ایجاد تشکل کارگری در شرایط اختناق غیر ممکن است، کنار زده شد و انواع و اقسام تشکلهای کارگری و از جمله سندیکای کارگران واحد و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه ایجاد شدند. بعد از دهه هشتاد تمام تشکلهای مستقل کارگری بدون اجازه از کارفرما و دولت و علیرغم قانون کار که اصولا تشکل سندیکا را برسمیت نمی شناسد، ایجاد شدند."
ابتدا این مساله باید روشن شود که "ایجاد تشکل کارگری در شرایط اختناق غیر ممکن است" جعل دیگری است که پایه واقعی چه به دلیل موجودیت اجتماعی و طبقاتی و چه سابقه مبارزاتی جنبش کارگری ندارد و تمام تحرکات کارگری دائما بر پایه تشکل های درونی کارگران ممکن شده است. بحث بر سر ایجاد تشکل توده ای کارگران است. بحث این است که آیا ایجاد تشکل های توده ای کارگران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ممکن است؟ آیا در چهل سال گذشته بویژه از جانب طرفداران سندیکا این مساله پاسخ درخور گرفته است و کارگران توانسته اند سندیکا هایشان را ایجاد کنند؟ رضا مقدم میگوید " انواع و اقسام تشکلهای کارگری و از جمله سندیکای کارگران واحد و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه ایجاد شدند" این هم واقعیت ندارد. اولا همه تشکل های کارگری كه ایشان به آن اشاره میكنند، هیچکدام تشکل توده ای کارگران و تشکل های محیط کار کارگران نبودند. چندین تشکل، انجمن، کمیته های مختلف هماهنگی و پیگیری، اتحادیه ازاد، انجمن های فعالین و ... تاسیس شدند و تا مدتها این شبه را ایجاد کردند که تشکل توده ای کارگران هستند و یا میروند که به تشکل های توده ای کارگران منجر شوند و یا کمک کنند که ایجاد شوند. بحث و استدلال های مشابهی که همگی در همان دوران سال ٨٣ از جانب بسیاری از کمونیستها مورد روشنگری و نقد قرار گرفتند. هیچ یك از این تشكل ها نتوانستند نمایندگی حتی بخش كوچكی از کارگران در ایران را بکنند و اساسا موجودیتشان را بیانیه ها و آکسیون های محدودشان نشان میداد. اینها را تحت نام تشکل کارگری معرفی کردن همان اختلاط و سفسطه گری برای پوشاندن ماهیت های واقعی سیاست های حاكم بر این تشکل ها است. خوشبختانه اکنون با مشاهده مبارزات کارگری این تشکل های به اصطلاح كارگری حتی از سوی دست اندرکارانشان هم بعنوان تشکل هایی حاشیه ای معرفی میشوند و از مسیر واقعی مبارزات کنار زده شده اند. سوال ما این است که این "انواع و اقسام تشکل های کارگریʺ کجا هستند و چه میکنند؟ در مورد سندیکای شركت واحد و نیشکر هفت تپه، واقعیت این است که همه فعالین جنبش کارگری و از جمله همین کمونیستهایی که امروز از جانب این طیف منتقد شورا و مجامع عمومی به "تفرقه انداز" و "گرایش تراشی" معرفی میشوند، بیشترین حمایت ها را از آنها کرده اند.
اما همه مساله جنبش کارگری و کمونیستها و طرفداران مجامع عمومی این است که در مقطع ٨٣ و در نتیجه شرایط بوجود آمده از طرف جنبش اصلاح طلبی بعنوان یكی از فراكسیونهای درونی رژیم اسلامی، فضایی برای این نوع فعالیتها ایجاد شد و کارگران توانستند از آن فرصت استفاده کنند، این فضا از بین رفت و فعالین و رهبران این تشکل ها بویژه مورد هجوم قرار گرفتند و تا امروز از محرومیت و رنج و محدودیت های زیادی رنج میبرند. تا امروز اما و در فاصله این سالها ما شاهد اوج گیری و رشد تشکل های مشابه سندیکای شركت واحد و هفت تپه نبوده ایم. اینجاست که سندیکالیست ها و کلا همه طیف طرفدار سندیکا باید جواب بدهند که دلیل آن چیست؟ صرفا امنیت، دستگیری و سرکوب نمیتواند مانع از اندیشیدن و یافتن راه حل های مبارزاتی باشد. خود جناب مقدم و همفكرانش كه ظاهرا طرفدار تشكلات توده ای در شرایط اختناق هستند چرا این تشكل های اتحادیه ای را تكثیر نمیکنند؟ دلیل آن همان جنبش اصلاح طلبی نیست؟ واقعیت این است كه جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی نمیتواند و نمیخواهد در انتظار فضای ایجاد شده مشابهی همچون سال ٨٣ بماند. شاید اگر جنبش سبز به موفقیت هایی میرسید امروز امثال رضا مقدم که آن روزها در رکاب این جنبش سینه میزدند زبان و قلم رفرمیستیشان علیه کمونیستها در جنبش کارگری دراز تر میشد. این مسیر توهم آمیز طی نشد و جنبش کارگری و رهبران هوشیار آن در مراکز کارگری در مبارزاتشان دست به ابزار مهمتری و كارآمد تری بنام بعنوان مجمع عمومی بردند. در تمامی این مبارزات میبینیم كه رهبران و فعالین كارگری در محل کار، مبارزاتشان را بر مجامع عمومی و نمایندگان منتخب کارگری استوار کرده اند. آنها ایجاد سندیکا را با توجه به تجربه نسل قبلی فعالین و رهبران کارگری اتفاقا در همین سالهای٨٣ دیگر دنبال نكردند و كنار زدند. طرفداران سندیکا و یا "تشکل های کارگری" میخواهند القا کنند که مجامع عمومی و این حركات عظیم كارگری هنوز به معنی تشکل كارگری نیستند و نمیتوانند دائمی باشند. آنها میگویند كه کارگران در این مرحله باید بروند و سندیکا بسازند چرا که سندیکا تشکل دائمی است.این یک کلاهبرداری است. این را اگر منصفانه از فعالین اصلی سندیکا های هفت تپه و شرکت واحد بپرسید، خود این فعالین که رفقای شناخته شده ای هستند به شما خواهند گفت که آنها سالهاست در این سندیکا ها عملا فعالیتی ندارند و هر آنچه هست فعالیت جانبی آنها در این تشکل هاست. اما باز هم بنا به اعتماد بنفس "سندیکایی" که دارند خود را بسیار صاحب خانه تر از هر فعال جوان كارگری میدانند که مستقیما در محل کار خود مشغول سازمان دادن مبارزات كارگری است. نکته جای تاسف این است که بسیاری از فعالین اصلی ماندگار از آن دوران گذشته در سندیکای واحد برای نمونه سالهاست از محیط شرکت واحد دورند اما در عین حال اجازه نمیدهند دیگرانی كه در همین شركت واحد خواهان ادامه فعالیت همان سندیكا هم هستند میدان دار اصلی بشوند. دلیل این چیست؟ شاید ناگوارتر از اینها شکل فعالیتی است که اکنون سندیکای واحد به خود گرفته است. موجودیتی نیمه مخفی و نیمه علنی . همه این واقعیات چهره واقعی آن "انواع تشکل های کارگری" است كه رضا مقدم مدافعش است و این هیج سنخیتی با یك تشكل رشد یافته و توده ای ندارد. اگر اینطور است لطفا خود و کارگران را فریب ندهید، چرا که راه حل سندیکایی در شرایط استبدادی راه حل بهتری از آنچه سرنوشت سندیکای واحد و نیشکر هفت تپه شد، ندارد.
جنبش شورایی و مجامع عمومی
بر خلاف محدودیت های جنبش سندیکایی چه به دلیل اینکه بند نافش به یكی از جنبش های سیاسی درونی بورژوازی وصل است و تنها در كنار این جنبش سیاسی امكان حیات دارد و چه به دلیل غیر عملی بودن ایجاد سندیکا در شرایط استبدادی در ایران، این جنبش مجامع عمومی است که بجای اتكا به افت و خیز و توازن قوای درونی جنبش های متفاوت بورژوایی به اراده و تصمیم مستقیم آحاد كارگری در محل متكی است و امكان ادامه حیات و تكثیر شدن در شرایط خفقان و استبدادی را هم دارد. این مکانیزم میتواند راه حلی برای فعالین واقعی ایجاد سندیکا هم باشد. این راه حلی است که جنبش مجامع عمومی در سالهای گذشته برای سازمانیابی کارگران در مبارزات جاری و در دست یابی به تشکل های توده ای خود نشان داده است. مجمع عمومی و سندیکا هر دو میتوانند تشکل های توده ای کارگران باشند. راه حل جنبش سندیکایی و طرفداران ایجاد سندیکا اما به دلیل اتكایشان بر جنبش اصلاح طلبی بعنوان یكی از گرایشات درونی بورژوازی میتوانند به حیات خود ادامه دهند و این همان بن بستی است كه این جنبش بدلیل وجود همیشگی شرایط اختناق در ایران نمیتواند از آن بیرون بیاید. این همان بن بستی است که تشکل های کارگری تشکیل شده در واحد و هفت تپه به آن دچار شدند.
تاکید رضا مقدم و طرفداران سندیكا در تقابل با مجمع عمومی به عنوان تشکل اتحاد و همبستگی و انتخاب هیات های نمایندگی بعنوان تضمین کننده ادامه کاری این تشکل، چیزی غیر از تن دادن به راه حل رفرمیستی و درنتیجه خلع سلاح طبقه كارگر نیست. منظور آنها از تشکل چیزی جزآن سندیکا های امروز بی خاصیت نیست. کسی که خواهان تشکل دائمی در جنبش کارگری است اتفاقا باید راه حل جنبش مجامع عمومی را بپذیرد و فعال جنبش مجامع عمومی در جنبش کارگری باشد.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
٢٢ آبان ١٤٠٠ – ١٣ نوامبر ٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
نکته اول
مبارزات کارگران هفت تپه، اتحاد آنان، رهبران و تصویر و افق هایی که به مبارزات جاری طبقه کارگر چه در گذشته و چه امروز داده اند، برای جنبش کارگری در ایران جایگاهی مهم یافته است. نه تنها در مبارزات جاری کارگران بلکه برای دخالت در تعیین سرنوشت جامعه ای که بشدت اسیر و برده طبقه سرمایه دار و حاکمان آن است، کارگران متحد هفت تپه و رهبران و پیشروان آنها، تصویر و افق بسیار حق طلبانه، آزادی خواهانه و عدالت خواهانه ای را به میلیونها مردم تشنه راه حل برای بیرون آمدن از این اوضاع جهنمی داده اند.
موفقیتها و یا عقب نشینی ها، ناروشنی و ابهامات و عبور دادن این مبارزات اززیر فشار و تهدیدات سنگین، کار بسیار دشوار آنها بوده است.
مراکز متعدد دیگری هم هستند که کشمکش های مشابهی مانند هفت تپه، گاها علنی و گاها پوشیده اما به همان اندازه حیاتی برای زندگی کارگران و مسیر جنبش کارگری را تجربه کرده و میکنند. در کنار وضعیت هفت تپه، معادن سنگ و فلز، معادن زغال سنگ و .. هستند که برای مطالبات شان اعتصابات طولانی را هم دنبال کردهاند. این مراکز که از نظر سرمایه داران و کارفرماها، کماکان سودآور و قابلیت حضور در گردش سرمایه در بازار بورس را دارند، فعلا در شرایط بحرانی چون هفت تپه نیستند.
شرکت های پیمانکاری که در تاسیسات و ساختمان سازی ها بخصوص در نفت و پتروشیمی فعال هستند از قبل استثمار شدید کارگران پروژه ای و بی حقوقی آنها کماکان برای بخشهای قابل توجهی از کارگزاران و سرمایه داران کوچکتر مایه سود و ثروت است.
مراکزی چون هپکو و هفت تپه که امکان تامین سطح تولید سابق و به طبع آن سود دهی لازم را از نظر دولت و سرمایه داران از دست دادهاند، در بازار بورس که امروز به چراغ جادوی حکومت در رد کردن بحران اقتصادی اش تبدیل شده است، قابل خرید و فروش نیستند.
این سیمای واقعی شرکتهایی است که هریک درگیر مبارزه برای پرداخت حقوق معوقه و بی ثباتی و دفاع از همان حقوق غیر مکفی امروزشان هستند.
آنچه اما سرنوشت کل طبقه کارگر مستقل از نوع و شکل مالکیت واحدهای تولیدی و اینکه به کدام بخش متعلق است را رقم میزند، درگیر شدنش با کل سیستم و در درراس آن دولت است. حکومت اسلامی و دولت آنها مرکز اصلی تأمین و تضمین این وضعیت است. این سیستم با همه بخش و ارگانهایش در مقابل کارگران و برای خاموش کردن و ادامه استثمار آنان سرپا است. هیچ استثنایی در مورد هم سرنوشتی و یا حمایت ارگان های حکومتی اعم از دولت و مجلس و قوه قضایی، خانه کارگر و نیرو و ارگانهای محلی دیگر وجود ندارد.
توجه به این امر هماهنگی و انسجام بیشتر مبارزات پراکنده و متعدد مراکز گوناگون را امکان پذیرتر میکند. همچنین هم سرنوشتی کل طبقه کارگر را مستقل از اینکه در چه شرکتی شاغل است، بیکار است، زن است یا مرد، با چه مشکلاتی در محل در گیر است، در کدام شهر و استان و منطقه است را ممکن میکند. خارج کردن دولت در این مقابله و بجای آن صاحب شرکت و بخش خصوصی را به نفع دولتی زیر ذره بین گذاشتن نتیجه ای جز پراکنده گی بیشتر ندارد.
نکته دوم
از جمله نکات بسیار مهمی که در مبارزات کارگران هفت تپه لازم است مورد توجه قرار بگیرد مساله جایگاه مطالبات آنها، اولویت ها و تمرکز اعتصاب بر مطالبات فوری است. روشن است که در میان پیشروان و فعالین این مبارزات و رهبری آن، نظرات، پیشنهادات و بعضا راه حل های مختلفی وجود دارند و طرح میشوند. این مباحث لازمه پیشبرد و حفظ اتحاد در این مبارزه بزرگ هستند. در این میان مساله تمرکز داشتن بر مطالبات چند هزار نفر و داشتن برنامه برای عبور هر چه ساده تر و پیروزمندانه آن امری حیاتی برای ادامه اتحاد و انسجام و قدرتمندی بیشتر آن در آینده است.
در هفت تپه، چه در مبارزات و اعتصابات سال ۹۷ و چه در اعتصابات ۹۹ و تا هم اکنون که بیش از دو ماه از آن میگذرد طرح مطالبات، لیست مطالبات و یا دقیقتر گفته شود اولویت در لیست مطالبات بعضا مخدوش است. برای مثال میتوان از اختلال در طرح مساله مالکیت "خصوصی یا دولتی" و در واقع مساله شکل مالکیت این شرکت نام برد.
در فاصله بیش از دو ماه اعتصاب، مطالبه دولتی کردن هفت تپه به یک مطالبه مهم و محوری تبدیل شد تا جایی که بعضا مطالبه گرفتن دستمزد های معوقعه و به موقع دریافت کردن آنها، مساله افزایش دستمزد، مساله بازگشت کارگران اخراجی به کار و بیمه و طرح طبقه بندی مشاغل و وضعیت کارگران در دیگر بخشهای هفت تپه و نظایر اینها به مطالباتی فرعی تبدیل شده اند.
طرح مساله دولتی کردن هفت تپه مستقل از اینکه مطالبه ای بی ربط به مبارزه فوری کارگران در وضعیت کنونی و توان کنونی جنبش کارگری است ، شعار و مطالبه ای انحرافی هم هست و همین موجب ناروشنی کارگران و بویژه رهبرانشان چه در سال ۹۷ و چه هم اکنون بوده است. نادرست بودن این شعار تا هم اکنون موجب داشتن طرح نادقیق و متفاوت هم شده است. ساده ترین دلیل این است که مالکیت هفت تپه و یا هر شرکت دیگری چه در دست دولت و چه اشخاص غیر دولتی باشد مطلقا و بویژه بطور مشخص در ایران هیچ تفاوتی ندارد و مطالبه اصلی کارگران در باره مسئولیت تمام و کمال دولت در قبال زندگی و تأمین حیات کارگران را کمرنگ میکند.
دولت مسئول تامین کار و بیمه بیکاری و مسئول تأمین زندگی خانواده کارگری است. دولتی بودن و یا خصوصی بودن بار این مسئولیت دولت را کم نمیکند، خصوصی یا دولتی، این دولت سرمایه داران است که مسئول همه اینها است. به همین دلیل است که با شروع هر اعتراضی نیروهای انتظامی دولتی برای سرکوب کارگران به صف میشوند. دولت و از جمله آن قوه قضائیه و مجلس اش بعنوان نهادهای اجرایی قوانین سرمایه دارانه شان نباید ما را در بازی دادگاه های خود علاف کنند. حفظ حرمت کارگران و متعهد شدن به اجرای فوری مطالبات کارگران و پرداخت دستمزدهای آنها دردرجه اول وظیفه دولت هم هست. دولت بعنوان نهاد اجرایی کل حاکمیت نباید بعنوان طرف حساب کارگران فراموش شود. این برای مبارزه مستقل و حیاتی امروز و فردای کارگران اساسی است.
از سویی این نظر که نجات ما کارگران هفت تپه در دولتی کردن آن و بیرون آوردن هفت تپه از دست سرمایه داران خصوصی است، به نادرست به ملکه ذهن بخشی از رهبران و فعالین کارگری تبدیل شده است و به درجه زیادی این ابهام و ناروشنی در تفاوت بین سرمایه دارن مختلف دولتی و غیر دولتی را موجب شده است. تا کنون نسخه های مختلفی در چگونگی اجرای این مساله مطرح شده است؛ از جمله به "دولتی شدن با نظارت صد در صد کارگران" تا " شرکت باید دولتی بشود اما سود صد درصدری کارخانه باید به کارگران برسد" و یا اینکه "خرید کارخانه از سوی کارگران و اداره آن از تولید تا توزیع، یا همان کنترل کارگری بر کارخانه" و" اداره از طریق طرح تعاونی" و ... میتوان اشاره کرد. به همین دلیل است که مساله محاکمه و اعلام حکم برای اسد بیگی کارفرمای هفت تپه هم به لیست مطالبات اصلی وارد میشود. همه اینها در سایه دولتی شدن شرکت بر خواستههای اصلی کارگران در تأمین معیشت و پرداخت حقوق معوقه پیشی گرفته اند. این در حالی است که کمتر کسی از عمق جرم و جنایت های دولتی ها بر اموال عمومی کارگران و مردم در ایران بی خبر باشد.
این تمرکز بر مطالبات اساسی را مخدوش و امکان حمایت بیشتر دیگر مراکز کار و امر همبستگی را مورد تردید قرار میدهد. در کنار این اما به صورت آشکار و نهان صدا هایی هم از سوی برخی پیشروان کارگری در هفت تپه شنیده میشود که به طرح مطالبات واقعی کارگران توجه برجسته ای دارد و مساله خصوصی یا دولتی شدن هفت تپه را فرعی اعلام میکند.
بعضا و در سخنرانی نمایندگان کارگران که از مذاکره بازگشته اند شنیده میشود که چگونه قوه قضائیه و مجلس در مجادلات درونی خودشان علیه دولت، از کارگران حمایت میکنند و خود عملاً به یک طرف دعوا تبدیل شده اند. در این میان کارگران و اعتصاب و اعتراضشان میتواند مورد سواستفاده قوه قضائیه و مجلس علیه دولت قرار بگیرد.
این یکی از خطراتی است که مبارزات هفت تپه را نیز تهدید میکند و بدیهی است که کارگران و رهبران آنها این هم سویی آشکار را باید بتوانند نفی کنند.
مکانیزمی که میتوان و باید بر آن متمرکز شد همانا تقویت اتحاد کارگری و تقویت سازمانهای آنان است. در هر پیشروی و عقب نشینی بازگشت به تقویت این جنبه متحد ماندن کارگران و رهبران حیاتی است. جلب حمایت دیگر بخشهای کارگری در شهر ،استان ، منطقه ودر سطح سراسری بشدت حائز اهمیت است. این مهم را مطالبات مشترک کارگران در هر دوره و بویژه مطالبه پیشرو افرایش دستمزدها، مستقل از شکل مالکیت شرکت ها، خصوصی یا دولتی یا هر شکل دیگری، میتواند تأمین کند.
پیشروی و عقب نشینی های به موقع و فاصله گرفتن از روحیه "جنگ جنگ تا پیروزی" و پرهیز از شرکت در بازی جناح های حکومتی علیه یکدیگر، بدون تردید تصویر و افق جنبش کارگری را در مقابل کل حاکمیت جمهوری اسلامی و در راس آنها دولت، تقویت خواهد کرد.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۳۱ مرداد۱۳۹۹ – ۲۱ اوت ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
حسین اکبری از سندیکالیست های باسابقه اخیرا در نوشته ای چهار قسمتی تحت عنوان "تشکل های کارگری و نسخه های بورژوایی و خرده بورژوایی" به مبارزات کارگری و نیازمندیهای آن در مساله تشکل پرداخته است. در لابلای بررسی تجربه اخیر هفت تپه و کشمکش های آن، در مخالفت و با رد دیگر اشکال سازماندهی و از جمله مجمع عمومی با طرح اصول و ضوابط سندیکایی، تشکل سندیکا را مناسبترین راه حل در سازماندهی مبارزات کارگری و آینده این مبارزات میداند.
یکی از نتایج مهم مبارزات کارگری در چند سال اخیر و ابزار مجمع عمومی که این مبارزات به آن اتکا داشته است موجب شده تا بخش قابل توجهی از طرفداران سنتی سندیکا و اتحادیه در ایران از تکرار مطلوبیت سندیکا برای متشکل کردن کارگران بطور موقتی هم باشد دست بکشند. همه میبینند که راه حل مجمع عمومی بعنوان سازمان اتحاد و مبارزه، افق و راه و روش بسیار مناسب تری را برای طبقه کارگر و مبارزاتش در این دوره و در این سطح از توازن قوا گشوده است.
هم چنین هستند بخش های دیگری که تا مدتی قبل طرفدار ایجاد "سازمان سراسری برای کارگران" بودند. آنها هم مجمع عمومی را تشکل نمیدانستند. اینها هم می بینند که رشد مبارزات کارگری عملا این نوع نسخه های خارج از محیط های کار و بدون ارتباط به این مبارزات را کنار زده است. اینها حاصل مبارزات طبقه کارگر و پیش برد سنت شورایی کار و اتکا هر اعتراض به همه کارگران و تجمع آنها است. حسین اکبری هم اینها را دیده و میداند و به این دلیل بطور ظاهری هم باشد به انتقاد صریح تری در خصوص تشکل های دولتی رو آورده است.
این نکته باید روشن باشد که در پس هر جمله و تصویری که حسین اکبری دارد میدهد سیاست و عقایدی که متعلق به جنبش ایشان یعنی جنبش رفرمیستی و سندیکالیستی وجود دارد. حسین اکبری همیشه یک سندیکالیست بوده است که در طول مسیرچهل ساله جدال طبقه کارگر و سرمایه دار و دولتش کماکان در این جبهه مانده است و از زاویه اصلاح در نظام جمهوری اسلامی (بخوان اصلاح در سرمایه داری) از روز اول تا به امروز با نسخه سندیکا برای کارگران در تلاش بوده است. بسیاری از فعالین و رهبران کارگری که برای سازماندهی سندیکا تلاش کرده اند البته که با سندیکالیست و رفرمیست ها متفاوت اند. این دسته از کارگران هیچگاه برای تشکل های دولتی و نماینده های جمهوری اسلامی و کارفرما ها اعتباری قائل نبوده و آنها را بر علیه کارگران دیده اند. این در حالی بوده است که رفرمیستها که حسین اکبری یکی از سخنگویان صادق آن باشد تا همین چند روز گذشته اینگونه با "صراحت" از تشکل های دولتی انتقاد نکرده اند.
چکیده نظرات حسین اکبری این چنین است:
حسین اکبری می گوید: "همچنان شاهد اوج گیری مبارزات کارگری در ابعاد گوناگون آن هستیم. سطح مبارزات به جایی رسیده است که کارگران بیش تر از همیشه نیازمند شکلگیری سازمانهای صنفی_طبقاتی کارآمد هستند. تشکلهای موضوع قانون کار ناکارآمدی خود و بی اعتباری حدود سیزده هزار از تشکل های سه گانه های موجود در قانون کار را نزد کارگران آشکار ساختهاست. .. نگاه همه کارگران به بخشهایی از مبارزات جاری دوخته شده است تا دریابند چگونه میتوان بهترین شیوهی سازماندهی را برای تامین حقوقِ کار به کاربست. بر همین پایه برآنم تا به کلیدیترین موضوع در بین اساسی ترین مطالبات کارگری و به طور ویژه بر موضوع سازمان کارگری واحدی که بتواند مدافع منافع صنفی _ طبقاتی کارگران از یکسو و ابزاری برای تاثیر گذاری برهمه جنبه های مبارزاتی کارگران باشد ؛ بپردازم" .
وی ضمن برشمردن شروط پایه ای برای ایجاد سندیکا دلایل هشت گانه اش را برای مناسب دانستن آن بعنوان تشکل مناسب کارگران تاکید میکند و بعنوان نتیجه میگویند:" این ظرفیتها هیچ گاه بخودی خود در هیچ سازمان کارگری بکارگرفته نمیشود مگر آنکه کارگران در روند مبارزات خود برای بهبودخواهی شرایط زندگی ضرورت بکارگیری این ظرفیتها را دریابند و درواقع ظرفیت های موجود آنگاه از قوه به فعل درمیآیند که کارگران درجربان یک همبستگی طبقاتی بهدور از هرگونه سردرگمی، گیجسری و چنددستگی چون تنی واحد، عالیترین و مقبول ترین شیوهی سازمانیابی را برگزینند و این وظایف عاجل پیشروان طبقه کارگر است تا آنچه را موجب میگردد که کارگران از راهیابی به چنین سطحی از همبستگی طبقاتی بازمانند،به کنار گذارند و با اتفاق نظر، اندیشههای تشتت آفرین و تفرقه افکنانهی بورژوایی و خرده بورژوایی را از ذهنیت عمومی طبقه کارگر پالایش کنند" .
در این بحث ما لازم میدانیم تا بر مهمترین نکات پایه ای در مورد استدلال های رفرمیست ها و مشخصا ظرف مناسب سازمانیابی کارگران بپردازیم و نشان بدهیم که چرا جنبش مجمع عمومی راه حل درست و منطقی این سازمانیابی و اتفاقا ، عالی ترین و مقبول ترین شیوه سازمانیابی است که طبقه کارگر، به آن اتکا کرده است و تلاش حسین اکبری ها برای دور کردن و به بیراهه بردن کارگران از دست بردن به مکانیزم واقعی و توده ای مبارزه ای است که دقیقا در شرایط استبدادی ایران برای طبقه کارگر حیاتی است.
نکته مهم در اوضاع سیاسی که در بحث حسین اکبری جایگاهی ندارد، این است که اکنون طبقه کارگر و توده مردم زحمتکش از هر لحاظ خواهان تغییر جدی اوضاع هستند. توده مردم حاکمیت را به درجه زیادی به چالش کشیده اند و در بطن همه اعتراض و مبارزات حادی که در این سالهای اخیر و در اخیرترین آنها که آبان ۹۸ باشد آشکار است. در مقابل این مبارزه که با کل موجودیت جمهوری اسلامی در جریان است، جمهوری اسلامی برای بقا ناچار از شدیدترین سرکوب ها هم شده است. در عرصه جدال طبقه کارگر با نظام بورژوایی و رژیمش، بر خلاف نظر حسین اکبری، طبقه کارگر صرفا به "ناکارآمدی" تشکل های قانونی انتقاد ندارد و از زاویه "ناکارآمدی" آنها را زیر سوال نبرده است، بلکه کارگران از سالها قبل هم در پی به زیر کشیدن شان بوده اند و هر جا توانسته باشند این کار را کرده اند تا جایی که همه میبینند که در مراکزی تلاش کارفرما و دم و دستگاه های امنیتی و پلیسی برای بازگرداندن شوراهای اسلامی منفور در جریان است. در میان جنبش ها و مبارزات بزرگی که در جامعه برای عقب راندن و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی در جریان است، مبارزات کارگران و جنبش کارگری پیشگام است.
رهبران و فعالین کارگران و دیگر فعالین سوسیالیست و کارگری در این مبارزات در مناطق و استان ها و شهرهای مختلف و بعضا سراسری شناخته شده و محبوب هستند. پاسخ کارگران به مساله سازمانیابی مناسب در این مبارزات از جمله این موضوعات است که اگر بسیاری از طرفداران سندیکا را فعلا بنا به هر دلیلی خاموش کرده اما حسین اکبری از پیش کسوتان این راه را قانع نکرده است. باید یادآوری کنیم که اگر امروز وی و هم فکرانش خود را ناچار از صراحت دادن به این تقابل میدانند صرفا نه از سر این استدلال که میگویند " تشکلهای موضوع قانون کار ناکارآمدی خود و بی اعتباری حدود سیزده هزار از تشکل های سه گانه های موجود در قانون کار را نزد کارگران آشکار ساختهاست" بلکه از سر دست زدن کارگران به مجمع عمومی بعنوان ظرف مناسب اعتراضاتشان است و هم چنین از سر تقابل بنیادی دو جنبش سندیکایی و شورایی است که ناچار از اعلام "خطر جنبش شورایی و مجامع عمومی" است. شاهد فراموش نشده همین چند ماه قبل است که در گیر و دار تعیین حداقل دستمزد ها برای سال ۹۹ که حسین اکبری و دوستانش که امروز اینگونه در مورد شوراهای اسلامی ابراز نظر میکنند، طومار مینوشتند و میکروفون های مختلف را استفاده کردند تا بانگ بر آورند که طبقه کارگر باید پشت سر "نماینده های کارگری"!! (بخوانید نمایندگان شوراهای اسلامی کار) در شورای عالی کار بسیج شود.
طبقه کارگر و تقابل سندیکا و شورا
اشاره ای به یک تقابل قدیمی تر در فعالیت و اذهان کارگران و فعالین کارگری نسل قدیمی تر لازم است. بعد از انقلاب ۵۷ در ایران و نقش شوراهای کارگری که در واقع کمیته های کارگری بودند، بعنوان شکل بسیار بارزی از سازمانیابی کارگران برجسته بود. سرکوب جمهوری اسلامی از جمله این شوراها را هم برچید. بعد از این و در جمعبندی این مبارزات از طرف کمونیستها و بویژه در راس آنها منصور حکمت بحث ها و نکات منسجم شده آن بعنوان اسناد و نوشته های پایه منتشر شد. این مباحثات موضوع فعالیت کمونیستها و زبان حال جنبش شورایی شد. در مقابل این حرکت، جریانات سیاسی شناخته شده رفرمیست و ملی و در راس آنها توده ای ها و راه کارگری ها با آلترناتیو سندیکایی حضور داشتند. جریان کمونیستی در آن زمان ابتدای عملی کردن این مباحثات همه جانبه را داشت تجربه میکرد و در هر جایی که کمونیستها حضور داشتند توجه به مجمع عمومی کارگران بعنوان ابزار اعتراض و مبارزه بکار گرفته شد اما در جزئیات قادر به تشخیص و تمیز دادن مراحل مختلف در سازمانیابی شورا، با مجمع عمومی بعنوان مرحله بنیادی و بنای مقدماتی آن نبود.
به هر درجه که استبداد فعالیت پیشروان و رهبران کارگری را محدود و سرکوب میکرد این فعالیت ها و مباحثات آن هم محدود تر میشد تا جایی که تقابل جنبش شورایی و مجمع عمومی در مباحثات و فعالیت ها به تقابلی غیر لازم کشیده شد و مساله این شد که بین این دو یکی را باید انتخاب کرد. این تقابلی غیر کارگری بود و از هر طرف که به آن دامن زده میشد دوری آنها از مکانیزم واقعی طبقه کارگر در سازماندهی مبارزاتش را نشان میداد. این موضوع برای طرفداران سندیکا معنی واقعی داشت و آنها مخالف جنبش شورایی و جنبش مجامع عمومی بودند اما برای طرفداران شورا به معنی عقب رفتن از چهارچوب منسجم و تئوریک مباحثات در مورد جنبش شورایی و جنبش مجمع عمومی و مراحل مختلف اجرایی آن بود. بخش بزرگی ازطرفداران شورا یا با ماندن در جبهه فعالیت برای راه اندازی مجامع عمومی و یا در راه دست بردن برای یافتن راهی که باز بتوانند به مجامع عمومی و شورا ها برگردند، راه حل ایجاد کمیته های کارگری خارج از محیط کار و متشکل از فعالین متنوعی که وجود داشتند را انتخاب کردند. این ها موجب به حاشیه راندن مهمترین فعالیت کمونیستها برای سازمانیابی در میان طبقه کارگر یعنی جنبش مجمع عمومی و شورا و جایگاه واقعی سندیکا در رابطه با جنبش شورایی شد.
در سالهای اخیر این مباحث و تجارب اساسا از سوی رهبران و فعالین رادیکال و کمونیست نسل جوان و تجربه عینی و بسیار وسیع آن در مبارزات جاری که از هر لحاظ برای حاکمیت و برای طبقه کارگر و توده زحمتکش دوران تعیین کننده شده است، نقشی حیاتی داشته است. تقابل کنونی سندیکالیست ها با مجمع عمومی، تقابل و کشمکشی واقعی و جنبشی است. هر کدام از گرایشات رفرمیست و سوسیالیست در میان کارگران در اوضاع کنونی یک بار دیگر امکان یافته اند در ابعاد جامعه آلترناتیو هایشان را در معرض انتخاب قرار بدهند.
تقابل شورا و سندیکا کذایی است
این گفته مهم که : " تشکلهای موضوع قانون کار ناکارآمدی خود و بی اعتباری حدود سیزده هزار از تشکل های سه گانه های موجود در قانون کار را نزد کارگران آشکار ساختهاست" را وقتی از زبان عقب مانده ترین سندیکالیست ها و رفرمیست ها میشنوید، دیگر باید بسیار عیان باشد که نه بزرگ طبقه کارگر به حاکمیت و ابزارهای ضد کارگریش شانسی برای آویزان شدن سندیکالیستها به اصلاح رژیم و تشکل های دولتی در میان کارگران نگذاشته است. این هم باید شاخصی بر این واقعیت باشد که مبارزات تا کنونی طبقه کارگر و از جمله مهمترین و پیشروترین های این مبارزات، مسیر طبیعی و درستی را دارد طی میکند. کارگران ناچار از در افتادن به تقابل اشکال مختلف سازمانیابی نشده اند و بطور همه جانبه ای از تجمع های خود بعنوان ابزار سازمانیابی مناسب در متشکل کردن اعتراض و مبارزاتی که دارند به خوبی استفاده میکنند. تقریبا در هیچ جایی و حتی در میان رفرمیست هایی که در راس اعتصاب شکوهمند کارگران پروژه ای صنعت نفت و گاز در همین چند ماه گذشته بودند، دیده نشد که کارگران قبل از پیش برد مبارزه خود، در تلاش برای ایجاد سندیکا و یا در تلاش برای برسمیت شناختن سندیکا و یا اتحادیه شان باشند باشند. این دستاورد بسیار عظیم و برجسته طبقه کارگر در این دوره و در تقابل با دوره های گذشته است.
در مبارزه کارگران در چند سال اخیر ابزار سازمانیابی کارگران تجمع هایشان است و برگزاری مجامع عمومی شان است و این مساله غیر واقعی بودن تقابل شورا و سندیکا و یا هر تشکل دیگری را برجسته کرده است. این واقعیات به همه گرایشات چه شورایی چه سندیکایی و یا هر شکل دیگری در میان کارگران نشان داده است که طبقه کارگر لازم است و حیاتی است که به مکانیزم مناسب در تجربه خود و در شرایط مشخص در ایران و حاکمیت آن دست ببرد. ظرف متشکل کردن اعتراض امروز کارگران که در ابعاد وسیع در سراسر کشور در همه جا در جریان است اساسا تجمع، تصمیم گیری و اجرای تصمیمات است و قاعدتا برای هر کدام از گرایشات سیاسی در میان کارگران چه رفرمیست و چه سوسیالیست یا ... چه طرفدار سندیکا و شورا، مادام که مساله اصلی آنها سازماندهی اعتراض و اتحاد در میان کارگران است، سازمانیابی مجامع عمومی باید مبنی باشد. کارگران نباید به تقابل کذایی شورا یا سندیکا بپردازند و حتی هیچ فرصتی را هم برای طرفداران "سندیکا های دولتی" که تجربه اش را در شرکت واحد تهران داشتیم فراهم کنند.
تشکل مناسب کدام است؟
بخش بزرگی از طرفداران سندیکا و اتحادیه و یا آن دسته از طرفداران شورا (که شورا را دقیقا به معنی کمیته کارگری متشکل از کارگران پیشروتر که انتخاب هم شده باشند، میدانند و نه تجمع همه کارگران در مجمع عموی شان که قادر به پایداری آن باشند ) هر چند که در برابر واقعیت موجود سازمانیابی های کارگری که مجامع عمومی در آن محور است رضایت نشان میدهند اما این رضایت از سر تحمیل است نه قبول.
مبارزات امروز کارگران دقیقا پاسخی به تمام تجارب دوره های گذشته یعنی از سال ۸۳ به این طرف است. کارگران و مبارزاتشان نشان داده است که برای پیشبرد اعتراض و متشکل کردن آن لازم نیست ابتدا بروند و کمیته های حمایت و پشتیبانی و هماهنگی بسازند و یا به سازماندهی سندیکا بپردازند که تماما میتواند در مقابله با استبداد زمین فعالیت های گسترده و متنوع در سازماندهی اعتراض و مبارزه برای تحقق مطالبات شان را محدود کند. چرا که رهبران و فعالین آن در رابطه با پلیس سیاسی و امنیتی تماما محدود میشوند. فعالیت برای ایجاد " سازمان سراسری کارگران" هم بیشتر در مایه تشکیل کمیته های سابق خارج از محیط کار و یا شورای مشترک آنهاست. این سنگر ها چه متشکل از کارگران و یا "فعالین" کارگری باشند و یا در برگیرنده خود کارگران در هر واحد کارگری، نه تنها ظرف واقعی و قدرتمندی برای کارگران نبودند بلکه در برابر استبداد موجود هم جوابگو نشدند. به همین ترتیب سازماندهی شورا در محل های کار و فراخوان های مکرر به برپایی آنها نیز نشان از درک سطحی طرفداران شورا را نشان میدهد و کارگران را از مستحکم کردن پایه های سازمان های آتی خود دور میکند. طرفداران جنبش شورایی در این دوره تمام هم و توان خود را باید برای دامن زدن به مجامع عمومی و تبدیل آن به جنبش بکنند.
در شرایطی که توازن قوا به آنها حتی اجازه حکومت کردن موقت بر خود در چهارچوب همان واحد کار را هم نمیدهد، تمرکز بر روی ایجاد شورا و فراخوان برای ساختن شورا چیزی غیر از فراخوان به ایجاد کمیته های کارگری نمیتواند باشد و این در راستای داده های خود جنبش کارگری هم نیست. همه اینها تمرکز کارگران در مسیری که تاکنون دنبال کرده اند را مخدوش میکند. تجاربی که با مشقات فراوان برای دست اندر کاران آن در طول ۱۷ سال گذشته به وجود آمده است را نباید تکرار کرد. در این دوره و تا کنون آنچه توفق پیدا کرده و مطلوبیت خود را برای کارگران نشان داده استفاده از ابزار مجمع عمومی بوده است که نه تنها پاسخگوی نیازهای مبارزاتی و سازماندهی اعتراض کارگران در تحقق مطالباتشان بوده است بلکه بیشترین و موثرترین رابطه با دیگر فعالین و جنبش های دیگر فعال را توانسته تامین و تقویت کند. ابزار مجمع عمومی این قابلیت را دارد که به جنبشی در همه سطوح تبدیل شود، جنبش مجمع عمومی که سنگ بنای جنبش شورایی است و بدون آن، این جنبش نمیتواند مسیر واقعی اش را طی کند.
تشکل پایه کدام است سنگ بنا چیست؟
کارگران و رهبران کارگری این دوره ناچار از مراجعه مکرر به تجارب گذشته نسل های قبلی خود هستند. در ایران و با توجه به همه تجارب تا کنونی میخ شدن به سندیکایی که ساخته شده است و از هر لحاظ در محاصره میباشد اشتباه است. به همین ترتیب اگر امروز شورایی ایجاد و اعلام شود به همان اندازه فلج میشود. این دوره مبارزات به درستی نشان داد که شما طرفدار هر نوع تشکلی باشید، شورایی باشید یا سندیکایی، ناچار از داشتن سنگ بنا هستند و این یعنی اتکا کردن به ظرف متحد شدن کارگران در پیشبرد اعتراضاتشان. این یعنی همان تجمع های اولیه و این دقیقا یعنی تشکل و سازمان و کسانی که متوجه این نکته ساده نیستند و به سوره "مجمع عمومی تشکل نیست"! چسبیده اند دارند مسیر جدایی هر چه بیشتر از مبارزات کارگری و منافع پایه ای آن را دنبال میکنند. مجمع عمومی در این مرحله و دقیقا به نسبت توازن قوای موجود بین طبقه کارگر و بورژوازی، ظرف مناسب برای متشکل کردن و متحد نگاه داشتن کارگران در هر بخش و واحدی است حتی اگر برای یک مقطع کوتاه باشد. مجامع عمومی هم بشدت میتواند اشکال متنوع و حتی به نسبت سیال بودن کارگران و رهبران کارگری، خاصیت سیالی هم داشته باشد اما در یک مساله بنیادی شریک است و آنهم این است که قادر به متشکل کردن است و برای همه کارگران است و همه آن را مال خود و برای خود میدانند و تجربه میکنند در عین حال که موثرترین ابزار در پیگیری مطالبات است. مجمع عمومی در واقع گام اولیه و سنگ بنای شورا است.
در زمانی که امکان ایجاد شورای محل کار وجود ندارد این ظرف مجمع عمومی است که بعنوان تشکل پایه و ظرف متحد نگاه داشتن کارگران در اعتراضاتشان نقش ایفا میکند. شورا یعنی مجمع عمومی پایدار که کارگران را نمایندگی میکند و همه کارگران در آن عضو هستند و هر بار نمایندگانی برای پیشبرد تصمیماتشان انتخاب میکنند و هر گاه تصمیم بگیرند میتوانند آنها را با رهبران و فعالین دیگری جایگزین کنند. در این دوره از مبارزات کارگری در بخشهای، مختلف جنبه های مختلف این نوع فعالیت دیده شده است و این یکی ازبرجسته ترین پیشروی ها در مبارزات طبقه کارگر در این دوره است. این نوع سازمانیابی قادر شده است با تجمع های قدرتمند کارگرانی که در معادن، در هفت تپه و فولاد اهواز و ... با تمام پیچیدگی هایی که داشته اند روبرو شده و دست و پنجه نرم کرده اند. آنچه به رهبران آنها قدرت داده است سنت اتکا به حضور همه کارگران است و این سنگ بنای مجامع عمومی است. مجمع عمومی دقیقا از این لحاظ است که توان تبدیل شدن به جنبش در شرایط استبدادی دارد. جنبش مجمع عمومی در شرایط امروز و برای همه گرایشات در درون طبقه کارگر سنگ بناست. محدودنگری، غیر انقلابی گری و غیر رادیکال بودن سندیکالیست ها در این هم بارز است چرا که متوجه نیستند که سازماندهی اعتراض کارگران در شرایط استبداد و پلیسی مانند ایران و حاکمیت جمهوری اسلامی بدون تردید باید از سازماندهی جنبش مطالباتی که وجه مشترک همه کارگران و شرط پیشروی طبقه کارگر است می گذرد. طبقه کارگر بدون سازماندهی جنبش مطالباتی و تصمیم جمعی همه کارگران قادر به قدرتمند کردن خود نیست.
داستان ابتدا سندیکا و بعد سازماندهی اعتراض، شیپور را از سر گشاد زدن است. برگزاری مجمع عمومی از هر لحاظ ساده تر و کم هزینه تر هم هست و سندیکا مطلقا نمیتواند از چنین خصوصیاتی برخوردار باشد و همانطور که گفتیم اتفاقا ابزار زمین گیر کردن فعالین و رهبران کارگری است. وجود جنبش مجمع عمومی شرط اولیه برای پیشروی در جنبش مطالباتی ، ارتقا آن و تغییر توازن قوا است. اینکه در فردای تغییر توازن قوا کدام گرایش، رفرمیستی و یا سوسیالیستی، کارگران را در کدام تشکل ها از جمله سندیکا و یا شورا سازماندهی میکند امر دیگری است. این دقیقا بستگی به حضور سیاسی و فعال هر کدام از این گرایشات و یا گرایشات دیگری است که بتواند طبقه کارگر را قانع به انتخاب افق و سیاست هایش بکند. این واقعیت دیگری است که باید از همین امروز آنرا برسمیت شناخت و مشغله دائمی سوسیالیست ها، کمونیستها و رفرمیستها هم هست. همه اینها اثبات میکنند که به وجود آوردن تقابل شورا و سندیکا به شدت به زیان اعتراض و مبارزه و منفعت طبقه کارگر است. امر امروز طبقه کارگر در سازمانیابی همان چیزی است که با قدرت دارد به کار میگیرد، یعنی بکار گیری ظرف مجمع عمومی بعنوان مناسبترین ظرف اتحاد و ابراز وجود طبقاتی طبقه کارگر.
و بالاخره باید تاکید کرد که از مهمترین فاکتورهای مراجعه سندیکالیست ها به "خطر مجامع عمومی" اوضاع سیاسی و پاسخ کارگران و مردم آزادیخواه به آن است. کدام تشکل کارگری ظرفیت منطبق شدن با این وضعیت را دارد؟
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۱۰ دی ۱۳۹۹ – ۳۰ دسامبر ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
از زوایای مختلفی میتوان به وضعیت طبقه کارگر و جنبش کارگری و گرایشات درونی آن نگاه کرد و به واقعیتی نسبی که این طبقه و جنبشش در آن به سر میبرد پی برد. اول ماه مه یکی از این زاویه هاست. اول ماه مه را هیچوقت سرمایه داری و دولتهایش در ایران نتوانسته اند تماما از کارگران بگیرند . با همه محدودیت هایی که ایجاد کرده اند. همیشه در تلاش برای محو آن بوده اند كه هموراره مقابله گسترده کارگران و به ویژه و فعالین آن را در بر داشته است. بسیار روشن است که اول ماه مه و برگزاری جشن و مراسمهای کارگران در این روز دارای محدودیت های قانونی و امنیتی زیاد بوده است اما در ادامه مبارزات کارگران در همه زمینه ها روز کارگر هم همیشه ای حلقه ای از این جنبش بوده است و بدون تردید میتواند با قدرت واقعی اش و در مصاف های دیگری این روز جلوه ای از جنبش کارگری قدرتمند و روشن بین در ایران باشد. متاسفانه در حال حاضر این طور نیست. دلایل اصلی این وضعیت از یک طرف شرایط تحمیلی بر طبقه کارگر و اختناق ناشی از آن و از سوی دیگر سنت ها و روش های فعالیت و مبارزاتی که در درون خود کارگران است. همین دوره تدارک برای اول ماه مه ١٤٠٠ میتواند این سنت و روش های مبارزاتی در میان کارگران، فعالین و تشکل های مختلف مبارزاتی را نشان دهد.
دو بیانیه ای كه همه چیز را توضیح میدهند
دو بیانیه از سوی ٢٨ تشکل ،کمیته، کانون ، انجمن کارگری ، معلمان ، بازنشستگان، زنان و دانشجویان صادر شده است و هر کدام کیفرخواست و مطالباتشان را علیه سرمایه داری و رژیم حاکم ابراز کرده اند. هر چند این بیانیه ها در جهتگیری و ارزیابی از جنبش کارگری فرق هایی با هم دارند و بطور مثال بیانیه پانزده تشکل با واقع بینی بیتشتری قانع به هماهنگی در فعالیت تشکل ها، و مهمتر اینکه قایل به وجود یک جنبش مطالباتی و کار برای آن است، در حالی که بیانیه سیزده تشکل اساسا بر تهیج و تبلیغ متکی است و در جمع کردن "سیاهی لشگر" کوتاهی نکرده است.
متاسفانه چه در میان کارگران فعال و پیشرو و چه در میان تشکل ها و کانون های مختلفی که خارج از محیط های کار هستند و طرفدار مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم، سنت مبارزاتی و برگزاری مراسم و جشن های اول ماه مهم بیشتر از اینکه در محل های کار و زندگی کارگران و بخشی از بسیج و تجمع و جشن خود کارگران در اشکال مختلف باشد به بیانیه دادن و آکسیون های کم مرتبط و بسیار محدود تبدیل شده است. با نگاهی به مهمترین بیانیه های امسال و نیروهای امضا کننده آن متوجه میشویم که اگر روز کارگر در میان هزاران کارگر شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و ده ها هزار نفر از انجمن های صنفی امضا کننده این بیانیه ها به هر شکلی که خودشان تصمیم میگیرند برگزار شود، ما شاهد بزرگترین اتفاق در برگرداندن سنت تجمع طبقاتی کارگران با نیروی خود هستیم و این میتواند گام بسیار قدرتمند تری در میان دیگر بخشهای طبقه کارگر برای تکثیر آن شود.
معضل این است که برگزاری اول ماه مه بعنوان همبستگی طبقاتی کارگران جهان، به همبستگی فعالین مختلف کارگر و یا غیر کارگر اما سوسیالیست و مبارز تبدیل شده است. صد ها ابتکار و راه و روش برگزاری مراسم و تجمع های کارگران و خانواده های کارگری زیر این نوع فعالیت های ظاهرا بسیار "رادیکال" گم شده است. جنبش کارگری ما در این زمینه هم شاهد فعالیت فعالینش است بدون اینکه به سازماندهی جنبش کارگری به همان اندازه که در توان اش است بیندیشد.
در بسیاری زمینه ها و از جمله فراخوان های این بیانیه ها هم دیده میشود که همه دارند برای شخص سوم نسخه میپیچند. شاهد این ادعا همین وجود تفرقه در میان امضا کنندگان این بیانیه هاست و لابد این سوال برای بسیاری بوجود آمده که چرا مثلا پنج تشکل بازنشستگان و حدود ده تشکل معلمان که این بیانیه ها را امضا کرده اند خود ابتدا متحد و با هم متشکل نمیشوند؟ چرا اصلا همه این تشکل ها با هم متحد نشده اند و به خاطر علاقمندی شان به اول ماه مه هم شده برای این روز و به خاطر این روز اعلام اتحاد نکردند؟ مساله این است که اتحاد طبقاتی کارگران به مناسبت روزکارگر اساس کار نیست و این تشکل ها هم قادر به بسیج نیروی کارگران در محل های کار و زندگی خود برای این روزهم نیستند. عبور از این وضعیت و اتکا به قدرت کارگران درمراكز تولیدی و مبارزه برای زندگی بهتر برای متحول کردن جنبش کارگری امری حیاتی برای کمونیستها و همه نیروهای مدافع سازماندهی در طبقه کارگر است.
ما فکر میکنیم که بر اول ماه مه در ایران هم همان "روح" سندیکالیستی حاکم بر بسیاری از تشکل های امضا کننده این بیانیه ها است. کارگران و نیروی آنها در مبارزاتشان اصلی ترین نیرو برای سازماندهی از پایین و عمل مستقیم در جنبش مطالباتی کارگران نیست و این را در مثال سندیکای شركت واحد که ریشه در این سنت دارد و همینطور کانون کارگران ساختمانی کردستان که با ٤٥ هزار عضو دستی در جیب سیستم و امضایی هم در بیانیه اول ماه مه دارد، میبینیم. این بیش از پیش رفرمیسم حاكم بر این بیانیه ها را نشان میدهد.
ما در نوشتههای آینده به خطوط و احكام نادرست این بیانیه ها خواهیم پرداخت.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
١٠ اردیبهشت ١٤٠٠ – ٣٠ آوریل٢٠٢١
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
بدنبال توافقات دول ترکیه، روسیه و آمریکا دررابطه با سرنوشت منطقه تحت کنترل نیروهای دمکراتیک سوریه ، منطقه ای که جنبش ناسیونالیسم کرد به آن نام "روژاوا" داده است، تمرکز میدیای بورژوایی جهانی و به طبع آنها هم، همه نیروهای سیاسی که در این رابطه اظهار نظر کرده بودند، به صفر رسیده است.
قهرمانانی و کسانی که تحت نام کمونیست و سوسیالیست تا آخرین قطره خون خود برای نجات این مردم شعار سر دادند، در کنار مدافعین دوآتشه Save Rojawa همراه با کل میدیای ارتجاعی و با تبعیت از آن سکوت کرده اند. همه این نیروها، صدها هزار انسانی که به ناسیونالیسم کرد باور کردند را بفراموشی سپردند. عکسها و تصاویر کودکان گریان، خانههای ویران شده، آوارگی صدهزار نفری، غم و شیون انسانها تا آنجا راه به مدیای جهانی میابد که به تحت فشار گذاشتن این یا آن نیرو یا دولت خدمت کند، پس از آن توافق صدها هزار کودک، پیر و جوانی که در این منطقه بدون حمایت و بدون هیچ امیدی قربانی توحش فاشیسم ترک هستند، لایق گزارش دادن نیستند. انسانهایی که برای زندگی بهتر سرنوشت خود را به جنبش ناسیونالیسم کرد گرده زدند و امروز شاهد ویران شدن نه تنها امید و آرزویشان، بلکه کل بنیادهای زندگی خود هستند.
اگر سکوت و خفه شدن کل میدیای جهانی در این رابطه را میتوان با اهداف ارتجاعی کل دستگاههای حکومتی دخیل در منطقه توضیح داد، خفه خان گرفتن آن لشکری که قصد دفاع از"روژاوا"را داشت را چگونه باید فهمید؟ دلیل سکوت آن همه صاحب نظران و فعالین جنبش ناسیونالیستی و ناسیونالیست چپ ها را چگونه باید توضیح داد؟ نگاهی به استراتژی این جنبش ضروری است.
مظلوم عبدی (کوبانی) فرمانده نیروهای دمکراتیک سوریه در مصاحبه ای با خبرگزاری "روداو"استراتژی این جنبش را بیان میکند. در بخشی از این مصاحبه که به شکل آزاد ترجمه شده است، آمده است:
"... عبدی دو مساله را مطرح میکند.
اول: اداره منطقه ما، بعنوان بخشی از سیستم اداره عمومی در قانون اساسی سوریه باشد.
و دوم: نیروی دمکراتیک سوریه (نیروی نظامی) بعنوان یک نیروی مستقل و یا اینکه بعنوان نیرویی با اختیارات، در چهارچوب عمومی حفاظت از سوریه باشد. وی ادامه میدهد که: ما مخالف نیستیم که بعنوان یک بخش از سیستم دفاعی سوریه باشیم اما نیروی دمکراتیک سوریه باید حق حفاظت از خود را داشته باشد و مساله کرد بطور قطع مساله ای اساسی است و حقوق کرد ها باید در قانون اساسی سوریه ملحوظ شود.
... فردای آنروز و علیرغم انتقاداتی که وی به ترامپ برای بیرون بردن بخشی از نیروهای نظامی اش داشت، عبدی اعلام کرد که گروه وی"برای تضمین شکست داعش برنامه موفقیت آمیز ضد تروریستی را در حفاظت مشترک از چاه های نفت دوباره دنبال میکند."
این زندگی در انتظار مردم کردستان سوریه به رهبری این سازمان ناسیونالیستی است. ابتدا زندگی تحت حاکمیت نیروهای فاشیست ترکیه، شاید روزی اگر قمار رهبران ناسیونالیست کرد موفق باشد، زندگی تحت حاکمیت حکومت مرکزی سوریه، در چهارچوب قانون اساسی سوریه و با ملحوظ کردن "حقوق مردم کرد" و با ادغام ارتشی که برای حفاظت از جان و زندگیش قیام کرد، در ارتش سوریه اما با حقوق ویژه!
تا آن هنگام و تا زمان دست یافتن به این حقوق، نیروهای نظامی آنها مردم را رها و برای حفاظت از چاه های نفت، منطقه را تخلیه و تحویل نیروهایی میدهند که زندگی مردم را ویران کرده اند.
کسی که به این استراتژی نام خیانت میدهد در اشتباه است! کار احزاب و شخصیتهای این جنبش خیانت کردن نیست. دروغ گفتن هم نیست. آنها فداکاریهای زیادی هم برای این استراتژی، جنبششان و اهدافشان میکنند. سراسر تاریخ مبارزه جنبش ناسیونالیسم کرد همین است. استثنایی وجود ندارد. سیاست جنبش کردایتی، قطب نما و استراتژی آن خیانت نیست، بلکه دقیقا دنبال سهیم کردن بورژوازی کرد درسیستم بورژوایی دولت مرکزی است. آنچه امروز در میان احزابی که در رهبری جنبش ناسیونالیستی در ایران و سوریه قرار دارند دقیقا طلب همین سهم خواهی است و آنچه امروزمظلوم عبدی طرح میکند آینه تمام قد این جنبش، جریانات سیاسی آن و شخصیت و فعالینش است، آنها به مردم خیانت نمیکنند، آنها محتاج مردم بعنوان سیاهی لشگر برای به پیروزی رساندن جنبششان هستند. حق کرد، حق مردم کرد، حقی جز تداخل بورژوازی کرد در کل سیستم دستگاه حکومت مرکزی نیست. بازی با زندگی و آینده و سرنوشت صدها هزار انسانی که دخیل به نیروهای ناسیونالیست کرد بستند، سرنوشت امروز شان عمق ارتجاع ناسیونالیسم کرد را نشان میدهد.
اتفاقات پس از توافقات فوق یکبار دیگر گفته کمونیست ها را تأیید میکند:
"کردستان سوریه و مساله کرد، ناسیونالیسم یا سوسیالیسم
همه جریانات سیاسی، احزاب و جنبشها، دولتها و نویسندگان ، شاعران و توده های مردم درسراسر جهان در برخورد به فجایع کردستان سوریه عکس العمل های مختلف، مشابه و متفاوتی داشتند. کارگران کمونیست، پیشروان آگاه طبقه کارگر و کمونیستها نیز به این اتفاق عظیم نگریستند و اعلام موضع کردند. بررسی موشکافانه تر این وقایع و نقش دولتها، جنبش ها و احزاب و جریانات سیاسی از هر لحاظ میتواند به شناخت واقعی تر و انتخابی آگاهانه تر منجر شود. این مساله بویژه برای کمونیستها و کارگران در کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه حائز اهمیت دو چندان است. این نوشته تلاشی در این زمینه است.
عروج فاشیسم ملی اسلامی دولت ترکیه
یک بار دیگر عمق فجایع انسانی در کردستان سوریه به اطلاع جهان رسانده شد و چهره تمام نمای ملی گرایی و فاشیسم دو لت ناسیونالیست-اسلامی ترکیه را به همگان نشان داد. بشریت متمدن یکبار دیگر نه در فیلم و کتابهای تاریخ بلکه در گزارشهای روزانه بنگاه های خبری فاشیسم دولت ترکیه را دید. این دیگر گزارشی در باره نازیسم آلمان هیتلری نبود، واقعیات امروز و عمق این فاشیسم قرن ۲۱ بود.دولت های درگیر و متحدانشان از یک طرف اشک تمساح ریختند و از طرف دیگر جواز کشتار و جنایت، بی خانمانی کوچ صد ها هزار انسان ستم دیده را صادر کردند. سوریه باز هم شاهد فاجعه دیگری است، فاجعهای که بدون تردید تا زمانی که "توازن قوا"بین دولتهای درگیر و تصمیم گیرنده مهیا نشود ادامه خواهد داشت. این فاجعه انسانی در کردستان سوریه در مدت کمتر از ده روز یکبار دیگر عمق چهره سرمایه داری جهانی و کشورهای درگیر را نشان داد. فاشیسم، کشتار انسانها، بیخانمان کردن آنها نه اتفاقی است و نه غیر قابل اجتناب. تصمیمی آگاهانه از طرف نمایندگان بزرگ و کوچک سرمایه از دولت ملی- اسلامی ترکیه تا نماینده مفتخر دستگاه حکومتی آمریکا و روسیه است.
قربانیان اصلی این فاجعه انسانی تنها مردم کرد در سوریه نیستند. این هجومی به کل بشریتی است که زندگی، آینده و امید و آرزویش ازطرف این نمایندگان سرمایه به گروگان گرفته شده است. مردمی که باید هر لحظه در انتظار چنین توافقاتی، چنین لشکرکشی هایی باشند.
فجایع انسانی جنگ، محکومیت کدام سیاست؟
در برابر این هجوم نقشه مند ترکیه و آمریکا و ساخت و پاخت دیگر دولتها، بدون تردید مقابله مسلحانه ارتش دمکراتیک سوریه و توده مردم پاسخی عادلانه و قابل دفاع بود. جنگ و مقابله توده ای عادلانه ای که همراه با آوارگی صد ها هزار نفر در عین حال چهره ای دوگانه از آینده ای ناروشن مستتراز این مقاومت و حاکمیت در کردستان سوریه را با خود همراه داشت. مقاومتی که حمایت مردمی در اقصی نقاط جهان را سبب میشد. این بویژه بنا به هم سرنوشتی سایر بخشهای مردم کرد زبان در ایران، عراق و ترکیه قطعا ابعاد گسترده تری می یافت. اعتراض و ابراز خشم و تنفر از چنین فاجعهای امر مشترک همه انسانهای متمدن جهان امروز بود.
اما آگاهی به اینکه چه جنبش و جریان سیاسی در رهبری این اعتراض و مبارزه علیه این جنگ قرار میگیرد هم در عین حال حیاتی است. ناسیونالیسم و احزاب و جریانات اش از یکطرف و سوسیالیسم و احزاب و جریاناتش از طرف دیگر پاسخ ها و دیدگاهای کاملا متفاوتی را نمایندگی میکنند. با کمی فاصله از سطح به کنه مسایل اما میتوان رد پای سیاستها و استراتژی های این جنبشها و نمایندگانشان را دید.
در پی هر اظهار نظر، گفته و یا شعاری میتوان سیاست های روشن طبقاتی را تشخیص داد. در همین چند هفته اخیر و در رابطه با اتفاقات کردستان سوریه ما شاهد ابراز نظر های بسیار جسورانه ای از طرف نماینده پارلمان کرد زبان در مجلس ترکیه ویا سخنان ابراهیم علیزاده در کنگره ملی کرد بوده ایم. آنها با حرارات و جسارت تمام از نقطه نظرات ملی و ناسیونالیستی خود دفاع میکنند و بعنوان قهرمانان جنبشی که به آن تعلق دارند قول میدهند که تا آخرین قطره خون خود برای ملت شان مبارزه و جان فشانی کنند. همه اینها منتهی نشات گرفته از جنبش و استراتژی و سیاست هایی است که آنها دنبال میکنند. تفاوت حمایت ها و طرفداری ها هم باید روشن باشد. جریانات و شخصیتها و کسانی که از زاویه ملی گرایی از جنبش خود حمایت میکنند به اشکال مختلف سیاست و استراتژی جنبششان را دنبال میکنند و در تلاشند تا دیگران را هم به آن ملحق کنند.
همه قهرمانی ها و فداکاریهای اینان در برابر دشمنانی که زندگی و کاشانه مردم را بر سرشان خراب میکنند قابل تحسین است اما در پس همه این فداکاری ها باید دید که کدام جنبش و کدام سیاست تقویت میشود؟ آنچه در کردستان سوریه در جریان است بخشی از مبارزه و تلاش جنبش ناسیونالیستی است که فعالین و جریانات سیاسی آن جنبش خود را بعنوان منفعت همگان معرفی میکنند. این اما واقعیت ندارد چرا که کردستان هم جامعهای طبقاتی است. طبقاتی که جنبشهای مختلف ناسیونالیستی و سوسیالیستی آنها را در مبارزه علیه حکومت های مرکزی و علیه این ستم کشی آشکار نمایندگی میکنند. جنبش هایی که هریک افق و سیاست های خود را علیه این تهاجم ارتجاعی دنبال میکنند.تلاش ناسیونالیستها برای یک کاسه کردن منفعت دروغین همه مردم کرد زبان با هم، نباید و نمیتواند براحتی در جامعه ای با این خصوصیات طبقاتی هضم شود. در برابر سرکوب و بی عدالتی و فاشیسم باید مبارزه و اعتراض کرد. اما آگاهانه باید به این مساله هم پرداخت که کدام جنبش و کدام جریانات سیاسی دارای استراتژی رهایی بخش برای مردم در کردستان سوریه و دیگر مناطق کرد نشین هستند. این به جامعه و بویژه به طبقه کارگرامکان میدهد تا افق و سیاستهای جنبش خود را در برابر جنبش ناسیونالیستی در برخورد به مساله کرد صیقل دهد.
کدام پرچم و استراتژی؟
در کردستان ترکیه نیروی ارتش دمکراتیک سوریه و هسته مرکزی آن که سازمان ی.پ.گ باشد رهبری جنبش مقاومت و همینطور برقراری سیستم حکومتی در این منطقه را مسئول بود. این سازمان در مقایسه با سازمان مادر و دیگر احزاب خواهر خود دارای تجربه نسبتا متفاوت تری در اداره جامعه است. اداره دمکراتیک تر و اتکا به ازادی های فردی و اجتماعی بدون تردید دستاوردهای مهمی برای کردستان سوریه هستند. این دستاوردها بدون تردید میتوانستند مایه توده ای شدن حاکمیت و به همان اندازه جنگ و مقاومت در برابر حمله کنندگان به آن باشند. این اگر بخش مهمی از پیشروی مردم و احزاب سیاسی در محل است، اما همه مساله نیست. مساله مهمتر در کردستان سوریه ورهبری آن داشتن استراتژی و سیاستی است که قادر به ماندگار کردن این دستاورد ها باشد. جواب به سوال اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی ممکن را باید در سیاستهایی دید که اوضاع امروز را سبب شده اند.دستاوردهای تاکنونی ارتش آزاد سوریه هنوز نمیتواند کل استراتژی و سیاست های جریانات اصلی این جبهه را بیان کند. بخش اساسی استراتژی این جریان را باید در سیاست های آن درقبال طرف های درگیر در مساله سوریه دنبال کرد.
اینجا ما شاهد استراتژی آشنای جنبش ناسیونالیستی در کردستان هستیم. سیاست همراهی با دولت آمریکا و یا بقول سخنگوی دولت آمریکا "به خدمت گرفتن کرد ها"، سیاست همراهی با دولت اسرائیل، سیاست همراهی با دولت مرکزی سوریه و غیره آن "ممکن های"پیشروی جنبش ناسیونالیستی کرد را نشان میدهد. ناسیونالسیم کرد همیشه امکانات خود را در تناقضات منطقه ای و دوری و نزدیکی دول منطقه با یکدیگر دنبال کرده است.تصاویر مردم، زحمتکشان، کودکان و زنان همواره نقش کفن های به گورسپاردن توهمات و آرزوهایی بودهاند که همین مردم، زنان و زحمتکشان به آن باور کردند. دیروز در کردستان عراق و امروز در کردستان سوریه. تصاویر آوارگی مردم، زخمی ها و بی خانمانی ها پیش از اینکه تاییدی بر این استراتژی ناسیونالیسم کرد باشند، حکم باطل بودن آن است. رهبری اعتراضات و جنبش های اجتماعی را نمیتوان آرزو کرد، توازن قوا، نیروهای دخیل و قدرت بسیج این نیروها عملاً رهبری جنبش های اجتماعی به دست این یا آن نیروی سیاسی میدهد. اگر سازمان ی. پ. گ. استراتژی خود را بر "به خدمت گرفته شدن"قرار نمیداد، آنگاه امکان این را میداشت که اساساً به سازمان دادن مقاومت علیه حمله نظامی ترکیه حتی فکر کند. این اما در دامنه "ممکن های"جنبش ناسیونالیستی کرد قرار نمیگیرد. "به خدمت گرفته شدن"میتواند تنها در ادامه خود به توافق با دولت مرکزی سوریه، دولت آمریکا و روسیه، مهاجرت صدها هزار نفر، کشتار و عقب نشینی برسد.در سال۱۹۹۱ در عراق با هجوم مجدد ارتش صدام حسین این رهبران و نیروهای مسلح احزاب کرد بودند که پیش از مردم شهرها را ترک و مردم را بدون سازمان و بدون حمایت تنها گذاشتند. چند ماه پس از آن و با پیشروی ارتش آمریکا اما مجدداً بعنوان قهرمانان مقاومت به شهرها بازگشتند. سال ۲۰۱۴در شنگال همین نیروها ی ناسیونالیست کرد عراق بودند که منطقه را ترک و مردم را بدون سازمان و حمایت تقدیم داعش کردند، یکسال بعد قهرمانانه با حمایت دولت آمریکا و متحدینش بازگشتند. آنروز ی.پ.گ نیرویی بود که دفاع از حیات و زندگی مردم آواره را سیاست خود کرد. اقدامی بشدت انسانی و قابل دفاع. عقب نشینی امروز ی.پ.گ اما سناریویی بشدت آشنا در سنت کل جریانات ناسیونالیسم کرد است.جواب به سؤال اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی ممکن را باید در این کانتکس دید.
ناسیونالیستهای کرد میگویند راه دیگری وجود ندارد ومساله کرد فقط از این طریق میتواند حل شود. در پس هر آوارگی و کشتار مردم در کردستان، همیشه همین ناسیونالیست ها هستند که قربانی هستند، قهرمانانی که یکبار دیگر به آنها خیانت شده است. برای یک مارکسیست و کارگر آگاهی که جهان را نه از دریچه جنبش ناسیونالیسم و استراتژی آن میبیند پاسخ اما این است که این استراتژی جنبش ناسیونالیستی و سیاستهایش خود بخشی از صورت مساله است، جنبش ناسیونالیستی که هیچگاه خود را مسبب نمیداند و همیشه "مسئول"است و در هر حال قهرمان مردمی است که باورشان کردند.
در ادامه همین سیاست است که حفاظت از چاههای نفت در همان منطقه برای آنها ارزشمند تر از حفاظت از آزادی و زندگی میلیونها انسان در شمال سوریه میشود.جواب این سؤال که کدام استراتژی این امکان را به این نیروها میدهد تا در رکاب آمریکا قرار بگیرند و یا چگونه میتوان همکار و هم جبهه و هم سنگر و یا بقول آمریکایی ها در "خدمت آمریکا"بود؟ جواب تاریخی که راه دیگری وجود ندارد، میگیرد.
دلیل رهبری احزاب ناسیونالیست و استراتژی بالا را باید در غیبت جریان اجتماعی کمونیستی دید. کمونیسمی که اجتماعی است، قدرت اقناع و بسیج مردم را دارد و میتواند جامعه و مقاومت علیه حمله به آن را سازمان دهد.
استراتژی نیرویی مانند ی. پ. گ بر اساس استفاده از شکاف دولتها و متکی به قدرتی بزرگ برای نجات جامعه بوده است و این نه برای تغییرات اساسی در زندگی مردم و در اتکا به آنها بلکه در امید به رهایی از طریق دولتهایی که مسبب اوضاع هستند، میباشد. استراتژی جنبش های ناسیونالیستی شامل مشارکت در قدرت مرکزی و یا تقسیم بخشی از قدرت مرکزی است. این را ما در کردستان عراق، ایران و سوریه و ترکیه میبینیم.
راه حل چیست؟
جواب راه حل چیست؟ امروز در شرایطی که نیروهای ی.پ. گ عقب نشینی میکنند و امرشان بجای حفاظت از حیات و زیست و زندگی میلیونها انسانی که به آنها باور کردند، حفاظت از چاه های نفت و معامله با دولت مرکزی و آمریکا و روسیه است. مشکل است.
این روشن است که مردم در همه مناطق کرد نشین به دلیل ستم ملی که از طرف دولتهای مرکزی بر آنها روا داشته شده است حق دارند برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند. همه مردم کرد زبان حق دارند در رفراندمی تصمیم بگیرند که یا با دولت مرکزی بمانند یا دولتی مستقل تشکیل دهند.مساله کرد دقیقا مانند مساله فلسطین تنها از طریق داشتن این حق میتواند حل شود. اینکه همه"چهار پارچه"این منطقه کرد زبان میخواهند یک کشور مستقل جمع شوند، موضوعی است که حتی دیگر برای بنیانگذاران آن هم معنی عملی ندارد. اینکه در هر کشوری مردم کرد زبان مایلند چگونه زندگی کنند را کشمکش های آنها با دولتهای مرکزی خود و تغییرات بنیادی دراین دولتها حل و فصل میکند. این واقعیت را باید برجسته کرد که مردم کرد زبان در همه این کشورها مانند هر جامعه دیگری دارای طبقات اجتماعی و جنبش های سیاسی و اجتماعی خود هستند. عراق و یا ایران جوامعی قبیله ای و عشایری نیستند. جوامعی سرمایه داری با صد ها هزار پرولتر و مردم زحمتکش سرمایه داران و طبقه متوسط خود هستند. از این لحاظ منفعت مشترکی اساساً وجود ندارد. منافع سرمایه دار کرد در ایران یا عراق و سوریه بیش از هرچیز به منافع سرمایه مرکزی دولتهای آنها وابسته است. منافع کارگر کرد هم به همین درجه علیه همین منافع این طبقه با پیوندهایش به دولت مرکزی و در کنار هم طبقه ای هایش در آن جغرافیای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. از ا ین رو مساله کرد هم مانند همه مسائل سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی در اساس با دو جنبش و دو استراتژی که نقطه مقابل هم هستند، دو جواب متفاوت دارد.
راه حل مساله کرد رفراندمی آزاد برای تصمیم گیری به ماندن یا جدایی از دولت مرکزی است. طبقه کارگر و کمونیستها درهر یک از این کشورها اما در اتکا به هم سرنوشتی طبقاتیشان با طبقه کارگر آن کشورها مبلغ ماندن در آن چهارچوب جغرافیایی و مبارزه برای بزیر کشیدن دولتهایی است که در راس قدرت قرار گرفته اند، است.
این اما تنها وقتی ممکن است که کارگران آگاه و کمونیست در این کشورها در شرایطی باشند که بتوانند سیاستها و استراتژی ناسیونالیسم کرد را نقد کنند، مردم و هم طبقه ای هایشان را به آن اقناع کنند، متشکل باشند و قدرت بسیج اجتماعی داشته باشند. در عدم حضور چنین نیرویی، چنین تحزبی و چنین قدرت اجتماعی، استراتژی ناسیونالیستهای کرد که نتیجهای جز سرکوب، آوارگی، کشتار و بیخانمانی ندارد، تکرار خواهد شد."
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
اسد گلچینی – بهرام مدرسی
۲۰ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱ نوامبر۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
اخیرا کومه له شاهد یک انشعاب بزرگ دیگر بود. جناح راست و چپ این سازمان از هم جدا شدند. بعد از جدایی کمونیسم کارگری از کومه له و حزب کمونیست ایران، این بزرگترین جدایی نیروهای چپ درون این سازمان از آن بود که به مدت سی سال در کنار هم و شریک در همه سیاست و فعالیتهای این سازمان بودند. در چند سال گذشته مبارزات مردم در ایران و در راس آنها مبارزات متشکل طبقه کارگر، فرهنگیان،زنان، دانشجویان و دیگر اقشار ناراضی اوج گرفت. نیروهای متشکل جنبش ناسیونالیستی در کردستان نیز با سنت و سیاست های خود حضور داشته و از این موقعیت استفاده کرده اند. در این میان کومه له کماکان مسیر خود در تحکیم موقعیت در جنبش ناسیونالیسم کرد قطب نمایش را تشکیل داده است. مشخصا فشار نیروهای ناسیونالیست متشکل در"مرکز همکاری احزاب کردستانی" و تمایل کومه له در همکاری با آنها، دامنه اختلافات جناح های چپ و راست را به اوج رساند تا جایی که دیگر تحمل جناح چپ که منتقد و ترمز کننده غرق شدن بیشتر کومه له در جنبش ناسیونالیسم کرد بود، دیگر نه لزومی داشت و نه مانند سابق کمک کننده بود.
اکنون دو سازمان تحت نام کومه له و حزب کمونیست ایران خود را اعلام كرده اند. دلایلی كه هر طرف در اطلاعیه های خود در توضیح این جدا شدن طرح كرده اند فرهنگ و مناسبات درون سازمانی شان است. اکنون پنج تشکیلات تحت نام کومه له فعالیت دارند. دو سازمان زحمتکشان هم اکنون در کنار دو حزب دمکرات "مرکز همکاری احزاب کردستانی" را تشکیل میدهند.
آنچه در مورد حزب كمونیست ایران و جناحی كه خود را بعنوان چپ معرفی كرده است میتوان گفت این است كه در طرح انتقادات سوسیالیستی به تعرض همه جانبه ناسیونالیسم کرد در درون کومه له و حزب کمونیست ایران و ریشه مشترکی که داشتند، رادیکال نیست. خود آنها تابلوی حزب كمونیست ایران را بلند نگاه داشتند تا ابراهیم علیزاده بعنوان رهبر اصلی جناح مقابل بتواند به نام چپ و كمونیسم هم نیروی لازم در معامله با دیگر احزاب ناسیونالیست كرد را دور خود جمع كند و هم بنام این تابلو جلوی هر انتقاد كمونیستی به این تحرك ناسیونالیستی را بگیرد. جناح چپ خود سالها بخشی از همین تلاش بوده است. حزب كمونیست ایران نه پیش از جدایی امروزشان كمونیست بود و نه امروز پس از این جدایی. کومه له سابق، به دلیل مارکسیست بودن و مقابله و عملکرد دو جانبه در برابر جمهوری اسلامی و سرمایه داری ایران از یک طرف و حزب دمکرات و جنبش ناسیونالیستی در کردستان از طرف دیگر، در میان توده کارگر و زحمتکش نفوذ داشت و بر این نفوذ متکی بوده. بجای این پیروزی "مردم کردستان" و "اتحاد مردم کردستان" و"جنبش انقلابی مردم کردستان" و"جنبش کردستان" و "جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی" ترم های مشترك هردوجناح چپ و راست در دخالت در سیاست روز بوده اند. کومه له طی ۳۰ سال گذشته بطور سیستماتیک ازسازمان و تشکیلاتی که دارای سابقه متفاوت کمونیستی بود به جناح چپ جنبش ناسیونالیستی تبدیل شد. جناحی كه امروز خود را چپ مینامد بخشی از این پروژه بوده اند. این جناح امروز با فاصله گرفتن از ناسیونالیسم کرد و جبهه ها و مراکز همکاری آنها مسیر خود را از آن ناسیونالیسم رسمی کومه له جدا کرده است.
یک مساله قابل توجه در جریان این جدایی این است که به یکباره از سوی ناسیونالیستهای درون کومه له و هم خانواده هایشان در بیرون از آن، چه منفرد و چه متشکل، اما هماهنگ، حمله پوچ و بیشرمانه ای علیه منصور حکمت و کمونیسم کارگری دامن زده شد. دلیل اصلی این کمپین و دست زدن به این ریا کاری برای کومه له اعلام واضح تر دوری از کمونیسم و طبقه کارگری است که تا کنون به آن آغشته بود. معماران این تبلیغات میدانستند که حمله به منصور حکمت به عنوان بزرگترین دشمن هر گونه ملی گرایی و خرافاتی از این دست، نزد ناسیونالیست ها خریدار دارد. ورود رسمی مقام معاونت دبیر اول کومه له به این کمپین سخیف دقیقا پیام روشن کومه له به جنبش کردایتی در محکم کردن جایگاه خود نزد "مرکز همکاری نیروهای کردستانی" و سازمانهایش بود. آنها میدانند که اگر بخواهند مخرج مشترک همه ناسیونالیستهای کرد را مبنی قرار بدهند باید به منصور حکمت و طرفدارانش حمله کنند و کماکان منتقدین خود را به آنها منتسب کنند. ناسیونالیسم درکومه له در این مقطع باز هم به این تبلیغات نیازدارد.
کومه له، جنبش ناسیونالیسم کرد و جمهوری اسلامی
کومه له مانند هر جریان مدعی سوسیالیست، و در عمل ناسیونالیست، همه مراحل برای حضور در جبهه ناسیونالیست ها را طی کرده است. برای کومه له " تنها دشمنی که مردم دارند جمهوری اسلامی است" در حالی که در اپوزیسیون جمهوری اسلامی هم دشمنان بالقوه مردم نشسته اند و حضور دارند که آگاه کردن مردم به ماهیت و سیاست آنها کار روتین هر انسان انقلابی و بویژه کمونیست ها است. کومه له هر شعار و سیاست رنگینی هم داشته باشد با یک پرچم ناسیونالیستی در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی حضور دارد. این خصوصیات همه نیروهای سیاسی ناسیونالیست چه در سطح سراسری وچه محلی است. از این زاویه است که کومه له علیزاده مورد استقبال همه ناسیونالیستهاست و مرکز همکاری احزاب کردستانی قرار میگیرد و برایش فرش قرمز پهن خواهند کرد.
جنبش ناسیونالیسم کرد در کردستان ایران دارای اشكال مختلف سازمانی است. شاخه های نظامی ، سازمان و احزاب در تبعید که امروز در "مرکز همکاری احزاب کردستانی" و اطرافیانشان جمع شده اند صرفا بخش کوچکی از موجودیت اجتماعی این جنبش هستند. بخش قابل توجهی از این جنبش در قالب های مختلف، از حضور در مجلس اسلامی تا "جمعیت و جبهه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی" تحت نام "کرد و برای کرد ها" در کردستان حضور دارند. این جنبش و احزاب آن در پی سهیم شدن سرمایه داران کرد و نمایندگان سیاسی آنها در قدرت دولتی هستند و برای رسیدن به این تا هماکنون و البته در رکاب دول غربی، اسرائیل و دیگر کشورهای مرتجع در منطقه روزی در جنگ بوده اند و روز دیگر در مذاکره. این اهداف ناسیونالیست ها تحت نام مبارزه برای رفع ستم ملی به خورد مردم داده میشود. در شرایطی که مبارزه مردم ایران در ابعاد گسترده ای برعلیه جمهوری اسلامی در جریان است، جنبش کردایتی و احزاب و سازمانهای آن قابلیت تبدیل شدن به نیروهایی که در مذاکره با جمهوری اسلامی باشند و درمقابل اعتراضات مردم قراربگیرند را دارند و برای آن مدام نقشه هم میكشند. توافق بر سر تقسیم قدرت میان خود تنها یك نمونه است. حضور دسته های فالانژ و ناسیونالیست چون "سازمان زحمتکشان" و یا "پاک" و خبات" در "مرکز همکاری احزاب کردستانی" بخش دیگری از این ماهیت ارتجاعی است.
اتفاقی که امروز و با جدا شدن جناح های چپ و راست در کومه له و حزب کمونیست ایران رخ داد ریشه در همان دوران بعد از جدایی کمونیسم کارگری و منصور حكمت دارد. در این دوران است که با تعریف کومه له به عنوان بخشی از جنبش ناسیونالیسم کرد مواجه میشویم. حزب دمکرات به عنوان یکی از نیروهای این "جنبش" از طرف کومه له به رسمیت شناخته میشود. بخشی از ناسیونالیست ها به رهبری عبدالله مهتدی و یارانش در کومه له و حزب کمونیست ایران در سال ٢٠٠٠ که ازعدم سرعت كافی ابراهیم علیزاده و یارانش در پیوستن رسمی به جنبش ناسیونالیسم كرد به ستوه آمده بودند به کمک اتحادیه میهنی و جلال طالبانی چاقوی ذبح را بر گردن کومه له برای قاپیدن آن، منحل کردن حزب کمونیست ایران و قرار دادن کومه له در کمپ جنبش کردایتی گذاشتند ولی موفق نشدند و بعنوان سازمان زحمتکشان یا حزب کومه له جدا شدند.
کومه له و حزب کمونیست ایران با سبک و روال دیگری این هدف عبدالله مهتدی را ادامه میدهد. تمامی مختصات اصلی کومه له کمونیست و حزب کمونیست ایران همانطور که پیش بینی میشد کنار گذاشته میشود. استراتژی سوسیالیستی کومه له كه به عنوان نیرویی کمونیست ناظر بر هر سیاست و فعالیتی بود کنار گذاشته میشود. "مردم" یا "خلق کرد" در کردستان نیروی محرکه جنبش آنها میشود و طبقه کارگر تبدیل به زحمتکش و کارگر منفرد میشود. پیروزی "مردم کردستان" ، "اتحاد مردم کردستان" ، "جنبش انقلابی مردم کردستان" و "جنبش کردستان" تبدیل به استراتژی رسمی این سازمان و حزب میشود.
کومه له همچنین در تحولات منطقه ای و در جنبش ناسیونالیستی کردایتی در منطقه در کنار جناح پ. ک.ک و پژاک قرار میگیرد و همزمان در تلاش برای همراهی با نیروهای ناسیونالیست و مرتجع همچون احزاب دمکرات کردستان ایران و دو سازمان زحمتکشان و سازمان اسلامی خبات در یک اقدام مشترک و با سخنگویی ابراهیم علیزاده فراخوان بایکوت انتخابات در ایران را میدهند. ادامه این فعالیت ها سمپاتی نشان دادن به مذاکره با جمهوری اسلامی و مرکز همکاری احزاب کردستانی است. اقدام قابل توجه دیگر درهمین جهت فراخوان مشترك با همین احزاب ناسیونالیستی به اعتصاب عمومی در کردستان در ٢١ شهریور ١٣٩٧ است. اینجا نقش کومه له و ابراهیم علیزاده در همراهی خالصانه با دیگر نیروهای ناسیونالیست و ادامه تلاش برای محکم کردن موقعیت خود در جنبش کردایتی را میبینیم كه در عین حال به بازی گرفتن سازمان های چپ و کمونیست و حاشیه ای کردن آنها دراین فراخوان به اعتصاب را تابلوی حزب كمونیست ایران عهده دار میشود.
کنگره ١٨ کومه له نتیجه چند سال تلاش برای کنار زدن چپ های منتقد درون کومه له بود که این بار بخش بزرگ و مهمی از کادرهای قدیمی این سازمان را در برگرفت. کنگره ١٨ کومه له قطعیت دادن به یك روند ٣٠ ساله در تلاش برای محکم کردن موقعیت کومه له بعنوان شاخه چپ جنبش ناسیونالیسم کرد بود.
کمونیست ها و آینده کردستان
تحولات اخیر در کومه له یک بار دیگر مبرمیت ایجاد حزب کمونیستی در جامعه برای هر کمونیستی در ایران و بویژه در کردستان را طرح میکند. این بسیار روشن تر شده است که کومه له ناسیونالیست، نیرویی سوسیالیست نیست و بطور شفافتری در تلاش برای محکم کردن موقعیت خود در جنبش ناسیونالیستی کرد است. همانطور که اشاره کردیم این اتفاق یک شبه نیفتاده است.
این که جامعه کردستان جامعه ای حزبی است امری واقعی است. اما در حال حاضر کفه ترازو بشدت به نفع جنبش ناسیونالیستی کرد و احزاب و دسته جات مختلف و متنوع وابسته به آن است که اولا در جامعه سازمانیافته تر هستند و ثانیا تا رسیدن به نتایج مطلوب یعنی شریک شدن در حاکمیت چه از طریق فعالیت مسلحانه یا مذاکره از همه ابزار وامکانات استفاده میکنند. وضعیت منطقه چه به لحاظ حضور حاکمیت احزاب کرد در کردستان عراق و چه احزاب دیگر این جنبش دربخشهای دیگردر ترکیه و سوریه توپخانه ای برای این جنبش و احزاب سیاسی آن هستند. آنها در سطح بین المللی همواره خود را به تلاشهای دولتهای غربی و مرتجع گره میزنند و طرفدار تحولات سیاسی و اقتصادی از بالا هستند. مذاكره و معامله با جمهوری اسلامی همیشه بخشی از استراتژی آنها بوده است.
جنبش کارگری و کمونیستی در کردستان در این فضای بشدت سیاسی و حزبی بسیار ضعیف و تحت تاثیر کومه له و توهم به آن است. طبقه کارگر در کردستان نیروی مادی و پیشبرنده مبارزات سوسیالیستی و بستر اصلی فعالیت کمونیستها در سازماندهی خود و تاثیر گذاری در دیگر مبارزات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و صنفی در جامعه است. این جنبش در حال حاضر فاقد ابعاد گسترده و متشکل در جنبش مطالباتی و سازمانیابی توده ای است. چنین وضعیتی باید کمونیستها در كردستان را به شتاب بیشتری در سازماندهی خود درکمیته های کمونیستی به عنوان واحد های پایه ای حزب کمونیستی كه میتواند بر این اساس ایجاد شود، قانع كند. تردیدی برای این کار دیگر باقی نمانده است که تمامی احزاب و دستجات جنبش ناسیونالیسم کرد با سیاست و استراتژی که در فعالیت خود دارند به یک جامعه و مردمی مسموم شده به خرافات ناسیونالیستی نیازمند اند تا با هر امكانی در تضعیف قدرت جمهوری اسلامی حاکمیت خود را از طریق نیروهای مسلح خود اعمال کنند و سناریوی سیاه را بر جامعه تحمیل کنند. سناریویی که ٣٠ سال است ناسیونالیستهای کرد در کردستان عراق ایجاد كرده اند. کمونیستها هیچگاه از افشای ماهیت جنبش ناسیونالیستی و سازماندهی صف خود چه در سطح کشوری و یا منطقه ای و محلی غفلت نمی کنند. در چنین وضعیتی تلاش برای هر چه کوتاه تر کردن دست جنبش ناسیونالیستی و احزاب و دستجات مختلف آن تنها از طریق نیروی سازمانیافته جنبش کارگری و حزب کمونیست اش در جامعه ممکن میشود.
متحزب شدن برای کمونیستها در کردستان به معنی روی پای خود ایستادن و سازماندهی رهبران و سازماندهندگان مبارزات کارگری و رهبری جنبشهای اجتماعی دیگراست. کمیته های کمونیستی جنبشی پایه های قدرتمندی برای این امر هستند. توده ای شدن جنبش مطالباتی و جنبش مجامع عمومی درکردستان در اتکا به قدرت وتوانایی های کنونی کل طبقه کارگر در ایران در همه عرصه های مبارزه اجتماعی در گرو متتشكل شدن رهبران و سازماندهندگان کمونیست در کمیته های کمونیستی است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
٢ بهمن ١٤٠٠ – ٢٢ ژانویه ٢٠٢٢
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
یدی صمدی دبیر سندیکای کارگران خباز سنندج و حومه ( انجمن صنفی کارگران خباز سنندج و حومه) در نوشته ای تحت عنوان "من آنم که رستم بود پهلوان"( نوشته وی درانتهای این مقاله آمده است) به یکی از جدل های مهم این دوره در میان ناسیونالیستها و منتقدین آنها در کومه له پرداخته است. اهمیت این مباحثات چنان است که توجه بسیاری از کارگران آگاه و فعال را به خود جلب کرده است. مباحثاتی که ابعادی اجتماعی دارند. احساس مسئولیت این بخش از کارگران در کردستان دقیقا از زاویه نقش و اعتباری است که برای خود در مبارزه و دخالت در تعیین سرنوشت جامعه قائلند. از این نظر برای ما پرداختن به نوشته یدی صمدی که زبان حال بسیاری از این مبارزین جنبش کارگری است، اهمیت دارد.
نوشته یدی صمدی این گونه شروع میشود:
"متن زیر را در پاسخ به کامنت آقای انور عزیزیان “ زنده باد جنبش انقلابی در کردستان و شکست متوهمین به احزاب ناسیونالیست حتمی است “ که زیر پست فیسبوک آقای عثمان اسماعیلی نوشته اند؛ منتشر می کنم چون برای بنده جای سوال بوده که آقای عزیزیان چه دلیلی داشته اند که زیر یک عکس که عثمان اسماعیلی در صفحه فیسبوک خود پست کرده چنین کامنتی بنویسند؟ البته تنها ایشان نیستند خیلیها به این بیماری مبتلا شدهاند و مطلب منتشره تمامی آن کسانی را دربرمیگیرد که بدون هیچ ادلهای دیگران را با انواع و اقسام اتهامات، خطاب قرار میدهد." (تاکید از ماست)
او در ادامه فاکتهایی از نوشته ای از لنین که بنام "بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم" ترجمه شده است، میاورد. او سعی دارد با اشاره به این نقل قول ها نشان دهد که منتقدین امروز کومه له فقط بحث میکنند، منفعل هستند و جامعه را نمیفهمند، آکادمیک هستند و دور از مبارزه واقعی. ما اینجا به این نوشته لنین و تلاش یدی صمدی از استفاده از آن نمیپردازیم، به این دلیل که آن نقل قولها خارج از کانتکس اجتماعی و موضوع سیاسی که لنین قصد توضیح آنرا داشت، آورده شده اند. نمیتوان هر نقل قولی را از کسی مستقل از همه شرایط تاریخی و اصلا موضوع اصلی بحث برای اثبات صحبت های خود آورد. این دقیقا روش همان آکادمیست هایی است که یدی صمدی ظاهرا به جنگ آنها میخواهد برود.
بسیاری از این نقل قول ها میتوانند و لازم است در مکان و زمان واقعی خود فهمیده و بکار گرفته شوند. یدی صمدی البته این کار را نمیکند و به کمک این نقل قولها در تلاش برای برچسب های نخ نمایی چون انفعال و بی برنامگی منتقدین کومه له است. مستقل از این نقل قولها مواضع اصلی یدی صمدی از نظر ما بطور خلاصه این است:
یدی صمدی همان جا مینویسد:
"...در این بین عدهای از کاشفان و فلاسفه دست به قلم شدهاند و با ردیف نمودن کلماتی پشت سر هم در چندین و چند سطر، رادیکالیسم خود را به رخ دیگران کشیده و در یک سلسله مقالات پیچیدهی فلسفی آن هم با یک شکل و قالب و محتوا؟ به این نتیجه رسیدهاند، نبایستی در جامعه تن ما به تن تودههای مردم اعم از ناسیونالیست، رفرمیست، لیبرال و... بخورد چون وا مصیبتا از حد و حدود انقلابیگریمان کاسته میشود،...
... با دستاویز قرار دادن یک سری مفاهیم ( خطر ارتجاع و نفوذ ناسیونالیسم و وجود محفلیسم و....) بدون آنکه حتی تعریف مشخصی از این مفاهیم داشته باشید صرفا طوطیوار آن را تکرار میکنید، پس لطفا فیل هوا نکنید، چنین لفاظیهایی میان طبقه کارگر خریداری ندارد...
... شما با بزرگنمایی عدهای ابژه سیاسی تحت نام ناسیونالیست دو هدف را دنبال میکنید: یک انفعال و بیبرنامگی خودتان را لاپوشالی کنید و دوم عدهای را با این لفاظیها دلخوش نگه دارید که بله ما خیلی رادیکال هستیم. نه حضرات بساطتتان را بد جایی پهن کردهاید...."
برآشفتگی یدی صمدی از این زاویه است که وی فکر میکند طرح انتقاد از ناسیونالیسم و جنبش ناسیونالیستی صرفا یک جنجال است و کاریست بی مایه از جانب چپ هایی که با "کامپیوتر ۲۴ عیار"دارند سوالاتی کذایی در این مورد و البته در این شرایط حساس و سرنوشت ساز طرح میکنند.
شرایط بشدت حساس است و این بسیار درست است اما یدی صمدی میتوانست آگاهانه تر رفتار کند، همچنان که توقع از یک کارگر مبارز تبدیل شدن به نماینده و زبان حال طبقه کارگر و مبارزاتش است، بویژه در شرایط های دشوار این مبارزات. یدی صمدی فعلا این راه را انتخاب نکرده است و در قضاوت هایش به سادگی میدان را به جنبش ناسیونالیستی و نفوذ واقعی آن در کومه له واگذار کرده است. برای ما بسیار روشن بود که کارگران آگاه و مبارز در کردستان قطعا نمیتوانند راجع به سرنوشت امروز کومه له بی تفاوت باشند و در این جدال سهم مهمی را که دارند ایفا خواهند کرد. تلاش کمونیستها باید ایجاد صف آگاه و متحد خود در جامعه و در صفوف طبقه کارگر باشد تا به این وسیله بتوانند جنبش کارگری قدرتمندشان را در برابر هر نوع جنبش بورژوایی از جمله جنبش ناسیونالیستی در کردستان سازمان دهند.
تلاش این فعالین کارگری برای ممانعت ازحل شدن در"خانواده بزرگ کومه له"که امروز به نظر ما رسما به جنبش ناسیونالیسم کرد پیوسته است، قدم اول در کمک به ایجاد آن صف مستقل طبقه کارگر در کردستان است.
ابتدا سه نکته و سپس جدال اصلی
اول: جدال های درونی کومه له واقعی اند. به همان اندازه که جدال کارگر و سرمایه دار و طبقه متوسط در جامعه واقعیت دارد. به همان اندازه که نوع اعتراض طبقه متوسط و کارگر در جامعه به رژیم و سیستم و هر تک سرمایه دار و کارفرمایی هم واقعیت دارد. به همان اندازه که هر فعال سیاسی بویژه چپ در مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی و استبداد آن جدی است.
دوم: مساله بر سر ناسیونالیست بودن مردم نیست. یدی صمدی طوری مساله را واژگون میکند که ظاهرا کسی خواهان دور کردن کارگران کمونیست از کارگران با گرایشات ناسیونالیستی در روابط اجتماعی است. این شیپور را از سر گشاد زدنش است. مساله کارگران آگاه و یک سازمان مدعی کمونیست تغییر و زیر و رو کردن جامعه با همه افکار و عقاید پوسیده و ضد اجتماعی و ضد انسانیش است.مسله بر سر نفوذ و پیوستن کومه له به جنبش ناسیونالیستی کرد است. داستان بر سر تغییر یک سازمان کمونیستی به یک سازمان در جنبش ناسیونالیستی کرد است. کسی که امروز تشخیص نمیدهد که فاصله کومه له وحزب دمکرات و همراهی با پ.ک.ک و پژاک و دیگر جریانات مرتجع ناسیونالیست کرد تا چه اندازه کم شده است، باید ازعینک طبقاتی روشنتری استفاده کند.
سوم: کسی که عمق نفوذ اجتماعی و سیاسی ناسیونالیسم را متوجه نباشد، فکر میکند همینکه دور و بری هایش تعلق سازمانی به پ.ک.ک یا پژاک یا حزب دمکرات نداشته باشند، تحت تاثیر جنبش ناسیونالیستی نیستند. این اشتباه بزرگ را همیشه بخشی از کمونیستها در کردستان کرده اند و از در افتادن عمیق با نفوذ این جنبش جا مانده اند. کسی که فکر میکند جدال ها و مباحثات اخیر کومه له بزرگ نمایی ناسیونالیسم است، عملا شناخت درستی از کاری که فعالین کمونیست طبقه کارگر باید بکنند، ندارد. هر چند که خود متعهد و متعصب نسبت به آرمانهایش باشد.
جدال ها در کومه له بر سر چه هستند؟
این را همه میدانیم که ایران واضاع بشدت متحولی را از سر میگذراند. اینکه در این تحولات هریک از طبقات اجتماعی سرمایه دار و کارگر و طبقه متوسط از طریق احزاب و سازمانهای سیاسی شان قصد دارند بر این اوضاع تاثیر بگذارند هم باید روشن باشد. اینکه هریک از این طبقات و اقشار در تحولات سیاسی چگونه دست بالا پیدا میکنند و به اداره جامعه یا هر بخشی از آن دست میابند؟ بسته به آمادگی ذهنی، نیرو و سازماندهی توده ای و تشکیلات سیاسی آنها در جامعه است. در ایران و در کردستان نارضایتی و اعتراض عمیق مردم ابعادی اجتماعی و وسیع دارد.طبقه کارگر در این اوضاع نباید و نمیتواند یکباردیگر به نیروی این احزاب و جریانات بورژوایی تبدیل شود و یکبار دیگر قربانی آنها شود.در کردستان هم به دلیل وجود مساله کرد، سرکوب دولت مرکزی و تحزب یافتگی جامعه، اوضاع بشدت سیاسی و قطبی است. در کردستان هم دقیقا به دلیل وجود طبقات، جنبش ها و احزاب و سازمانهای سیاسی کشمکش ها واقعی و بسیار تعیین کننده هستند.
کارگران آگاه ، کمونیستها و سازمانهایشان در کردستان هم چنانچه دارای جنبش متکی به اهداف خود نباشند و توان دفاع از خود را از همین امروز نداشته باشند در هر تحولی از سوی جنبش ناسیونالیستی بدون تردید بعنوان مدعی تحولات آینده کنار زده میشوند. اینها ادعا و تبلیغات نیست. زبان کردی و لباس مشترک نمیتواند مانع این اتفاق باشد. حزب دمکرات کردستان ایران سالها در تلاش برای شکست دادن کومه له کمونیست جنگید و البته شکست خورد. احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق درب تشکیلات های کارگران و زنان و مدافعان حقوق کودکان را بستند و رهبرانشان را در تظاهرات مردم کرد زبانی که دنبال سرپناه بودند به گلوله بستند. کمونیستهای آن جامعه را غیرقانونی اعلام کردند و پنج کمونیست را در ۱۴جولای سال ۲۰۰۰ برگبار بستند و کشتند و ...
کارگران در کردستان مانند هر بخش دیگر جامعه بشدت در تلاش برای خلاصی از این جهنم هستند. دامنه تنفر از جمهوری اسلامی خواست همه با همی برای سرنگونی را باعث شده است.این خواست همگانی و ظاهرا مشترک بسیاری اوقات بر آگاهی از آنچه که میتواند در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی به طبقه کارگر تحمیل شود، پیشی میگیرد و فدا میشود. شوق تلاش همگانی برای سرنگونی جمهوری اسلامی دلیلی میشود برای ندیدن واقعیات جنبش های غیر کارگری و اینجا بخصوص جنبش ناسیونالیسم کرد.این یک اشتباه مهلک است. طبقه کارگر بدون صف متحد و آگاهش باز هم قربانی احزاب و جنبش های بورژوایی خواهد شد.
جدال درون کومه له دقیقا راجع به همین است. کومه له کمونیست دهه شصت وجود خارجی ندارد. جدال امروز در کومه له هم دقیقا منعکس کننده جدال های واقعی طبقات مختلف در جامعه است. راجع به جواب های امروز و فردا است. کسی که به سرنوشت این سازمان فکر میکند قطعا راجع به این تحولات بی تفاوت نیست. راه حل های مختلفی وجود دارند اما صورت مساله یکی است. جدال بر سرپیوستن کومه له با ادعای سوسیالیست و کمونیست بودن به جنبش ناسیونالیستی کرد است. جنبش ناسیونالیستم کرد سازمانها و احزاب مختلفی دارد. کومه له امروز بر صندلی جناح چپ این جنبش ناسیونالیستی نشسته است. کومه له در تلاش بوده و هست که بعنوان یک سازمان در این جنبش برسمیت شناخته شود.بخش بزرگی از مشغله ها و نگرانی های کومه له همین جنبش ملی در کردستان و روابط با دیگر سازمانهای دخیل در آن است. طبقه کارگر و رهبرانش بیشتر از پانویسی برای کومه له بر سراثبات تعهدش به سوسیالیسم نیستند. سرنوشت کومه له را نه مبارزات طبقه کارگر و رهبران و فعالین آن بلکه دیپلماسی در اردوگاه و روابطش با احزاب برادرش در جنبش ناسیونالیسم کرد تعیین میکند. کومه له مدتهاست که ملت خود را در چهار پارچه کردستان پیدا کرده است و به نسبت آن تعصب و عرق ملی دارد.
طبقه کارگر بدون ملت و تعصب ملی برای کومه له دیگر حتی نمیتواند شعار هم باشد چه برسد به اینکه هویت این سازمان و قطب نمایش را تشکیل بدهد. کومه له امروز در بهترین حالت افتخارش این است که "هم کرد است و هم کمونیست"و این هیچ معنی دیگری غیر از ناسیونالیست بودن ندارد؛ این شعار ناسیونالیستهای خجولی است که کمونیست بودن خود در گذشته و اعتبار کمونیسم در جامعه را برای جنبشی که به آن تعلق دارند، یعنی جنبش کردایتی، مورد بهره برداری قرارمیدهند.
جدال های درونی کومه له، از کادر و عضو کومه له ای که بتازگی متوجه تبدیل سازمانش به یک سازمان ناسیونالیستی شده است، تا همه کسانی که این تعلق به جنبش ناسیونالیسم کرد را نشان میدهند بسیار واقعی است. برسمیت شناختن این جدال کمک میکند که کارگران آگاه به این واقعیات وجودی جنبش ها بدون تخفیف آشنا شوند و انتخاب کنند.
یدی صمدی و دیگر رفقای کارگر و فعالی که مثل او فکر میکنند، هر چند حق دارند که نگران این جدل ها باشند اما بسیار مهم است که موضع و سوالات خودعلیه بورژوازی کرد و احزاب و جریانات جنبش ناسیونالیستی کرد را طرح کنند. کیفر خواست ما از بورژوازی یکی است، مهم نیست با چه زبانی کارگر را استثمار میکند و چه لباسی به تن دارد. کسی که این را نادیده بگیرد و یا کم رنگ کند به بخشی از بورژوازی و اینجا به ناسیونالیسم کرد امتیاز داده است و اجازه میدهد اعتراض و جنبش اش به بورژوازی و ناسیونالیسم کرد تبدیل شود. اینرا بخش قابل توجهی از کادرها و اعضا کومه له که از نفوذ جنبش ناسیونالیستی در کومه له احساس آرامش نمیکنند و یا بعضا احساس خفگی دارند، احساس میکنند. شانه بالا انداختن در مقابل نفوذ ناسیونالیسم در جامعه و پیوستن کومه له به آن مهلک است.طبقه کارگر ایران و کردستان با اتکا به نیروی خود و مبارزه اش، جنبش متحد خود و تشکیلات های متنوع قانونی و غیر قانونی خود باید آینده ساز جامعه ای آزاد و برابر باشد.
بورژوازی در هر شکل و لباسی همین اوضاع کنونی را در بسته بندی های دیگری بر جامعه تحمیل خواهد کرد. مبارزه ایدئولوژیک با هر انحراف ناسیونالیستی و با هر عرق ملی برای کارگران آگاه حیاتی است. ورود یدی صمدی و سایر رفقای هم نظرش در این جدال، هر چند خود و طبقه کارگردر کردستان را چشم بسته در اختیار ناسیونالیسم کرد میگذارد، اما آغاز بحثی علنی و در سطحی وسیع در میان آنها در این جدال مهم است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۱۵ تیر ۱۳۹۸ - ۶ جولای ۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram.modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
*********************
متن زیر را در پاسخ به کامنت آقای انور عزیزیان “ زنده باد جنبش انقلابی در کردستان و شکست متوهمین به احزاب ناسیونالیست حتمی است “ که زیر پست فیسبوک آقای عثمان اسماعیلی نوشته اند؛ منتشر می کنم چون برای بنده جای سوال بوده که آقای عزیزیان چه دلیلی داشته اند که زیر یک عکس که عثمان اسماعیلی در صفحه فیسبوک خود پست کرده چنین کامنتی بنویسند؟ البته تنها ایشان نیستند خیلیها به این بیماری مبتلا شدهاند و مطلب منتشره تمامی آن کسانی را دربرمیگیرد که بدون هیچ ادلهای دیگران را با انواع و اقسام اتهامات، خطاب قرار میدهد.
من آنم که رستم بود پهلوان
نگارنده : یدی صمدی
جهت اطلاع مارکسیتهای خود پنداشتهی پشت میز کامپیوتر نشین عیار ۲۴! آنهایی که بام تا شام گوش جهانیان را کر کردهاید و بدون آنکه شناختی از پایهایترین اصول آن اندیشهای که خود را با آن تداعی و تعریف میکنید و به زعم خود خطابههای پرشورتر و رادیکالتر از مانیفیست ایراد میفرمایید و قلم فرساییهایی به اصطلاح ریشهای و مایهدارتر از « تزها درباره فوئرباخ » در رد این و آن به رشته تحریر درمیآورید، تا از زاویهی آن جهانبینی که باورتان شده خود مارکس هم به اندازه شما ازش حالی نبوده عالم و آدم را به انواع و اقسام انگهای ارتجاعی با مستند قرار دادن اوهام شکل گرفته در ذهنتان مورد تاخت و تاز قرار دهید و به سخره بگیرید!؟ عجیب است؟ در این بین عدهای از کاشفان و فلاسفه دست به قلم شدهاند و با ردیف نمودن کلماتی پشت سر هم در چندین و چند سطر، رادیکالیسم خود را به رخ دیگران کشیده و در یک سلسله مقالات پیچیدهی فلسفی آن هم با یک شکل و قالب و محتوا؟ به این نتیجه رسیدهاند، نبایستی در جامعه تن ما به تن تودههای مردم اعم از ناسیونالیست، رفرمیست، لیبرال و... بخورد چون وا مصیبتا از حد و حدود انقلابیگریمان کاسته میشود، حال جالبتر اینکه همین حضرات برای آنکه ثابت کنند کسانی مارکسیسم را کج و کوله فهمیدهاند چون ناشتا آن را صرف کرده!؟ برخی از نوشتههای لنین را بعنوان پشتوانهی نسخههای خود کشف کرده، دست مایه قرار میدهند. از این رو و در کمال پر رویی توجه دانشمندان گرانمایه را به سطرهایی از کتاب « بیماری کودکی، چپ روی در کمونیسم » جلب مینمایم و توصیه میکنم برای غنای فهم دربارهی استراتژی و تاکتیک مارکسیسم در امر مبارزه؛ این کتاب بسیار ارزنده را یک بار دیگر مطالعه فرمایید. “ اظهارات متکبرانه و بسیار دانشمندانه و بیش از حد انقلابی چپهای آلمانی درباره اینکه کمونیستها نمیتوانند و نباید در اتحادیههای ارتجاعی کار کنند و ماذونند از این کار امتناع ورزند و باید از این اتحادیهها خارج شوند و حتما یک اتحادیه کارگری شسته و رفتهای که توسط کمونیستهای بسیار نازنین اختراع شده باشد تشکیل دهند، در نظر ما چیزی جز اباطیل کودکانه و خندهآور نمیتواند باشد....ترس از « جنبههای ارتجاعی » و کوشش برای اجتناب از آن بزرگترین سفاهت است. زیرا معنایش ترس از آن نقشی است که پیشاهنگ پرولتاری در امر تعلیم و تربیت و جلب عقب ماندهترین قشرها و تودههای طبقه کارگر و دهقانان بر زندگی نوین به عهده دارند.... اگر خواسته باشیم همین امروز عملا به نتایج آتی کمونیسم کاملا تکامل یافته، کاملا استوار شده و قوام یافته، کاملا نضج یافته دست یابیم درست مثل این خواهد بود که به یک کودک چهار ساله ریاضایات عالی بیاموزیم. “« لنین / بیماری کودکی، چپ روی در کمونیسم » “ امتناع از فعالیت در درون اتحادیههای ارتجاعی بدین معناست که تودهی کارگران رشد نیافته را تحت نفوذ سران مرتجع، عمال بورژوازی و اشرافیت کارگری رها میسازیم. “ «نامه سال ۱۸۵۸ انگلس به مارکس درباره کارگران انگلیس »
نه حضرات! به کجا چنین شتابان؟ به عملکرد خود آگاهاید؟ کجاست؟ مابه ازاء اجتماعی این حجم حجیم و سنگین تئوریکتان که مارکس را هم شرمنده کرده است؟ چرا نمیبینیم؟ این کار تئوریک سنگین موجبات کدام پیشروی در مبارزه ی طبقه کارگر را مهیا کرده است؟ یا به قول همین لنین خودمان در پاسخ به کدام چه باید کرد؟ تئوریزه فرمودهاید؟ از سرعت خود بکاهید، اینها در کارنامهی انقلابیگریتان به حساب نمیآید، درجه رادیکال بودن خود را با حرفهای پر ملات و رازآلود فلسفی که آن را روی کاغذ جاری میکنید و همزمان به چندین زبان زنده دنیا ترجمه میشود و در کوه و دشت به طور گسترده دست به دست میگردد؛ نسنجید. این به اصطلاح ” تئوریهای شما به خودی خود غیر عملی است “ از شما تقاضامندیم تا یک بار دیگر به مفهوم فلسفهی «عمل» ( پراکسیس ) همین شاگردتان، « مارکس » را عرض میفرمایم؛ مراجعه کنید. کمی از پوستهی سخت خود درآیید و پا را بر ارض واقع بگذارید، سالهای خیلی پیش گفتهاند “ فلاسفه تنها جهان را تفسیر کردهاند در حالی که هدف تغییر آن است “ طبقه کارگر نیازی به « آگاهی کاذب » ی که شما اشاعه میکنید، ندارد. تئوری زمانی رادیکال است که طبقهی کارگر ریشههای آن را درک کرده باشد و اگر بداند نیازهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی طبقهاش در آن محقق میشود، اگر ببیند این همان تئوری است که قابلیت آن را دارد تودههای مردم را جذب، جلب و سازمان دهد آن زمان طبقه کارگر به مفهومی که در مرکز آن تئوری قرار دارد یعنی « عمل » ( پراکسیس ) مراجعه میکند و با « عمل » انقلابی از طریق انقلاب اجتماعی با نفی خود به مثابهی یک طبقه، کل نظام طبقاتی را از میان برمیدارد. اینجاست که درمیابیم، تئوری تنها برشمردن مجموعه ای از مفاهیم فلسفی نیست. قسمت کمیک ماجرا هنوز مانده، همین مارکسیتهای خود پنداشته که تمامی فعالین جنبش کارگری، البته جز خود و هم محلهایهایشان را به راست روی و البته فرقهگرایی متهم می کنند؛ یک روز و در یک صبح بسیار زیبا از خواب بیدار میشوند به ناگاه تصور میکنند به عقاید بسیار رادیکال رسیدهاند و برای دست گرمی اعلام میدارند هرگونه مبارزه تودهای مردود است و هرگونه اتحاد عمل هم در قبال آن به معنی سازش تلقی میشود!؟ این وسط بحث فعالیت در درون تودهها و مفهوم آگاهگری چه بر سرش میآید؟ لابد میگویند طبقه کارگر هم برود خودش راسا بفهمد معنای رادیکالیسم را؟!! حضرات! بعد از صرف صبحانه نگاهی به تاریخ کمینترن و اسناد کنگرههای آن، بخصوص چهار کنگره اول که موازین و اهداف اتحاد عملها را تشریح کردهاند بد نیست. در اسناد ارزشمند آن کنگرهها به تشریح انحراف دو گرایش که نسبت به اتحاد عمل موضع منفی داشته؛ پرداخته میشود و آنها را مردود اعلام میکنند، یکی انحراف فرقهگرایان و دیگری انحراف فرصت طلبان، پس مواظب اتهامهای بی پایه و اساستان باشید. یا اینکه یک روز دیگر به ناگاه دچار تشنج روشنفکرانه میشوند و در سال روز مرگ سیمون دوبوار به سوگ مینشینند و مرثیه سر میدهند؟! چگونه است؟! یک فمنیست که با رویکردی اگزیستانسیالیستی جهان پیرامون خود را تعریف میکند؛ انسان را مستقل از جهان میبیند، در نوشتههایش تسلیم شدن را یک امر طبیعی قلمداد میکند، تضاد جنسیتی میان زن و مرد در جامعه را مقدم بر تضاد طبقاتی در اجتماع میداند، تفکیک جنسیتی را خطای جامعه میپندارد، لذا از زنان می خواهد همانند مردان فکر کنند و عمل نمایند؟؟ در جایی سیستم سلطه و عملکرد اجتماعی آن را نادیده میگیرد و در یکی از رمانهایش وقتی به توصیف یک شخص زبون میپردازد، مسئولیتت زبونی آن شخص را متوجه خود وی میکند؟ جهان از دیدگاه وی غیرقابل تغییر و حاکم است، یعنی نبایستی ریشههای سیستم سلطه را برای تغییر هدف قرار داد؛ بدون اینکه ریشههای تاریخی بردگی طبقات اجتماعی و بویژه زنان که بخشی از این طبقات هستند را تحلیل نماید، حکم میدهد، انسان آزاد است و میتواند انتخاب کند، زندگی خویش را بسازد و به آن معنایی را بدهد که بر زمینهی آن بسر میبرد؟ مارکس انسان را به منزلهی عضوی واقعی از جامعه و طبقهای معیینی میبیند، موجودی که توسط جامعه رشد میابد و در عین حال نیز اسیر بندهای جامعه است، پس چگونه میتواند آزاد باشد و انتخاب کند؟ آن هم در دل سیستم بورژوازی؟ احیانا رادیکالیسمتان لطمهای نمیبیند؟! تنها این تعاریف نیستند که با جهان بینی مارکسیستها در تضاداند، بلکه در بسیاری دیگر از مفاهیم چون آزادی، تاریخ، سیاست، ماتریالیسم تاریخی، انقلاب، مالکیت خصوصی، نقش کار در تکامل جوامع بشری و.... با اصول و جهانبینی مارکسیستها در تضاد است و همین حضرات در صفحات دنیای مجازی منتشر میکنند و عدهای هم درویشمابانه آن را تایید میفرمایند!؟
آقای انور عزیزیان و کسانی که همچون ایشان بدون هیچ دلیل و مدرکی دیگران را متهم به هر آنچه که مد باشد؛ خطاب قرار میدهید! بی منطقی منطق شماست، به این دلیل که نمیتوانید درکی از مراودات پیچیده امروزی درون اجتماعات بشری داشته باشید دقیقا با همان بی منطقی که باورتان شده عین منطق است حکم صادر میکنید، پیشنهاد میکنم مواضع ما و خودتان را در معرض همان منطقتان قرار دهید سپس به قضاوت بنشینید. مواضع ما دقیق، روشن و شفاف است؛ این تضاد را چگونه در خود میگنجانید؟ در حکمت ما که نمیگنجد، شاید هم از کرامت شما باشد و ما چیزی نفهمیم؟؟ خلاصه از یک سو عدهای را ضد انقلاب می دانید و از سوی دیگر بیهوده میکوشید این آشفتگی فکری بسیار عجیب و غریب و علاج ناپذیر خود را یک ایدهی انقلابی و خیلی ویژه جلوه دهند؟! نه نه حضرات به صحرای کربلا زدهاید با دستاویز قرار دادن یک سری مفاهیم ( خطر ارتجاع و نفوذ ناسیونالیسم و وجود محفلیسم و....) بدون آنکه حتی تعریف مشخصی از این مفاهیم داشته باشید صرفا طوطیوار آن را تکرار میکنید، پس لطفا فیل هوا نکنید، چنین لفاظیهایی میان طبقه کارگر خریداری ندارد. ما پیچیدگی ساختار قدرت جهانی را دقیق میشناسیم و علیه ساختار جهانی کنترل ایستادهایم و مبارزه میکنیم، قوانین وضع شده از سوی سیستم جهانی سرمایه حاکم بر دنیای امروز ماست، این قوانین مانع از سعادت انسانهاست. پس متوهم نیستیم و امر سازمانیابی طبقه کارگر در اولویت ما برای مقابله با سیستم جهانی کنترل است. شما با بزرگنمایی عدهای ابژه سیاسی تحت نام ناسیونالیست دو هدف را دنبال میکنید: یک انفعال و بیبرنامگی خودتان را لاپوشالی کنید و دوم عدهای را با این لفاظیها دلخوش نگه دارید که بله ما خیلی رادیکال هستیم. نه حضرات بساطتتان را بد جایی پهن کردهاید....
مجید حسینی و اعضای دیگری در جمع مبارزان کمونیست اخیرا و بعد از مباحثاتی با تعدادی از کادرهای کومه له و حزب کمونیست ایران باز هم اعلام کرده اند که:
"چرا یک سال پیش برای کار مشترک با کومه له و دیگر احزاب اقدام کردیم؟ در جواب باید بگوئیم که اگر همین الان کومهله حاضر به قبول همکاری با ما و دیگر احزاب چپ در کردستان حول پلاتفرم معین سیاسی و عملی و نه کاغذی و فرمال، برای ایجاد قطب چپ در کردستان گردد حاضر به نشست برای رسیدن به چنین توافقی با این سازمان هستیم".
فعالیت برای ایجاد "قطب چپ"در کردستان یکی از مسایل مورد علاقه جمع مبارزان کمونیست است و همانطور که تاکید میکنند از پیشگامان این تلاش بوده اند. نگرانی از به راست چرخیدن بیشتر کومه له ظاهرا دلنگرانی این جمع و تعداد بیشتری از احزاب و گروه های مختلف بوده است. هر کدام به نحوی این نگرانی را داشته و دارند. اینها میخواهند در برابر قطب راست در جامعه قطب چپ تقویت شود و بهمین دلیل در کومه له با چراغ قوه دنبال برجسته کردن عنصر چپ هستند، غافل از اینکه حتی منتقدین درون خود کومه له مدتهاست که از تلاش برای این اکتشافات خسته شده اند.
درهر بر آمدی این موضوع بلافاصله به امرمهمی تبدیل میشود ومساله به مساله ائتلاف و اتحاد با آن چپ مورد نظرشان در کومه له متوصل میشوند؛ برای کومه له اما جمع کردن همه فعالین سیاسی از جمله فعالین با سابقه ی کمونیستی در کردستان زیر چتر خود یعنی زیر چتر یک سازمان ناسیونالیستی با سابقه پیشین کمونیستی و حضور در صحنه سیاست و سودجویی از آن مساله اصلی است. کومه له همه این ها را در چند سال گذشته بخوبی به بازی گرفته است، بعضا موفق و بعضا ناموفق بوده است. میگوییم به بازی گرفتن دیگران چون بدیهی است که کومه له و ما مشخصا کومه له را میگوییم چرا که واقعیت خارجی که تابلوی حزب کمونیست ایران را توضیح دهد وجود ندارد. حزب کمونیست ایران تابلوی یک سازمان ناسیونالیستی بنام کومه له است که در خدمت به همین چپ خواندن کومه له هنوز بالا نگه داشته میشود.
کومه له هیچ گاه و هیچ زمانی حاضر به تداعی شدن با اشخاص و احزابی از کمونیسم کارگری نبوده و نیست، مگر اینکه فایده ای برایش داشته باشد. ما قبلا در نوشته های متعددی که در سایت (www.dar-rah.com) قابل رجوع هستند، به این امر پرداخته ایم. کومه له اما بطرز "عجیبی"از طرف طرفداران و یا جریانات متعدد کمونیسم کارگری و علیرغم تاکید بر ناسیونالیست بودن آن و از فرط "سیاسی"برخورد کردن،هنوز بعنوان هم خانواده خود دیده میشود که باید مساله ائتلاف و اتحاد با آن در کردستان با فرمول فریب دهنده"قطب چپ" مطرح باشد.
قطب چپ
واضح است که مبارزان کمونیست نه تنها دنبال ایجاد قطب کمونیستی در کردستان نیست بلکه امروز هم و بعد از سه سال تلاش نادرست و پراز توهم به جریان ناسیونالیستی کومه له، آرزو مند است که بتواند با کومه له و قطب چپی که بدیهی است کومه له در راس آن و پرچم دار آن خواهد شد وارد گفتگو و اتحاد شود. سوال ما از مبارزان کمونیست این است که چرا شما بدنبال ایجاد قطب چپ با سازمانهای چپ در کردستان هستید؟ شما که همیشه تاکید داشته اید که در نقد کومه له و ناسیونالیست نشان دادن کومه له پیشرو بوده اید، چرا از لحاظ عملی و در هر تحولی قطب نمای نظریتان گم میشود و نگران از تضعیف "قطب چپ"سراغ کومه له بعنوان پرچمدار این چپ میروید؟ چرا سراغ کمونیستها نمیروید؟ کمونیستهایی که در شهر های کردستان و در همه جای آن حضور دارند، چرا راهنما و کمکی برای آنها نمیشوید؟ چرا طبقه کارگر و کمونیستهایش را نمیتوانید ملکه ذهن کنید و در کنار آنها باشید؟
چرا با نقد بی تعارف از کومه له و روشن کردن همین سیاست دروغین اتحاد چپ بعنوان مثال، کمک به شکل گیری یک قطب کمونیستی در تقابل با همه ناسیونالیسم کومه له نمیکنید؟ چرا اعلام نمیکنید که راه شکل دادن به یک قطب کمونیستی درکردستان ایران از کانال نقد بی اما و اگر و افشای کومه له میگذرد؟ چرا همین پروژه چپ خواندن و هم خانوادگی جنبشی با کومه له را نقد نمیکنید؟ چرا در هر تحولی و از جمله در اعلام اعتصاب عمومی ها در کردستان در تلاش برای تقویت صدای قطب کمونیستی کارگران و کمونیستها در کردستان نیستید؟ امروزه هر جریان ناسیونالیست در کردستان میتواند ادعا کند که چپ است. همه سازمانهای کومه له و کل خانواده کومه له قطعا خود را چپ میدانند و چپ هم هستند. چپ بودن اما برابر با کمونیست بودن نیست. نقد مارکسیستی به سرمایه داری در هیچ کجا ندارند؛ نه در کردستان ایران ، نه در عراق و نه دیگر بخشهای مناطق کرد نشین در ترکیه و سوریه. این نقد است که تضمین میکند که سیاست ناسیونالیستی بانام و پرچم فریب دهنده چپ به فروش نرود. چپ یعنی همین ها، همه افراد و سازمانهایی که خود را کرد و سوسیالیست، کرد و چپ میدانند متعلق به جنبش ناسیونالیستی کرد هستند. چپ یعنی حزب توده و حزب چپ ایران و حتی احزاب دمکرات کردستان هم طبق مصوباتشان خود را چپ به شما معرفی خواهند کرد.
شما به دنبال چه هستید؟ بهتر نیست خود را از بازی که از هر طرف به آن بنگرید در آن کومه له پیروز است دست بکشید؟ از توهمی که به این چپ دارید خود را نجات بدهید و کمک کنید که کومه له آنطور که هست برای طبقه کارگر در ایران و کردستان هم شناسانده شود. امروزه در درون خود کومه له پرچم نقد کمونیستی منصور حکمت از کومه له از جانب شخصیت های باسابقه آنها باز هم معتبر اعلام میشود. تلاش شما و نقد امروز شما از این نوع بازنگری انقلابی و کمونیستی عقب تر است.
شما قبل از هر چیز لازم است تکلیف خود را با این قطب نمای غیر کارگری و غیر کمونیستی خود در ایجاد قطب چپ روشن کنید. یا کمونیست باشید یا چپ یکی را باید انتخاب کنید! چنانچه قطب نمای روشنی داشته باشید در اعتصاب سراسری اعلام شده از جانب کومه له و دیگر احزاب ناسیونالیست در کردستان فراخوان دهنده و دنباله رو پرچم آنها نمیشدید. در خلا یک جریان نیرومند کمونیستی و کارگری در میان طبقه کارگر در کردستان فعلا و تا اطلاع ثانوی کومه له تسلط ناسیونالیستی خود را بر بخش قابل توجهی از مبارزات کارگری در کردستان و فعالین آن هم گسترش داده است. شما اگر با عینک کومه له فعلی به اوضاع نگاه نکنید، خواهید دید که دیگر سالهاست آثاری از آن مبارزات قطب کمونیستی قدرتمند و متشکل در میان کارگران به یمن همین تلاشهای ناسیونالیسم کرد در کردستان و مشخصا به یمن وجود سازمان ناسیونالیستی بنام کومه له، دیگر موجود نیست.
کمونیستهایی که این واقعیت را نمیتوانند ببینید و برای آن نقشه ای نداشته باشند در دالان های تحولات سیاسی به "چپ"و "قطب چپ"رضایت میدهند وهم این امر را تقویت کرده و میکنند.
مبارزان کمونیست! وقت خود را صرف بازی برای ایجاد "قطب چپ"در کردستان نکنید. دخالت روشن و صریح در سرنوشت طبقه کارگر و ایجاد قطب کمونیستی و یا حزب کمونیستی اش از هر زمانی بیشتر میتواند یاری دهنده کمونیستها در کردستان باشد. نگران ایجاد قطب چپ نباشید که هنوز هم در حسرت ایجاد آن تاکید میکنید ومیگویید : "این ضرورت سیاسی بی جواب مانده و فرصتها چون برق از دست میروند". چپ در کردستان خودش را برای قربانی کردن طبقه کارگر و کمونیستهایش سالهای زیادی است آماده کرده است، نگران قطب کمونیستی در جامعه طبقاتی کردستان باشید.
"به نظر ما مبارزه طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان نه تنها ربطی به کومه له ندارد بلکه دقیقاً از کانال نقد این سازمان میگذرد. کسی هم اگر بخواهد یک استراتژی سوسیالیستی در ایران و کردستان را دنبال کند ناچاراً باید از زاویه نقد مارکسیستی ناسیونالیسم کرد، کومه له و حاکمیت بورژوایی وارد شود. انتقادات چپ ها و کمونیستها از درون کومه له و از بیرون چه در قامت تشکیلات ها و چه در قامت گروه و شخصیتهای سیاسی که عمدتا از اعضای طیف کمونیسم کارگری هستند هیچکدام پاسخ روشنی در جهت این نقد طبقه کارگر و کمونیسم ندارند. هر آنچه اساس دلمشغولی های آنهاست ترمیم ، بازسازی و حفظ کومه له برای تقویت و حفظ چپ در این سازمان و در جامعه است! به همین دلیل است که تقریبا همه این نیروها یا در پی ائتلاف و اتحاد با کومه له بودهاند یا بدنبال فراخوان های کومه له روان بوده اند و یا اینکه منتظر گذر زمان برای رفع "غائله دیپلماسی"هستند. آنها ماه ها و سالها را میتوانند بگذرانند تا به کومه له بقبولانند که جبهه چپ را در ائتلاف نیروها در کردستان انتخاب کند. آنها یا نگران حفظ "شان"کومه له هستند و یا نگران این که چنانچه کردستان و ایران دچار تحولی بشود جبهه چپ بدون کومه له ممکن نیست وبدون کومه له طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی کارگران در کردستان در ابعاد اجتماعی شکست خواهد خورد.
سؤال ما از این سازمانها، احزاب و افراد این است که سرنوشت کسی، گروهی و هر بخشی از کارگران کمونیست را تا چه اندازه میتوانید با سرنوشت سازمانی به این اندازه غرق در جنبش ناسیونالیستی گره بزنید؟ آیا "رابطه"با کومه له و همکاری و ائتلاف و اتحاد یا هر اسم دیگری به منظور "تاثیر بر چپ در درون کومه له و دوستی با چپ کومه له"زیادی نخ نما نیست؟ آیا این استراتژی شما قبل از هر احساس مسئولیتی برای جامعه و طبقه کارگر احساس مسئولیت در قبال کومه له امروز نیست؟"
(نقل از نوشته "نیروی پیشمرگ کومه له تاریخ پرولتری و واقعیت ناسیونالیستی خطاب به منتقدین کومه له")
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
اسد گلچینی – بهرام مدرسی
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۹ مه ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
سلیمان ابراهیمی اقدم (بهروز ناصری) از اعضای با سابقه کومه له، در دفاع از عدم ابراز موضع رسمی این سازمان در قبال وضعیت چند هفته گذشته در کردستان عراق، اظهار نظر کرده است و خطوطی را تاکید کرده است که کم و بیش همان سیاست هایی است که کومه له در قبال اوضاع و حوادث تا کنونی در این جامعه داشته است. دلیل این نوع دفاعیات فشاری است که کومه له و اعضایش روی خود احساس میکنند چرا که بخش های قابل توجهی از مردم معترض برای مطالبه های اولیه ای که داشتند به میدان آمدند و از سوی دیگر احزاب حاکم با سرکوب و جنایت بیشتر به آنها پاسخ دادند. احزاب دمکرات کردستان ایران و یا دو سازمان کومه له زحمتکشان، از دایره این فشار معمولا خارج اند و کسی از آنها این سوالات را ندارد چرا که این جریانات در پی کسب چنین شرایطی و یا با خودمختاری خیلی کمتری برای خود در کردستان ایران هستند. کومه له به دلیل سابقه کمونیستی سابق و استفاده از آن برای موقعیت ناسیونالیستی امروزش و هم چنین "مزاحمت های" داخلی خودش هنوز نتوانسته است قابلیتهای لازم برای ورود به این طیف را پیدا کند و از هر طرف مورد سوال قرار گرفته است. مساله قابل توجه این است که همه بخش های کومه له یعنی رهبری مستقر در عراق، تشکیلات و اعضا خارج کشور و اعضا و تشکیلات های داخل همگی بطور "تصادفی" خود را در این موقعیت رهبری کومه له که "مهمان" است و مشغول به "دیپلماسی" شریک دانسته و همه با هم احساس میکنند که در برابر این جنایت کم سابقه باید خود را به کوچه علی چپ بزنند.
سلیمان ابراهیمی اقدم تاکید میکند که ..."علیرغم اینکه کومه له مخالف این نوع قتلها و هر نوع سرکوبگری است ، اما کومه له موظف نیست که اعلام موضع نماید. سکوت در چنین مواقعی مکانیسم دفاع از خود را داراست. مکانیسمی که داوطلبانه انتخاب نشده ، بلکه شرایط آنرا تحمیل کرده است سکوت کومه له در کردستان عراق هم درست است و هم به معنی تایید جنایتی که می شود نیست".
"یعنی سه فاکتور: اول حفاظت و گسترش روابط اجتماعی با مردم کردستان عراق، دوم روابط دیپلماتیک حسنه با احزاب کردستان عراق، و سوم روابط سیاسی و حسنه با احزاب سیاسی کردستان ایران ( بویژه احزاب دمکرات و جریانهای که بنام کومه له فعالیت میکنند و پژاک) و همکاری آگاهانه با این احزاب جهت بالابردن ضریب امنیتی نه تنها رفقای ما، بلکه همه احزاب سیاسی کرد ایرانی در کردستان عراق، جزو ضروریات همین امروز است."
سه فاکتور اصلی که تاکید میشود دقیقا همان مشغله های واقعی کومه له است که برای هر نوع تحولی و یا هر نقشه ای برای حضور در ایران بدونِ جمهوری اسلامی یا، با حضور جمهوری اسلامی، برایش حیاتی است. اما روی این مساله که گویا کومه له داوطلبانه این شرایط را انتخاب نکرده و به او تحمیل شده و لذا سکوتش مکانیسم دفاع از خود است، باید مکث کرد.
این که کومه له آگاهانه حضور و ماندن در این روابط با احزاب حاکم را انتخاب نکرده است صرفا یک پوشش آگاهانه بر موقعیت و سیاست های ناسیونالیستی اش است. کومه له در طول سی سال گذشته در قبال سرکوب مردم کارگر و زحمتکش این جامعه، تحت چنین عناوینی مخفی شده است. مساله این نیست که توقعی از کومه له باید داشت که سکوت را بشکند، مساله این است که انتخاب آگاهانه کومه له باید کاملا روشن باشد.انتخاب آگاهانه کومه له به نسبت همه تحولات کردستان عراق و از همان سال ۹۰ و ۹۱ و روی کار آمدن احزاب بورژوا ناسیونالیست اتفاق افتاد و تا امروز را پوشش داده است. خوشبختانه برای کمونیستهای انقلابی و کارگری و بخش قابل توجهی از اعضا و کادرهای خود کومه له و حزب کمونیست ایران این تردستی دیگر خریدار ندارد.
میتوان برای مدتی مهمان بود و چنانچه ناراضی بودید تشکر کرده و خداحافظی کنید. این بدیهی ترین مساله برای یک نیروی سیاسی کمونیست و سوسیالیست است. یک روزی میتوان این روابط را آگاهانه قطع کرد. اما داستان برای کومه له دقیقا مانند دیگر احزاب دمکرات و دیگر کومه له ها است. تفاوت این جاست که همه آنها با سر افراشته به آن افتخار میکنند اما کومه له همیشه در تلاش برای مخفی کردن اهداف واقعی و سیاست های واقعی اش در قبال احزاب حاکم در کردستان عراق بوده است. کومه له از زبان دبیر اولش حاکمان جدید را "دولت نوپا" نامید و این سیاست و موضع آگاهانه ای بود که از آن زمان داشته است. برای کومه له موجودیت "دولت نوپا" دقیقا به معنی سمپاتی به جنبش و احزاب حاکم متعهد به نظم سرمایه دارانه در کردستان عراق بود. در تمام سی سال گذشته و در هر قدم برای استقرار حاکمیت طبقه "نو پا" سرمایه داران جنبش ناسیونالیستی، کردستان کماکان وضعیت معلق و سرگردانی دارد و تمام امکانات و دارایی های این منطقه در خدمت این طبقه و احزاب حاکم و دوستانشان بوده است که "مهمانان" هم از آن بی بهره نبوده اند. در تمام این دوران سازماندهی و ترویج سیاست و فرهنگ عقب مانده و مذهبی همراه با سرکوب، کشتار، خشونت و تحقیر زن در این جامعه تا ترور و ممنوعیت فعالیت برای کمونیستها و کشتار مردم حق طلب و برقراری استبداد متناسب با نظمی که برقرار کرده اند و ... کارنامه سیاه این احزاب صاحبخانه است. مساله این است که کومه له آگاهانه این انتخاب را در تمام این دوران کرده است و در همه زمینه هایی که سلیمان ابراهیمی اقدم برمیشمارد آگاهانه رفتاری متناسب با همراهی و احساس سمپاتی به حاکمان و احزاب برادر در آنجا داشته است.
اینکه کومه له ادامه رابطه با احزاب حاکم در کردستان عراق را ادامه همان شکل و محتوی رابطه حزب کمونیست ایران و کومه له کمونیست با دولت عراق میداند، دور از واقعیت است. برای کمونیستها دادن هزینه بیشتر در قبال ادامه روابط با دولت عراق و احزاب حاکم در کردستان، تماما بسته به حفظ سیاست و پرنسیبهای یک سازمان کمونیستی بود که در مورد رابطه کومه له با احزاب حاکم در کردستان عراق صادق نیست چرا که در اینجا کومه له همیشه به این حاکمان از ابتدا تا هم اکنون ارادت و دوستی و همبستگی داشته است در حالیکه در هیچ موردی از این نوع رابطه با دولت عراق و در زمان رابطه با آن دولت وجود نداشت. بعد از جدایی کمونیستهای کارگری از حزب کمونیست ایران هم هر کدام از طرفداران جنبش کمونیستی و جنبش ناسیونالیستی راه خود را از هم جدا کردند و هر کدام دوستان همان روز و آینده را در همان کردستان عراق انتخاب کردند. کومه له با حاکمان جدید دوست و همکار شد و کمونیستهای کارگری با کمونیستهای آن جامعه.
همانطور که سلیمان ابراهیمی اقدم میگوید کومه له همواره در پی مناسبات با احزاب حاکم در کردستان عراق و همچنین احزاب جنبش ناسیونالیستی کردستان ایران بوده است و در ارتباط با حاکمیت احتمالی این احزاب در کردستان ایران بعد از سرنگونی و یا با حضور جمهوری اسلامی، را دنبال میکند و به بخش مهمی از هوئیت این سازمان تبدیل شده است. پس واقعیت ندارد که کومه له داوطلبانه حضور و زندگی در کردستان عراق تحت حاکمیت احزاب ناسیونالیست را انتخاب نکرده است. این انتخاب بسیار آگاهانه بود و کماکان و در حالی که بخش مهمی از تشکیلات خودش هم از غرق شدن در این جنبش ناراضی است ادامه دارد. این رابطه تا هر چند سال دیگر هم که لازم باشد ادامه خواهد داشت. نیازمندیهای جنبش ناسیونالیستی یک سازمان متعلق به این جنبش، از جمله حضور مسلحانه و رابطه با دیگر احزاب ناسیونالیست حتی در تمام این سالها و پشت مرزها راهم میتواند توجیه کند. انتخاب آگاهانه کومه له به روابط با دوستان جنبش ناسیونالیستی و احزاب مختلفش هیچ قرابتی با کمونیسم متعلق به طبقه کارگر ایران و عراق نداردو هیچ قرابتی با سازماندهی طبقه کارگر و انقلابی سوسیالیستی ندارد و هیچ قرابتی هم با راه حل سوسیالیستی برای حل مسله کرد ندارد. کمونیسم مورد ادعای کومه له و اعضایش، کمونیسم ملی است که همیشه تلاش کرده است خود را به رنگ گذشته کمونیستی کومه له به فروش برساند. این واقعیت امروز کومه له در همه جا است و این انتخاب آگاهانه است و باید همانطور که هست بعنوان یک سازمان ناسیونالیستی و ملی با هر پوشش چپی که به خود میگیرد برای طبقه کارگر و مردم معترض در ایران و کردستان شناسانده شود.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۲ دی ۱۳۹۹ - ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
مذاکره بین جمهوری اسلامی و مرکز همکاری احزاب کردستان به خبر مهمی تبدیل شده است. مرکز همکاری احزاب در کردستان در برگیرنده حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، و دو سازمان زحمتکشان کومه له میباشد.
مستقل از اینکه این مذاکرات به نتیجه ای برسد یا نه، خبر مذاکره با جمهوری اسلامی ، دستاوردها و شکست هایش از زاوایای مختلف برای جنبش کارگری و سوسیالیسم در ایران و کردستان حائز اهمیت است.
برای احزاب ناسیونالیست همیشه و از جمله در شرایط کنونی ایران، مذاکره با دولت مرکزی امری طبیعی بوده است. میگویند مساله بر سر حقوق مردم کرد است! کدام مردم؟ کدام حقوق؟ مطالبه کننده کیست؟ مطالبه دهنده کیست؟ مردم چه قضاوتی میکنند و تردید ها و باز هم نا امیدی و امید ها کدامند؟ در این نوشته نظری به این مسائل خواهیم داشت.
مرکز همکاری احزاب کردستان که نماینده بخش مسلح جنبش ناسیونالیستی در کردستان است، چهل سال قبل هم به خمینی لبیک گفت و چنانچه کمونیستها قدرتمند نبودند، جامعه را با خود به درگاه خمینی و رژیمش میبردند. این بار چهل سال از عمر سراسر جنایت کارانه جمهوری اسلامی میگذرد. همین میتواند ماهیت این نیروهای ناسیونالیست در کردستان را تمام قد به همه نشان بدهد. کمونیستها هیچگاه در مورد حزب دمکرات کردستان ایران و دیگر ناسیونالیستهای شریکشان این واقعیت را پنهان نکردند. اینکه جمهوری اسلامی موفق خواهد شد این نیروهای مرتجع را تحت عنوان مذاکره به بازی بگیرد یا نه؟ اینکه آیا این احزاب باز هم در فردای تشیع جنازه رهبرانشان که در این مذاکرات کشته شده اند، باز هم دارای وجهه و اعتبار سیاسی و اجتماعی خواهند بود یا نه؟ بستگی به مردم و قضاوتشان دارد. بستگی به کمونیست ها و زنان و مردان آگاه و پیشرو در جامعه کردستان دارد. بستگی به قدرت کمونیستها در کردستان و ایران دارد.
مساله کرد در ایران
طبقات دارا و بورژوازی در کردستان همیشه برای سهم خواهی از قدرت سیاسی و سهم بری از استثمار و ستم بر اکثریت مردم زحمتکش جامعه در کردستان، با دولت مرکزی در جدال بوده اند. بورژوازی کرد از طریق بر پا کردن جنبش کردایتی که یکی از مشخصه های اصلی آن جنگ مسلحانه است، برای این سهم خواهی و شریک شدن در قدرت تلاش میکند. حفظ چهره مسلح در خارج از مرز های ایران برای خدمت به همین امر است.حملات نظامی حکومت مرکزی به کردستان و جنگ و مقاومت این نیروها در برابر آن همواره به این جنبش حقانیت داده است و جنبش ناسیونالیستی طبقات دارا را به چتر بخش قابل توجهی از اعتراض و مبارزه علیه ستم ملی و تبعیضات ناشی از آن تبدیل کرده است. بی ارتباطی مبارزه مسلحانه اینها با مبارزه مردم بعنوان کمک به جنبش توده ای هیچگاه امر و مساله جنبش ناسیونالیستی نبوده و نمیتوانست باشد. مبارزه مسلحانه صرفا اهرم فشاری برای کشاندن دولت مرکزی پای میز مذاکره بوده است.
طبقه سرمایه دار در کردستان دارای جنبشی است که بویژه دردوران جمهوری اسلامی دارای احزاب و سازمانهای سیاسی، مجامع و گروه های مختلف خود در داخل و خارج از مرزهای ایران بوده است. بر خلاف تصور عام در مورد ظرفیت و ابعاد جنبش ناسیونالیستی که صرفا آنرا در بعد سازمانهای علنی و مسلح اش میبیند، جنبش ناسیونالیستی در جامعه گستردهتر از این سازمانها است. یکی از مشخصات بارز جنبش کردایتی در کردستان ایران و خارج از چهارچوب این احزاب و سازمانهای مسلح این بوده است که هیچگاه اسیر و دنباله رو بخش علنی و مسلح آن نبوده است. در مقاطع مختلف و از جمله امروز این جنبش ناسیونالیستی در داخل کشور و مستقل از این احزاب و سازمانها موقعیت خود را حفظ و گسترش داده است. این جنبش از طریق سازمانها، مجامع و محافل و شخصیتهایش، از طریق نمایندگان مجلس اش و شرکتش در ارگانهای دیگر حکومتی در اشکال متنوع به جامعه و نظام موجود وصل است. انسجام و قدرت این بخش از جنبش در مقاطعی تا آنجا بوده است که تلاش برای ایجاد حزب دمکرات کردستان ایران در داخل کشور و فشار بر بخش علنی اش را از همان بیست سال قبل دنبال کرده است.
این جنبش کردایتی با همه جناح ها و بخشهایش بخشی از نمایندگان نظام اقتصادی سرمایه داری در ایران است. جنبش کردایتی همیشه خواهان سهم بیشتر دراستثمار و گروکشی از جامعه کارکن و بخصوص طبقه کارگر بوده است و علیه تبعیض ها و قبضه کردن همه قدرت از طرف دولت مرکزی نالیده است. این جریان از نظر سیاسی اما همیشه امکان زندگی با رژیم اسلامی را داشته و فعالیت های سیاسی خود را در اشکال مختلف سازمان داده است.چهره ها، سران و رهبران این بخش از بورژوازی کرد بطور مثال زمانی با نماینده ای چون"بها ادب" ( از سرمایه داران کردستان، نماینده مجلس و دورانی رئیس اتاق بازرگانی ایران و همچنین رئیس "جبهه متحد کرد" ) و یا خیل هنرمندان و قلم بدستان و شعرا و خوانندگان این جنبش همکاری با ارگانهای حکومتی و شاخه های مختلف نظام و حکومت جمهوری اسلامی را استحکام بخشید و این نوع فعالیت و کار را بسیار موثرتر از کار آن بخشی دانسته است که در کوه و اردوگاه های نوار مرزی بسرمیبرد. این مجموعه متعدد جنبش کردایتی را مشترکا و در کنار هم باید دید.
تاریخ۴۰ سال گذشته و کشمکش بین بورژوازی سراسری و بورژوازی کرد را باید بر بستر تحرکات هر دو بخش این جنبش کردایتی دید. از همین جا میتوان دید که این جنبش برای توده مردم آینده ای بهتر به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در بر ندارد. جنبش کردایتی با هر دو بخش آن چنان با کل نظام سیاه سرمایه داری و نماینده امروزش، جمهوری اسلامی، تنیده است که مذاکره یا جنگ این نیروها ربط مستقیمی به سعادت و خوشبختی میلیونها انسان زحمتکش در کردستان ندارد. جنبش ناسیونالیستی با احزاب و شخصیتها و محافل اش بی ربط به طبقه کارگر و تلاش همیشگی اش برای بهبود کار و زندگی و آزادی و عدالت اجتماعی است.
احزاب ناسیونالیست سازشکار نیستند!
سازشکار خواندن نیروهای ناسیونالیست کرد که پای میز مذاکره نشسته اند، گمراه کننده است و ماهیت اصلی این جریانات را پنهان میکند. احزاب علنی و مسلح ناسیونالیست و رهبرانشان مدتهاست در تلاشند که به ایران بازگردند.از خود سؤال میکنند که چه فرقی با همفکر و هم جنبشی خود در داخل کشور دارند که بخشا بر صندلی مقامات تکیه زده و به ملتشان هم خدمت میکنند و "ازهر ایرانی هم بعضا ایرانی ترند"؟ هدف اینها روشن است و ربطی به مخالفت با جمهوری اسلامی و مبارزه و نارضایتی میلیونی مردم ایران و کردستان، علیه حکومت اسلامی ندارد. اهداف این احزاب علنی و مسلح هم قابل پیگیری است، همانطور که از طرف برادرانشان در جنبش کردایتی در داخل کشور تاکنون عملی شده است. این بخش علنی و مسلح هم قطعاً زمانی"امان نامه ای" هم بعنوان تضمین امنیت شان دریافت خواهد کرد.این تلاش، این نیروها و احزاب آنها را سازشکار نمیکند. سازش بر سر چه چیز؟ این مذاکرات طبیعی ترین کار این نیروها در پیشبرد امرشان است. کسی این اقدام را سازشکار میخواند که بدوا در آن امر و یا آرزو این جنبش کردایتی شریک بوده باشد ولی راه دیگری را پیشنهاد میکند و یا اینکه نگران از این است که چرا او را به بازی نگرفته اند؟ عده ای ناسیونالیست متشکل در چند حزب و سازمان مسلح تصمیم میگیرند که شکل مبارزه خود را تغییر دهند و با دیگر ناسیونالیست ها در داخل همراه شوند. بخش علنی جنبش ناسیونالیستی نوک کوه یخی است که بدنه اصلی آن در زندگی روزانه مردم در کردستان است. این بدنه همانطور که گفتیم با زندگی و سود طبقات دارا در ایران درهم تنیده است و تلاش میکند بخش تبعیدی اش را به خود ملحق و "اجتماعی" و "رام" کند. خود این هم احتمالا یکی از شروط توسعه بیشتر نقش آنها از طرف حکومت اسلامی بوده است.
منشا سازشکار خواندن این احزاب ناسیونالیست چیزی جز بستر مشترک "جنبش انقلابی مردم کردستان" یا "جنبش کردستان" که اساسا ترجمه جنبش ملی کرد است، نیست. کومه له و حزب کمونیست ایران مبلغ و فعال این چتر برای همه نیروهای جبهه ناسیونالیستی در کردستان هستند و این احزاب را بخشی از این جنبش تعریف میکند. کومه له تمام تلاشش در این سالهای گذشته این بوده است که این احزاب ناسیونالیست را در یک قالب مشترک گرد هم آورد.
کومه له اینک با ناباوری میبیند که کنار گذاشته شده است. هنوزاما امیدوار است که این احزاب به خواست هایی که کومه له آنرا در همان کانتکش "جنبش انقلابی مردم کردستان" معنی میکند، پشت نکنند. "جنبش انقلابی مردم کردستان" اما همان قالب مشترک تحرک همه این احزاب ناسیونالیست است. کومه له با سوسیالیست نامیدن خود در حرف و ناسیونالیسم در عمل اما در همین "جنبش انقلابی مردم کردستان" هم نتوانست نیروهایی که خارج از کومه له دل به این سازمان باخته اند و در پی تشکیل جبهه ای چپ با این سازمان بودند را هم با خود همراه کند. کمونیسم و مبارزه آزادیخواهی در کردستان هیچ نقطه مشترکی با جنبش ناسیونالیسم کرد ندارد. همین باید رنگ باختگی پرچم کهنه کومه له را در معامله با احزاب ناسیونالیست نشان دهد. این احزاب و برادرانشان در داخل احتیاجی به جناح چپ در جنبش خود نمیبینند. تنها راه نجات کومه له کنار گذاشتن تابلوی سوسیالیسم اش و اعلام رسمی پیوستنش به صف آن احزاب رسمی تر جنبش کردایتی است. این تضمین دعوت از آنها در دور بعدی مذاکرات خواهد بود.
دورانی شفاف تر برای کنار زدن جنبش ناسیونالیستی
مذاکره این احزاب با دولت به جایی برسد یا نرسد، جامعه کردستان و نیروهای سیاسی با این رویداد وارد دورانی جدید میشوند. در این دوران تبلیغات و آگاهگری کمونیستی درباره ماهیت این نیروها و منتقدین نیم بند آنها و علیه پروباگاند سازشکاری این نیروها، میتواند امکان بیشتری پیدا کند.
کار کمونیستها در شناساندن دوستان و دشمنان واقعی طبقه کارگر باید آغاز شود. جنبش ناسیونالیستی در کردستان جنبشی اجتماعی با احزاب و سازمانها و شخصیتها و هنرمندانش است که در تلاش برای هدایت، هماهنگی و رهبری جنبش ناسیونالیسم کرد و از این طریق رهبری کل جامعه هستند.
منتقدین صرفا عصبانی از دست مذاکره این احزاب با جمهوری اسلامی باید جواب بدهند که اگر این نیروها با جمهوری اسلامی به توافق نرسند، چه باید بکنند؟ مردمی که غرق در جنبش کردایتی هستند تا زمانی که افق دیگری نداشته باشند دنباله رو این نیروهای ناسیونالیست خواهند بود. مردمی که طرفدار نیروهای دمکرات و این بخش کومه له ای ها هستند همین رفتار را خواهند کرد. افق مردم و سیاست مردم طرفدار این نیروهای مکمل داخل و خارج، از خود این سازمانها جدا نیست. انتخاب دیگری باید در دسترس قرار بگیرد. راه حل طبقه کارگر و کمونیستها برای رفع هر نوع ستم و تبعیض میتواند و باید در معرض انتخاب اجتماعی قرار بگیرد. راه حل سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی است.
خطری که کمونیستها باید به مصاف آن بروند!
جمهوری اسلامی امروز با تنگنا های مشخصی روبرو است. مردم بشدت ناراضی، فشار های اقتصادی آمریکا و غرب، گرانی و فقر اجتماعی و میل به زندگی آزاد تنها گوشههایی از واقعیت امروز جمهوری اسلامی هستند. همین رژیم را ناچار به خنثی کردن نیروهای مخالف داخلی کرده است. زبان جمهوری اسلامی هیچگاه غیر ازسرکوب و ترور و زندان نبوده است. جوابش به انسانهای رادیکال، کارگران، زنان و همه مبارزین هم همین است و این را شدت هم داده است. در کردستان اما میتواند با کمک احزاب ناسیونالیست خطر را کم کند. این را این احزاب میتوانند برای مدتی تامین کنند. وجود چنین جنبش قوی ناسیونالیستی در کردستان آن برگ برنده ای است که رژیم اسلامی برخلاف نقاط دیگر کشور در دست دارد. بدون تردید هیات های نه چندان کمی هم در داخل کشور در رفت و آمدند که مسیر راه را هموار کنند. ترس برحق مردم از خطر جنگ و ویرانی بنیانهای زندگی اجتماعی میتواند برای همه طرفهای درگیر یک برکت باشد. ناسیونالیست های کرد این راه را بعنون ممکن ترین و کم دردترین راه نشان میدهند. مردم کردستان به دلیل نفوذ همین جنبش ناسیونالیستی میتوانند این آلترناتیو را فعلاً بعنوان بهترین گزینه بپذیرند. این را نباید و نمیتوان از دیده پنهان داشت. دقیقاً به همین جهت ضروری است که کمونیستها و کارگران سوسیالیست راه خود و هم طبقه ای هایشان را از این افق جدا کنند. فردا دیر خواهد بود!
بخشی از کارگران و مردم زحمتکشی که اکنون به مراتب بیشتر از سابق تحت تاثیر جنبش ناسیونالیستی در کردستان هستند و روزانه با خطر جنگ و قحطی و بیکاری درگیرند، مذاکره جمهوری اسلامی با این احزاب ناسیونالیستی را روزنه ای برای گشایشی در زندگی خود میبینند. این آن خطری است که کمونیستها باید به مصاف آن بروند!
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۱۹ تیر ۱۳۹۸ - ۱۰ جولای ۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram.modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
حسن رحمان پناه در نوشته ای در باره گرامیداشت روز پیشمرگ کومه له بر ضرورت تقویت آن بعنوان اولویتهای کومه له تاکید کرده و از زاویه کومه له حساب منتقدین چه از درون و چه از بیرون این حزب راهم کف دستشان گذاشته است! حسن رحمان پناه تلاش کرده است تا یک تاریخ بدون وقفه برای کومه له و نیروی پیشمرگ آن تدوین کند اما در این کار چندان موفق نمیشود هر چند کماکان با روحیه ای بالا به جان منتقدین افتاده است. این نوشته میکوشد مشکلات این نوع تاریخ سازی به نفع جنبش ناسیونالیستی را بررسی کند. در عین حال کوشیده ایم نشان بدهیم که چرا منتقدین کومه له، مستقل از کومه له و وضعیت و سرنوشتی که دارد، قادر به نشان دادن مسیر منطقی برای کمونیستها و طبقه کارگر در جامعه کردستان نیستند.
ابتدا با کمک نوشته خود حسن رحمان پناه نکاتی در مورد مغلطه هایی که وی برای نقدش به آنها نیاز داشته است را تاکید کنیم.
وی میگوید:
"در طول ٤ دهە گذشته، نیروی پیشمرگ کومەله، بازوی مسلح کارگران و زحمتکشان ، نە نیروی بالا سر آنان بودە است. این نیرو مدافع پیگیر دفاع از آزادی ، دمکراسی و حقوق پایه مردم زحمتکش ، برابری زن و مرد ، آزادی اندیشە و قلم ، سازمان و تشکل ، جدایی دین از دولت ، حق تعیین سرنوشت مردم کردستان بطور آزادانه تا تشکیل دولت مستقل و رفع هرگونه تبعیض و نابرابری به بهانه ستم ملی در ایران بوده است" .
آیا این چنین میتوان یک مسیر خطی ۴۰ ساله با این تعاریف ثابت و البته حداقل، برای این نیرو قایل شد؟ به نظر ما نه. این مساله که نیروی پیشمرگ کومه له ۴ دهه گذشته به نیروی بالای سر مردم تبدیل نشده و نیروی مدافع پیگیر دفاع از آزادی بوده و ... واقعیت ندارد. نیروی پیشمرگ کومه له ۱۰سال اول در جامعه کردستان حضور داشته است و بقیه ۳۰ سال را در ایران حضور نداشته تا بتواند این را نشان بدهد. این تعاریف به ۱۰ سال اول فعالیت نیروی پیشمرگ کومه له بر میگردد. بعد از این دوران و تقریبا در ۳۰ سال گذشته نیروی پیشمرگ کومه له در خاک کردستان عراق، در اردوگاه ها و تحت قوانین و قرارداد های مابین کومه له و دولت خودمختار و یا احزاب اتحادیه میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق بوده است. جنگ و یا درگیری در ابعادی که در ۱۰ سال اول چه با دولت ایران و چه با حزب دمکرات کردستان ایران در جریان بوده است دیگر هیچ وقت اتفاق نیفتاده است. با جمهوری اسلامی جنگی در کار نبوده است و با حزب دمکرات و دیگر سازمانهای جنبش ناسیونالیستی کردایتی روابط ومناسباتی برای تقویت جنبش ناسیونالیستی کردایتی در جریان بوده است. بنابراین درست این است که خصوصیات گفته شده از طرف حسن رحمان پناه را به همین دوران محدود کرد. اینکه کومه له عامدانه و آگاهانه این دوران را تا ۴۰ سال کش میدهد برای پوشاندن تغییر ماهیت این نیرو است.
حسن رحمان پناه برای پاسخ به منتقدین به این مغلطه نیاز دارد. کومه له برای حضور خود و اردوگاه هایش در عراق دیگر نه بعنوان نیرویی کمونیست که سیاست و استراتژی سوسیالیستی را در هر شرایطی دنبال میکند، بلکه بعنوان نیرویی که رادیکالیسم کارگری و کمونیستی دوران گذشته را کنار گذاشت تا برای نیروهای ناسیونالیست در عراق و ایران قابل تحمل شود، تغییر ماهیت داد. در۳۰ سال گذشته تا کنون کومه له از تشکیلاتی که نیروی پیشمرگش مدافع پیگیر دفاع از آزادی و ... بوده فاصله گرفته است و به نیرویی برای حفظ چهره مسلح کومه له جدید تبدیل شد که اساسا وظیفه اش حفاظت از فعالیتهای کومه له و دیپلماسی اش بوده است. پنهان کردن این ماهیت جدید نیروی پیشمرگ کومه له نیازی است که کومه له برای حفظ موجودیت خود در جناح چپ جنبش ناسیونالیستی به آن محتاج است. حسن رحمان پناه و دیگر رهبران کومه له صرفا با پرتاب کردن مجموعه ای کلمات " با زبان زبر" به مخالفین درونی و بیرونی خود نمیتوانند این واقعیت را پنهان کنند. شاهد برجسته برای این مساله نارضایتی نسبتا جدی بسیاری از کادرهای خود کومه له نسبت به جایگاهی است که این سازمان در جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران دارد.
وی در جایی دیگر مینویسد:
"این نیرو در سطح منطقە نیز از جنبش و مبارزات حق طلبانه و انقلابی حمایت نمودە و مدافع پیگیر آنان از زاویە انترناسیونالیستی بودە است کە نمونە برجستە آن مبارزە حق طلبانە در "روژآوا"می باشد ".
تمام تلاش حسن رحمان پناه در جواب منقدین خود از" زاویه کمونیستی" در اینجا دقیقاً بیان میشود. آنچه را که منتقد کمونیست در تلاش است در مورد جایگاه کومه له در جنبش ناسیونالیستی نشان دهد از طرف حسن رحمان پناه چنین جواب داده میشود. حسن رحمان پناه و دیگر رهبران کومه له، از زاویه انترناسیونالیستی (بخوانید ناسیونالیسم بورژوایی) در تمام دوران تاریخ جدید کومه له وظایف خود را در قبال دیگر بخشهای ناسیونالیسم کرد در دیگر کشورها و به عنوان "ملت کرد" نه صرفا حمایت از این و یا آن مبارزه بلکه تا سر حد مبارزات مشترک و ایجاد سازمانها و کنفرانس و کنگره ها و مراکز دیپلماسی مشترک با سازمانها و احزاب سیاسی در این مناطق، که مجموعا ماهیتی ارتجاعی دارند انجام داده است.
این تلاش کومه له "زاویه انترناسیونالیستی" است که حسن رحمان پناه بروشنی تصویر میکند. اینجا همه ابعاد کار"کمونیستی" کومه له از طرف حسن رحمان پناه افشا میشود. یک کمونیست و یک سازمان کمونیستی وظایف انترناسیونالیسم پرولتری دارد و این وظیفه برای هر مارکسیستی هویتی است و بطور اتوماتیک وظایفی در قبال همه بخشهای طبقه کارگر در کشورهای دیگر را در مقابلشان قرار میدهد. واقعیت زاویه "انترناسیونالیستی" کومه له و حسن رحمان پیاه زاویه ناسیونالیسم ملت کرد است و در نقطه مقابل مارکسیسم و کمونیسم است. آنچه کومه له و حسن رحمان پناه تا کنون انجام داده اند دقیقا ارتباط از زاویه ملی با دیگر ملت هاست. کومه له این را با تکیه بر پشتوانه یک دوره کمونیست بودنش برای انجام وظایف ملی امروز خود به کمک میگیرد. تعریفی که امروز حسن رحمان پناه از وظایف انترناسیونالیستی کومه له به دست داده است دقیقا منطبق با فعالیت های این سازمان در ۳۰ سال گذشته بوده است. بدیهی است که سیاست "انترناسیونالیستی" کومه له دقیقا بر همه وجوه فعالیت این سازمان و نیروهایش هم سایه انداخته ودر هر دوره رشد و شکوفایی جنبش ناسیونالیستی برای کومه له هم انرژی زا بوده است. از دورانی که "دولت نوپا" در کردستان عراق را دولتی خودی با سمپاتی قوی به آن و احزاب تشیکل دهنده اش میدانست، تا امروز که عمق وظایف انترناسیونالیستی اش در همکاری با جریانات ناسیونالیست، مذهبی و تا مغز استخوان ارتجاعی و بعضا طرفدار جمهوری اسلامی عیان میشود، جملگی زوایای سیاست ناسیونالیستی آنها را نشان میدهد. از این زوایه است که کومه له هیچگاه هم سرنوشت با کارگران و کمونیستها و مبارزات آنها در مثلا کردستان عراق تحت حاکمیت ناسیونالیستها نبوده است، در ترکیه و سوریه هم نبوده است. آنچه دفاع از کوبانی و ... نامیده میشود اگر برای هر انسان آزادیخواه و هرکمونیستی حمایت بی قید و شرط از مبارزه ای بر علیه ارتجاع و فاشیسم بود، برای کومه له وظایف انترناسیونالیستی در خدمت جنبش کردایتی بوده است. این نوع حمایت ها ماهیتا فرق دارند. دفاع از مقاومت مردم کوبانی، هیچ کمونیست و هیچ کارگر آگاهی را به همکاری و همدلی با پ.ک.ک و دیگر جریانات مرتجع نمی کشاند. حمایت کومه له اما همانطور که خود اذعان میکنند، از تعهد به ناسیونالیسم ملت کرد در همه بخشها بوده و هست.
در ادامه باز هم مینویسد:
"اگر جنبش انقلابی کردستان توانست استقامت نماید و تسلیم نشود، اگر کردستان به درست "سنگر انقلاب ایران"نام گرفت ، اگر کمونیسم وچپ در این منطقە شناختە شد و اعتبار اجتماعی کسب نمود ، اگر اسم کارگر طبق فرهنگ بورژوازی و ضدانسانی، نه مایە تحقیر ، بلکە مورد احترام و ستایش قرار گرفت و بردەگان زنجیر بردەگی را گسستند ، اگر ..."
حسن رحمان پناه در اینجا هم تلاش میکند تاریخ دهه ۶۰ کومه له کمونیست را به امروز کومه له وصل کند. تاریخ کومه له کمونیست تاریخ مبارزه با ارتجاع حاکم اسلامی و ارتجاع جنبش ناسیونالیستی و احزاب نماینده اش بود. کومه له امروز اما با جنبش ناسیونالیستی و سازمانهای ناسیونالیستی اش در انجام وظایف ملی در یک جبهه هستند. اینکه حسن رحمان پناه در این تاریخ پیوسته ۴۰ ساله در یک سازمان حضور ممتد داشته است دلیلی بر سواستفاده از آن برای کار امروز شان نمیشود. این دیگر شعار و تهمت دیگرانی که با حسن رحمان پناه و کومه له هم نظر نیستند نیست، ادعای بخش قابل توجهی از کادرهای چپ و با سابقه فعالیت سیاسی، تشکیلاتی و نظامی در کومه له هم هست. آنان که انتخاب کمونیستی و یا ناسیونالیستی کردند و از کومه له جدا شدند، وضعیت بسیار روشن تری دارند تا کسانی که تلاش کرده اند در طول ۳۰ سال گذشته جا پای محکمی بعنوان جناح چپ جنبش ناسیونالیستی پیدا کنند. طبقه کارگر در کردستان به نیرویی نیاز مند است که بتواند با کار، زندگی ، سیاست و مبارزاتش عجین باشد. تاریخ ۳۰ سال گذشته نیروی پیشمرگ کومه له از سیاست تا فرهنگ اش از اساس با سیاست و فرهنگ غالب بر رهبری کومه له بنا شده است. بخش مهمی از سنگ بنای سیاست های ناسیونالیستی کومه له جدید بوسیله رهبران فعلی سازمانهای ناسیونالیستی که تحت نام کومه له فعالیت میکنند گذاشته شد. چیزی که هیچگاه مرزبندی کمونیستی با آنها صورت نگرفت و بنا به مقتضیات و شرایط باز هم میتواند همه بعنوان"خانواده بزرگ کومه له" جمع شوند. این دور از انتظار نیست.
کمونیسم و طبقه کارگر در ایران و کردستان در۳۰ سال گذشته شاهد وقایع بسیار بزرگی بوده است. از سقوط بلوک شرق تا جنگ خلیج، از جنبش دوم خرداد تا سقوط صدام و دولتهای دیگر در منطقه و عمق فجایعی که بر طبقه کارگر در ایران و مردم زحمتکش تحمیل شد همه اینها بر فعالیت هر فعال و سازمان سیاسی و کمونیست هم تاثیری عمیق گذاشته است. اما ظاهرا در این میان کومه له و نیروی پیشمرگ آن بی تاثیر از همه این وقایع عظیم بوده اند و تاریخ کمونیستی قابل دفاع کومه له و جایگاه طبقاتی و اجتماعی این سازمان در ایران و کردستان برای تاریخ جدید یک سازمان جدید غیر کمونیستی و با انجام وظایف انترناسیونالیستی ملت کرد در دیگر کشورها، مصادره میشود. برای این نیروی جدید هیچ دلیلی برای تغییر در کار و سبک کار و آرایشش نیست. کماکان در زیر چتر ساخته شده در عراق بوسیله آمریکا و با اجازه و قوانین نیروهای جنبش ناسیونالیستی میتواند به بقا ادامه بدهد. میتواند به مانور در میان جبهه های مختلف جنبش ناسیونالیستی در منطقه از پ.ک.ک – پژاک تا جبهه بارزانی و البته با انجام وظایف "انترناسیونالیستی" باز هم ادامه حضور داشته باشد. اینها برای حفظ نیروی نظامی به قیمت محکم کردن جای خود در جنبش ناسیونالیستی ممکن میشود.
این دو تاریخ مستقل و متضاد کمونیستی و ناسیونالیستی نیروی پیشمرگ کومه له و صد البته خود کومه له طی ۳۰ سال گذشته است.
ناسیونالیسم کرد
جامعه کردستان و مبارزه مردم در کردستان از نظر جنبش ناسیونالیستی کرد و هر ناسیونالیستی، عاری از مبارزه طبقاتی و طبقات است. مبارزه برای زندگی بهتر، مبارزه بر علیه اجحافات و سرکوب و ستم بر مزد بگیران در جامعه به نفع مبارزه ملی و به بهانه ستم ملی باید حاشیه ای شود. زمان حل این معضلات اجتماعی از نظر جنبش ناسیونالیستی ، احزاب آن و هر ناسیونالیستی، به قدرت گیری سیاسی این جنبش متعلق به سرمایه داران کرد و همه نیروهای متبوع این جنبش موکول میشود. در کردستان ایران نفوذ جنبش ناسیونالیستی در ابعاد اجتماعی سرسام آور است. در دنیایی که عمیقا براست چرخیده است بدون اغراق و اغماض، در کردستان ایران هم دامن زدن به حس ملی و غرور ملی مطلقا با گذشته قابل مقایسه نیست. جامعه کردستان ایران هم علیرغم تبلیغات غیر واقعی بسیاری از نیروهای چپ و کمونیست، بیشتر از آنچه که به چپ چرخیده باشد،به راست چرخیده است.
دقیقا مانند همه جای دنیا ،این جا هم قرار است با قدرت گرفتن احزاب ناسیونالیستی کرد چرخ اقتصاد سرمایه داری بر گرده طبقه کارگر و مردم زحمتکش اینبار با حمایت نیروی پیشمرگ تحقق یابد. (این اتفاق در همه جنبشهای ملی افتاده است) این را کارگران آگاه و کمونیست در کردستان میدانند. این را این طیف به درست میداند که مقابله همه جانبه و رادیکال با جمهوری اسلامی که حافظ نظام سرمایه داری است اساسا در اتکا به استراتژی سوسیالیستی در سازماندهی مبارزه ای پیگیر و سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن میشود؛ این طیف اکنون چه در ایران و چه در کردستان بشدت در اقلیت است و ملاحظات و تردیدهای جدی در نقد این جنبش ناسیونالیستی دارد.
بسیار واضح است که احزاب و جریانات ناسیونالیستی در کردستان چه دیروز و چه امروز بنا به ماهیت بورژوایی که دارند نتوانستند و نمیتوانند با طبقه کارگر و کمونیستها در سرنگونی این نظام و رژیم شریک باشند. نمیتوانند مبارز پیگیر رفع ستم ملی و محو این ستم به نفع جامعه باشند. هر همسویی با جریانات ناسیونالیست در مبارزه برای رفع ستم ملی نیز زمانی به نفع کمونیستها و مبارزه مستقل کارگری است که شفافیت کامل در مورد این نیروها وجود داشته باشد و مردم به درستی بتوانند از میان آنها انتخاب کنند. ما نیازمند بازگشت به دورانی در کردستان هستیم که نیروهای کمونیست و ناسیونالیست از هر لحاظ برای جامعه قابل شناسایی بودند. اگر امروز این را در جامعه ایران و کردستان نمیتوان دید از جمله ناشی از وجود کومه له با سابقه قدیمی کمونیستی در کردستان است. کومه له ای که سالهاست متحدان خود را در صف جنبش کردایتی یافته است. کومه له ای که سازمانی برای طبقه کارگر و مبارزه اش برای کسب قدرت نیست.
چه باید کرد؟
اجازه بدهید سوال آخر را اول طرح کنیم. آیا کمونیسم کارگری و منصور حکمت اشتباه کردند از کومه له خارج شدند؟ جواب ما منفی است. آن هنگام در بهترین حالت یک درصد از سیاستهای ناسیونالیستی که امروز شاهد آن هستیم در کومه له موجود بود. ما به همراه منصور حکمت راه خود را جدا کردیم.۳۰ سال بعد از این جدایی و با توجه به پیوستن رسمی کومه له به جنبش ناسیونالیسم کرد انتظارچه عکسالعملی از یک کمونیست انقلابی و یک مارکسیست در قبال کومه له میتوان داشت؟
به نظر ما مبارزه طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان نه تنها ربطی به کومه له ندارد بلکه دقیقاً از کانال نقد این سازمان میگذرد. کسی هم اگر بخواهد یک استراتژی سوسیالیستی در ایران و کردستان را دنبال کند ناچاراً باید از زاویه نقد مارکسیستی ناسیونالیسم کرد، کومه له و حاکمیت بورژوایی وارد شود. انتقادات چپ ها و کمونیستها از درون کومه له و از بیرون چه در قامت تشکیلات ها و چه در قامت گروه و شخصیتهای سیاسی که عمدتا از اعضای طیف کمونیسم کارگری هستند هیچکدام پاسخ روشنی در جهت این نقد طبقه کارگر و کمونیسم ندارند. هر آنچه اساس دلمشغولی های آنهاست ترمیم ، بازسازی و حفظ کومه له برای تقویت و حفظ چپ در این سازمان و در جامعه است! به همین دلیل است که تقریبا همه این نیروها یا در پی ائتلاف و اتحاد با کومه له بودهاند یا بدنبال فراخوان های کومه له روان بوده اند و یا اینکه منتظر گذر زمان برای رفع " غائله دیپلماسی" هستند. آنها ماه ها و سالها را میتوانند بگذرانند تا به کومه له بقبولانند که جبهه چپ را در ائتلاف نیروها در کردستان انتخاب کند. آنها یا نگران حفظ "شان" کومه له هستند و یا نگران این که چنانچه کردستان و ایران دچار تحولی بشود جبهه چپ بدون کومه له ممکن نیست وبدون کومه له طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی کارگران در کردستان در ابعاد اجتماعی شکست خواهد خورد. سؤال ما از این سازمانها، احزاب و افراد این است که سرنوشت کسی، گروهی و هر بخشی از کارگران کمونیست را تا چه اندازه میتوانید با سرنوشت سازمانی به این اندازه غرق در جنبش ناسیونالیستی گره بزنید؟ آیا " رابطه" با کومه له و همکاری و ائتلاف و اتحاد یا هر اسم دیگری به منظور " تاثیر بر چپ در درون کومه له و دوستی با چپ کومه له" زیادی نخ نما نیست؟ آیا این استراتژی شما قبل از هر احساس مسئولیتی برای جامعه و طبقه کارگر احساس مسئولیت در قبال کومه له امروز نیست؟
کومه له دل در گرو پیشروی و پیروزی "جنبش انقلابی در کردستان" و "جنبش کردستان" همراه با همه ناسیونالیستها چه در ایران و چه در ابعاد منطقه ای دارد. این سازمانها و گروه ها هنوز جایگاه جنبشی که سالهای طولانی از طرف ابراهیم علیزاده و رهبری کومه له دنبال میشود را نمی توانند بفهمند و برسمیت بشناسند. نمیتوانند اهمیت این نیرو و سازمان نظامی که با فرهنگ منطبق با جنبش کردایتی بزرگ شده و صیقل داده شده است را درک کنند. این ها به نسبت منصور حکمت همان تئوری "از پشت خنجر زدن"! را در جیب دارند. (این گفته مشهور حسن رحمان پناه در مورد معرفی نیروهای کمونیسم کارگریست، زمانی که همه مشغول ائتلاف نیروهای چپ بودند). اساس این دل مشغولی ها در مورد کومه له و تحزیه و تحلیل عواقب پیوستن کومه له به جنبش ناسیونالیستی کرد در حقیقت در نداشتن استراتژی شفاف کمونیستی در برخورد به جامعه کردستان، رهبران و کارگران کمونیست، طبقه کارگر و سرنوشت جامعه است. آیا اینها نمیتوانند عمق تاثیرات جنبش ناسیونالیستی که احزاب دمکرات و کومه له در رفاقت و دوستی در اردوگاه ها در طی سالیان طولانی تولید کرده و به جامعه کردستان هم پمپ کرده اند را بفهمند؟ مقابله با تاثیرات مخرب اجتماعی ناسیونالیسم کرد با دل خوش کردنهای قطرهای ممکن نیست. نباید تردید کرد که در شرایط کنونی توازن نیروهای سیاسی و اجتماعی در کردستان به درجه بسیار زیادی به نفع نیروهای جنبش ناسیونالیستی کُرد از چپ و راست آن چرخیده است. تاکید روشن و بدون تردید بر استراتژی سوسیالیستی و نقد تمام قد آنچه که امروز بنام کومه له با جناح های چپ و راست آن برای هر فرد و جمع کمونیست منتقد کومه که حیاتی است. این استراتژی سوسیالیستی است که در هر عرصه ای از مبارزه قطب نمای قدرتمند کردن صف کمونیستی در این مبارزات و جامعه را دنبال میکند و بر زندگی طبقه کارگر و مبارزات سازمانیافته اش در همه عرصه ها تاثیر دارد. این امر با دلخوش کردن به فاکتور " تاثیر بر کومه له برای ماندن بعنوان نیروی چپ" صرفا بیان تاکید بر هم سویی با کومه له و اشاعه ابهامات بیشتر در میان کمونیستها نسبت به این سازمان است.
جامعه کردستان طبقاتی است. طبقه کارگر و سرمایه دار در این جامعه در ابعاد میلیونی حضور دارد. اقشار میانی خرده بورژوا هم همیشه در تلاش برای سهیم شدن در قدرت و سود طبقه سرمایه دار هستند. طبقه کارگر و زحمتکشان در کردستان و از جمله "کولبر" کرد زبان، بوسیله طبقات سرمایه دار و اقشار میانی کرد زبان به کار گرفته میشوند و دستمزد دریافت میکنند و استثمار میشوند. در طول چهل سال گذشته بورژوای کرد و دیگر اقشار میانی این طبقه از قبل حاکمیت جمهوری اسلامی و قوانینش در استثمار طبقه کارگر و سرکوب این طبقه و بخشا از طریق شرکت در ارگانهای حاکمیت جمهوری اسلامی مستقیما از ستون های حفظ نظام و رژیم بوده اند. دفاع از "کولبر" کرد زبان نباید بازاریان و طبقات دارا را از زیر ضرب خارج کند.
طبقات و اقشار اجتماعی در کردستان احزاب و سازمانهای سیاسی خود را دارند. کومه له هم بنا به همه شواهد از بازیگران صحنه سیاسی کردستان بوده و خواهد ماند اما جایگاه این سازمان بنا به همه سیاستها و کارکرد های ۳۰ سال گذشته به یک نیروی ناسیونالیستی تغییر مکان داده است. آنچه امروز بیش از همیشه جامعه کردستان به آن نیازمند است نیروی کمونیستی است که بتواند نماینده جنبش کارگری و مردم زحمتکش در مبارزات امروز و تحولات فردای جامعه ایران و کردستان باشد. اگر فراخوانی امروز بتواند معتبر باشد ایجاد این صف آگاه و کمونیست است. کومه له راه خود و جنبش خود را مدتهاست یافته است و نیازی به یاری رساندن و نگرانی سرنوشت آن نیست. کومه له نیر همچون همه نیروهای سیاسی در انتظار تحولات آینده در ایران و کردستان است.
امر ما باید تأمین سازمان کمونیستی طبقه کارگر برای دخالت در تحولات آینده به نفع خود باشد. سازمان و سیاست کمونیستی اما در کردستان بخصوص با نقد صریح و بدون ملاحظه کومه له ممکن میشود. راه واقعی منتقدین کمونیست درون کومه له اعلام استقلال از کومه له و تقویت صف مستقل طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان برای ایجاد یک صف کمونیستی و کارگری است. حزب کمونیستی ضد سرمایه داری برای سوسیالیسم و سرنگونی جمهوری اسلامی، ضد جنبش ناسیونالیستی و همه ارزشها، سبک کار و سازمان ناسیونالیستی اش بخشی از تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران و جهان است. همه اینها تنها با جدا کردن راه خود از کومه له ممکن است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۲ تیر ۱۳۹۸ - ۲۳ جون ۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram.modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
در بسیاری از مباحثات این دوره در باره اختلافات در کومه له و حزب کمونیست ایران، از هر طرف، پرداختن به اصل موضوع کمترین مکان را دارد. اگر این سازمان سیاسی است و در اجتماع حضور دارد که دارد، پس تردیدی نیست که این اختلافات انعکاسی از کشمکش های مبارزه طبقاتی و جنبش های مختلف این مبارزه در جامعه است. در رابطه با سازمانی با ادعای کمونیستی و سوسیالیستی به درجه اولی اعتراض طبقه کارگر و توده مردم ایران و کردستان و راه حل های مختلف تاثیر مستقیم بر آن دارد. اگر چنین است پس بدیهی است که موضوع اصلی انتقادات هم باید پاسخ های معطوف به مبارزه طبقاتی و دیدن نقش جنبش ها و احزاب سیاسی و از جمله کومه له و حزب کمونیست ایران در آن باشد. در مباحثات اخیر اغلب اشاراتی به تمایلات جناح های مختلف به مسایل میشود و آنچه بیشتر مورد توجه است فرهنگ و مناسبات درون سازمانی است که مورد تعرض طرفین است. کمترین تلاش برای طرح انتقادات سوسیالیستی به تعرض همه جانبه ناسیونالیسم کرد در درون کومه له و حزب کمونیست ایران میشود و تا هم اکنون حاشیه ها و نقل قول های بریده از متن فعالیت و نه تمام فلسفه وجودی استراتژی که مناسبات و فرهنگ مورد تعرض را ممکن کرده است، مورد بحث و نقد است.
هر کدام از طرفین راست و چپ درون کومه له، با ترساندن همدیگر از مساله انشعاب و نشان دادن راه حل اختلافات در کنگره پیش رو در پی عقب نشاندن دیگری بدون پرداختن به اصل بحث ها هستند. جناح راست و ناسیونالیست از استراتژی و سیاست های سه دهه خود دفاع نمی کند و جناح چپ هم خطوط بحث هایی تلنبار شده و انتقاد از زیاده روی جناح راست در جنبش ناسیونالیستی کرد را قادر نشده که بر پایه مستقل سوسیالیستی و کارگری طرح کند. چنین نقدی نمیتواند در برگیرنده کل موجودیت و فعالیت جناح راست در طول سه دهه اخیر نباشد. نگرانی از انشعاب و یا نگران از انتقاد از همراهی با جنبش ناسیونالیستی آن روپوشی است که جناح ناسیونالیستی درون کومه له با علم کردن آن مانع از ورود به انتقادت سوسیالیستی است.
منتقدین چپ درون کومه له و حزب کمونیست ایران ، در برابر انتخاب نقد سوسیالیستی و یا ادامه وضعیت موجود و همزیستی تاکنونی با جرح و تعدیل هایی، قرار دارند. دلیل مهمی که جناح چپ را در انتظار بیهوده برای ارائه پلاتفرم از طرف ابراهیم علیزاده و همفکرانش نگاه داشته است عدم نقد سوسیالیستی جناح چپ است. گویا هنوز عمق نفوذ جنبش ناسیونالیستی در کومه له و نمایندگان آن قابل روئیت نیست و انعکاس آن در میان طبقه کارگر و جامعه کردستان ملموس نیست که بر آن پلاتفرم و خط سیاسی روشن و سوسیالیستی داشت. امیدواری به بازگشت جناح راست به اجرای استراتژی سوسیالیستی که سالهای زیادی ازدفن آن گذشته است توهم است.
در این نوشته مروری بر مهمترین نکات در باره نقد سوسیالیستی در رابطه با اختلافات جاری خواهیم داشت.
دیپلماسی یا انتخاب سیاست ناسیونالیستی
رهبری کومه له و حزب کمونیست از جمله جریانات اپوزیسیون در تبعید هستند که در کردستان عراق مقر های مرکزی و اردوگاه نیروی مسلح دارند. سابقه حضور در عراق به دوره قبل از فروپاشی دولت و جامعه عراق در دهه نود و به حکومت رساندن جریانات ناسیونالیست کرد در کردستان عراق بر میگردد. آن دوره کومه له و حزب کمونیست ایران برای حضور خود ناچار از برخی کوتاه آمدن و تمکین در مقابل فشارهای حکومت بعث میشد. این رابطه و مناسبات بدون هزینه نبود. ادامه حضور کومه له در عراق و تحت حکومت احزاب ناسیونالیست بر کردستان این بار نه بدون قید و شرط بود و نه دارای موازین دیپلماسی. کومه له و دیگر احزاب و سازمانها مستقر در کردستان عراق بنا به مصالح حاکمیت جدید ، شرط و شروط ماندن در آنجا را به این معنی که رو به ایران فعالیت مسلحانه نداشته باشند و در مرز ها اقدامی خلاف مناسبات آنها با دولت ایران انجام ندهند را پذیرفتند. احزاب ناسیونالیست برای بخش بزرگی از کومه له و یا شاید همه آنها خودی بود و همه قید و شرط های حضور در کردستان عراق هم یکی بعد از دیگری به اجرا در آمدند. "دولت نوپا" ترم ابراهیم علیزاده برای تعریف سیاست و دیپلماسی بود که دیگر نه برای تنظیم رابطه بین دو طرف بلکه خیره شدن به تنظیم مناسبات درون خانوادگی متکی بود. این سیاست در واقع به استراتژی کومه له در قبال حضور در کردستان عراق تبدیل شد و دیپلماسی جایش را به سیاست احساس مسئولیت در قبال "دولت نوپا" و شریک شدن در سرنوشت جنبش ناسیونالیستی داد. قبل از اینها بخش بسیار بزرگی از کمونیستها در رهبری و صفوف کومه له که با کمونیسم کارگری بودند و یا راه حل آنها را قبول کرده بودند، مهاجرت به کشوری دیگر را به پرداخت این هزینه استراتژیک ترجیح دادند.
از این نظر در میان احزاب اپوزیسیون در تبعید، بر خلاف آنچه که کومه له در جامعه و خارج از کشور نشان میدهد، حضور پشت مرزهای ایران برای توجیه و دنبال کردن سیاست و استراتژی جنبش ناسیونالیستی است و در چهارچوب دیپلماسی به معنی رابطه متقابل یک نیروی کمونیست که برای دوره ای ناچار از پرداخت هزینه هم میباشد، مطلقا نمی گنجد. این رابطه به سیاست دائمی در کومه له تبدیل میشود. این مساله از زاویه طبقه کارگر و سازمان و گروه های کمونیست ساکن کردستان عراق بسیار قابل درک بوده است که همیشه کومه له را در جبهه حاکمیتی که هر روزه مشغول تحمیق و سرکوب آنها در جهت منافع سرمایه داران کرد است دیده است. این بهایی است که کومه له آگاهانه و تا کنون پرداخته و حضور در مرزهای نزدیک به ایران ظاهرا باید دیگران را درقبال این همه "از خود گذشتگی" ساکت کند!
طبقه کارگر کردستان و کومه له
نگاهی به فعالیت کومه له در کردستان ایران در سی سال گذشته و نگاهی به نقش رهبری و تشکیلات علنی کومه له در تبعید و در کردستان عراق بدون هیچ "بزرگ نمایی" میتواند قاضی درستی برای پاسخ به سوال کمونیستها و کارگران در کردستان باشد.
کومه له ادعا دارد که کماکان سازمانی کمونیستی است و طبق اسناد سازمانی اش در همه جنبش های موجود، استراتژی سوسیالیستی را دنبال میکند و تابع آن است. ابراهیم علیزاده میگوید که وضعیت همه سازمانهای سوسیالیستی در ایران تعریف چندانی ندارد و ما هم مثل آنها. اما این در شرایط کنونی و علنی شدن بحث های درونی، میتواند فقط یک رد گم کردن باشد چرا که کومه له در کردستان موقعیت دیگری دارد و از قبلِ سابقه گذشته به دوران کمونیستی و جنبش طبقه کارگر تغذیه میکند. کومه له مانند هر سازمان و حزب دیگر سراسری نیست که بتوان این را به سادگی قبول کرد که آنها هم مثل دیگران بی ربطند اتفاقا کومه له یک سازمان ناسیونالیستی با ربط به جامعه کردستان است و نه یک سازمان کمونیستی.
یک سوال کلی و ساده ما کمونیستها و طبقه کارگر در ایران و کردستان هم این است که در طول سی سال گذشته چند بار کارگران سازمان یافته در مبارزات اعتراضی شهر ها و یا در ابعاد سراسری در کردستان با تحصن و اعتصاباتشان توانستند سطح زندگی و کارشان را تغییر بدهند؟ اگر کسی نمیتواند حتی یک مورد را در فاصله سی سال نشان بدهد، هزار بار باید متوجه شود این سازمان به طبقه کارگر و کمونیسم مرتبط و مربوط نیست. سوالات مشخص تر اینکه جنبش سوسیالیستی در کردستان ایران در چه وضعیت و قامتی قرار دارد؟ جنبش کارگری در کردستان ایران به یمن کومه له به چه اندازه از لحاظ متشکل کردن کمونیستها و متکی شدن کارگران به سازمانهای توده ای اش، از زندگی و کار و مناسبات بهتری برخوردار است؟
کومه له چه اندازه به طبقه کارگر مربوط است؟ طبقه کارگر کومه له را چه اندازه مربوط به مبارزات و زندگی روزانه اش میبیند؟ به یمن وجود کومه له توازن قوای بین کارگر و سرمایه دار و کارفرما و دولت، چه اندازه به نفع طبقه کارگر است؟ در کردستان ایران طبقه کارگر در بخشهای مختلف چه اندازه و چه بخش از قرارداد های موقت را عقب زده و قرارداد دائمی دارند؟ بیکاران زن و مرد در شهرها و روستاهای کردستان چه اندازه موفق شده اند بیمه شوند و بیمه بیکاری دریافت کنند؟ جوانان و زنان و جنبشهای مدرن آنها در کردستان چه اندازه از دسترسی ارتجاع اسلامی و ناسیونالیستی دور است؟ جنبش ناسیونالیستی و احزاب مرتجع آن در کردستان در همه زمینه ها چه اندازه مورد انتقاد این نیروی سوسیالیستی است و سوالات متعدد دیگری که مکررا میتوان از کارگران پیشرو و کمونیستها شنید و این صرفا پژواکی از این واقعیت درون جامعه است.
واقعیت این است که همیشه وجود فضای سیاسی و تحزب یافتگی مردم در کردستان سرپوشی بر دنبال کردن این سوالات و دیدن طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان در قامت و ایستادگی مستقل خود بوده است. واقعیت این است که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر علیرغم مدال های دروغین "کردستان سرخ" و "جنبش انقلابی کردستان " تا جایی که به کومه له بر میگردد فدای افق و ارمانهای ناسیونالیستی شده است. این جنبش بنا به همه شواهد در موقعیت بهتری به نسبت دیگر مناطق ایران نیست.اگر احزاب متشکل از الیت سازمانیافته و پیشرو جنبش ها در مبارزه طبقاتی در جامعه هستند، نقش کومه له با استفاده از موقعیت کمونیستی گذشته اش، تلاش برای هزیمت بزرگی به طرف جنبش ناسیونالیستی کرد بوده است.
استرتژی انتظار
یکی از شاخص های جریانات ناسیونالیستی کرد استراتژی انتظار و آویزان شدن به قدرتی دولتی برای یافتن جا پایی برای بورژوازی کرد در میان نیروهای حکومت بورژوازی در ایران است. تاریخ فعالیت و مبارزه مسلحانه چه در داخل و چه فعالیت در تبعید از طرف احزاب ناسیونالیست هیچ چیز غیر از نیروی فشار برای این اهداف نبوده است. مستقل از امید ناسیونالیستها به آمریکا و اسرائیل و کمک های عربستان که هر کدام برگ هایی برای بازی در این استراتژی است، در حال حاضر این جمهوری اسلامی است که بزرگترین امید این جنبش ناسیونالیستی کرد (با همه شاخه های علنی و در تبعید آن و یا شاخه داخل که با رشته های زیادی تنیده به جمهوری اسلامی اند ) برای مذاکره و توافق در دادن موقعیتی درخور به بورژوازی کرد است.
برای کومه له نیز فعالیت ظاهرا کمونیستی و سوسیالیستی که ادعای آنرا دارد سی سال است که تابعی از همین استراتژی انتظار احزاب جنبش ناسیونالیستی است که محدود ماندن و منتظر ماندن در چند مقر مرزی و حفظ نیروی مسلح اسیر در اردوگاه ها، مخرج مشترک همه نیروهای ناسیونالیست است که منظما در جامعه تولید و باز تولید میشود. رهبری کومه له موجودیت خود و حزب کمونیستش را قبل از هر چیز در این موجودیت یافته است و از این نظر سی سال است رهبری کومه له و نیروی مسلح آن تحت هر عنوانی باشد خود و نیروهای طرفدارش در ایران را در انتظار تحولاتی از بالا نگاه داشته است. کومه له به عنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی در داخل جامعه کردستان تماما ضمیمه موجودیتی است که رهبری کومه له در این سی سال دنبال ساختن و آراسته کردن آن بوده است. نیروی کومه له در جامعه کردستان روی پای خود نیرویی برای تغییر در جامعه نیست. محتوای انقلابیگری سوسیالیستی در جامعه سرمایه داری در اتکا به سازمان حزبی و توده ای طبقه کارگر در کردستان ایران که اکثریت بزرگی از ساکنینش را کارگران و مردم زحمتکش تشکیل میدهد، بطور یقین ضمیمه این استراتژی انتظار بوده است و هر جا کارگرانی سازمان داده شده اند و کاملا جایگاه و نقش آنها قابل دیدن میباشد، تابع همین خصوصیات رهبری خود بوده است. به این دلیل است که کومه له هیچگاه به موقعیت دهه شصت در شهرها و روستاهای کردستان بر نگشت؛ در دهه شصت مبارزه مسلحانه توسط نیروی مسلح و همراهی توده های مبارز در کردستان در جریان بود، نیروی پیشمرگ کومه له در جنگ با دو ارتجاع دولت مرکزی و حزب دمکرات کردستان ایران بود در عین حال در شهرهای کردستان نقش کارگران کمونیست و سازمانهای توده ای، شبکه های مبارزاتی و تجمع های قدرتمند آنها در مبارزه با دولت مرکزی، ارتجاع حزب دمکرات و تلاش برای زندگی بهتر، بعضا بخشی از رهبری کومه له ( از رهبران فعلی سازمان زحمتکشان) را دچار شک و شبهه در مورد حقانیت این حرکت عظیم و نفوذ تشکیلات کمونیستی این دوره با حضور رهبران و کادرهای کارگری با نفوذ در آن کرده بود. کارنامه جریانی که هم و غم رهبری موثر آن تلاش برای ایجاد جبهه ای و یا پیدا کردن مناسبترین یاران در میان دیگر جریانات ناسیونالیست بوده است، نمیتواند مطابق با افق مبارزاتی و تلاش برای سازماندهی طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی باشد.
وضعیت و موقعیت ضعیف امروز این طبقه و سازمان های توده ای و حزبی و قدرت مبارزاتی اش در مقایسه با دیگر بخشهای طبقه کارگر در ایران قابل مقایسه نیست. حقیقت این است که نیروی سیاسی اجتماعی و تشکیلاتی کومه له امروز، پیشرو تر از رهبری آن نبوده است. متاسفانه در کردستان، جنبش ناسیونالیستی با استراتژی و سیاستها و فرهنگش سالهاست از سر و کول جامعه بالا رفته است و این برای کومه له امری طبیعی است چرا که در بهترین حالت مشغول قانع کردن احزاب ناسیونالیست به خود داری از جنگ با کومه له و توافق استراتژیک بر سر حاکمیت در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی است!!
روابط حسنه با جریانات بورژوا ناسیونالیست کرد
از دیگر خصوصیات استراتژی انتظار جنبش ناسیونالیستی یکی هم تلاش برای حصول توافق با احزاب در تبعید برای جلوگیری از جنگ احتمالی در آینده بعد از سقوط جمهوری اسلامی است. چند سال تلاش لازم بوده است تا ابراهیم علیزاده و رهبری کومه له و حزب کمونست ایران به این نتیجه برسند و آخر سر هم طرف های معامله سر از میز مذاکره با جمهوری اسلامی در آورند؟ این مایه تاسف و خنده نیست که کومه له توقع داشته باشد کمونیستها و طبقه کارگر این را از وی قبول کنند؟ آگاهان میدانند که این جریانات مرتجع همراه با جمهوری اسلامی، وظیفه سرکوب و ساکت کردن مردم را تحت نام ارتجاع کردایتی به عهده خواهند گرفت، دقیقا آنچه در کردستان عراق اتفاق افتاد و اولین قربانیان این اتفاق را سوسیالیست ها و کارگران و زنان انقلابی و مدرن تشکیل میدهد. دست کشیدن کومه له از مرتجع و ضد انقلابی خواندن حزب دمکرات بعد از جدایی اش از کمونیسم کارگری، به معنی همین تلاش های "خستگی ناپذیر" درتحمیق خود و دیگران بوده است.
برای نیرویی سوسیالیست، طبقه کارگر و توده مردم زحمتکش منبع و منشا قدرت آگاهانه در مقابله با هر جریان مرتجع مذهبی و ناسیونالیستی است، علیرغم اینکه این جریانات در مخالفت و جنگ با جمهوری اسلامی باشند یا نه. این مساله در مورد سلطنت طلب و مجاهد ضد انقلاب و مرتجع تا حزب دمکرات ها و زحمتکشان و خبات و امثالهم صادق است. کومه له دقیقا چون این استراتژی را سی سال است کنار گذاشته است هیچ نیازی به این ندیده است که نیروی طبقه کارگر و تحزب کمونیستی در جامعه را بنا به یک استراتژی سوسیالیستی بچسبد و قدرت عظیمی که قادر به مالیدن پوزه جمهوری اسلامی و هر نیروی مرتجع دیگری است را با آن تضمین کند. کومه له سی سال است نیازی به این ندیده چرا که توافق در اردوگاه ها و بین رهبران کومه له و احزاب ناسیونالیست اساس بوده است. همه چیز برای کومه له هم باید از بالا تعیین شود حتی اگر مثلا ده سال دیگر هم بگذرد، جمهوری اسلامی سر جایش باشد و این سازمان کماکان در کردستان عراق در تبعید .
نیروهای جنبش ناسیونالیستی در کردستان که از نظر کومه له نیروهای "جنبش انقلابی کردستان" محسوب میشوند هیچگاه بعنوان احزاب مرتجع بورژوایی ناسیونالیست مورد نقد سوسیالیستی قرار نگرفته است. درعوض به نیابت از طرف مردم و یک طرفه آنهم برای فردای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، با آنها تنظیم رابطه شده است تا توافق کنند که "باز هم " "جنگ برادر کشی" تکرار نشود و حاکمیت شوراها به جای حاکمیت احزاب جایگزین شود. هیچ استراتژی مستقلی از جانب یک نیروی سوسیالیست در این موضوعات هم دیده نمیشود . نیروی طبقه کارگر و توده انقلابی قرار نیست از هم اکنون و در جامعه کردستان هر تعرض نیروهای بورژوا ناسیونالیست به دست اوردهای انقلابی بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را افسار بزنند. این کومه له است که به نیابت از آنها باید به توافق برسد یعنی اینکه کومه له را در جبهه خود داشته باشند. تا آن موقع، هم و غم کومه له ایها ماندن در حاشیه تحولات و دنبالچه آن است. کومه له این چنین فرهنگی را هم به فرهنگ هواداران و اعضا خود در کردستان تبدیل کرده است و ظاهرا برای ضعیف نشدن جبهه علیه جمهوری اسلامی هر نوع مارکسیسم و کمونیسم انقلابی کنار گذاشته شده است و در وصف "جنبش انقلابی کردستان" خود و دیگران را سرگرم کرده اند. کومه له و تشکیلات هایش در برابر ارتجاع ناسیونالیسم کُرد دقیقا به دلیل قرار گرفتن در سمت چپ این جنبش خلع سلاح شده و در انتظار برای متحول شدن اوضاع و خالی از هر گونه تاثیر گذاری سوسیالیستی در وضعیت امروز و فردای مبارزه برای رفع ستم ملی است. همین انتظار احزاب ناسیونالیستی برای تحولاتی از بالا، چه در توافق با جمهوری اسلامی و چه در اتکا به آمریکا، بر فراز کردستان در گشت و گذار است و هر چند سال یک بار بعنوان نیروی فشار، یک اعتصاب عمومی فراخوان داده میشود که جنبش ناسیونالیستی تقویت شده و کلاه گشاد تری هم سر چپ گذاشته شود.
هیچ تحرک انقلابی خلاف این استراتژی ناسیونالیست ها در حال حاضر جامعه کردستان و کومه له را نمایندگی نمیکند.
سوسیالیسم کومه له موجود، برای جامعه و طبقه کارگر حبابی است که وارد شدن به بحث در مورد آن، آنهم بعد از خارج شدن از اردوگاه و تبعید و در توافق با جریانات مرتجع و ناسیونالیست و یک وعده "25" ساله دیگر!! ممکن میشود.
درام تر از این، داستان آن دسته از نیروهای چپ و کمونیست است که در بی افقی و در نیاز به "تغییر ریل" های اپورتونیستی و مداوم، نمیداند چگونه از زیر بغل کومه له ای که امروز اختلافاتش آشکار شده است، فرار کرده و باز هم برای حفظ بساط خود مشغولی، به دنبال آویزان شدن قبایش به بادبان دیگری بشود.
در غیاب رهبری و جریان کمونیستی متشکل در کردستان که وجود قدرتمند و مستقلش بسیار حیاتی است، دخیل بستن و امیدوار شدن به کومه له، موقعیت مناسبتری به جنبش کمونیستی و کارگری نخواهد داد. جناح چپ کومه له چنانچه بخواهد خود را از زیر بار مسئولیت به دوش کشیدن تاثیرات جنبش ناسیونالیستی درون این سازمان بیرون بکشد راهی جز گفتن واقعیت و نقد سوسیالیستی به صورت شفاف به جامعه ندارد. اینکه این جناح در کومه له میماند یا نه به نسبت گفتن این واقعیت به طبقه کارگر و جامعه امری ثانوی است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
۲۳ شهریور ۱۳۹۹- ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۰
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
همه جریانات سیاسی، احزاب و جنبشها، دولتها و نویسندگان ، شاعران و توده های مردم درسراسر جهان در برخورد به فجایع کردستان سوریه عکس العمل های مختلف، مشابه و متفاوتی داشتند. کارگران کمونیست، پیشروان آگاه طبقه کارگر و کمونیستها نیز به این اتفاق عظیم نگریستند و اعلام موضع کردند. بررسی موشکافانه تر این وقایع و نقش دولتها، جنبش ها و احزاب و جریانات سیاسی از هر لحاظ میتواند به شناخت واقعی تر و انتخابی آگاهانه تر منجر شود. این مساله بویژه برای کمونیستها و کارگران در کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه حائز اهمیت دو چندان است. این نوشته تلاشی در این زمینه است.
عروج فاشیسم ملی اسلامی دولت ترکیه
یک بار دیگر عمق فجایع انسانی در کردستان سوریه به اطلاع جهان رسانده شد و چهره تمام نمای ملی گرایی و فاشیسم دو لت ناسیونالیست-اسلامی ترکیه را به همگان نشان داد. بشریت متمدن یکبار دیگر نه در فیلم و کتابهای تاریخ بلکه در گزارشهای روزانه بنگاه های خبری فاشیسم دولت ترکیه را دید. این دیگر گزارشی در باره نازیسم آلمان هیتلری نبود، واقعیات امروز و عمق این فاشیسم قرن ۲۱ بود.دولت های درگیر و متحدانشان از یک طرف اشک تمساح ریختند و از طرف دیگر جواز کشتار و جنایت، بی خانمانی کوچ صد ها هزار انسان ستم دیده را صادر کردند. سوریه باز هم شاهد فاجعه دیگری است، فاجعهای که بدون تردید تا زمانی که "توازن قوا"بین دولتهای درگیر و تصمیم گیرنده مهیا نشود ادامه خواهد داشت. این فاجعه انسانی در کردستان سوریه در مدت کمتر از ده روز یکبار دیگر عمق چهره سرمایه داری جهانی و کشورهای درگیر را نشان داد. فاشیسم، کشتار انسانها، بیخانمان کردن آنها نه اتفاقی است و نه غیر قابل اجتناب. تصمیمی آگاهانه از طرف نمایندگان بزرگ و کوچک سرمایه از دولت ملی- اسلامی ترکیه تا نماینده مفتخر دستگاه حکومتی آمریکا و روسیه است.
قربانیان اصلی این فاجعه انسانی تنها مردم کرد در سوریه نیستند. این هجومی به کل بشریتی است که زندگی، آینده و امید و آرزویش ازطرف این نمایندگان سرمایه به گروگان گرفته شده است. مردمی که باید هر لحظه در انتظار چنین توافقاتی، چنین لشکرکشی هایی باشند.
فجایع انسانی جنگ، محکومیت کدام سیاست؟
در برابر این هجوم نقشه مند ترکیه و آمریکا و ساخت و پاخت دیگر دولتها، بدون تردید مقابله مسلحانه ارتش دمکراتیک سوریه و توده مردم پاسخی عادلانه و قابل دفاع بود. جنگ و مقابله توده ای عادلانه ای که همراه با آوارگی صد ها هزار نفر در عین حال چهره ای دوگانه از آینده ای ناروشن مستتراز این مقاومت و حاکمیت در کردستان سوریه را با خود همراه داشت. مقاومتی که حمایت مردمی در اقصی نقاط جهان را سبب میشد. این بویژه بنا به هم سرنوشتی سایر بخشهای مردم کرد زبان در ایران، عراق و ترکیه قطعا ابعاد گسترده تری می یافت. اعتراض و ابراز خشم و تنفر از چنین فاجعهای امر مشترک همه انسانهای متمدن جهان امروز بود.
اما آگاهی به اینکه چه جنبش و جریان سیاسی در رهبری این اعتراض و مبارزه علیه این جنگ قرار میگیرد هم در عین حال حیاتی است. ناسیونالیسم و احزاب و جریانات اش از یکطرف و سوسیالیسم و احزاب و جریاناتش از طرف دیگر پاسخ ها و دیدگاهای کاملا متفاوتی را نمایندگی میکنند. با کمی فاصله از سطح به کنه مسایل اما میتوان رد پای سیاستها و استراتژی های این جنبشها و نمایندگانشان را دید.
در پی هر اظهار نظر، گفته و یا شعاری میتوان سیاست های روشن طبقاتی را تشخیص داد. در همین چند هفته اخیر و در رابطه با اتفاقات کردستان سوریه ما شاهد ابراز نظر های بسیار جسورانه ای از طرف نماینده پارلمان کرد زبان در مجلس ترکیه ویا سخنان ابراهیم علیزاده در کنگره ملی کرد بوده ایم. آنها با حرارات و جسارت تمام از نقطه نظرات ملی و ناسیونالیستی خود دفاع میکنند و بعنوان قهرمانان جنبشی که به آن تعلق دارند قول میدهند که تا آخرین قطره خون خود برای ملت شان مبارزه و جان فشانی کنند. همه اینها منتهی نشات گرفته از جنبش و استراتژی و سیاست هایی است که آنها دنبال میکنند. تفاوت حمایت ها و طرفداری ها هم باید روشن باشد. جریانات و شخصیتها و کسانی که از زاویه ملی گرایی از جنبش خود حمایت میکنند به اشکال مختلف سیاست و استراتژی جنبششان را دنبال میکنند و در تلاشند تا دیگران را هم به آن ملحق کنند.
همه قهرمانی ها و فداکاریهای اینان در برابر دشمنانی که زندگی و کاشانه مردم را بر سرشان خراب میکنند قابل تحسین است اما در پس همه این فداکاری ها باید دید که کدام جنبش و کدام سیاست تقویت میشود؟ آنچه در کردستان سوریه در جریان است بخشی از مبارزه و تلاش جنبش ناسیونالیستی است که فعالین و جریانات سیاسی آن جنبش خود را بعنوان منفعت همگان معرفی میکنند. این اما واقعیت ندارد چرا که کردستان هم جامعهای طبقاتی است. طبقاتی که جنبشهای مختلف ناسیونالیستی و سوسیالیستی آنها را در مبارزه علیه حکومت های مرکزی و علیه این ستم کشی آشکار نمایندگی میکنند. جنبش هایی که هریک افق و سیاست های خود را علیه این تهاجم ارتجاعی دنبال میکنند.تلاش ناسیونالیستها برای یک کاسه کردن منفعت دروغین همه مردم کرد زبان با هم، نباید و نمیتواند براحتی در جامعه ای با این خصوصیات طبقاتی هضم شود. در برابر سرکوب و بی عدالتی و فاشیسم باید مبارزه و اعتراض کرد. اما آگاهانه باید به این مساله هم پرداخت که کدام جنبش و کدام جریانات سیاسی دارای استراتژی رهایی بخش برای مردم در کردستان سوریه و دیگر مناطق کرد نشین هستند. این به جامعه و بویژه به طبقه کارگرامکان میدهد تا افق و سیاستهای جنبش خود را در برابر جنبش ناسیونالیستی در برخورد به مساله کرد صیقل دهد.
کدام پرچم و استراتژی؟
در کردستان ترکیه نیروی ارتش دمکراتیک سوریه و هسته مرکزی آن که سازمان ی.پ.گ باشد رهبری جنبش مقاومت و همینطور برقراری سیستم حکومتی در این منطقه را مسئول بود. این سازمان در مقایسه با سازمان مادر و دیگر احزاب خواهر خود دارای تجربه نسبتا متفاوت تری در اداره جامعه است. اداره دمکراتیک تر و اتکا به ازادی های فردی و اجتماعی بدون تردید دستاوردهای مهمی برای کردستان سوریه هستند. این دستاوردها بدون تردید میتوانستند مایه توده ای شدن حاکمیت و به همان اندازه جنگ و مقاومت در برابر حمله کنندگان به آن باشند. این اگر بخش مهمی از پیشروی مردم و احزاب سیاسی در محل است، اما همه مساله نیست. مساله مهمتر در کردستان سوریه ورهبری آن داشتن استراتژی و سیاستی است که قادر به ماندگار کردن این دستاورد ها باشد. جواب به سوال اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی ممکن را باید در سیاستهایی دید که اوضاع امروز را سبب شده اند.دستاوردهای تاکنونی ارتش آزاد سوریه هنوز نمیتواند کل استراتژی و سیاست های جریانات اصلی این جبهه را بیان کند. بخش اساسی استراتژی این جریان را باید در سیاست های آن درقبال طرف های درگیر در مساله سوریه دنبال کرد.
اینجا ما شاهد استراتژی آشنای جنبش ناسیونالیستی در کردستان هستیم. سیاست همراهی با دولت آمریکا و یا بقول سخنگوی دولت آمریکا "به خدمت گرفتن کرد ها"، سیاست همراهی با دولت اسرائیل، سیاست همراهی با دولت مرکزی سوریه و غیره آن "ممکن های"پیشروی جنبش ناسیونالیستی کرد را نشان میدهد. ناسیونالسیم کرد همیشه امکانات خود را در تناقضات منطقه ای و دوری و نزدیکی دول منطقه با یکدیگر دنبال کرده است.تصاویر مردم، زحمتکشان، کودکان و زنان همواره نقش کفن های به گورسپاردن توهمات و آرزوهایی بودهاند که همین مردم، زنان و زحمتکشان به آن باور کردند. دیروز در کردستان عراق و امروز در کردستان سوریه. تصاویر آوارگی مردم، زخمی ها و بی خانمانی ها پیش از اینکه تاییدی بر این استراتژی ناسیونالیسم کرد باشند، حکم باطل بودن آن است. رهبری اعتراضات و جنبش های اجتماعی را نمیتوان آرزو کرد، توازن قوا، نیروهای دخیل و قدرت بسیج این نیروها عملاً رهبری جنبش های اجتماعی به دست این یا آن نیروی سیاسی میدهد. اگر سازمان ی. پ. گ. استراتژی خود را بر "به خدمت گرفته شدن"قرار نمیداد، آنگاه امکان این را میداشت که اساساً به سازمان دادن مقاومت علیه حمله نظامی ترکیه حتی فکر کند. این اما در دامنه "ممکن های"جنبش ناسیونالیستی کرد قرار نمیگیرد. "به خدمت گرفته شدن"میتواند تنها در ادامه خود به توافق با دولت مرکزی سوریه، دولت آمریکا و روسیه، مهاجرت صدها هزار نفر، کشتار و عقب نشینی برسد.در سال۱۹۹۱ در عراق با هجوم مجدد ارتش صدام حسین این رهبران و نیروهای مسلح احزاب کرد بودند که پیش از مردم شهرها را ترک و مردم را بدون سازمان و بدون حمایت تنها گذاشتند. چند ماه پس از آن و با پیشروی ارتش آمریکا اما مجدداً بعنوان قهرمانان مقاومت به شهرها بازگشتند. سال ۲۰۱۴در شنگال همین نیروها ی ناسیونالیست کرد عراق بودند که منطقه را ترک و مردم را بدون سازمان و حمایت تقدیم داعش کردند، یکسال بعد قهرمانانه با حمایت دولت آمریکا و متحدینش بازگشتند. آنروز ی.پ.گ نیرویی بود که دفاع از حیات و زندگی مردم آواره را سیاست خود کرد. اقدامی بشدت انسانی و قابل دفاع. عقب نشینی امروز ی.پ.گ اما سناریویی بشدت آشنا در سنت کل جریانات ناسیونالیسم کرد است.جواب به سؤال اینکه چه چیزی درست است و چه چیزی ممکن را باید در این کانتکس دید.
ناسیونالیستهای کرد میگویند راه دیگری وجود ندارد ومساله کرد فقط از این طریق میتواند حل شود. در پس هر آوارگی و کشتار مردم در کردستان، همیشه همین ناسیونالیست ها هستند که قربانی هستند، قهرمانانی که یکبار دیگر به آنها خیانت شده است. برای یک مارکسیست و کارگر آگاهی که جهان را نه از دریچه جنبش ناسیونالیسم و استراتژی آن میبیند پاسخ اما این است که این استراتژی جنبش ناسیونالیستی و سیاستهایش خود بخشی از صورت مساله است، جنبش ناسیونالیستی که هیچگاه خود را مسبب نمیداند و همیشه "مسئول"است و در هر حال قهرمان مردمی است که باورشان کردند.
در ادامه همین سیاست است که حفاظت از چاههای نفت در همان منطقه برای آنها ارزشمند تر از حفاظت از آزادی و زندگی میلیونها انسان در شمال سوریه میشود.جواب این سؤال که کدام استراتژی این امکان را به این نیروها میدهد تا در رکاب آمریکا قرار بگیرند و یا چگونه میتوان همکار و هم جبهه و هم سنگر و یا بقول آمریکایی ها در "خدمت آمریکا"بود؟ جواب تاریخی که راه دیگری وجود ندارد، میگیرد.
دلیل رهبری احزاب ناسیونالیست و استراتژی بالا را باید در غیبت جریان اجتماعی کمونیستی دید. کمونیسمی که اجتماعی است، قدرت اقناع و بسیج مردم را دارد و میتواند جامعه و مقاومت علیه حمله به آن را سازمان دهد.
استراتژی نیرویی مانند ی. پ. گ بر اساس استفاده از شکاف دولتها و متکی به قدرتی بزرگ برای نجات جامعه بوده است و این نه برای تغییرات اساسی در زندگی مردم و در اتکا به آنها بلکه در امید به رهایی از طریق دولتهایی که مسبب اوضاع هستند، میباشد. استراتژی جنبش های ناسیونالیستی شامل مشارکت در قدرت مرکزی و یا تقسیم بخشی از قدرت مرکزی است. این را ما در کردستان عراق، ایران و سوریه و ترکیه میبینیم.
راه حل چیست؟
جواب راه حل چیست؟ امروز در شرایطی که نیروهای ی.پ. گ عقب نشینی میکنند و امرشان بجای حفاظت از حیات و زیست و زندگی میلیونها انسانی که به آنها باور کردند، حفاظت از چاه های نفت و معامله با دولت مرکزی و آمریکا و روسیه است. مشکل است.
این روشن است که مردم در همه مناطق کرد نشین به دلیل ستم ملی که از طرف دولتهای مرکزی بر آنها روا داشته شده است حق دارند برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند. همه مردم کرد زبان حق دارند در رفراندمی تصمیم بگیرند که یا با دولت مرکزی بمانند یا دولتی مستقل تشکیل دهند.مساله کرد دقیقا مانند مساله فلسطین تنها از طریق داشتن این حق میتواند حل شود. اینکه همه"چهار پارچه"این منطقه کرد زبان میخواهند یک کشور مستقل جمع شوند، موضوعی است که حتی دیگر برای بنیانگذاران آن هم معنی عملی ندارد. اینکه در هر کشوری مردم کرد زبان مایلند چگونه زندگی کنند را کشمکش های آنها با دولتهای مرکزی خود و تغییرات بنیادی دراین دولتها حل و فصل میکند. این واقعیت را باید برجسته کرد که مردم کرد زبان در همه این کشورها مانند هر جامعه دیگری دارای طبقات اجتماعی و جنبش های سیاسی و اجتماعی خود هستند. عراق و یا ایران جوامعی قبیله ای و عشایری نیستند. جوامعی سرمایه داری با صد ها هزار پرولتر و مردم زحمتکش سرمایه داران و طبقه متوسط خود هستند. از این لحاظ منفعت مشترکی اساساً وجود ندارد. منافع سرمایه دار کرد در ایران یا عراق و سوریه بیش از هرچیز به منافع سرمایه مرکزی دولتهای آنها وابسته است. منافع کارگر کرد هم به همین درجه علیه همین منافع این طبقه با پیوندهایش به دولت مرکزی و در کنار هم طبقه ای هایش در آن جغرافیای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. از ا ین رو مساله کرد هم مانند همه مسائل سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی در اساس با دو جنبش و دو استراتژی که نقطه مقابل هم هستند، دو جواب متفاوت دارد.
راه حل مساله کرد رفراندمی آزاد برای تصمیم گیری به ماندن یا جدایی از دولت مرکزی است. طبقه کارگر و کمونیستها درهر یک از این کشورها اما در اتکا به هم سرنوشتی طبقاتیشان با طبقه کارگر آن کشورها مبلغ ماندن در آن چهارچوب جغرافیایی و مبارزه برای بزیر کشیدن دولتهایی است که در راس قدرت قرار گرفته اند، است.
این اما تنها وقتی ممکن است که کارگران آگاه و کمونیست در این کشورها در شرایطی باشند که بتوانند سیاستها و استراتژی ناسیونالیسم کرد را نقد کنند، مردم و هم طبقه ای هایشان را به آن اقناع کنند، متشکل باشند و قدرت بسیج اجتماعی داشته باشند. در عدم حضور چنین نیرویی، چنین تحزبی و چنین قدرت اجتماعی، استراتژی ناسیونالیستهای کرد که نتیجهای جز سرکوب، آوارگی، کشتار و بیخانمانی ندارد، تکرار خواهد شد.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
اسد گلچینی – بهرام مدرسی
۶آبان۱۳۹۸ – ۲۸ اکتبر۲۰۱۹
www.dar-rah.com
mail@dar-rah.com
mail@bahram-modarresi.com
asadgolchini@gmail.com
کومه له موقعیت نسبتا مستحکمی در جایگاه فعلی که حدود ۳۰سال است برای آن تلاش میکند، پیدا کرده است. انتقادات چپ از درون خود این سازمان یکبار دیگر زمین را زیر پایش حداقل برای مدتی دیگر و تا بازگشتن به مسیر طبیعی، گرم نگه داشته است. فضا در این سازمان بر منتقدین از زاویه چپ به زیاده روی های کومه له در جنبش ناسیونالیستی، تنگ شده است. یکی از بارزترین دلایل برای نشان دادن ماهیت این اختلافات پیشروی بیشتر سنت و سیاست های ناسیونالیستی کومه له است که این بار تا حد کنار گذاشتن کادرهای منتقد پیش رفته است. اینکه این بار هم این منتقدین شکست خواهند خورد جای تردید نیست. این بار هم منتقدین جا پای محکم و روشنی در نقد سیر تکامل کومه له در جنبش ناسیونالیستی کرد ندارند. خاصیتی که فعالیت منتقدین این دوره (که در برگیرنده طیف بیشتری از کادرهای کومه له هستند) میتواند داشته باشد، روشن کردن بیشتر اذهان به موقعیت کنونی کومه له به عنوان یکی از جناح های جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران است.
این یکبار دیگر مجالی برای کارگران کمونیست فراهم میکند که با آگاهی بیشتری در این موضوع دخالت کنند. کمونیستهایی که به کومه له دلبسته اند و یا به آن توهمی دارند امروز این شانس را دارند که با آگاهی به نقشی که در وضعیت کنونی و تحولات آتی در ایران و کردستان دارند به صف خود انسجام بدهند. طبقه کارگر و صفوف آگاه و رزمنده آن از محله و کارگاه و کارخانه تا دانشگاه و جوانان رزمنده و زنان مبارز، در مبارزات بهم فشرده خود برای زندگی برابر میتوانند یکبار دیگر سازمان سیاسی خود را انتخاب کنند. کومه له در این میان باید انتخاب کند که در کجا خواهد ایستاد. نیروی منتقد در اردوگاه های کومه له و یا خارج کشور، تاثیری بر تغییر در کومه له نخواهد داشت، همانطور که تاکنون نداشته است. تجزیه و تحلیل جایگاه کنونی کومه له برای کمونیستها از بسیاری لحاظ اهمیت دارد. این نوشته تلاشی در این زمینه است.
افشای همراهی کومه له با جریانات ارتجاعی کرد در دیگر مناطق کرد نشین در کشورهای ترکیه،عراق و سوریه ظاهر انتقادات اخیر به کومه له را توضیح میدهد. جنبش کمونیستی یا جنبش ناسیونالیستی؟ یعنی مهمترین مساله در تاریخ سی سال گذشته کومه له است که یکبار دیگر در برابر منتقدین و متوهمین و همچنین کارگران کمونیست طرفدار کومه له در کردستان قرار گرفته است.
حزب کمونیست ایران و کومه له از ابتدای تاسیس حزب کمونیست ایران دارای گرایشات کمونیستی، ناسیونالیستی و بینابینی بود که در پی انشعابات مختلف، این گرایشات هر کدام راه خود را برای جنبشی که به آن تعلق داشتند جدا کردند. پنهان کردن این مساله به مخدوش کردن مبارزه طبقاتی و نقش هر کدام از گرایشات سیاسی در این مبارزه خدمت کرده است. تاسیس حزب کمونیست کارگری به رهبری منصور حکمت ادامه ماندن در جنبش کمونیستی و کارگری بود. به اینکه بعدها خود این حزب چه تحولاتی را از سر گذراند در نوشتههای آتی به آن خواهیم پرداخت.
سازمان زحمتکشان به رهبری عبدالله مهتدی هر نوع آغشته شدنی به کمونیسم را از خود زدود وبه جنبش ناسیونالیستی پیوست. کومه له بجامانده با رقیق کردن تدریجی موجودیتی که حزب کمونیست ایران را تعریف میکرد و با تلاشی تدریجی به محکم کردن موقعیت خود در جنبش ناسیونالیستی در کردستان پرداخت. در عین حال اما با تظاهر به سوسیالیسم به پیشبرد تاریخ جدیدی که با گذشته حزب کمونیست ایران و کومه له کمونیست متفاوت بود، مبادرت کرد. طبقه کارگر و مبارزه کمونیستی و طبقاتی کنار گذاشته شد و با روشنی هر چه بیشتری تعلق خود به جنبش ناسیونالیستی "مردم کردستان"را تأکید کردند. چیزی که تا امروز بوضوح آنرا دنبال میکنند.
ابراهیم علیزاده بعنوان دبیر اول کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست، بیش از دو دهه است که این جریان جدید را شکل و صیقل داده و با تمام وجود از آن در برابر خطرمارکسیسم و کمونیسم حفاظت کرده است.
زمانی با جدایی منصور حکمت و ما از کومه له و جدایی کومه له از کمونیسم، ما را بعنوان جریانی که بزرگترین ضربه را به کومه له زد (بخوانید بزرگترین ضربه به ناسیونالیزم کومه له) معرفی میکردند. دراین دوران با فرهنگ بسیار غلیظ ناسیونالیستی تشکیلاتشان را به تشکیلات نفرت بر علیه ما و در واقع برای دوری از کمونیسم بازسازی کردند. اکنون پیداست که تمام مساله بر سر تعلق به دو جنبش و دو انتخاب بود و "کی چی دزدید؟"و "چه کسی سنگر" را خالی کرد وغیره صرفا پرتاب سخیفترین دشنام ها برای پرده پوشی اصل ماجرا بودند.
اما هیچ چیز منطقی تر از آنچه که ابراهیم علیزاده انجام میدهد نیست. وی بدرستی در پاسخ به منتقدین تاکید میکند که مساله این نیست که کومه له امروز با دیگر جریانات ناسیونالیستی چه رابطه عمیقی دارد؟ چرا که این ادامه منطقی فعالیت اوطی دو دهه گذشته است. واقعیت این است که اتفاق جدیدی در کومه له نیفتاده است که در نتیجه آن این انتقادات یک شبه یا با یک اطلاعیه کشف شده باشند. ظاهراً همکاری، اتحاد و یا همراهی کومه له با راست ترین جریانات ناسیونالیستی باعث شده است که "تازه" متوجه شوند که انتخاب جدیدی کرده اند!
احزاب و گروههایی که دربازی چپ نشان دادن کومه له شرکت کردند این خریداران تابلوی به اصطلاح چپ کومه له در پیوستنش به ناسیونالیسم کرد، خود از جمله کسانی هستند که "تازه"متوجه داستان شده اند. از این دسته از جمله احزاب کمونیست کارگری هستند که با برداشتن هر چه بیشتر ظواهر کمونیستی و آویزان کردن عبای خود به جنبش و افق کومه له در ایجاد توهم به کومه له در این دوره بیشترین نقش را ایفا کردند. در این باره در ادامه نکاتی را لازم به توضیح میدانیم.
تحولات اجتماعی و سیاسی دلیل اصلی هستند
واضح است که اساس این مباحث در کومه له و خزیدن سازمانها و افراد خارج از آن به زیر چتر کومه له را باید با تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران توضیح داد. فشارجنبش سرنگونی از یک طرف و جنبش ناسیونالیستی در کردستان از سوی دیگر، بسترهای اصلی برای انتخاب و خزیدن زیر شنل سرخ کومه له بودند.
در این دوره جنبش کارگری ، جنبش علیه فقر، جنبش زنان و کلا چپ گرایی در جامعه در ابعاد گسترده ای خودنمایی کرد و همین به تنهایی کافی است تا هر جریان مدعی کمونیسم و سوسیالیسم را وادار به جواب دادن بکند. جواب کومه له پیوستن رسمی به ناسیونالیسم کرد بود و برای فروختن آن بنام چپ و رادیکال به دنبال جمع کردن جریانات به اصطلاح چپی افتاد تا بتواند با کمک آنها تابلوی"آلترناتیو سوسیالیستی"اش را برای پوشاندن پیوستنش به جنبش ناسیونالیسم کرد را پنهان کند.
این روند اکنون با دست انداز روبرو شده است و احتمالا با اعلام دو اعتصاب عمومی دیگربه روال طبیعی خود بازخواهد گشت. عمق یافتن مبارزه طبقاتی در ایران در چنین اوضاع و احوالی ظاهرا این امکان را برای کومه له و جریانات هم جنبشی اش با دردسر روبرو کرد. این برای کومه له به همان اندازه که با نام کارگر و به عنوان یک نیروی سوسیالیست و کمونیست سخن میگوید مشکل ایجاد کرده است. طبقه کارگر و رادیکالیسمش فاکتور اصلی این فشاراست. راننده ای که هر بار آنهم در انظار عمومی چراغ راهنمای چپ میزند اما به راست میچرخد،هر چند تصادفات زیادی را موجب شده باشد، صلاحیتش برای ادامه رانندگی هم میتواند بی اعتبار شود به شرطی که اعتبار دهندگان، این صلاحیت را زیر سوال ببرند.
ماهیت امروز کومه له چیست؟
مشخصات مهمی کومه له کمونیست را از کومه له امروز جدا میکند. کومه له کمونیست مارکسیسم و طبقه کارگر بستر اصلی افق و فعالیتش در کردستان بود. کارگر عضو کومه له در شهرها و در طبقه کارگر و مردم زحمتکش به آگاهگری کمونیستی، سازماندهی حزبی و توده ای در محل کار و زیست مشغول بود. پیشمرگ کومه له با شعار زنده باد سوسیالیسم در مقابل دشمنانش، چه در جبهه جنگ علیه جمهوری اسلامی و چه در جبهه جنگ علیه حزب دمکرات کردستان حاضر بود و بعضا به خاک می افتاد. کومه له کمونیست با همه کمبود هایش تعلق طبقاتی اش به طبقه کارگر بود. کومه له برای زدون تفرقه ناشی از سیاستهای بورژوایی و ناسیونالیستی در میان طبقه کارگر و مردم زحمتکش مبارزه ای بی امان میکرد. تا جایی که حزب دمکرات کردستان ایران بعنوان نیروی اصلی جنبش بورژواز- ناسیونالیست کرد چند سال جنگ مسلحانه ای را به کومه له تحمیل کرد تا کومه له را به دست کشیدن از سیاستش در افشای ماهیت بورژوایی این حزب وادار کند. حزب دمکرات در این تلاش شکست خورد. طبقه کارگر در کردستان بعنوان یک طبقه در مبارزه سیاسی و اقتصادی که درگیر آن بود، کومه له را سازمان سیاسی خود میدانست. کومه له کمونیست در مقابل افکار و آرا ارتجاعی و مذهبی ضد زن پیشرو بود و رهایی از ستم ملی در کردستان را بخشی از تاکتیک های خود در استراتژی سوسیالیستی اش میدانست.
امروزاما اگر از زاویه یک کارگر کمونیست و یا یک مارکسیست، ماهیت و فعالیت کومه له را قضاوت کنید تصویر دیگری از آن خواهید دید. کومه له امروز در همه زمینه های اصلی که یک جریان کمونیستی با آن شناخته میشود ماهیتا بیگانه است. برای شناخت از هر جریان و پدیده ای بدیهی است که باید سراغ پراتیکش رفت و نه ادعا ها یش. اسناد کومه له که انبوهی از مصوبات دوران حزب کمونیست ایران تا مقطع جدایی ما و مصوبات جدید ناسیونالیستی اش را تشکیل میدهد در خود بشدت فریب دهنده هستند. اسناد کمونیستی کومه له فقط برای تزیین این سازمان جدید ارزش مصرف داشته است. کسی که امروز به نقد کومه له میپردازد باید از زاویه کمونیستی و طبقه کارگر و نقدش از سرمایه داری در ایران و کردستان ودر تقابل با جنبش ناسیونالیستی شروع کند. کارگران کمونیست در کردستان میتوانند از زیر سایه و کرختی سنگینی که تعلق طبقاتی جدید کومه له بر آنها تحمیل کرده است خود را رها کنند.
چند خصوصیت پایه ای، ماهیت کومه له امروز را بیشتر توضیح میدهد.
کومه له تا آنجا مارکسیست است که به او کمک کند تا موجودیت اش در جنبش ملی در کردستان و مبارزه برای رهایی از ستم ملی را تعریف کند. کومه له سابق، به دلیل مارکسیست بودن و مقابله و عملکرد دو جانبه در برابر جمهوری اسلامی و سرمایه داری ایران از یک طرف و حزب دمکرات و جنبش ناسیونالیستی در کردستان از طرف دیگر، در میان توده کارگر و زحمتکش نفوذ داشت و بر این نفوذ متکی بوده. این خصوصیات دیگر شباهتی با کومه له امروز غرق در به پیروزی رساندن "مردم کردستان"و"اتحاد مردم کردستان"و"جنبش انقلابی مردم کردستان"و"جنبش کردستان"و "جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی" و ۳۰ سال هم پیمانی و همکاری با همه جریانات ناسیونالیست و مرتجع در کردستان ندارد. کومه له طی ۳۰ سال گذشته بطور سیستماتیک ازسازمان و تشکیلاتی که دارای سابقه متفاوت کمونیستی بود به جناح چپ جنبش ناسیونالیستی تبدیل شده است. کومه له بنا بر این ماهیت دیگرنیازی به طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی و رهبران مارکسیست آن که برای یک جریان کمونیستی حیاتی است، ندارد.
برای کومه له "مردم فقیر و درمانده"،"مردم محروم" وآحادی از فعالین کارگری نیروی اصلی هستند که به کمک آنها به تقویت "مبارزه مردم" در کردستان نظر دارد. به همین دلیل است که "جنبش کردستان"و"مردم کردستان"و"مردم کرد"و در یک کلام جنبش کردایتی قطب نمای اصلی و محوری برای کومه له است. نه تنها این بلکه مردم کرد در دیگر مناطق کرد نشین در کشورهای دیگر هم به موضوعی هوئیتی برای کومه له تبدیل میشوند. اینها از شاخص های جدی تعلق به جنبش کردایتی هستند.
در حالی که در کردستان در ایران و درسرتاسر جهان و از جمله مناطق کرد نشین در دیگر کشورهای منطقه، این "مردم"به طبقات مختلف تعلق دارند و منافع مشترکی با هم ندارند. سرمایه دار کرد، طبقه متوسط در کردستان با کارگر کرد و طبقه کارگر منافع مشترکی ندارند که جنبش مشترک و سازمان های سیاسی مشترکی هم داشته باشند.
برای کومه له کارگر و زحمتکش تا خرده بورژوا و سرمایه دار و جنبش ها و احزاب و جریانات سیاسی همه نیروی به پیروزی رساندن استراتژی اش است. همانطور که برای هر جریان دیگری چون حزب دمکرات و یا سازمان کارگران کردستان(پ.ک.ک) که احزاب بورژوایی با نفوذ اجتماعی در جامعه و از جمله در میان بخش زیادی از کارگران و مردم زحمتکش هستند هم همین مساله صادق است. آنچه که یک نیروی مارکسیست را از هر جریان مدعی مارکسیست دیگر جدا میکند اساسا همین تعلق هوئیتی به طبقه کارگر و نه "کارگر و مردم درمانده و فقیر"است. مارکسیسم را از طبقه کارگر جدا کنید، طبقه کارگر را از مارکسیسمش محروم سازید تا یک جریان بورژوایی چون پ.ک.ک راببینید. همین توضیح میدهد که چرا حزب دمکرات کردستان ایران که یک حزب بورژوایی کرد است، در "جنبش کردستان"و "جنبش انقلابی کردستان"از جانب کومه له برسمیت شناخته میشود. مشکل بورژوایی بودن حزب دمکرات کردستان نیست، مشکل دیدن جای واقعی کومه له است. برای هر کارگر و هر کمونیستی که این واقعیت را نمیبیند اما معتقد به مبارزه طبقاتی و معتقد به این است که ما در جامعه ای سرمایه داری زندگی میکنیم، یکبار دیگر مراجعه به مانیفست کمونیست مارکس و انگلس یک سنگ محک حیاتی است.
بنا به این دلیل پایه ای است که کومه له در طول بیش از بیست سال گذشته بر اساس داده های این نگرش بورژوایی متناسب با اهداف سیاسی اش، از نقد کمونیستی به ناسیونالیسم کرد و حزب دمکرات کردستان ایران و بقیه جریانات ناسیونالیست در منطقه دست کشیده است. کسی آثاری جدی و عمیقی در این رابطه نمیتواند نشان بدهد. در عوض انتقادات سطحی به سیاست و افق ناسیونالیستی بسیار زیاد است. کومه له از این جبهه کرد به آن جبهه دیگر کرد در گشت و گذار است. نه تنها این بلکه در سطح عمومیترین خواست های امروز مردم هم عقب نشسته اند:مذهب و تاثیرات عفیونی اش در جامعه را به مذهب توده ها و مذهب ملا ها تبدیل میکنند تا از نقد مذهب توده ها صرف نظر کنند وسازمان و تشکیلات متناسب با همین افق و سیاستها را بسازند. این نتیجه فعالیت ۳۰ سال گذشته کومه له است.
در کردستان ایران تشکیلات و فعالینش با همین افق، سیاست وسبک کار و فرهنگ صیقل داده شده اند. آن دسته از فعالین کارگری و دیگر عرصه های اجتماعی که خود را با کومه له تداعی میکنند، چه در اردوگاه هایش، چه در خارج کشور و چه در شهرها و روستاهای کردستان آینه تمام نمای کومه له امروزهستند. برای اثبات این نکته باید نشان داد که در کردستان ایران این فعالین تا چه اندازه تحت تاثیر این سازمان ناسیونالیستی مدعی سوسیالیسم و کمونیسم هستند؟
یک مقایسه ساده سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۰ میتواند نشان بدهد که در آن دوران بغایت سخت و دشوار همراه با خفقان وحشیانه و اعدام کارگران کمونیست و زندانی، طبقه کارگر و جنبش کارگری قدم به قدم به محور مهمی در افکار و اعمال کومه له و به این ترتیب در همه جامعه کردستان تبدیل شد، کومه له تشکیلات در برگیرنده بخش قابل توجهی از کارگران کمونیست در شهرها و روستا ها بود و در مبارزه طبقاتی و مبارزه همه جانبه علیه جمهوری اسلامی پیشتاز.
اسناد این دوران مبارزه کارگران و کمونیستها در کردستان در سازمانیابی کارگری در این دوره و مبارزه برای زندگی بهتر موجود است و خوشبختانه هنوز بسیاری از دست اندرکاران و رهبران آن موجودند. این تنها لیست کوتاهی از کار این رفقا دراین دوران است: تشکل محافل کارگری و کمیته های کارگران کمونیست، تشکلاتی چون اتحادیه صنعتگر، سندیکای خبازان، تعاونی های کارگری، تشکل علیه بیکاری، مراسم های با شکوه کارگری در اول ماه مه ها بویژه در شهرهای سنندج و سقز، بوکان، شبکه های محافل خانوادگی کارگران، مراسم های قدرتمند و عظیم هشت مارس ها، صندوق های همیاری کارگری، مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، مبارزه معلمان و تشکل هایشان، مبارزات کارگران در کوره های آجر پزی در کردستان و کارگران فصلی که پیام آوران جنبش کمونیستی و کارگری در سرتاسر کشور بودند.
این تصویر را با امروز باید مقایسه کرد؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا این فضا تقریبا هیچوقت باز نگشت؟ چگونه بتدریج این روال تبدیل به دور شدن کومه له و کومه له ای ها از جنبش کمونیستی و کارگری در کردستان شد؟ اینها در حالی است که فضای عمومی دوران بسیار سختتر خفقان و جنگ و کشتارهم تغییر کردند. در کردستان تفاوت وجود کمونیستها و کار کمونیستی با کومه له ای ها به یمن وجود صف قدرتمندی از کمونیستها در ایران و کردستان، برای هر رهگذری محسوستر بود. تاثیر یک نیروی کمونیست مانند کومه له پس از جدایی ما از آن بر آگاهی و تشکل و فرهنگ مدرن طبقه کارگر و فعالین کمونیستش را صرفا با اینکه جدایی صورت گرفت و کسانی به کومه له از پشت خنجر زدند نمیتوان توضیح داد. کومه له خود را بنا به همه ادعا های قابل اندازه گیری بازسازی کرد. اما این باز سازی نه در ادامه راه مارکسیسمی ما وتلاش طبقه کارگر در زندگی بهتر و افق سوسیالیستی، بلکه بر بستر افق و سیاست و فرهنگ غیر کارگری، غیر کمونیستی و اساسا ناسیونالیستی صورت گرفت. این ادعا که هر جا جریان سوسیالیستی هست در آنجا باید کارگران متشکل تر، آگاهتر و تلاش برای تغییر زندگی و فرهنگ سوسیالیستی قاعدتا افزایش پیدا کند باید بسیار ساده تر از این باشد که با دلایل فرعی چون دیگران اجازه ندادند و یا سرکوب اجازه نمیدهد توضیح داده شود. سازمانی با نفوذ همچون کومه له امروز، نفوذش را نه برای تحکیم مبارزه طبقه کارگر و افزایش توان و قابلیت آن در مبارزه طبقاتی بلکه برای اتحاد ملی و مبارزه مردم و فداکاری برای همراه شدن با دیگر احزاب ناسیونالیست بکار گرفته است.
امروز "انقلابی بودن کردستان"و "سنندج سرخ"و "پرچم سرخ"و آکسیون های بی پایه همانقدر بی معنی و تزئینی هستند که اسناد کمونیستی در کومه له. کسی که نمیتواند عمق و نفوذ جنبش ناسیونالیستی کردایتی در میان مردم در کردستان ایران را تماما ببیند باید عینک اغماض ناسیونالیستی اش را بردارد. کسی که در تمام دوره ۳۰ سال گذشته ملحق شدن بخش زیادی از کادرهای سابقا کمونیست به جنبش کردایتی را با هضم همه یا بخشی از فرهنگ منحط ناسیونالیستی کرد در همه زمینه ها نمیبیند باید عینک کردایتی اش را بردارد.کسی که امروز امر اتحاد و مبارزه کارگری و تعمیق مبارزه طبقاتی در کردستان را که از راه سازمانیابی کمونیستی رهبران کارگری و تشکل یابی کارگران در محل های زیست و کار و برای بهبود زندگی و ایجاد صف قدرتمند و طبقاتی در مبارزه میگذرد، با گروه ها و کمیته های "فعالین کارگری"به خود و دیگران حقنه میکنند، بشدت اسیر سیاست و فعالیتی است که کومه له در جنبش سرنگونی و ناسیونالیستی دنبال میکند.
چپ در کردستان
کردستان انقلابی، جنبش انقلابی کردستان، جنبش کردستان کدام یک میتواند درست باشند؟ هر کدام پرچم چه فعالیتی هستند؟ این شعارها چه معنی برای طرفدارانش دارد؟ برای این جنبش ها چه ابزاری میسازند و چنانچه به این ها، چه در کردستان ایران و چه در سایر مناطق کرد نشین در کشورهای دیگر، معتقد نیستند چه میکنند و چه سازمانی برای مبارزه خود می سازند؟
آنچیزی که امروزه واقعیت دارد این است که کردستان ایران مانند دیگر مناطق ایران در همه مسایل اجتماعی مشترک است غیر از مبارزه برای رفع ستم ملی که در کردستان سابقه ای طولانی دارد. مبارزه برای رفع ستم ملی هم از زاویه هر کدام از جنبش های موجود کمونیستی و ناسیونالیستی راه حل های متفاوت و کاملا مجزایی دارد. بعنوان یک سازمان کمونیستی که متکی به جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی در جامعه در مقابل کل طبقه سرمایه دار است همکاری و هم سویی هم با احزاب بورژوایی میتواند وجود داشته باشد اما هیچگاه این به معنی منحل اعلام کردن مبارزه طبقاتی نیست. همانطور که جنبش ناسیونالیستی و احزاب آن هیچگاه ذره ای از اهداف و منافع خود به نفع طبقه کارگر و جنبش کمونیستی دست نمیکشند.
سرمایه دار و خرده بورژوا در کردستان مانند همه جای دیگر هیچ منفعت مشترکی با طبقه کارگر ندارد. هر کدام راه حل خود و جنبش خود را دارند. آنچه جنبش کردستان خوانده میشود کیسه دوخته شده جنبش کردایتی برای ریختن همه مردم در آن زیر پرچم این جنبش است. جنبش ناسیونالیسم کرد است. جنبش کردستان را چه بطور خود بخودی و یا آگاهانه به عنوان یک جنبش مترقی که متعلق به همه مردم است، معرفی کردن همراهی با جنبش کردایتی است. راه حل کمونیستی برای رفع ستم ملی، راه حل طبقه کارگر برای حذف این غده سرطانی محصول بورژوازی سراسری و محلی است. در حالیکه جنبش ناسیونالیستی این سرطان را برای جامعه نهادینه میکند. جنبش کردایتی به انسانهای این جامعه هوئیت کردی میدهد تا که آنها سربازان و اسیرانی برای پیشبرد جنگ و کشمکشش با بورژوازی سراسری برای گرفتن سهمش بشوند. جنبش کمونیستی با آگاه کردن توده مردم به واقعیت مبارزه طبقاتی و رفع ستم ملی به نفع همه انسانهای جامعه زیر پای جنبش کردایتی و سازمانهایش را خالی و آنها را حاشیه ای میکند.
سازمان کمونیستی در اتکا به جنبش عظیم توده ای در چنین موقعیتی قادر به نجات طبقه کارگر و زندگی بهتر در جامعه کردستان است. تا زمانی هم که جنبش کمونیستی حاضر نباشد، جامعه در برابر خرافه ناسیونالیسم بشدت آسیب پذیر است. از این لحاط باید در بکار بردن واژه های "جنبش کردستان"و"جنبش مردمی کردستان"و"جنبش انقلابی کردستان"دقت کنیم. اینها اگر چه برای دوره هایی با اغماض پذیرفته میشد، اما اکنون که این شعار ها دقیقا بیان افق و سیاست های جنبش ناسیونالیستی هستند، برای کارگران سمی بیش نیست.
مساله حزبیت یافتن در جامعه طبقاتی کردستان هم از دیگر نکات مهم و قابل مکث است. سوال این است که حزبیت یافتن جامعه برای طبقه کارگر و کمونیسم چه معنی دارد؟ از نظر ما به معنی این است که طبقه کارگر باید حزب خود را داشته باشد. طبقه کارگر و کمونیستها نباید در جنبش موجود ناسیونالیسم کرد حل شوند. همانطورکه هیچ ناسیونالیستی و هیچ بورژوایی در برابر کارگر و کمونیست بی چنگ و دندان نیست. اینکه جامعه کردستان حزبیت یافته است برای ما به این معنی است که در هر تحولی احزاب ناسیونالیست راست و چپ یعنی حزب دمکرات و کومه له (همراه با نیروهای متحد و همراهشان) بلافاصله تلاش خواهند کرد تا اداره جامعه را به دست گیرند. احزاب ناسیونالیست و جنبش ناسیونالیستی به عنوان یک موجودیت اجتماعی متشکل است. جنبش کارگری و حزب کمونیستش اما هنوز متشکل نیست. توهم به کومه له بعنوان تشکل طبقه کارگر مانع از خودآگاهی کارگران کمونیست در انسجام خود، جنبش کارگری و حزب کمونیستی است. این واقعیتی انکار ناپذیر است که بیش از بیش کمونیستها را در کردستان میتواند متوجه خلا صف مستقل خود و حزب خود بکند.
واقعیت وجودی کومه له امروز دقیقا در همان جهتی است که بیش از دو دهه است ابراهیم علیزاده و رهبری کومه له برایش در سخت ترین شرایط در هم پیمانی و همراهی با سازمانها و احزاب ناسیونالیست در کردستان ایران و دیگر مناطق کرد نشین در منطقه برایش تلاش کرده اند، زحمت کشیدند و حق هم دارند امروز از آن با همه توان دفاع کنند. اینکه جریان و یا شخصیت و کادرهایی از بیرون و یا درون کومه له این را نمی پسندند ناشی از تغییرات در سیاست و موقعیت جنبشی و طبقاتی کومه له امروز نیست. متحدین طبیعی کومه له در هر برآمدی بطور طبیعی جریانات ناسیونالیستی و از جمله دیگر سازمانهایی است که تحت نام کومه له فعالیت میکنند. اختلافات فراکسیونهای مختلفی که تحت نام کومه له کار میکنند بنیادی نبوده و نیست. در یک سال گذشته درجریان اعتصاب عمومی در کردستان و همکاری نیروهای ناسیونالیست و"چپ و سوسیالیست"در کردستان بر سر این اعتصاب را همه دیدند. اینها ناشی از نا صادق بودن رهبران کومه له نیست، بلکه دقیقا از روشن بودن و ادامه راهی است که تا کنون برایش کار کرده اند.
بی افقی و دست کشیدن از مارکسیسم ارتدکس و بازگشت به افق های سابق ناسیونالیسم کرد، از جانب همه جریانات و شخصیت هایی که خود را به افق و موجودیت کومه له آویزان کردهاند، باعث گشت تا از جمله بخش قابل توجهی از طیف موسوم به کمونیسم کارگری(تحت عنوان کمیته کردستان این احزاب)همه سیاست و نقد شان از کومه له و افشای اینکه کومه له بعنوان جناح چپ جنبش ناسیونالیستی عمل میکند را فرصت طلبانه مخفی وحذف کنند و بدنبال پیدا کردن جایی در سراب کومه له صف ببندند. اینها در شرایط بسیار حاد دو سال گذشته نشان دادند که نیروهای ابزاری هستند که در هر بزنگاه حساس سیاسی میتوانند بسادگی نیروی همین سازمان و جنبش ناسیونالیستی بشوند و طبقه کارگر و صف مستقلش را قربانی هیجان پیوستنشان به صف کومه له بکنند.
تشابهات
آیا کپی جلال طالبانی و اتحادیه میهنی در کردستان ایران ممکن میشود؟ بستگی دارد که چه کسی به این سوال جواب میدهد. برای ناسیونالیست ها و دوستداران جنبش کردایتی، علیرغم هر انتقاد درون خانوادگی که به هر بخشی از جریانات جنبش کردایتی داشته باشند آرزوی تبدیل شدن به کردستان عراق و سوریه واقعی است.
بنا به تاکیداتی که کومه له برهم سرنوشتی ملی "مردم در کردستان"دارد عمیقا خود را متعهد میداند که جبهه مبارزه مردم کردستان علیه جمهوری اسلامی تضعیف نشود. هر تاکیدی بر طبقاتی بودن جامعه برای کومه له به معنی تفرقه در این صف است. افقی که صرفا بر جنبش سرنگونی و به پیروزی رساندن مبارزه "مردم کردستان" بنا شده است. این مبنای بیشترین توهم کارگران کمونیست در کردستان در قبول این افق ناسیونالیستی است. دورانی که ابراهیم علیزاده تاکید میکرد که "کمونیسم یک واقعیت انکار ناپذیر در کردستان است" مدتهاست بسر رسیده است. جای این را جنبش "همه با هم" در کردستان و جنبش "همه با هم" غیر طبقاتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی گرفته است و ارتباط نزدیک با هر نیرویی که بخشی از این "مردم"و این تقابل و "مبارزه"را نمایندگی میکنند امر خود میداند. از این دریچه، چپ های شیفته کومه له در کنار پژاک و پ.ک.ک وهر نیروی مرتجع دیگری به بازی گرفته میشوند.
رابطه با نیروهای کرد در عراق که بیش از دو دهه است بر سرنوشت مردم "کرد"در کردستان عراق حاکم هستند نکته قابل توجهی است. این رابطه صرفا یک رابطه دیپلماتیک برای تقویت کومه له در مقابل جمهوری اسلامی نبوده است. بیش از دو دهه از حاکمیت احزاب جنبش ناسیونالیستی در کردستان عراق میگذرد. اکثریت مردم در کردستان عراق زیر خط فقر زندگی میکنند. اقلیت جامعه که بخشی از سران و اسکلت کادری این جریانات هستند بخش سرمایه دار و مرفه جامعه را تشکیل میدهند و نقش ژاندارمی منافع آمریکا را بازی میکنند. بدون تردید کومه له مدل و نمونه حاکمیت احزاب جنبش کردایتی در کردستان عراق را مد نظر دارد که از هر زاویه که به زندگی اکثریت مردم زحمتکش در این جامعه بنگریم، از آموزش و پرورش تا بهداشت و مسکن و ترانسپورت و ... با الگو و نقشه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول اداره میشود و تماما بر مبنای اقتصاد نئو لیبرالیسم بنا شده است.
همین برای یک نیروی طرفدار طبقه کارگر و کمونیست کافی نیست که در کنار طبقه کارگر و چپ جامعه بایستد؟ پاسخ کومه له در تمام این دوران به طبقه کارگر "کرد" نفی این واقعیات و به طبقه سرمایه دار "کرد" و احزاب سیاسی نماینده اش در قدرت مثبت بوده است. دیپلماسی کومه له یک انتخاب سیاسی علیه طبقه کارگر است. این واقعیت وجودی کومه له در تمام این دوران بوده است. از این زاویه میتوان به سوال بالا جواب روشنتری داد که الگوی کومه له برای کردستان ایران به طور "اتفاقی"چه اندازه شبیه به این تجربه کردستان عراق است.
قبل از سقوط صدام و حاکمیت احزاب کرد در کردستان عراق، اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی در کردستان عراق، یک جبهه متشکل از همه فعالین چپ و ناسیونالیست بود که در جناح چپ جنبش ناسیونالیسم کرد قرار میگرفت.حزب دمکرات کردستان عراق در جناح راست آن قرار داشت. برای اتحادیه میهنی و جلال طالبانی هم دقیقا مردم در کردستان اساس بود و هر مارکسیست و کمونیستی هم که در درون این جبهه بود را بتدریج به مواضع مردمی و نه طبقاتی مشرف میشد. آیا شباهت زیادی بین اتحادیه میهنی با کومه له دیده نمیشود؟ آیا شباهتی در نقش ابراهیم علیزاده با الگوی جلال طالبانی دیده نمیشود؟ ۳۸سال قبل تلاش جلال طالبانی برای منصرف کردن کومه له در تصویب برنامه حزب کمونیست ایران و تشکیل حزب کمونیست بی نتیجه ماند. این مساله تا به امروز همیشه مساله ای مهم برای کمونیستها و موفقیت آنها علیه ناسیونالیسم کرد بوده است، همانطور که برای ناسیونالیستها همیشه مایه عزا و نفرت بر علیه کمونیستها بود. جلال طالبانی تاکید میکرد که باید در جنبش ناسیونالیستی در کردستان با بورژوازی ملی در یک جبهه بود و آنرا باید متحد اصلی خود دانست. اینکه امروز کومه له جنبش ناسیونالیستی برایش هوئیت است و حزب دمکرات و بقیه جریانات ناسیونالیست را در درون این جنبش متحد اصلی خود میداند، همان نصیحت های جلال طالبانی است که متاسفانه در کومه له ی امروز به واقعیت تبدیل شده اند. این همان افقها و سیاستهای جلال طالبانی هستند که از طرف کومه له عملی میشوند.
کومه له نیازی به مارکسیسم و طبقه کارگرش برای رهبری مبارزات مردم در کردستان ندارد، وعده سوسیالیسم ارزان ترین کاری است که برای جلب و ماندگار کردن و یا غلبه بر رقیب میتوان کرد و این در ادبیات کومه له کم نیست، آنچه در این ادبیات غایب است مارکسیسم و طبقه کارگر و تشکل کمونیستیاش در کردستان است که باید و میتواند بعنوان بخشی از طبقه کارگر ایران، سوسیالیسم را همین امروز امر خود کرده باشد. در هر برآمدی به همه مصائب و ستم ها و از جمله ستم ملی اعلام جنگ کند. بعنوان یک جریان سوسیالیست طبقه اش را در مقابله با طبقه سرمایه دار از هر نوع و رنگی، فارس و کرد و ترک و بلوچ و عرب سازمان بدهد و به این ترتیب افق نجات بخشی به جامعه بدهد. سوسیالیسم امروز کومه له و ضربان قلبی که با جنبش ناسیونالیستی کرد و کردایتی تنظیم است دقیقا همان سوسیالیسم بورژوایی و واپس گرایی است که قاسملو و طالبانی در مقابله با نفوذ کمونیست ها،تشکل طبقه کارگر و توده های زحمتکش و سازمان های کمونیستی شان مطرح میکردند.
در مورد حزب حکمتیست و حزب کمونیست کارگری
گفتیم که ابراهیم علیزاده حق دارد با همه توان از عملکرد خود در مقابل انتقادات همه جریانات و دسته و افراد چه در درون خود و چه در بیرون سازمانش دفاع کند. معضل این طیف با افشای برگی از آنچه رابطه کومه له با دیگر جریانات ناسیونالیست است، خاتمه پیدا نمیکند. این نوع انتقادات نمیتواند کارگر کمونیست را قانع کند. روشن است که همه این ها، از کادرهای منتقد کومه له تا احزاب کمونیست کارگری و بویژه حکمتیست بر ماهیت کومه له و پیوستن و حضور بیش از سه دهه آن به جنبش ناسیونالیستی آگاه بوده اند. با این وجود چرا علیزاده موفق میشود کادرهای منتقد و حزب حکمتیست و حزب کمونیست کارگری را( از کانال کمیته کردستان های این احزاب)با خود همراه کند؟ و چگونه است که همه اینها بطور "اتفاقی"در کنار هم قرار میگیرند و بسرعت سیاست مشترک اعلام میکنند؟ اگر ابراهیم علیزاده طبیعی ترین کار ساختن جبهه ای برای پیش برد امر سیاسی اش بوده باشد، باید برای این طیف هم طبیعی باشد که وجوه مشترک اش با آن جبهه را در همکاریش با کومه له دنبال کند. وجه مشترکی که این طیف را با کومه له به هراندازه، کم یا زیاد، سطحی یا عمیق،جمع کرد، جنبش ناسیونالیستی در کردستان بعنوان چتر فراگیری برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. برای این طیف خارج از کومه له، مقدم کردن سرنگونی طلبی بر بستر استراتژی ناسیونالیستی بجای استراتژی سوسیالیستی و صف مستقل طبقه کارگر ارجعیت پیدا کرد. بستر مبارزه مشترک برای این نیروها از دو سال پیش قرار است در پاسخ گویی به این نیاز از مسیر اتحاد های چپ و الترناتیو های به اصطلاح سوسیالیستی بگذرد . تحرکات اخیر حزب کمونیست کارگری و حکمتیست و یا مخالفین و منتقدین امروز علیزاده را هم به این دلیل باید مجددا بازشناخت. اگر سی سال گذشته بنا به همه فعالیت، اسناد و شواهد، بر وجود کومه له در جناح چپ جنبش ناسیونالیسم کرد صحه گذاشت، بازشناسی طیف کمونیسم کارگری و کادرهای منتقد درون کومه له در نزدیکی و همراهی با آن را دقیقا از اشترکا تشان در این زمینه باید جستجو کرد و این آن روزنه ای است که به کارگران کمونیست در کردستان نیز امکان دیدن تمام حقیقت در مورد این جریانات را هم میدهد.
علیزاده تشکیلات خود و همه کادرهای منتقد امروزی را تاکنون رهبری کرده است و به رهبری و هدایت این طیف علاقمند خارج از سازمان خود هم مشغول بوده است."مصلحت مبارزه مردم در کردستان"و"جنبش سرنگونی"و هر احساس مسئولیت دیگری که آنها بر آن نام گذاشتند، سرپوشی برای یک مصلحت مشترک و یک تعلق پایهای تر مشترک آنها با جنبش ناسیونالیسم کرد زیر چتر "چپ"ابراهیم علیزاده است. در بطن یک جنبش ناسیونالیستی "زنده" و "فعال"و "میلیتانت"با "سنندج سرخ و مهاباد پایتخت"با کادرها و فعالینی در سطح رهبری در خارج از مرزها و داخل شهرها که شباهت زیادی با هم دارند، قرار است دست در دست هم جناح چپ جامعه که معنی جز چپ جنبش ناسیونالیسم کرد نیست را تقویت کنند و پرچم سرخ شوراها را هم در همه جا برافرازند!
یکی از شاخص ترین نمونه ها اعتصاب عمومی در کردستان در سپتامبر سال گذشته بود. این اعتصاب تمام خصوصیاتی که کومه له امروز را معرفی میکند و بطور مختصر در باره اش شرح دادیم را نمایندگی کرد. "مصلحت تمام مردم کردستان باید نمایندگی میشد"و بهمین دلیل جناح چپ و راست جنبش ناسیونالیستی و سازمانهایشان باید پای یک فعالیت تاریخی و مشترک جمع میشدند. یک غرور و حس ملی همراه با عطش سرنگونی طلبی، همه را در برگرفت و کادرها و فعالین همه سازمانها آن را به اجرا در آوردند . برای این امر کومه له از یکسو چپ ها را "جمع و جور"کرد و از سوی دیگر با جناح راست جنبش ناسیونالیسم کرد وارد اتحاد عملی اساسی شد. در این میان همه چیز ملی شد، مردم کردستان پیروز شدند، احزاب ناسیونالیست مدال های بیشتری به گردن خود آویزان کردند وارزششان در جنبش کردایتی وبرای دولت های مرتجع و در راس آن امریکا بیشتر شد.آنچه جایش بشدت خالی بود اعلام سیاست طبقه کارگر و کمونیسم بود. طبقه کارگر و کمونیسم نه صف خود را داشت و نه نمایندگی شد.
قرار گرفتن احزاب، سازمانها و افراد کمونیست در این جبهه فضا را برای کارگران کمونیست و مارکسیست ها در کردستان آلوده کرد.فراخوان کارگران کمونیست در این اعتصاب جایش بشدت خالی بود، فراخوانی که بگوید این فراخوان به اعتصاب عمومی ماهیتی ارتجاعی دارد. شرکت نکنید چرا که فراخوان دهنده هایش برای طبقه کارگر و آزادی و برابری پشیزی ارزش قایل نیستند. اعتراض و نارضایتی خود از اوضاع و جمهوری اسلامی را زیر پرچم جنبش ناسیونالیسم کرد نبرید! با این جنبش به بازی گرفته نشوید، صف خود را در مقابل رژیم و جنبش ناسیونالیستی و احزاب و جریانات رنگارنگش بسازیم.
بخش بزرگی از جریانات متشکل و غیر متشکل موسوم به کمونیسم کارگری با ابراهیم علیزاده و کومه له در این دوره همگام شدند. انتقادات وارد شده از جانب این سازمانها دور کردن اذهان خودی هایشان به این خزیدن زیر عبای کومه له از زاویه سرنگونی طلبی و جنبش ناسیونالیستی کرد بود.
تاکید نیروهای کمونیسم کارگری بر چپ و کمونیست بودن خود نمیتواند از نقشی که تا کنون در این رابطه داشته اند کم کند.برای نشان دادن این مساله کافی است ما به آغاز جدایی کومه له ازتاریخ کمونیستی اش بنگریم. کومه له در آغاز این جدایی شکل امروز را نداشت. این سیر تکوین طی۳۰ سال در جریان بوده است. اما ضروری نیست۳۰ سال دیگر منتظر ماند تا مشترکات جنبشی جریاناتی که زیر شنل کومه له قرار گرفتند را کشف کرد. ابراهیم علیزاده ظرف مطلوب جذب این جریانات را ساخته است.امروز کارگر کمونیست در شهرهای کردستان ایران چه تفاوتی بین بسیاری از کادرهای کومه له و فعالینش در شهرها، با رهبران و مسئولین حزب حکمتیست و فعالینش در شهرها میتواند ببیند؟ جالب این است که در تجربه ۴۰ سال گذشته بطرز بسیار شگفت آوری تنها ۱۰ سال اول مبارزه مشترک کادرهای این حزب با کومه له و همه خاطراتشان نیروی محرک و پایه اشتراک و همراهی این حزب با کومه له است. تمام جدال مارکسیستی کمونیسم کارگری از منصور حکمت تا خود کادرهایی که امروز تاریخ ۳۰ ساله مخالفت های مارکسیستی شان را با کومه له پنهان کرده اند به یکباره فراموش میشود. وقتی که افق و سیاست های یک جنبش کمونیستی و کارگری در چنین جریانی بصورت معلق در آمد، آویزان کردن قبا به "امید کوبانی" در "روژآوا" ( غرب کردستان بزرگ شان که در ترکیه است) و کومه له و جنبشی که در "روژهه لات" ( شرق کردستان بزرگ شان که در ایران است) نمایندگی میکند از ضروریات مبارزه این بخش از جریانات میشود که دیر یا زود و با متعهد شدن کومه له برای قطع ارتباط با برخی از مرتجعترین نیروهای ناسیونالیست به ارتباطات سه گانه و دوگانه ادامه خواهند داد!
کارگران کمونیست در کردستان، کدام آینده؟
جامعه کردستان و طبقه کارگر آگاه و رزمندگان کمونیستش میتوانست یکی از پیشتازان مبارزه این طبقه در ایران باشد. صرفا با آکسیون های هر از چند گاه در اینجا و آنجا و با فداکاری های زیادی که برای آن میشود نمیتوان در چنین جایگاهی قرار گرفت. صرفا با ویترینی که برای "فعالین کارگر"سر هم بندی شده است و کارگر و فعال کمونیست را از سازماندهی کمونیستی و صنفی اش در محل کار و زندگی و در سطح شهری و استانی و منطقه ای محروم کرده است راه به جایی نمیتوان برد. مبارزه طبقاتی چنانچه در کردستان در حاشیه کومه له قرار نمیگرفت، سی سال گذشته زمان بسیار زیادی برای فتح سنگرهای زیادی در سازماندهی طبقه کارگر و تغییر شرایط کار و زندگیش بود. کمونیسم کارگری قدمهای بسیار مهم و موثری در کردستان برداشت اما متاسفانه نتوانست در ابعادی که آغاز کرده بود ادامه بدهد. کومه له میدان را خالی دید و توانست نه تنها مبارزه کمونیستی و کارگری را به سطح آنچه امروز در کردستان هست تبدیل کند بلکه عقب گرد بزرگی در این مبارزه کمونیستی و کارگری را باعث شد تا جایی که بقایای حاشیه ای از کمونیست های کارگری را هم کم و بیش با خود همراه کرد. مبارزه مسلحانه در کردستان، علیرغم اینکه سنت مبارزه کمونیستی نبود و از جنبش ناسیونالیستی گرفته شده بود، در دوران کومه له کمونیست بتدریج میرفت تا در اختیار و در ارتباط با مبارزه کارگران و توده مردم زحمتکش در کردستان قرار بگیرد. برای کومه له امروز بازگشت به سنت جنبش ناسیونالیستی در زمینه مسلح بودن غالب میشود.اردوگاه های نظامی تحت اداره و تسلط آمریکا و عراق و عجین در رابطه ای "دیپلماتیک"با دیگر نیروهای جنبش کردایتی بهترین شاخص برای شناخت از یک نیروی مدعی سوسیالیست بودن است.بدون تردید در هر تحولی نسخه آماده کردستان عراق بر فرق جامعه کوبیده میشود و بهشتی برای سرمایه دار و مقامات تازه به قدرت رسیده فراهم و جهنمی هم برای "بقیه مردم کرد"آماده میشود. این زمانی است که دیگر کمونیستهای بدون سازمان و قدرت دفاع از خود و رهبران و زندگیشان، اولین قربانیان آن خواهند بود. برای کمونیستها بیش از پیش ایجاد جبهه کمونیستی در برابر جبهه ناسیونالیستها حیاتی تر شده است و نیاز به گام های بزرگی در این راه هست. مردم در کردستان بیش از همیشه منتظرند که احزاب کردی روزی از مرزها به داخل وارد شوند و در راس جنبش اساسا کردایتی قرار بگیرند.
آگاهی طبقاتی فعالین کمونیست جنبش کارگری نمیتواند فراتر از آگاهی طبقاتی احزاب و گروه های موسوم به چپ و کمونیست باشد، این را قبلا در بررسی انقلاب ۵۷ دیدیم. کارگران کمونیست ناچار از ایجاد حزب کمونیستی خود هستند. درغیر این صورت چه از کومه له راضی باشند یا انتقاد و دلخوری داشته باشند، ناچار از انتخاب کومه له و جریانات مشابه آن هستند، همانطور که تا کنون بوده است.
دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران
بهرام مدرسی – اسد گلچینی
خرداد ۱۳۹۸- مه ۲۰۱۹
asadgolchini@gmail.com
mail@bahram-modarresi.com
www.dar-rah.com